باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

زیبائی شناسیِ نوین

اسکار وایلد

برگردان علی محمد طباطبائی

 

 

 

ویویان: تمامی آنچه مایلم در اینجا به آنها اشاره کنم این اصل کلی است که زندگی بسیار بیشتر از آنکه هنر از آن تقلید کند خود از هنر تقلید می کند و من مطمئنم که اگر در باره ی آن به طور جدی اندیشه کنی خواهی دید که این سخن درستی است. تفسیر زندگی در آینه ی هنر است که تجلی می یابد. زندگی، بعضی انواع عجیبی که توسط نقاش یا مجسمه ساز به تصور در آمده را باز سازی می کند و یا در حقیقت آنچه که در داستان و قصه به تصور در آمده  است را جامه ی عمل می پوشاند. به منطق علمی بگویم، مبنای زندگی ـ یعنی انرژی حیات، آنگونه که ارسطو شاید آنرا خطاب می کرد ـ صرفاً اشتیاق برای بیان است و هنر همیشه شکل های بیشماری عرضه می کند که از طریق آنها می توان به این بیان نائل گردید. زندگی وجود آنها را غنیمت می شمرد و از آنها بهره می برد، حتی اگر وجودشان برای زندگی زیان آور باشد. انسان های جوان دست به خودکشی زدند زیرا رولا (Rolla) (1) چنین کرده بود، به دست خود جان باخته اند زیرا ورتر (Werther) (2) با دست خودش از جهان رخت بر بست. بیندیش به این که ما چه چیزهائی را مدیون تقلید کردن از مسیح  هستیم و یا مدیون تقلید از سزار.

 

سریل: این نظریه قطعاً نظریه ی غریبی است، اما برای آنکه آنرا کامل کنید باید نشان دهید که طبیعت به همان اندازه ی زندگی تقلیدی از هنر است. آیا برای اثبات آن آمادگی دارید؟

 

ویویان: دوست عزیزم. من آمادگی اثبات هرچیزی را دارم.

 

سریل: آیا طبیعت از نقاش منظره تبعیت می کند و سپس جلوه ها و تاثیرات بصری خود را از او  به وام      می گیرد؟

 

ویویان: یقیناً اینطور است. ازکجا مگر از امپرسیونیست ها می توانیم چنان مه گرفتگی های قهوه ای رنگ اعجاب آور را بدست آوریم که بر کف خیابانهایمان می خزند، و فانوس های خیابانی از ورای آنها سوسو می زنند و خانه هایمان را به سایه های هولناکی تبدیل می کنند؟ به چه کسانی مگر غیر از آنها واستادانشان آن مه رقیق و نقره فام را مدیونیم که بر روی رودخانه هایمان سایه انداخته اند و به اشکال مبهمی از زیبائی رنگ باختة پلی خمیده و قایقی در حال تاب خوردن تبدیل می شوند؟ تغییرات غیر عادی که طی ده سال گذشته در شرایط اقلیمی لندن روی داده است بطور کامل به علت وجود مکتب هنری خاصی است. دوست عزیز تو لبخند میزنی. موضوع را از نقطه نظری علمی یا ماوراء طبیعی در نظر آور، آنوقت خواهی دید که حق با من است زیرا مگر طبیعت چیست؟ طبیعت مادرِ بزرگی که ما را به دنیا آورده نیست. او خود مخلوق ماست.

این در مغز ماست که او جان می گیرد. اشیاء بدین خاطر وجود دارند که ما آنها را می بینیم و آنچه ما می بینیم و چگونه آنها را می بینیم بستگی دارد به آن هنری که ما را تحت تاثیر قرار داده است. نگاه کردن به یک شئ بسیار متفاوت است از دیدن همان شئ . انسان تا زمانی که زیبائی چیزی را درک نکند آنرا نمی بیند، زیرا آنگاه و فقط آنگاه است که آن چیز هستی می یابد. در حال حاضر مردم مه را می بینند، نه بدین خاطر که  که در آنجا مه وجود دارد، بلکه بدان سبب که شعرا و نقاشان به آنها زیبائی اسرارآمیزی از  چنین جلوه ها و تاثیرات بصری را آموخته اند. از قرنها پیش احتمالاً در لندن مه وجود داشته است. من به جرئت می توانم بگویم چنین بوده است. اما کسی آنرا ندید و بدین ترتیب ما چیزی در باره آن نمی دانستیم. مه ابداً وجود نداشت تا آنکه بالاخره هنر آنرا اختراع کرد. اکنون باید تصدیق کنیم که بیش از اندازه در همه جا وجود دارد. مه به شیوه ی رفتار فرقه تبدیل گردیده است، و واقع گرائی غلو شده ی شیوه هایش مردم خسته را به بیماری برنشیت مبتلا می کند. آنجا که فردی فرهیخته می تواند به معنی و مفهومی برسد، فرد بی فرهنگ دچار سرماخوردگی می شود. و بنابراین بگذار انسان باشیم و هنر را فراخوانیم که چشمان اعجاز آمیزش را به جای دیگری بیفکند. در حقیقت او همین حالا چنین کاری را انجام داده است. آن نور خورشید سفید رنگ و لرزان که اکنون می توان آنرا در فرانسه دید، با آن لکه رنگهای غریب ارغوانی و آن سایه ی ناآرام بنفش، آخرین خیال پردازی اوست، و در مجموع، طبیعت آنرا  به نحو کاملاً تحسین برانگیزی بازتولید می کند. جائی که هنر سابق بر این نقاشانی چون کوروها و دابینگی ها به ما اعطا می کرده است اکنون مونه های بی نظیر و پیساروهای جذاب به ما می بخشد. در واقع لحظاتی وجود دارد که هرچند البته نادر هستند، اما گاه و بیگاه هنوز نیز قابل مشاهده می باشند که طبیعت کاملاً امروزی می شود. البته همیشه نمی توان به طبیعت متکی بود. واقعیت این است که او در چنین موقعیت ناگواری قرار گرفته. هنر تاثیری غیر قابل قیاس و بی نظیر می آفریند و وقتی چنین کرد آن تاثیر را به چیزهای دیگر منتقل می کند. از طرف دیگر طبیعت در حالی که فراموش می کند تقلید می تواند صادقانه ترین شکل از اهانت باشد همچنان به تکرار آن ادامه     می دهد تا زمانی که ما همگی به طور کامل از آن خسته شویم. برای مثال در روزگار ما فرد بافرهنگ به غروب خورشید دیگر توجهی نمی کند. غروب خورشید امروزه دیگر از مد افتاده و درواقع متعلق به زمانی بود که ترنر (Turner) (3) حرف اول را می زد. اکنون ستایش از غروب خورشید نشانه ی روشنی است از دهاتی پسندی در طبع و منش فرد. وانگهی غروب های خورشید همچنان ادامه دارند. شب گذشته خانم آروندل اصرار داشت که به کنار پنجره بروم و به اصطلاح خودش به آسمان باشکوه نظری بیفکنم. البته من می بایست می رفتم و نگاهی می انداختم. او از جمله ی آن افراد نافرهیخته ی کاملاً تهی است که کسی نمی تواند چیزی از او مضایقه کند. و آن چه بود؟ فقط ترنری بود کاملاً دست دوم، ترنری از دوره ای بد، که با تمامی بدترین اشتباهات نقاشان در آن اغراق و مبالغه شده بود. التبه من کاملاً حاضرم اعتراف کنم که زندگی اغلب همان خطا را تکرار می کند. او رنه ی (Rene’) (4) دروغین و وترن ( (Vautrins(5) جعلی خود را بوجود می آورد، درست به همان شکلی که طبیعت در صبح یکروز یک کوپ (Cuyp) (6) مشکوک و در صبح روز بعد یک روسو (Rousseau) (7) بسیار پرسش برانگیز به ما می دهد. با این وجود هنگامی که طبیعت چنین می کند انسان را بیشتر می رنجاند. این مسئله به نظر کاملاً احمقانه، روشن و غیر ضروری    می آید. یک Vautrins دروغین شاید خوشایند و مطبوع باشد. یک کوپ (Cuyp) مشکوک غیر قابل تحمل است. با این وجود من نمی خواهــم در خصوص طبیعت بسیار سختــگیر باشــم. من آرزومـندم که برجستگی های دریای مانش، بخصوص در Hastings (8) همیشه شبیه به یک هنری مور نباشد، مروارید های خاکستری با پرتوهای زردرنگ، اما بعد هنگامی که هنر متنوع تر و متلون تر است طبیعت نیز بدون هر گونه شکی متنوع تر و متلون تر خواهد بود. فکر نمی کنم که بدترین دشمن طبیعت بخواهد تکذیب کند که طبیعت از هنر تقلید می کند. این همان چیزی است که طبیعت را در تماس با انسان فرهیخته نگاه می دارد. آیا توانستم نظریه ام را در حد رضایت به تو ثابت کنم؟

 

سریل: بهتر است بگویم تو نتوانستی مرا قانع کنی. اما حتی با فرض قبول این غریزه ی تقلیدگرایانه ی عجیب در زندگی و طبیعت، مطمئناً تو خواهی پذیرفت که هنر خلق و خوی زمانه اش، روح دوره اش، شرایط اخلاقی و اجتماعی که آن را احاطه کرده و تحت نفوذ و تاثیرات آن است که آن نوع از هنر بوجود می آید را بیان می کند.

 

ویویان: البته که نه! هنر هرگز چیزی بغیر از خودش را بیان نمی کند. این اصول زیبائی شناسی نوین من است. و یقیناً همین است که موسیقی را به الگوی تمامی هنر تبدیل کرده است، یعنی چیزی به مراتب فراتر از آن ارتباط ضروری و زندگی بخش میان سبک و جوهر که آقای پاتر انگشت روی آن می گذارد. یقیناً ملیت ها و افراد با آن غرور و خودبینی طبیعی و عادی که رمز وجود است پیوسته در این گمان و تصور هستند که الهه های هنر در باره ی آنها است که صحبت می کنند و پیوسته در تلاش اند که در شان و بزرگی آرام هنر پر از خلاقیت برخی انعکاسات احساسات آشفته ی خود را بیابند، و پیوسته فراموش می کنند که خواننده ی ترانه ی زندگی آپولو نیست که مارس است. دورافتاده از واقیعت و باچشمانی برگرفته از سایه های غار، هنر کمال خود را برملا می سازد و جماعت شگفت زده ای که به باز شدن گل رُزی حیرت انگیز با گلبرگهای بسیارش می نگرد گمان می برد که این تاریخ خود اوست که تعریف شده است و روح خود او است که در شکلی جدید ابراز شده است. اما این گونه نیست. هنر والا مسئولیت و تکلیف شاق روح انسانی را طرد می کند و آنچه به دست می آورد بیش از هر چیز از واسطه های جدید یا جنس و ماده ای تر و تازه است نه از شور واشتیاقی برای هنر یا از هر احساس رفیع یا از هر بیداری بزرگ از خودآگاهی بشری. هنر فقط بر مسیر شخصی خودش تکامل می یابد. او (هنر) سمبل هر عصر و دوره نیست بلکه این عصر ها هستند که سمبل اویند.

حتی آنها که معتقدند هنر مظهری از زمان و مکان و مردم است نمی توانند انکار کنند که هرچقدر یک هنر واقعگراتر باشد به همان میزان کمتر معرف روح عصر و دوره ی خودش است. چهره های شریر و شیطانی امپراتوری روم از درون سنگ پورفور پرنقش و نگار و سنگ ژسپی لک دارد به ما می نگرند که از کار کردن با آن مواد هنرمندان واقع گرای آن روزگار شادمان بودند و ما تصور می کنیم که در آن لب های بیرحم و آرواره های شهوانی می توانیم اسرار خرابه های امپراتوری را بیابیم. اما این گونه نیست. زشتی ها و شرارت های تیبریوس نتوانست آن والاترین تمدن را بیشتر از آن ویران کند که فضیلتهای آنتونی ها از جلوگیری کردن از سقوط آن ناکام ماند. سقوط آن به دلایلی دیگر و نه چندان جالب توجه بود. زنان غیب گو و پیغمبران حاضر در نماز خانه ی سیستین شاید در عمل تا حدی به تفسیر تولد جدید روح آزاد شده ای خدمت کنند که ما آنرا رنسانس می خوانیم، اما بی ادبان مست و دهقانان نزاع گر در هنرِ سرزمین هلند چه چیزی به ما در باره ی روح بزرگ هلند می گویند؟ هرچقدر هنر انتزاعی تر باشد، آرمانی تر نیز خواهد بود و به همان اندازه مقدار بیشتری از خلق و خو و مشرب عصرش را برای ما تعریف می کند. اگر ما مایلیم که ملتی را توسط هنرش درک کنیم، باید به موسیقی و به هنر معماری اش بنگریم.

سریل: در این مورد با تو کاملاً موافقم. روح هر عصری شاید به بهترین وجه در هنرهای آرمانی و انتزاعی بیان شود، زیرا روح به شخصه انتزاعی و آرمانی است. از طرف دیگر برای جلوه های قابل رویت یک عصر و به اصطلاح برای سیمای آن ما باید به سراغ هنرهای تجسمی برویم.

 

ویویان: من که اینگونه فکر نمی کنم. بالاخره این که، آنچه هنرهای تجسمی واقعاً به ما ارزانی می دارد یا صرفاً سبکهای گوناگون از هنرمندانی معین است یا از سبک های گوناگون مکتب های بخصوص از هنرمندان. یقیناً تو بر این اندیشه نیستی که انسانهای قرون وسطا هیچ گونه شباهتی با آن فیگورها در شیشه های رنگین پنجره های کلیساهای قرون وسطا، با حجاری ها و کنده کاری های روی چوب آن دوران یا آثار فلزی آن ایام یا با فرش های دیواری شان دارند. انسان های قرون وسطا احتمالاً مردمی بودند با قیافه هائی کاملاً معمولی و عادی، بدون هرگونه حالت مضحک (گروتسک) یا عاری از حالتهای استثنائی و عجیب در ظاهر چهره ی شان. قرون وسطائی که ما آن را از آثار هنری می شناسیم فقط شکل مشخص و معینی از یک سبک است وابداً هیچگونه دلیلی وجود ندارد که چرا هیچ هنرمندی با این سبک نباید در قرن نوزدهم بوجود آید. هیچ هنرمند بزرگی چیزها را به همان گونه که هست نمی بیند.اگر چنین می کرد به هنرمند بودنش خاتمه می داد. از روزگار فعلی خودمان مثالی در نظر آور. می دانم که تو به چیزهای ژاپنی بسیار علاقمندی. خوب، آیا تو واقعاً تصور می کنی ژاپنی هائی که ما آنها را از آثار هنرهای ژاپنی می شناسیم وجود واقعی دارند؟ اگر چنین فکر می کنی هرگز هنر ژاپنی را درک نکرده ای. آن انسانهای ژاپنی آفریده هائی هستند از قصدی آگاهانه و حساب شده توسط بعضی هنرمندان منفرد. اگر تو تصویری از Hokusai یا Hokkei (9) یا هر نقاش بومی بزرگ را در کنار یک آقا یا خانم ژاپنی قرار دهی خواهی دید که در آنجا کمترین شباهت بین آنها وجود ندارد. انسانهای واقعی که در ژاپن زندگی می کنند بی شباهت به نوع عادی و معمولی انسانهای انگلیسی نیستند. به عبارت دیگر، آنها در حد نهایت معمولی بودن قرار دارند و هیچ چیز عجیب یا غیر عادی در باره ی آنها وجود ندارد. در واقع تمامی آنچه در باره ی ژاپن گفته می شود یک اختراع خالص است. چنین کشور و مردمی در جهان وجود ندارد. یکی از جذاب ترین نقاشان به این امید واهی که ژاپنی ها را ببیند اخیراً سفری به سرزمین گلهای داوودی کرد. اما تمامی آنچه او مشاهده کرد و تمامی موقعیت هائی که برای نقاشی بدست آورد فقط چند تائی فانوس و بادبزن بود. او کاملاً از کشف ساکنین آنجا ناتوان ماند، به همان شکلی که از نمایشگاه دل انگیز او در گالری Messers Dowdeswell به خوبی می توان دید. او نمی دانست که ژاپنی ها، همانگونه که گفتم، صرفاً حالتی از یک سبک هستند، یعنی تخیلی بی نقص و استادانه از هنر. و به همین نحو، اگر آرزومندی که یک اثر ژاپنی را ببینی نباید مثل یک توریست عمل کنی و به توکیو بروی. بر عکس باید در میهنت اقامت گزینی و خود را در آثار بعضی هنرمندان ژاپنی مستغرق سازی و آنگاه وقتی که روح سبک آنها را جذب نمودی و شیوه ی خلاقه ی بصری آنها را کسب کردی می توانی در بعضی از عصر ها به پارک رفته و بنشینی و یا پیکادلی را قدم بزنی و آنگاه اگر نتوانی در این مکان ها یک اثر ژاپنی را ببینی آنرا هیچ کجای دیگر هم نخواهی دید. یا در بازگشتی دوباره به گذشته و به عنوان مثالی دیگر یونان باستان را در نظر گیر. آیا فکر می کنی که هنر یونان هرگز به ما می گوید که یونانی ها چه شکل و شمایلی داشته اند؟ آیا گمان داری که زنهای آتنی شبیه به آن فیگورهای تشریفانی و موقر در فریز های پانتنون ویا شبیه به آن خدایان شگفت انگیزی که در سنتوری مثلثی شکلِ همان بنا نشسته اند بوده اند؟ اگر از دیدگاه هنری قضاوت کنی آنها مطمئناً چنین بوده اند. اما قطعاتی از شخصیتی مانند آریستوفان را بخوان. خواهی دید که خانم های آتنــی بند کفششان را سفت می بستند، کفش پاشنه بلند به پا می کردند، موهایشان را رنگ می کردند ، صورتهایشان را سرخاب و لب هاشان را قرمز می کردند و کاملاً مانند هر کدام از مخلوقات ابله مد روز از زمانه ی خود ما بودند. واقعیت این است که ما به دوره های گذشته کاملاً از میان واسطه ی هنر چشم می دوزیم و هنر خوشبختانه هرگز یکبار هم به ما حقیقت را نگفته است.

 

سریل: اما برای آنکه از هر خطائی مصون بمانیم از تو می خواهم به طور خلاصه اصول زیبائی شناسی نوین خودت را به من بگوئی.

 

ویویان: به طور خلاصه، و آن از این قرار است. هنر هرگز چیزی جز خودش را بیان نمی کند. هنر مانند فکر دارای زندگی مستقلی است و کاملاً بر مسیر خودش تکامل می یابد. در عصر واقع گرائی لزوماً واقع نما و در عصر ایمان، همیشه مذهبی و معنوی نیست. هنر آفریده ای از زمان خودش نیست و چنین چیزی در تعارض مستقیم با آن است و تنها تاریخی که هنر برایمان محفوظ می دارد همان تاریخ پیشرفت خودش است. گاهی از همان مسیر رد پاهای خودش باز می گردد و بعضی اشکال قدیمی و کهن را از نو به زندگی فرا می خواند، به همان نحوی که در نهضت هنر باستانی یونان روی داد، و در نهضت پیش رافائلی ها از روزگار خودما. در دوره های دیگر کاملاً به عصرش پیشدستی می کند، و در یک قرن اثری می آفریند که به قرنی احتیاج دارد تا درک گردیده و مورد لذت و بهره مندی معنوی قرار گیرد. در هیچ حالتی عصرش را باز تولید نمی کند. گذر از هنر یک دوره به خود همان دوره اشتباه بزرگی است که تمامی تاریخ نگاران مرتکب می شوند.

دومین آموزه بدین قرار است. تمامیِ هنر نازل و بد در اثر بازگشت به زندگی و طبیعت و ارتقاء آنها به آرمانها حاصل می شود. زندگی و طبیعت شاید در بعضی مواقع به عنوان بخشی از مواد خام هنر به مصرف رسند اما قبل از آنکه آنها به خدمت هنر درآیند باید به سنتهای هنری ترجمه شوند. به محض اینکه هنر از واسطه ی خلاقه اش صرف نظر کند از همه چیز دست می کشد. واقع گرائی به عنوان یک روش در حکم شکست کامل است و آن دو چیزی که هر هنرمندی باید از آنها پرهیز کند تجدد (مدرنیته) در شکل و در مضمون است. برای ما که در قرن نوزدهم زندگی می کنیم هر قرنی به استثنای قرنی که در آن هستیم  موضوع مناسبی برای هنر است. تنها چیزهای زیبا آنهائی هستند که فکر و ذکر ما را به خود مشعول نمی دارند. اگر نخواهم لذت نقل قول از خودم را از دست بدهم باید بگویم که دقیقاً بدین خاطر  که Hecuba (10) برای ما اهمیت است، غم های او به عنوان مضمون یک تراژدی بسیار مناسب است. علاوه بر آن این فقط چیز مدرن است که از مد می افتد. آقای زولا خود را وقف مصور ساختن امپراتوری دوم برای ما می کند. اکنون دیگر برای چه کسی امپراتوری دوم اهمیت دارد؟ این دیگر از مد افتاده است. زندگی با گامی سریع تر از واقع گرائی به پیش می تازد، اما رمانتیسم پیوسته جلوتر از زندگی است.

سومین اصل این است که زندگی بسیار بیش از آنکه هنر از آن تقلید کند خود از هنر به تقلید می پردازد. این صرفاً از غریزه ی تقلیدگرایانه ی زندگی ناشی نمی شود، بلکه از این حقیقت مایه می گیرد که هدف خودآگاهانه ی زندگی یافتن بیان است و اینکه هنر آن شکل های مشخص و زیبا را که از طریق آنها آن انرزژی می تواند به واقعیت تبدیل گردد عرضه می دارد. این نظریه ای است که هرگز پیش از این مطرح نشده اما فوق العاده ثمربخش است و نوری کاملاً تازه بر تاریخ هنر می افشاند.

به عنوان پیامد طبیعی آن نتیجه می شود که طبیعت بیرونی نیز از هنر تقلید می کند. تنها حاصل و نتیجه ای که طبیعت می تواند به ما نشان دهد آنهائی هستند که ما از طریق شعر یا نقاشی دریافت کرده ایم. این هم راز و رمز افسون طبیعت است و هم توصیفی است از نقاط ضعف آن.

رازگشائی نهائی این است که دروغگوئی یعنی گفتن چیزهای غیرواقعی و زیبا هدف کامل هنر است. اما در این باره تصور می کنم که به اندازه ی کافی صحبت کرده باشم. و اکنون بگذار که به تراس برویم، جائی که طاووس سفید شیری رنگ همچون شبحی آویزان است. در حالی که ستارگان شب، تاریکی را با نقره می شویند. در هوای تاریک و روشن، طبیعت تبدیل به حاصل و نتیجه ای اعجاب انگیز و وسوسه گر می شود که خالی از جذابیت نیست، هرچند که شاید مهمترین استفاده اش مصورسازی نقل قولهای شاعر است. بیا، ما به اندازه ی کافی صحبت کرده ایم.

 

 

منبع مقاله: Aesthetics,Oxford University Press 1997 ، فصل اول صفحات 40 الی 45.

 

 

1: احتمالاً منظور قهرمان شعری است از آلفرد دو موسه. مترجم.

 

2: منظور قهرمان رمان مشهور گوته است (رنجهای جوانی ورتر). مترجم.

 

3: نقاش انگلیسی از قرن نوزدهم که به خاطر مناظر مخصوص به خود و رمانتیکش مشهور است. مترجم.

 

4: اثری غم انگیز از شاتوبریان. مترجم. 

 

5: شخصیتی در « کمدی انسانی »، یکی از رمان های بالزاک است. مترجم.

 

6: آلبرت یاکوب کیوپ یکی از معروفترین نقاشان منظره کش از قرن هفدهم. مترجم.

 

7: منظور هنری روسو نقاش پسا امپرسیونیسم است. مترجم.

 

8: شهری در جنوب شرقی انگلستان. مترجم.

 

9: هر دو نقاشان ژاپنی از قرن هژدهم هستند. مترجم.

 

10: شخصیت افسانه ای یونان باستان که زندگی غم انگیزی داشت. مترجم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.