باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

افسانه ی پیشوا

هیتلر چگونه حمایت مردم آلمان را به دست آورد؟

یان کرشاو

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

هنگامی که هیتلر در 1933 صدراعظم آلمان گردید، بسیاری از مردم این کشوربه نظر

تردید به او می نگریستند. لیکن تبلیغات « پیشوا » و موفقیت های نظامی

به زودی او را تبدیل به یک بت کردند و مجیز گویی از او به

فاجعه ی رایش سوم کمک بسیار نمود

 

« امروز تمامی آلمان هیتلر است ». این عنوان یکی از روزنامه های منتشره در 4 آگوست بود که دگرگونی بسیار مهم در قدرت سیاسی را که تازه بوقوع پیوسته بود اعلام می نمود. دو روز قبل از آن که رئیس جمهور رایش پائول فن هیندن بورگ در گذشته بود، هیتلر بی درنگ برای لغو مقام ریاست جمهوری رایش و به دست آوردن سوگند ارتش برای اطاعت بی قید و شرط از خود به عنوان « پیشوای رایش و مردم آلمان » دست به کار شد. او اکنون بالاترین مقام کشور بود و فرمانده کل ارتش و همینطور رئیس دولت و بالاترین مقام حزب انحصاری NSDAP (1). هیتلر بدون هر گونه مخالفت و محدودیت مبتنی بر قانون اساسی قدرت تمام و کمال را در آلمان در اختیار داشت. با این وجود عنوان خبری که به آن اشاره شد حکایت از چیزی بیش از تغییر اساسی در قدرت سیاسی کشور بود. آن تیتر به طور تلویحی اشاره بر آن داشت که هویت هیتلر و هویت کشوری که بر آن حکومت می کرد با هم یکی شده و در واقع یک پیوند کامل میان مردم آلمان و هیتلر را اعلام می کرد.

همه پرسی که متعاقب آن در 19 آگوست 1934 بوقوع پیوست تا تغییرات در قدرت سیاسی کشور را مشروعیت بخشد دقیقاً به اثبات رساندن همین هویت جدید را نشانه گرفته بود. « هیتلر برای آلمان ـ تمام آلمان برای هیتلر » شعار روز بود. هرچند همانگونه که پیامدهای بعدی نشان دادند واقعیت از تبلیغات عقب مانده بود. مطابق با آمار رسمی بیش از یک ششم رای دهندگان در برابر فشار شدید برای همساز شدن مقاومت کرده و از دادن رای موافق خودداری کرده بودند. در بعضی نواحی بزرگ کارگری تا یک سوم مردم به هیتلر رای ندادند. با این وجود یک یا دو نکته وسوسه انگیز وجود داشت که جاذبه شخصی هیتلر را از گیرایی خود رژیم یا حتی حزب بالاتر می برد. بر روی یک برگه رای در پوتسدام نوشته شده بود: « موافقت با آدولف هیتلر بله اما مخالفت با کله گنده های حزب نازی ». همین عقیده را می شد در نقاط دیگر هم مشاهده کرد.

در زیر ظاهری از تملق و چاپلوسی از پیشوا که به طور پیوسته توسط تبلیغات یک شکل رسانه ها و با بوق و کرنا اعلام می گردید، نشانه های متعددی وجود دارد که گیرایی هیتلر آن گونه هم که تصور می شد مطلق نبوده است، حتی در دوره ای که بعد ها اغلب به عنوان « سالهای خوب » به خاطر آورده می شد، یعنی در اواسط دهه 1930. یک مثال از انتقاد شدید را که خود هیتلر را نشانه گرفته بود می توان در گزارشی از گشتاپو در برلین و در مارچ 1936 ملاحظه کرد. مدارای هیتلر با فساد و زندگی مسرفانه کله گنده های حزب آنهم در زمانی که استانداردهای سطح زندگی فقیرانه هنوز هم بیشتر آلمانی های معمولی را متاثر کرده بود شدیداً مورد انتقاد قرار می گرفت: « چرا هیتلر این ها را تحمل می کند؟ ». مطابق با آن گزارش از گشتاپو این پرسشی بر لبهای بسیاری از مردم بود و روشن بود که « اعتماد مردم به شخص هیتلر در حال حاضر دستخوش یک بحران قرار گرفته است ».

 

فراموش شده در شادی و وجد

هرچند یک روز پس از ارائه این گزارش نیروهای نظامی آلمان وارد منطقه غیر نظامی راین لند شدند. در یک حرکت تماشایی که به طور کامل ضعف دموکراسی های غربی را به نمایش گذاشته بود هیتلر توانست بزرگترین پیروزی خود در سیاست خارجی را تا آن زمان جشن بگیرد. مشکلات داخلی ماه های پیش شامل کمبود مواد غذایی، قیمت های بالا، دستمزدهای پائین و در نواحی کاتولیک خصومت بیشتر با رژیم در خصوص کشمکش میان کلیسا و حکومت موقتاً در وجد و سرخوشی آن روزها به فراموشی سپرده شدند.

علی رغم بی معنایی نتایج انتخابات در پایان ماه، هنگامی که ـ در بحبوحه ی دستکاری و تقلب در آرای انتخاباتی و تبلیغات شدید برای سازگاری مردم با شرایط جدید ـ مطابق با آمار رسمی 9/98 درصد به فهرست و بنابراین به رهبر رای دادند، نظامی کردن مجدد راین لند بدون هرگونه تردید حرکتی شدیداً مورد علاقه و توجه مردم آلمان بود و محبوبیت هیتلر را به نحو قابل توجهی بالا برد و این عملی بود که مردم آن را به رهبری جسورانه و ماهرانه ی خود هیتلر نسبت می دادند. در واقع می توان پذیرفت که میان مرگ هیندن بورگ در آگوست 1934 و ورود به اتریش و سرزمین سودت در چهار سال پس از این تاریخ، هیتلر عملاً در بدست آوردن حمایت اکثریت مردم آلمان موفق شده بود و این همان چیزی بود که برای مسیر فاجعه آمیز بعدی سیاست در آلمان از اهمیت بی حد و اندازه برخوردار بود. شاید گذشته از پیامد بلافاصله پیروزی حیرت انگیز در فرانسه در تابستان 1940، محبوبیت هیتلر هرگز بیشتر از دوره موفقیت سیاست خارجی او در 1938 نبوده است.  

سباستیان هافنر در تحقیقات تاریخی خود در باره ی این دوره به طور قابل قبولی به این نتیجه رسیده است که هیتلر در 1938 موفق به بدست آوردن « حمایت اکثریت بزرگی از آن اکثریتی گردید که در 1933 بر ضد او رای داده بودند ». در واقع هافنر فکر می کرد که هیتلر در آن زمان تقریباً تمامی مردم آلمان را در پشت سر خود متحد ساخته بود و این که بیش از 90 درصد مردم آلمان در آن زمان « به پیشوا معتقد بودند ». در فقدان هرگونه آزمون واقعی برای ارزیابی نظرات مردم و درشرایط ارعاب و سرکوب کسانی که شاید جرئت به چالش گرفتن تبلیغات رسمی به سرشان می زد، هنگامی که تنها نظر عمومی که وجود داشت همان نقطه نظرات عوامل رژیم بود، چنین برآوردی فقط می توانست یک حدس باشد و احتمالاً بیش از اندازه بالا. در عین حال انکار آن به نظر دشوار می آید که رژیم از 1933 حمایت زیادی به دست آورده بود و این هم البته به مقدار بسیاری به آنچه « دستاوردهای شخصی هیتلر » تلقی می شد باز می گشت. تمرکز یک طرفه و شخصیت پردازانه بر « موفقیت های رژیم » مظهری بود از تلاش های بی پایان تبلیغات و هدف آنها به طور آگاهانه ایجاد تصویر مبالغه آمیز از هیتلر به عنوان یک نابغه ی برجسته بود. این تا به آنجا پیش رفت که ژوزف گوبلز در 1941 توانست تا حدی به طور موجه از ایجاد « افسانه ی پیشوا » به عنوان بزرگترین دستاورد تبلیغاتی خودش سخن گوید.  

تصویر حاصل از تبلیغات هرگز از آنچه خود هیتلر در سخنرانی اش در رایشتاگ در 28 آوریل 1939 بیان کرد ( که هافنر نیز آن را نقل می کند) نبوده است:

 

فقط با تلاش های خودم

« من به هرج و مرج در آلمان پایان دادم، نظم را دوباره برقرار ساختم، تولیدات را در تمامی عرصه های اقتصاد ملی به نحو قابل توجهی بالا بردم . . . من در اسکان مجدد و کامل آن 7 میلیون بیکار که قلب های ما را متالم کرده بودند در تولیدات مفید موفق گشتم . . . من نه فقط ملت آلمان را از جهت سیاسی متحد ساختم که آن را از نظر نظامی نیز دوباره مجهز نمودم و من برای لغو برگ برگ آن عهدنامه و آن 448 بندی که محتوی شرم آور ترین تجاوزاتی است که هرگز ملتی به آن گردن نهاده است تلاش کردم. من سرزمین هایی را که از 1919 از آلمان ربوده شده بود دوباره به رایش ملحق ساختم، من باعث شدم که میلیون ها آلمانی شدیداً اندوهگین که از ما جدا مانده بودند دوباره به سرزمین پدری خود متصل شوند. من اتحاد هزارساله فضای زندگی آلمانی ها را از نو برقرار ساختم و برای تکمیل و به انجام رساندن تمامی آنها و آنهم بدون ریختن قطره ای خون و بدون ایجاد درد و رنج برای انسان ها یا تحمیل جنگ به مردم آلمان یا هر جای دیگر تلاش نمودم. من همان کسی هستم که 21 سال پیش هنوز کارگری ناشناس و سرباز مردم بود، شخصی که با تلاش های خود تمامی این ها را به انجام رسانده است ».   

البته این ادعا که تغییرات در سرنوشت آلمان صرفاً با تلاش های یک نفر به تنهایی ایجاد گردیده، مضحک بود. در این شرح مستوفی از آنچه بیشتر آلمانی های معمولی آن زمان آن را صرفاً به عنوان موفقیت های خیره کننده شخصی پیشوا تلقی می کردند آنچه مسحور کننده است این بود که آنها مظهری از « موفقیت های » ملی بودند و نه بازتابی از جهان بینی خود هیتلر. در آن قطعه از وسواس بیمار گونه ی هیتلر چیزی از « نابود کردن » یهودی ها یا نیاز برای جنگ جهت به دست آوردن فضای برای زندگی وجود نداشت. برقراری مجدد نظم، حیات تازه بخشیدن به اقتصاد، برطرف کردن بلیه ی بی کاری، لغو محدودیت های قرار داد نفرت انگیز ورسای و استقرار وحدت ملی همگی دارای پژواک های گسترده ی مردمی بودند و از نازی های جان سخت بسیار فراتر می رفتند و در واقع در شیوه های متفاوت به تمامی بخش های جامعه باز می گشتند. سنجش افکار عمومی مدت ها پس از پایان جنگ دوم نشان می دهد که بسیاری از مردم حتی در آن زمان نیز این « موفقیت ها » را به نوعی با خود هیتلر در ارتباط قرار می دادند.

 

ادامه دارد . . .

 

1: نام اختصاری برای National Socialist German Workers Party.

 

 

 http://www.spiegel.de/international/germany/0,1518,531909,00.html

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.