باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

جباریت سلطان پنبه

ژوزف اشتگلیتس

برگردان علی محمد طباطبایی

         

                      

 

آمریکایی ها ترجیح می دهند این گونه تصور کنند که چنانچه کشورهای فقیر درهای بازار خود را بگشایند، شکوه اقتصادی بزرگتری هم از راه خواهد رسید. بدبختانه وقتی موضوع بر سر تولید محصولات زراعی است این اعتقاد آنها صرفاً لفاظی بیشتر نخواهد بود. واقعیت آن است که ایالات متحده صرفاً به متعهد بودن خود به اصول بازار آزاد تظاهر می کند و به جای آن لابی های واشنگتن و کسانی که هزینه ی انتخابات را تامین  می کنند مورد مساعدت و لطف قرار می دهد، یعنی کسانی که درست عکس شرایط بازار آزاد را مطالبه می کنند. در حقیقت این یارانه های کشاورزی در خود آمریکا هستند که حد اقل تا به امروز به خنثی سازی کنفرانس دوحه در قطر در خصوص مذاکرات تجاری که قرار بود برای کشورهای فقیر موقعیت های جدیدی فراهم کند تا آنها بتوانند آهنگ رشد اقتصادی خود را وسعت بخشند کمک نموده است. 

یارانه ها به کشاورزان در کشورهای در حال توسعه صدمه می رساند، زیرا به افزایش محصولات و کاهش قیمت های جهانی می انجامد. دولت بوش ـ که ظاهراً باید در سراسر جهان به اصول بازار آزاد متعهد باشد ـ تقریباً سطح یارانه های کشاورزی را در ایالات متحده دوبرابر کرده است.

این معضل را می توان به سهولت در مورد تولید پنبه به روشنی نشان داد.  بدون پرداخت یارانه برای آمریکایی ها تولید زیاد پنبه صرف نمی کند. در حال حاضر و با پرداخت یارانه ایالات متحده آمریکا بزرگترین صادر کننده ی پنبه ی جهان است. در آمریکا در حدود 25 هزار زارع پنبه ی ثروتمند، 3 تا 4 میلیارد دلار یارانه را در میان خود تقسیم می کنند ـ در حالی که بیشتر این پول به جیب بخش کوچکی از دریافت کنندگان سرازیر می شود. عرضه ی افزایش یافته ی پنبه بر قیمت های جهانی پنبه فشار می آورد و حداقل به ده میلیون زارع پنبه در مناطق جنوبی صحرا در آفریقا صدمه می رساند.

به ندرت در تاریخ بشر این اندازه اندک از انسان ها به چنین جمعیت وسیعی آسیب رسانده است. هنگامی که این مسئله را مورد توجه قرار دهیم که تا چه اندازه یارانه های تجارت در آمریکا در اضمحلال کنفرانس دوحه نقش داشته است ابعاد این خسارت و زیان روشن تر می شود. آمریکا به جای آن که حذف یارانه های خود برای پنبه را پیشنهاد نماید، بازگشایی بازارهای آمریکا به روی واردات پنبه را توصیه نمود. یعنی یک حرکت اساساً بی معنا از وجهه ی عمومی که سریعاً نتیجه ی منفی به بار آورد. آمریکا با توجه به یارانه های عظیم خود پنبه را صادر می کند و حتی چنانچه موانع رسمی و تشریفاتی رفع شوند بسیار اندک به واردات پنبه خواهد پرداخت.

بنابراین مذاکرات اخیر تجاری دارای یک فضای وهم آمیز و غیر واقعی هستند، زیرا یارانه های پنبه باید در نهایت بدون وابستگی به نتایج مذاکرات حذف گردند. برزیل که دیگر از لجاجت و سرسختی آمریکا به تنگ آمده بود برعلیه یارانه های ایالات متحده به سازمان تجارت جهانی شکایت کرد و رای نهایی همان نظر کارشناسانه ای بود که هر اقتصاددانی نیز صادر می کرد: یارانه ها تجارت جهانی را تحریف کرده و مورد دخل و تصرف قرار می دهند و از این رو باید برچیده شوند.

ایالات متحده در مواجه با حکم سازمان تجارت جهانی سعی می کند که از نص صریح آن متابعت کرده اما از معنای حقیقی اش روی گرداند و در برنامه ی یارانه های خود تغیراتی را بگنجاند تا بتواند رضایت فنی آن را تامین کرده باشد. لیکن این تلاش قطعاً با شکست مواجه خواهد شد. سرانجام ـ هرچند البته ممکن است سال ها به طول انجامد ـ یارنه های پنبه حذف خواهند شد.

البته یارانه های اتحادیه ی اروپا به مراتب بیشتر است، لیکن این اتحادیه بر خلاف ایالات متحده بعضی تلاش هایی برای کاهش آنها انجام داده است به ویژه برای یارانه های صادراتی. در حالی که یارانه های صادراتی به نظر می رسد که نقش موثرتری در « تحریف تجارت » دارند، اما یارانه های پنبه ی آمریکا و سایر کمک های مالی اش در واقع همانقدر زیان آور اند. هنگامی که یارانه ها به افزایش تولید و کاهش مصرف منجر شود ـ که در مورد کالاهای کشاورزی معمولاً مورد نمونه است ـ تولید بیشتر به طور مستقیم به صادارت بیشتر می انجامد، یعنی آنچه به نوبه ی خود مستقیماً به قیمت های پائین تر جهانی برای تولید کنندگان و درآمدهای کمتر زارعین و فقر بیشتر برای جهان سوم منجر می شود.

آمریکا و سایر کشورهای پیشرفته بازندگان اصلی در اضمحلال کنفرانس دوحه هستند. اگر دولت بوش به تعهدات خودش پایبند مانده و آنها را برآورده می ساخت، مالیات دهندگان آمریکایی از حذف یارانه های عظیم محصولات زراعی سودی فراوان می بردند ـ یعنی آنچه به معنای شکوفایی واقعی در این دوره ی افزایش کسی موازنه ها است. علاوه بر آن آمریکایی ها به عنوان انسان های مصرف کننده نیز وضعیت بهتری می داشتند، زیرا آنها به مجموعه ای از کالاهای ارزان قیمت از کشورهای فقیر دسترسی بیشتری پیدا می کردند.  

فشار مهاجرت نیز کاهش می یافت، زیرا در درجه ی اول این اختلاف فاحش درآمده ها است که بیش از هر چیز دیگر مردم کشورهای در حال توسعه را به ترک خانه و خانواده های خود برای مهاجرت به ایلات متحده ترغیب می کند. یک نظام تجاری عادلانه تر به کاهش اختلاف سطح درآمد ها کمک می کند.

در واقع شهروندان تمامی کشورهای توسعه یافته از یک جهان شکوفاتر بهره مند می گردند ـ به ویژه جهانی که در آن فقر کمتری وجود داشته باشد، همراه با تعداد کمتری از انسان هایی که با یاس و نومیدی دست به گریبان هستند. زیرا ما همگی از یک عدم ثبات سیاسی رنج می بریم که در اصل چنین نومیدی هایی باعث به وجود آمدن آنها است.

اما چنانچه مذاکرات دوحه با یک پیشنهاد سخاوتمندانه تر دوباره جان می گرفت، این آمریکا بود که شاید بیشترین بهره ها را نصیب خود می ساخت. نفوذ آمریکا در جهان در این چند سال گذشته دچار صدمات بسیار شده است. استفاده ریاکارانه ی دولت بوش از لفاظی های بازارآزاد در حالی که از سیاست های حمایت گرا پیروی می کند وضعیت را به مراتب بدتر کرده است.

از این رو منافع و علائق ملی مردم آمریکا حکم به ایجاد تغییرات در خط و مشی ها می دهد. اما یک دلیل قدرتمند دیگر نیز برای آن وجود دارد: رفتار عادلانه با کسانی که فقیر و ضعیف تر هستند از جهت اخلاقی درست ترین و انسانی ترین عمل است.

 

ژوزف اشتگلیتس یکی از برندگان جایزه ی نوبل در اقتصاد است. آخرین کتاب وی « بگذاریم که جهان گرایی به درستی کار کند » می باشد.

 

The Tyranny of King Cotton by Joseph E.Stiglitz.

Project syndicate 2006.

 

از مردم سالاری تا پوتین سالاری

دومینیک مویزی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

هنگامی که من در هفته ی گذشته در پاریس در جلسه ای شرکت کردم که به افتخار خبرنگار تازه به قتل رسیده ی روسی آنا پولیتکوفسکایا برگزار شده بود ـ زنی که در سخن سردبیر فرانسوی اش « شجاعتی بی حد و مرز » داشت ـ به یاد مراسم قدرانی دیگری افتادم که تقریباً 17 سال پیش در مسکو در آن حضور یافته بودم. آندره ساخاروف دانشمند بزرگ و فعال حقوق بشر روسیه بر خلاف پولیتکوفسکایا به قتل نرسیده بود و مراسم قدردانی که برای او ترتیب داده شده بود بیشتر شباهت به تجلیل از یک عصر جدید بزرگ داشت. برگ دیگر و تازه ای در دفتر تاریخ ورق خورده بود، برگی که پر بود از عدم اطمنیان، اما همچنین امیدی که نشان می داد روسیه در مسیر تبدیل شدن به یک « کشور معمولی » به جلو می رود.    

دقیقاً همین برگ بود که با سوء قصد به جان پولیتکوفسکایا احتمالاً به طور کامل بسته شد. جماعت کوچکی از روشنفکران سوگوار که در پاریس به دور هم جمع شده بودند در واقع سوگوار امید از دست رفته ی خود برای یک روسیه ی متفاوت بودند. ما در مراسم تشیع جنازه ی رویای مشترک روشنفکران و دموکرات ها برای روسیه ای شرکت جسته بودیم که در آن آزادی و حکومت قانون پس از یک دوره ی طولانی و سرد از زمستان حکومت شوراها ریشه گرفته و با بار می نشست. تصاویر چهره ی پولیتکوفسکایا مانند هزاران آینه ی تو در تو ما را به یک واقعیت به مراتب دلگیر تر باز می گرداند و خبر از آن می داد که رویای امید برای دگرگونی به پایان رسیده و اکنون روشن شده است که به احتمال زیاد هرگز چنین رویایی تحقق یافتنی هم نبوده است.

آنچه ما امروز شاهد آن هستیم یک ماجرای به کلی متفاوت است. روسیه به معنای دقیق کلمه در حال اشغال مجدد جایگاه خود در نظام بین المللی به عنوان یک کنشگر ممتاز است، یعنی به عنوان کنشگری که نفوذ و قدرت خود را دوباره به جای استفاده از سلاح های هسته ای این بار با استفاده از سلاح نفت و گاز به دست می آورد و برای انجام آن طمع ورزی را جایگزین وحشت ساخته و تعادل وحشت حکومت عصر شوراها جای خودش را اکنون به وابستگی یک طرفه به انرژی نفت و گاز روسیه داده است. میلیاردرهای روسی با گردش عظیم پول نقد خود در حال معامله ی ملک و دارایی های باشکوه در سراسر جهان هستند و روسیه هم اکنون مشغول خریدن آلمانی های برجسته ای مانند صدراعظم پیشین گرهارد شرودر است، اگر چه شاید نتواند حمایت دولت آلمان را در این مورد برای خود به دست آورد. 

اما هرگونه تفاوت های عمیقی که روسیه ی پسا کمونیستی را از ایران بنیادگرا جدا کند، آنها هنوز هم نقاط مشترک فراوانی با یکدیگر دارند. ثروت حاصل از فروش نفت و گاز به هر دوی آنها احساسی از قرار داشتن در یک موقعیت ممتاز بخشیده است، یعنی این باور را که زمان به سود آنها در جریان است و این که آنها اکنون می توانند خفت و خواری را که از جهان خارج متحمل شده بودند جبران کنند. گویی که آنها احساس فرهنگ حقارت عربی ـ اسلامی را با فرهنگ امید و انتظار آسیایی ترکیب کرده اند. مشخصه های هردوی آنها ناسیونالیسم مبارزه جویانه است و هردوی آنها احساس می کنند که مقاومت ناپذیراند، زیرا بر این فرض اند که ایالات متحده آمریکا در اثر گیر کردن در باتلاق عراق ـ و شاید افغانستان ـ در حال زوال است.   

البته واضح است که تفاوت میان ایران و روسیه بسیار زیاد است. رژیم ایران شدیداً ایدئولوژیک است و اشتیاق شدید و علنی برای نابودکردن اسرائیل دارد. این رژیم از حمایت وسیع جامعه ی خود برخوردار نیست، مگر آن که موضوع بر سر غرور و افتخار ملی باشد و یا تلاش برای رسیدن به موقعیت یک قدرت هسته ای.

برخلاف آن انگیزه ی اصلی رژیم روسیه پول است و نه ایدئولوژی. پرزیدنت پوتین در تلاش خود برای تجدید بنای قدرت ژئوپولیتیکی و نفوذ روسیه از حمایت وسیع مردم روسیه برخوردار است. شعار او « ثروت بیندوز و ساکت باش » است، شعاری که شباهت بسیار دارد به الویت های Guizots  در اواسط قرن 19 در فرانسه، هرچند که البته با اندکی غرور امپریالیستی کاملاً آشکار چاشنی خورده است. تا هر زمانی که پول حاصل از نفت همچنان جریان داشته باشد، بیشتر مردم روسیه هیچ گونه اشتیاق شدیدی برای گشودگی دموکراتیک سالهای یلتسین آشکار نخواهد ساخت، سالهایی که همراه بودند با ترکیبی از هرج و مرج، فساد اداری، ضعف بین المللی و بی احترامی نسبت به حکومت. 

آیا روس ها در مقایسه با ما در جهان دموکراتیک غربی تا این اندازه متفاوت هستند یا آن که دموکراسی یک کالای تجملی است که فقط جوامع قدیمی، پایدار، شکوفا و خشنود می توانند از عهده ی آن برآیند؟ مردم روسیه در تلاش های پساکمونیستی خود برای رسیدن به ثبات به نظر می رسد که در پوتین اطمنیان خاطر خود را دوباره یافته اند. او البته هیچ کونه شباهت ظاهری به پتر کبیر ندارد، اما ثابت کرده است که یک سیاستمدار با استعداد است و توانا در درک روحیه ی مردم روسیه و به زیر کنترل درآوردن آنها.

شکوفایی اقتصادی و سرگرمی های تلویزیونی برای بیشتر مردم روسیه به جایگزین جدیدی از فرمول روم باستانی panem et circenses (1) تبدیل شده است. جنگ چچن شاید در فساد اخلاقی روسیه به طور کل نقشی داشته باشد، و در سقوط هولناک آن به ورطه ی فرهنگی از خشونت. اما این جنگ همچنین احساسات میهن پرستانه را نیز تغذیه می کند ـ یک آرزوی عمومی برای تجدید بنای جایگاه و اعتبار امپراتوری روسیه ـ یعنی آنچه رژیم پوتین آن را با زیرکی تمام مورد بهره برداری قرار می دهد.

در این میان مردم معمولی روسیه چیز چندانی به دست نیاورده اند. چندین برابر شدن ترور دشمنان سیاسی و حریفان اقتصادی و شیوه های مافیایی در قتل های سفارشی را نمی توان به عنوان نشانه ای از ثبات سیاسی تلقی و توجیه نمود ـ و همینطور دستکاری رژیم پوتین در ایجاد احساس بیگانه هراسی مردم بر علیه شهروندان امپراتوری سابق شوروی مانند گرجستان.

شاید روسیه جایگاه و مقام خودش را به عنوان یک قدرت بزرگ دویاره برقرار کرده باشد، اما آیا روسیه ی امروز یک قدرت سزاوار احترام یا حتی سعادتمند است؟ روسیه ثروتمند است اما مردمش ـ حد اقل بیشتر آنها ـ همچنان فقیر باقی مانده اند، با انتظار طول عمری که به مردم آفریقا بسیار نزدیک تر است تا مردم اروپای غربی. بالاخره روزی آنها باید دریابند که ادامه ی حیات کشور های مدرن نمی توانند بر اساس قدرت به تنهایی بنا شود.

 

دومینیک مویزی بنیان گذار موسسه تحقیقاتی روابط بین الملل فرانسه است و در حال حاضر پروفسور در کالج اروپا در ناتولین، در ورشو.

 

 

۱: این عبارت از شاعر رومی Juvenal  از قرن اول میلادی گرفته شده است و معنای لغوی آن « نان  و بازی های سرگرم کننده ی سیرک » است و اشاره به وضعیتی دارد که در آن حاکمان با توزیع وسیع مواد خوراکی و بازی های سرگرم کننده مردم را از سیاست دور کرده و آن را برای جمع کوچک خود محفوظ نگه می دارند. مترجم.

 

From People Power to Putin Power By Dominique Moisi

Project Syndicate 2006.

گفتگوی دی سایت با اورهان پاموک

یورگ لاو سردبیر روزنامه ی دی سایت با اورهان پاموک در باره ی آزادی، لطمات روحی مردم ترکیه و شور و حرارت رو به کاهش برای عضویت

دراتحادیه اروپا  به گفتگو نشسته است

 

                                         

                     


 

اورهان پاموک، 52 ساله، مشهورترین نویسنده ی ترکیه است. وی در فوریه ی سال جاری با روزنامه ی سوئیسی تاگس آنسایگر گفتگویی در باره ی قتل عام ارمنی ها در ترکیه انجام داد، اما سپس وی با نفرت و دشمنی بسیار شدید مردم کشورش روبرو شد. کتاب های او در یک تظاهرات ملیت گرا در شهر Bilecik به آتش کشیده شدند. یک مسئول محلی به کتابخانه ی شهر دستور داد که کتاب های پاموک را حذف کنند و عکس های او در یک گردهمایی در ایالت Isparta پاره پاره گردید. حریت یا همان بزرگترین روزنامه ی ترکیه او را یک « فرد پست » نامید. انجمن بین المللی PEN از دولت ترکیه درخواست کرد که این تهاجمات را مورد نکوهش قرار دهد. پاموک به دلایل امنیتی از یک سفر تفریحی به آلمان صرف نظر کرد. وی قرار بود که در آنجا در جلسه هایی بخش هایی از رمان جدیدش « برف » را قرائت کند. یورگ لاو سردبیر دی سایت او را در نیویورک ملاقات نمود و توانست او را برای انجام یک مصاحبه متقاعد سازد.

 

سایت: آقای پاموک کتاب جدید شما « برف » یک رمان سیاسی است و شخصیت های اصلی آن را اسلام گرایان انقلابی، ناسیونالیست های ترک و کرد، چپگرا های سرخورده که به جستجوی خدا درآمده اند و دخترانی که مرتکب عمل خودکشی می شوند زیرا از داشتن حجاب اسلامی منع شده اند تشکیل می دهند. با وجودی که شما از هیچ کدام از آنها در کتاب خود طرفداری نکرده اید اما فشار سیاسی قابل توجهی به شما وارد شده است. به نظر می رسد که زندگی در ترکیه می خواهد که دقیقاً نوشته ی شما را سرمشق خود قرار دهد.

 

پاموک: من به این دلیل رمان سیاسی ننوشته ام که برای بعضی اهداف بخصوص تبلیغی کرده باشم. هدف من توصیف وضعیت روحی مردم یک کشور بوده. اسم آن شهر Kars است و مکان آن در دورترین نقطه ی شمال شرقی کناره ی ترکیه است. اما این در عین حال دنیای کوچکی است که می تواند تا حدی نمایانگر ترکیه در کل باشد.

 

سایت: ابتدا از کتاب شما استقبال خوبی به عمل آمد، اما چرا در حال حاضر این نغمه های مخالف را می شنویم؟

 

پاموک: ناشر من ابتدا از این که کتاب را در شکل فعلی اش چاپ کند مردد بود. حتماً می دانید که ما در 2002 مقررات سختگیرانه تری در باره ی آزادی بیان داشتیم، در مقایسه با اصلاحات لیبرالی که پس از آمدن اردوغان و با توجه به ورود به اتحادیه ی اروپا انجام گردید. به این ترتیب ما نسخه ی خطی را به یک وکیل نشان دادیم، اما من شخصاً اعتنایی به توصیه های او نکردم. چاپ اول شامل 100 هزار نسخه بود که در واقع می توانست برای خود ناشر یک ریسک مالی قابل ملاحظه باشد. و من از این که می دیدم کتابم مورد سانسور قرار نگرفته و یا توقیف نشده بسیار مفتخر بودم. البته ابتدا بعضی بگومگو ها به گوش می رسید، اما نه از آن گونه صداهای خصمانه ای که بعداً شنیده شد.

 

سایت: چه چیزی آن جاروجنجال ها را به راه انداخت؟

 

پاموک: بعضی از خوانندگان سکولار من خشمگین شده بودند از این که من تا این اندازه با دختر جوانی همدلی نشان داده بودم که به میل خودش روسری به سر می کرد. من این موضوع را می توانم درک کنم، به ویژه هنگامی که از طرف خانم ها مطرح شود. زن ها بیش از بقیه ی مردم از اسلام سیاسی صدمه دیده اند. توصیفات دقیق من از قساوت های یک کودتای نظامی احساسات بعضی ناسیونالیست ها را جریحه دارد کرد و بعضی ها هم از این که من با کرد ها احساس همدردی نشان داده بودم خوششان نیامده بود. اما این ها همگی عناصری از این تاریخ پیچیده ی ما هستند.

 

سایت: چگونه است که صحنه ی رویدادهای کتاب شما در شهر کوچک و بی روحی سپری می شود و نه در شهر اصلی خود شما استانبول؟

 

پاموک: در این شهر کوچک شما می توانید به معنای دقیق کلمه آن حزن و اندوهی را احساس کنید که سرچشمه ی آن این است که از طرفی ترکیه بخشی از اروپا به حساب می آید، اما درعین حال در آن یک زندگی شدیداً کم مایه و بسیار سخت غیر اروپایی در جریان است. رمان من به نزاع های درونی مردم ترکیه ی روزگار ما می پردازد، یعنی به تناقضات میان اسلام و مدرنیته، اشتیاق برای بودن بخشی از اروپا و در همان حال وحشت از چنین حالتی.   

 

سایت: پس موضوع آن اختلاف و مجادله است؟

 

پاموک: خب، از یک طرف ترک ها نیاز مشروعی به دفاع از منزلت ملی خودشان دارند ـ و تشخیص این نکته که آنها به غرب و اروپا متعلق هستند ـ اما از طرف دیگر آنها از این بیم ناک هستند که در مسیر غربی شدن هویت خودشان را نیز از دست بدهند. مخالفین این جریان همیشه سعی کرده اند غربی شدن را به عنون تقلید حقیرانه مردود شمرند. اما آنها همچنین به شعله ور ساختن هر هیجان سیاسی ممکن دیگر نیز قادر هستند ـ از ملیت گرایی گرفته تا اسلام گرایی.

 

سایت: به باور شما این حرکت های متفاوت از یکدیگر دارای یک مبنای احساسی واحد هستند؟

 

پاموک: این که این حرکت های سیاسی در حاشیه ی جامعه ی ترکیه قرار دارند و در آنجا نشو و نما می یابند به این واقعیت باز می گردد که این مردم احساس می کنند منافع و علائق آنها به درستی نمایندگی نشده است. عامل دیگری که غالباً توسط غرب دستگم گرفته می شود این است که فروپاشی امپراتوری عثمانی در پشت سر خودش چنان اندوه و ملال کوبنده ای باقی گذارد که پذیرفتن آن برای مدت ها عملاً غیر ممکن بود. برای مردم ترکیه واکنش به این فقدان تکان دهنده ی از دست رفتن امپراتوری در واقع فرار کردن به دورن خود بود: با توجه به رویارویی مردم با چالش اندیشه ی غربی در ترکیه، آنها گرایش به آن یافتند که تمامی توجه خود را به سوی خودشان معطوف کنند و مانند یک صوفی این سرود را تکرار کنند که می گفت: ما از بقیه متفاوت هستیم، همیشه متفاوت بوده ایم و متفاوت باقی خواهیم ماند و از این متفاوت بودن خود احساس غرور و سربلندی می کنیم.

 

سایت: این ضربه ی روحی ناشی از فقدان امپراتوری در مردم ترکیه در ادراک مردم آلمان غایب است. ما آلمانی ها ترک ها را به عنوان وارثین مغموم یک امپراتوری جهانی نمی نگریم.

 

پاموک: اتفاقاً چرا. لیکن در نگرشی بیش از اندازه ساده شده شما آنها را به عنوان رختشورها و سپور ها می بینید. اما در چنین دیدگاهی این واقعیت نادیده می ماند که از قرن 16 تا 19 تمامی ثروت فرهنگی و مادی خاورمیانه به سوی استانبول سرازیر بود. ترکیه دارای قشری از نخبگان سکولار و بسیار فرهیخته است.

 

سایت: که خانواده ی شما نیز از جمله ثروتمند ترین و مشهور ترین همین قشر است.

 

پاموک: بله، اما من هنوز هم جای مناسبی برای خودم در آن پیدا نکرده ام. من به جای پیمودن مسیر یک زندگی پوزیتیویستی و خردمدار که خانواده برای آینده من در نظر گرفته بودند هنر را برگزیدم. ابتدا می خواستم که نقاش بشوم، اما بعداً تحصیلات معماری را انتخاب کردم و با نویسندگی سرانجام راه اصلی خودم را پیدا کردم. 

 

سایت: آیا موفقیت بعدی شما باعث تغییر عقیده ی خانواده گردید؟

 

پاموک: والدین من حق داشتند که نگران آینده ی من باشند. وقتی انسان بالای هفتاد است دیگر نامعقول خواهد بود که تصور کند یک جوان ترک می توان با شغل نویسندگی روی پای خودش بایستد. امروز کتاب های من به 35 زبان ترجمه شده اند و فروش خوبی دارند. گاهی من به شوخی می گویم که بزرگترین مشکل آنها این بود که در زبان ترکی منتشر شوند. من هفت سال تمام می نوشتم بدون آن که اصلاً چیزی منتشر کرده باشم.

 

سایت: این روزها دیگر نمی توان این نظر را کتمان نمود که آن شور و اشتیاق اولیه برای ورود به اتحادیه ی اروپا دیگر رنگ باخته است. اما پرسش اینجاست که چرا دقیقاً همان زمانی که پذیرش عضویت ترکیه نزدیک تر شده است؟ 

 

پاموک: ما آشکارا شاهد یک افزایش ناگهانی در احساسات ناسیونالیستی هستیم. همه جا در باره ی آن صحبت می شود و از جمله در ترکیه. فعلاً نمی توان به سهولت در باره ی آن به قضاوت نشست. روشن نیست که آیا این فقط سر و صدای گروه های حاشیه نشین است یا یک نارضایتی گسترده که کم کم آشکار می شود. و آیا ما شاهد تحولاتی مشابه در نقاط دیگر نبوده ایم؟ کشورهایی که برای پیوستن به اتحادیه ی اروپا زیر فشار قرار گرفته اند ناخواسته ملیت گرایی را هم شکوفا کرده اند. مخالفین پیوستن به اتحادیه ی اروپا به آخرین شانس خود پناه می برند و بذر وحشت می کارند. شعار آنها این است: شما با این اتحاد هویت خود را از دست خواهید داد. آیا ریشه ی این پدیده را باید در ناخودآگاه جمعی جستجو کرد با در ابتکار سیاستمداران پوپولیست؟ حالا هر کدام هم که درست باشد، این حقیقت که اظهار نظر اخیر من در باره ی رویدادهای تاریخ ترکیه تا این اندازه باعث خشم بعضی از مردم شد، ثابت می کند که حقیقتاً یک غلیان ناسیونالیستی وجود دارد.  

 

سایت: یک بار شما جایی گفته بودید که اعجاب انگیز ترین چیز در باره ی اندیشه ی اروپایی توانایی آن در ساختن افراد لیبرال از بنیادگرایان است.

 

پاموک: سیاست های حزب حاکم یعنی حزب AKP اردوغان این اظهار نظر مرا تایید میکند. محبوبیت بسیار زیاد اردوغان عمدتاً بر طرفداری از پیمودن مسیر به سوی اتحادیه ی اروپا است. شهروند معمولی ترک آرزوی پیوستن به اتحادیه ی اروپا را در سر دارد و در عین حال خواهان آن است که ببیند هویت سنتی ترکی او در حال استحکام است. 

 

سایت: اما یقیناً مردم ترکیه که نمی توانند به طور علنی تصاویر نویسندگان منتقد را پاره پاره کرده و کتاب های آنها را به آتش بکشند و انتظار هم داشته باشند که به عنوان افراد اروپایی پذیرفته شوند. رمان شما و عکس العمل ها نسبت به آن توسط مفسرین محافظه کار در اروپا به عنوان دلیلی برای آن که بهتر است به ترک ها اجازه ی ورود داده نشود مورد استناد واقع شدند. شعار آنها چیزی شبیه به این بود: آیا شما می خواهید عضو همان باشگاهی باشید که شخصیت های این کتاب عضو آن هستند؟

 

پاموک: این یک تحریف نفرت انگیز است که رئالیسم من در برابر باورهای سیاسی ام مورد استفاده قرار گیرد. من آینده ی ترکیه در اروپا را به عنوان کشوری موفق، اهل مدارا و دموکراتیک در میان کشورهای دیگر می بینم. رمان من صرفاً به یک دوره ی زمانی خاص باز می گردد. در این ده سالی که از زمان رویدادهای آن کتاب گذشته است ترکیه تغییرات بسیاری از سر گذرانده. اگر شما موقتاً عکس العمل ها به اشاره های اخیر من به تاریخ ترکیه را کنار بگذارید، روشن می شود که ما امروز در یک ترکیه ی متفاوت زندگی می کینم.

 

سایت: کتاب شما با توجه به ارزیابی خود ـ انتقادی موجود در آن نسبت به تاریخ گذشته ی ترکیه، یک اثر نمونه ی اروپایی به حساب می آید. 

 

پاموک: در کتاب من صداهای متفاوتی شنیده می شود که من شخصاً هیچ کدام از آنها را مورد تفسیر قرار نمی دهم. داستایوفسکی استاد این سبک نگارش بود. بسیاری از شخصیت های رمان های من اندیشه هایی را نمایندگی می کنند که درست مخالف با نظرات خود من است. چالش اصلی یک نویسنده این است که بتواند صداهایی را که نماینده ی عقاید متفاوت هستند و با عقاید خود او ناسازگارا، به نحوی قانع کننده مطرح سازد. حال چه آنها به اسلام گرایان سیاسی متعلق باشند یا به نظامیانی که یک کودتای نظامی را به راه انداخته اند.

 

سایت: قهرمان کتاب شما یک نویسنده ی از بن سکولار است و همین که از تبعیدگاهش در آلمان به ترکیه باز می گردد و بر ناتوانی اش در نوشتن غلبه می کند، خود را به یک گرایش شدید دینی سرکوب شده تسلیم می کند.

 

پاموک: قهرمان کتاب یک اشیاق اصیل برای تجربه ی دینی دارد، اما درک و برداشت او از خدا بیش از حد غربی است. او علاقمند تجربه ی فردی است و نه تجربه ی ای مشترک که مورد نظر اسلام است.

 

سایت: شما همچنین نشان می دهید که اسلام برای بسیاری از چپگرایان سابق در ترکیه به یک سرپناه جدید تبدیل شده است.

 

پاموک: در دهه ی 80 من شاهد آن بودم که مارکسیت های سرسخت و دوآتشه به اسلام سیاسی پناه آوردند، یعنی هنگامی که نظام عقیدتی آنها فروریخت. این عمل برای آنها آزادی کامل جهت تغذیه ی هیجانات ضد غربی و ضدحکومتی را فراهم ساخت. البته آنها به این ترتیب دوباره وارد به یک جامعه ی کوچک شدند. قهرمان کتاب من نیز می خواهد که به جایی متعلق باشد، اما او دیگر تا این اندازه آمادگی آن را ندارد که بیاید و همه ی آنچه را که در غرب یادگرفته که چگونه حرمت نهد و دوست بدارد قربانی این تجربه دینی کند.

 

سایت: در کتاب شما یک اسلام گرا می پرسد: آیا بر فراز اروپا خدای دیگری نشسته است؟ این همان پرسش از سازگاری اسلام با فردگرایی، سکولاریسم و تقسیم قدرت حکومتی است.   

 

پاموک: خب، بالاخره این ترکیه بود که آغاز به ایجاد اسلامی شبیه به آن را نمود. و این همان چیزی است که تندروهای اسلامی آن را به تحقیر « اسلام لایت (سبک) » می نامند، آنهم با این باور که خود آنها مظهر اسلام راستین اند.

 

سایت: در کتاب شما بعضی از اسلام گرایان بسیار دوست داشتنی هم به چشم می خورند.

 

پاموک: من کمترین علاقه ای به سرزنش همه جانبه ی تمامی اسلام گرایان به عنوان انسان های شرور ندارم، یعنی همان نگاهی که غالباً در غرب دیده می شود. در عین حال من کاملاً با تلقی اسلام گرایان از سکولار ها به عنوان مقلیدن فضاحت بار غرب نفرت انگیز مخالف هستم. هدف من نابود کردن کلیشه هایی است که توسط هر دو طرف پرورانده شده است. این همان چیزی است که من وظیفه ی یک رمان سیاسی می دانم.

 

سایت: وضعیت گفتگوهای سیاسی میان دو طرف در ترکیه چگونه است؟

 

پاموک: به طور سنتی ما دارای یک نظام شدیداً غیر قابل انعطاف نمایندگی سیاسی هستیم. دورنمای عضویت در اتحادیه اروپا همه چیز را تکان داده است. در همه ی اردوگاه ها ـ چپ، راست، اسلام گرایان و کمالیست ها ـ اندیشیدن کلیشه ای دیگر کنار گذارده شده است. اکنون اسلام گرایان طرفدار اورپا هستند که بر ترکیه حکومت می کنند. آنها از بعضی جهات در یافته اند که شما می توانید در انتخابات با سیاست های طرفدار اروپا به پیروزی برسید، زیرا رای دهندگان احساس می کنند که نزدیکی به اروپا استانداردهای سطح زندگی آنها را بهبود خواهد بخشید.

 

سایت: آیا روشنقکران غرب گرا قدرت دین را دست کم گرفته اند؟

 

پاموک: در ترکیه سکولارها دین را دست کم نگرفته اند، آنها فقط مرتکب این خطا شده اند و تصور می کنند که می توانند همه چیز را به کمک قدرت ارتش به زیر کنترل خود داشته باشند. اما راستش را بخواهید، احساس می کنم که وظیفه ی من مطرح ساختن ایده های عمومی در باره ی این موضوعات نیست.

 

سایت: اما شخصیت های رمان شما یقیناً شور و هیجان شدیدی برای ایده های بزرگ در خود احساس      می کنند.

 

پاموک: در این مورد حق با شما است که مردم در رمان من زیر بار سنگین ایده ها می نالند. خود را بیش از اندازه با ایده های سنگین دچار درد سر کردن یک تمنای ترکی است. 200 سال است که این ملت مرحله ی انتقال را از یک تمدن به تمدن دیگر تمرین می کند. و من با اطمینان می توانم بگویم که این تجربه ای است به غایت عذاب آور. رمان « برف » به این مسئله می پردازد که این چه دشواری بزرگی است که با این ایده های سنگین زندگی کنیم، از آنها جان به در بریم و در نهایت به خوشبختی برسیم. میدانید، من به اندازه ی کافی از این ایده های بزرگ داشته ام که دیگر هوس آنها را نکنم. من در این کشور سیاست زده بیش از اندازه در معرض آنها قرار داشته ام. ادبیات عکس العمل من به آنها است، تلاشی برای تغییر دادن نتیجه ی نهایی بازی و مایه گذاردن از یک شوخ طبعی خاص در آن از فاصله ی دور. من می خواهم به خواننده بگویم که: اینقدر با جدیت همه چیز را نفرین نکن. آیا زندگی زیبا نیست؟ به جزئیات زندگی توجه خود را معطوف کن. مهمترین چیز در زندگی سعادت است و این امکان که در این جامعه ی نابردباری که درست کرده ایم دوام هم بیاوریم. مثل این که حالا دارم برای شما موعظه می کنم (می خندد) . . .

 

سایت: یکی از شخصیت ها در برابر نویسنده از گروه های نظامی دفاع می کند: ما فقط بنیادگرایان را می کشیم تا شما بتوانید در آزادی کامل رویای اروپا را در سر بپرورانید و در نهایت به سرنوشت ایران دچار نشویم.

 

پاموک: من این قبیل استدلال ها را همیشه می شنوم و در واقع آن تنگنای سیاسی را که با این استدلال کنایه آمیز بیان می شود به جد می گیرم. شیوه ی برخورد من با آن ها مطرح کردن پرسش های اخلاقی در رمان خودم است. گذشته از آن کتاب بعدی من به دوران کودکی ام در استانبول باز می گردد و به زیبایی زندگی روزمره می پردازد.

 

سایت: به نظر بسیار متفکرانه می آید.

 

پاموک: من تمایلی ندارم که به بخشی از فرهنگ لجوجانه ی سیاسی تبدیل شوم که وقت زیادی را برای نقد کردن آن صرف نموده ام. من می خواهم ادبیات مکتوب خودم را برای بیدار کردن آن احساسی به کار گیرم که شاید بتوان آن را این گونه خلاصه کرد: زنده بودن هم واقعاً خودش چه مزیت بزرگی است.  

نهضت ضد روشنگری

رالف داهرن دورف

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

آن چه جهان فقیری می شود که نمی توان هرسخنی را در آن بر زبان آورد، زیرا ممکن است باعث رنجش دیگری بشود. در یک جامعه ی چند فرهنگه که در آن هر تابوی

گروه های موجود و متفاوتش باید مورد پذیرش همه قرار گیرد،

دیگر سخن چندانی  برای گفتن باقی نمی ماند

  

ادامه مطلب ...

بوسه (بخش دوم و پایانی)

آنتوان چخف

برگردان علی محمد طباطبایی

  

 

 

 

افسران در میان باغ به راه خود ادامه دادند. پس از نور درخشان و سروصداها اکنون باغ بسیار تاریک و ساکت به نظر می رسید. آنها در سکوت تمام راه را تا دروازه طی کردند و همگی اندکی مست، سرحال و خشنود بودند. اما تاریکی و سکوت آنها را برای دقیقه ای به فکر فرو برد. احتمالاً همان اندیشه ای که به ذهن ریابوویچ آمده بود دیگران را نیز به خود مشغول می کرد: آیا برای آنها هم بالاخره زمانی فرا می رسید که مانند فون رابک خانه ای بزرگ، یک خانواده و باغ داشته باشند ـ هنگامی که آنها نیز به استقبال میهمانان خود بروند، حتی اگر شده با ریاکاری، و از آنها با غذا ها و نوشابه ها پذیرایی کرده و رضایت آنها را فراهم نمایند؟   

ادامه مطلب ...

بوسه (بخش اول)

آنتوان چخف

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در ساعت هشت شب بیستم ماه می تمامی شش گروه توپخانه از تیپ آتشبار نیروهای ذخیره در دهکده ی Myestetchki در میانه ی راه خود به اردوگاه اصلی برای سپری کردن شب توقف کردند. در میانه ی تمامی آن شلوغی ها و در حالی که بعضی از افسران مشغول جابجا کردن توپ ها بودند و در همان حینی که دیگران در میدان کوچک مرکزی دهکده نزدیک محوطه ی کلیسا به دور هم جمع شده و به سخنان افسر سررشته داری گوش می دادند، از دور سروکله ی مردی در لباس غیرنظامی که بر اسبی عجیب سوار بود در حوالی محوطه ی پشت کلیسا نمایان شد. اسب کوچک اندام خاکستری رنگ با گردنی زیبا و دمی کوتاه که مستقیم حرکت نمی کرد، بلکه به نحوی که به نظر می رسید یکوری به جلو می آید، با پاهایش قدم های کوتاه و رقصنده بر می داشت، گویی کسی با تازیانه بر پرهایش می زند و هنگامی که به نزدیکی افسران رسید سوار کار کلاه خود را به احترام از سر برداشه و چنین گفت: « عالی جناب سپهبد فون رابک (von Rabbek)  آقایان محترم را به صرف چای در همین لحظه دعوت می کند . . . ».

ادامه مطلب ...

نوام چامسکی را بشناسیم

راجر اسکروتن

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

اعتبار و شهرت نوام چامسکی دین چندانی به جایگاه رفیعی که او در جهان اندیشه ها اشغال کرده است ندارد.  این جایگاه سالها پیش در علم زبان شناسی به دست آمد و به باور من هیچ اهل فنی در این تخصص شهرت او را مورد تردید قرار نمی دهد.  

ادامه مطلب ...

فرهنگ مرگ - فرهنگ زندگی

احمد الرابعی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در صحنه ی وحشتناکی در تلویزیون بین المللی نشان داده می شد که چگونه یک استادیوم ورزشی در چین در یک انفجار برنامه ریزی شده توسط دولت چین در جا تخریب می شد تا مکان تازه ای برای ساختن یک استادیوم ورزشی جدید با جزئیات نو در آن ایجاد شود. 

ادامه مطلب ...