باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

جنگ فریب خوردگان

فرد هالیدی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

طی چند سال گذشته و به ویژه از زمان تهاجم آمریکا به عراق در مارچ 2003 در سراسر جهان نشانه هایی از همگرایی رو به افزایش میان نیروهای ستیزه جوی اسلامی در یک طرف و چپ ضد امپریالیست در طرف دیگر به چشم می خورد. با صرف نظر از همدلی و طرفداری گسترده و اگر چه نه چندان علنی برای حمله های 11 سپتامبر با این توجیه که آمریکا مستحق آنها بود، ما از 2003 به این سو شاهد یک تلاقی آشکار از سیاست های متفاوت همراه با حمایت و تایید قابل توجه برای « مقاومت » عراقی ها بوده ایم که از جمله اعضای تشکیل دهنده ی این مقاومت عناصری به شدت اسلامی است و البته آنچه هنوز هم جدیدتر و آشکارتراست شواهدی از تایید و حمایت از حزب الله لبنان است. در خود خاورمیانه و در بخش هایی از چپ افراطی در اروپا یک وصلت آشکار با اسلام گرایان برقرار شده است که در واقع آغاز آن حداقل به تظاهرات بسیار بزرگ در اوایل 2003، یعنی قبل از شروع جنگ عراق، باز می گردد، اما این اتحاد را همچنین می توان در به کار بردن شعارهایی برای فلسطینی ها در تظاهرات آنها مشاهده کرد ـ حمایت از بمب گذاران انتحاری و مخالفت با مشروعیت و قانونی بودن کشور اسرائیل. برای مثال سال گذشته نظاهرگنندگان افراطی باسک ابتدا با به اهتزاز درآوردن پرچم های حزب الله مخالفت های خود را آغاز کردند. علاوه بر آن، از آنجا که اغلب کسانی که با عملیات ایالات متحده در عراق در 2003 به مخالفت برخاسته اند همچنین مخالف جنگ در افغانستان در 2001 هم بودند، در نتیجه آن ها چه به طور علنی و چه آشکار از طالبان ضد غرب نیز حمایت می کنند، یعنی از گروهی که اکنون در سرتاسر افغانستان دوباره فعال شده است.

همزمان، می بینیم که بعضی از سیاستمداران شدیدا چپگرا در اروپا در موضوعات « امپریالیسم ستیزی » و محرومیت اجتماعی در جهان غرب تلاش هایی برای یافتن اتفاق نظر و یکی شدن با نمایندگان احزاب اسلامی به خرج داده و می دهند. مثالی در این خصوص استقبال چپ در بریتانیا از جمله استقبال شهردار لندن کن لیوینگ استون از رهبر اخوان المسلیمن شیخ یوسف القروی است. اما مورد مهم تر که از حمایت از گروه های چریکی اسلام گرا جدا است، اتحاد و هم پیمانی در سطح حکومتی است. برای مثال در این خصوص  می توان به پشتیبانی فزاینده ی ونزوئلا از ایران اشاره کرد. حد اقل پنج بار هوگوچاوز از تهران دیدار کرده است. امروزه انجام چنین همکاری هایی توسط جابجایی هایی که طی دو دهه گذشته کاملا مشهود بوده بسیار ساده تر شده است. جابجایی که در آن همبستگی که بر طبقه یا بر مبناهای سوسیالیستی مبتنی بود، حد اقل در ظاهر، با سیاست های هویتی به عنوان مبناهایی برای عملگرایی سیاسی جایگزین شده است. ما با یک جبهه ی متحد بین المللی که شاید هنوز به درستی شکل نگرفته اما در حال ایجاد شدن است روبر هستیم.

این رابطه ی چپ افراطی با اسلام دارای یک تاریخ طولانی است که قاعدتا باید کسانی را دچار تردید کند که اکنون در جستجوی ایحاد اتحاد با نهضت ها و کشورهای اسلامی هستند، حتی اگر قرار باشد که چنین اتحادی جنبه ی مصلحتی داشته باشد. اولین بولشویک ها برای برقراری دقیقا چنین اتحادی تلاش می کردند: آنها که با جلوگیری از انقلاب پرولتاریایی در اروپای پس از 1917 مواجه شده بودند، متوجه نیروهای ضد امپبریالیست و گاهی اسلامی که در آسیا فعال بودند گردیدند. اولین کشوری که انقلاب بولشویکی را به رسمیت شناخت پادشاهی افغانستان بود، کشوری که در گیر در مناقشه با بریتانیا شده بود. در نتیجه لنین دستورالعملی صادر نمود که روسیه شوروی می بایست به طور دائم به نیاز های مردم افغانستان « توجهات ویژه ای » مبذول دارد، اندرزی که قاعدتا می بایست در 1979 یعنی هنگامی که رهبری شوروی بر خلاف نظر بسیاری از کارشناسان و اعضای برجسته اش برای حفاظت از رژیم آماده به جنگ حزب دموکراتیک خلق نیروی نظامی به افغانستان فرستاد پیامدی طنز آلود، اگرچه ناگهانی به دنبال داشته باشد.

 حتی در سال های پس از 1945، کارشناسان استراتژی شوروی در جستجوی ساختن یک محتوای « دموکراتیک ملی » در اسلام بودند و تاکید آن بر برابری، نیکوکاری، تقسیم ثروت و بخصوص مبارزه یعنی همان جهاد را به عنوان شکل هایی ابتدایی از کمونیسم تعبیر و تفسیر می کردند. در حالی که بعضی از شرق شناسان شوروی محمد پیامبر را به عنوان عاملی از سرمایه داری تجاری می شناختند، سایر نویسندگان مارکسیست بخصوص کارشناس فرانسوی ماکسیم رودنسون تصویر مثبت تری از او ترسیم می نمود، اگر چه او بعدها اعتراف کرد که آن تحسینی که او برای محمد قائل بود تا حدی از شباهتی که او میان پیامبر و استالین می دید اقتباس کرده بود. سیاست خارجی شوروی مسلمانان جمهوری شوروی را به عنوان مدلی برای توسعه ی جهان سوم معرفی می کرد، الگویی که یکی از تفسیرهای سوسیالیستی آن از اسلام شامل بهبود و پیشرفت آموزش زنان و شرکت آنها در زندگی عمومی و انجام حرفه ی آموزگاری در مدارس می گردید. این روش ها به عنوان الگویی برای کشورهای اسلامی جهان سوم به ویژه افغانستان و یمن جنوبی که زمان جمهوری دموکراتیک خلق یمن خوانده می شد و تحت نفوذ شوروی قرار داشتند معرفی می شدند.

هرچند این همدلی و تلاش برای اتحاد مصلحتی مدت ها تحت شعاع گرایش دیگری قرار گرفت، یعنی رویارویی و نبرد میان مارکسیسم و سوسیالیسم در یک طرف و اسلام گرایی و اسلام تشکل یافته در طرف دیگر. در دهه های 1920 و 1930 بولشویک ها در آسیای مرکزی خود را با مخالفت گسترده ی دینی و قبیله ای مواجه دیدند و تلاش هایی برای نابود کردن مبناهای اجتماعی دین متشکل به انجام رساندند. مهمتر از بقیه ی تدابیر آنها در این خصوص رهایی زن بود، یعنی کسانی که از نظر آنها در آن بافت و شرایط اجتماعی به مثابه جایگزین انقلابی مناسبی برای طبقه ی کارگری محسوب می شدند که عملا جایش خالی بود (در این خصوص به کتاب بسیار عالی « پرولتاریای جایگزین » اثر گرگوری ماسل مراجعه کنید). اصطلاحی که برای تقبیح شوروشیان اسلامی در دهه ی 1920 مورد استفاده قرار می گرفت، یعنی باسماچی، بعدها برای اشاره کردن به مجاهدین در جنگ افغانستان در دهه ی 1960 دوباره متداول شد. از طرف دیگر شورشیان ناسیونالیست فاشیست در اسپانیا ده ها هزار سرباز عرب را به استخدام خود درآوردند، آنهم با این ادعا که دین کاتولیک و اسلام هر دو به یک اندازه از طرف نیروهای « ملحد » جمهوری در مخاطره قرار گرفته اند.

در اوایل دهه ی 1960، سعودی ها که خود را در مواجه با ظهور « سوسیالیسم عربی » در مصر و انتشار « منشور عرب » در می 1962 می دیدند و شخصا تحت حمایت ایالات متحده آمریکا قرار داشتند، با « منشور اسلامی » خود به پاسخ درآمدند، یعنی منشوری که در آن « ناسیونالیسم اشتباه و مبتنی بر تعالیم ملحدانه » را تقبیح نموده و با عرضه پول سعودی از عرب ها و مسلمانان در خواست نمودند که دست رد به سینه ی پیامی که از قاهره می آمد بزنند. در 1965 عربستان سعودی سازمان ضدسوسیالیستی و بین المللی خودش را تاسیس کرد که نام آن اتحادیه جهان اسلامی بود و در سراسر جهان هزینه ی گروه هایی را تامین و آنها را هدایت می کرد. این اتحادیه هنوز هم فعال است، به ویژه میان مهاجرین مسلمان در اروپای غربی و آنچه شاید حکایت از یک بیماری دارد این که ساختمان بسیار بزرگی را در مرکز بروکسل در اختیار دارد.

در مصر اخوان المسلمین با رژیم ناصری در گیر رویارویی های فزاینده گردید و رهبر آنها سید قطب که بعدها به عنوان منبع الهام فکری اسامه بن لادن به شمار آمد در 1966 توسط این رژیم اعدام گردید. در این بین یکی از قدیمی ترین استعاره های یهود ستیزی اروپایی، یعنی این که بولشویسم و سوسیالیسم در واقع کار خود یهودی ها بوده است دوباره در بیانیه ای از شاه فیصل در عربستان سعودی و در ژانویه 1964 مطرح شد و مبارزه بر علیه یهودی ها در فلسطین را به مبارزه بر ضد کمونیسم مرتبط ساخت: « برادران، امروز وظیفه ی ما است که برای محافظت از مکان های مقدس خود و بیرون راندن دشمنان و مقاومت کردن در برابر تمامی تعالیمی که توسط صهیونیست ها ساخته شده است بپاخیزیم . . . منظور من از این تعالیم فاسد، تعالیم کمونیسم ملحدانه است که در تلاش برای انکار وجود خداست و از حقایق دین ما اسلام بسیار فاصله دارد ».     

اسلام گرایان در نقاط دیگر رشته ی امور را خود به دست گرفتند، مثلا در مراکش که در دسامبر 1975 اسلام گرایان تندرو رهبر حزب سوسیالیست را به قتل رساندند. کسانی که در آن قتل شرکت داشتند اکنون در حزب عدالت و توسعه کار می کنند، یعنی سازمان اسلام گرای قانونی که انتظار می رود در انتخاباتی که برای فصل بهار درنظر گرفته شده اند به موفقیت های جدیدی دست یابد. مرتبط تر با وضعیت امروز سابقه ی قبلی حزب الله است که در تلاش در برقراری خود به عنوان نیروی مسلط در درون جامعه شیعیان لبنان نه فقط در حمله های سبعانه به گروه رقیب و معتدل تر خود سازمان امل شرکت جست که تعدادی از سیاستمداران و نویسندگان چپگرا را که مانعی برای برنامه های خود می دید از میان برداشت.

مبارزه بر علیه چپ توام بود با مبارزه با نویسندگان لیبرال، سکولار یا صرفا مستقل اندیش. در مصر اسلام گرایان موجی از ترور بر علیه روشنفکران به راه انداختند که در آن افراد مربوطه به خیانت به متهم می شدند: دانشگاهی سکولار فرج فودا در 1992 به قتل رسید. نویسنده و برنده جایزه نوبل نجیب محفوظ که به انتقاد از اسلام در کتاب های قبلی خودش متهم شده بود در 1994 مورد ضرب و جرح شدید قرار گرفت و تاریخ نگار و منتقد ادبی ناصر ابوزید در 1995 مجبور به ترک کشور و دریافت پناهندگی در هلند گردید که هنوز نیز در همانجا زندگی می کند. و البته از همه مشهور تر فتوای قتل سلمان رشدی در فوریه 1989 توسط رهبر ایران آیت الله خمینی بود، حرکتی که یقینا برای انجام موارد مشابه دل و جرئت بیشتری فراهم آورد. برای مثال آن فتوا در انجام اقدامات در بنگلادش بر علیه نویسنده ای به نام تسلیم نسرین همانند سازی شد و باعث گردید که این زن نویسنده کشور را ترک کند. ما فقط می توانیم تصوری از این که چه تعداد افراد دیگر در چنین فضایی از ترس و بیم مجبور به سکوت یا رفتن به تبعید داخلی یا خارجی گردیدند داشته باشیم.

هرچند بسیج اسلام گرایان بر علیه چپ در 4 کشور دیگر آشکارتر از نقاط دیگر بود. در سودان رسیدن جبهه ملی اسلامی (NIF) یا شاخه ای بسیار جدا افتاده از اخوان المسلمین به قدرت در 1989 به استفاده ی گسترده از زندانی کردن، شکنجه و اعدام رقبای سکولار و چپ منجر گردید. در حقیقت الگوی آنها یک حزب لنینی بود و در حالی که کمونیست ها را در سودان در هم می کوبید در تلاش ادامه دادن به یک سیاست انقلابی برای صدور انقلاب به نقاط دیگر و از جمله به مصر، تونس، الجزایر و اریتره بود. برای انجام چنین هدفی این حرکت میان سال های 1990 تا 1996 توسط میهمان برجسته و بی المللی خود اسامه بن لادن یاری می گردید. در اندونزی حتی یک سرکوب به مراتب بزرگتر به وقوع پیوست، یعنی هنگامی که در 1965 ارتش بر ضد حزب کمونیست وارد عمل شد که در واقع بزرگترین حزب چپ در جهان غیر کمونیستی وقت بود. در قتل عام های اطراف جاوه و سایر جزیره های اندونزی گروه های اسلامی به ویژه نهضت العلما که نام آن اخیرا برای بار دیگر بر سر زبان ها افتاده است به کمک افراد محلی در حدود یک میلیون انسان را به قتل رساند.

در انقلاب ایران نیز یک لفاظی به شدت ضد آمریکایی با خصومت فزاینده با چپ همراه گردید که در 1983 - 1981 با سرکوب گسترده گروه های چپ به اوج خود رسید. در پیامد پایان جنگ میان ایران و عراق و هنگامی که رژیم بیم واکنش بر علیه رفتار خود در آن جنگ را می داد اعدام های وسیع به دنبال محاکمه های نمایشی انجام گردید و به قتل هزاران نفر از مخالفین در بند در 1988 منجر شد. این تصفیه ها که در اثری از یرواند آبرهامیان « اعترافات در زیر شکنجه »  به وضوح به تصویر درآمده اند توسط پاسداران انقلابی به انجام رسیدند، سازمانی که از درون همان رئیس جمهور فعلی ایران و نزدیک ترین همکارانش بیرون آمده اند. تعجبی هم ندارد که رئیس جمهور ایران به عنوان یکی از شرکت کنندگان در آن قضایا ـ و اگر چه نه از بانیان اصلی آن ـ به سادگی قتل عام بسیار وسیع تری که توسط نازی ها انجام شده است را تکذیب می کند.

اما البته چشمگیرترین اتحاد میان غرب و اسلام گرایان که تبعات بسیاری به دنبال خود آورد در افغانستان به وقوع پیوست. در اینجا و در بزرگترین عملیات مخفی که هرگز سازمان سیا به راه اندخته است ایالات متحده با کمک عربستان سعودی و پاکستان نیروهای اسلام گرا را در تمامی دهه ی 1980 بر ضد دولت حزب دموکراتیک خلق و نیروهای شوروی که برای نجات آن در دسامبر 1979 وارد کشور شدند تجهیز و آماده ی نبرد نمودند. این در افغانستان بود که بن لادن ارتش جهادگرایان ستیزه ی جوی خود را از سراسر جهان گرد آورد و ایدئولوژی برای مبارزه ای بین المللی را تکامل بخشید که سال ها بعد در 11 سپتامبر 2001 به بارنشست. کسانی که در دهه ی 1980 اسلام گرایان افغان را تقویت و همراهی کردند به نظر می رسد که به طور کامل به پیامدهای بعدی این اقدامات بی تفاوت بودند. با این وجود جنگ افغانستان برای قرن 21 همان جایگاهی را داشت که جنگ داخلی اسپانیا برای جنگ دوم جهانی داشت ـ آشپزخانه ای شیطانی که در آن تمامی غذاهایی که بعدا جهان را مسموم نمود ابتدا در اینجا کار خود را آغاز کرد.

به این تاریخ جهادی بر علیه چپ طی دهه های متوالی باید یک واقعیت دیگر نیز اضافه شود. منظور تفاوت های عمیقی است که قاعدتا باید هر برنامه ی تصویر پذیر چپ افراطی را از برنامه های احزاب اسلامی جدا کند. چه در مورد حقوق زنان، سکولاریسم یا آزادی بیان، در هر حال این دو جریان سیاسی شدیدا در برابر یکدیگر قرار دارند. این دو از چیزهایی به دفاع بر می خیزند که در واقع باهم سازگاری ندارند و البته در مورد دیگری نیز با یکدیگر مخالف هستند: غیبت کامل برنامه ی اسلام گرایان از هر نوع انترناسیونالیسم فراگیر. به جای آن، اسلام گرایان صرفا به جامعه مسلمین یا همان امت اسلامی متوسل می شوند. چه حزب الله یا القاعده، این ها همگی فقط به جوامع بخصوصی مراجعه می کنند و سم یک شوونیسم سرسختانه را متوجه غیر مومنین می سازند، یعنی مثلا متوجه یهودی ها و حتی مسلمان هایی از فرقه های دیگر. سخنان گزنده بر علیه یهودی ها به مراتب از آنچه نسل های پیشین از فلسطین های سکولار و ملی گرا مورد استفاده قرار می دادند فراتر می رود. امروز شاید فقط تنی چند اشاره ی معنی دار رهبر سوسیالیست آلمانی آگوست ببل را به خاطر آورند که یهود ستیزی همان « سوسیالیسم فریب خوردگان » است. احتمالا آنها که امروز در انتهای طیف چپ ایستاده و به اسلام گرایان دست اتحاد دراز کرده اند با ارجاع به مفهومی از یک آگاهی اشتباه چنین تصمیمی اتخاذ می کنند. لیکن این پرسش همچنان بدون جواب میماند که در این بین این کدام آگاهی است که بیشتر دچار اشتباه گردیده.      

 

The Jihadism of Fools

By Fred Halliday

Dissentmagazine.org 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.