باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

زیبایی به مثابه دارو (۱)

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

هفته نامه ی اشپیگل با پروفسور ایرنوس آیبل ـ آیبسفلت محقق رفتار شناسی در باره ی

 منشأ و هدف هنر، مفهوم زیبایی در انسان و حیوان و عدم رواداری هنر

معاصر در برابر زیبایی به گفتگو نشسته است

 

 

 

اشپیگل: آقای پروفسور، آخرین باری که حسابی از دست یک اثر هنری کفری شدید کی بود؟

 

آیبسفلت: برای مثال میدانی در جاده ی Tegernsee در همین مونیخ را در نظر گیریم. در آنجا هنرمند سرشناس رودولف واختر مثلاً خواسته است به کمک یک قطه ی بزرگ از چوب ماهاگونی که به طور مورب به داخل سنگفرش خیابان فرورفته نشان دهد که هنوز هم قدرت درمیانه ی جامعه قرار دارد، اما قدرتی که مطابق با این اثر او در حال واژگون شدن است.

 

اشپیگل: این اثر باعث تحریک و عصبانیت شما می شود؟

 

آیبسفلت: در یک عمل تحریک آمیز که هیچ چیز غیر عادی وجود ندارد. اما وقتی مثلاً مادری در این نقطه توقفی می کند، این اثر چه چیزی را به کودک او عرضه می کند؟ سنگفرش خیابان؟ هدف هنر که نمی تواند عصبانی کردن مردم باشد.

 

اشپیگل: اما آیا نباید مردم را به تفکر واداشت؟

 

آیبسفلت: قبل از هر چیز هنر باید سهمی در احساس سعادت و رضایت انسان ها داشته باشد. این را می توان به روشنی در آزمایش تحقیقاتی که در بیمارستانی در ایالات متحده آمریکا انجام گردید مشاهده کرد. در این طرح تحقیقاتی پنجره های سه اتاق بیمارستان به روی ساختمان روبرویی باز می شدند و در مقایسه با آن پنجره های سه اتاق دیگر به روی یک پارک زیبا. تمام بیماران این شش اتاق تحت عمل جراحی مثانه قرار گرفته بودند. اما بیمارانی که پنجره اتاقشان نمایی از طبیعت را به آنها عرضه می کرد زودتر سلامت خود را باز یافتند و نیاز کمتری به دارو داشتند.

 

اشپیگل: به طور کل آیا وظیفه ی یک زیست شناس معین کردن هدف برای هنر است؟

 

آیبسفلت: از چه جهت نباید زیست شناس هم به سهم خودش در این مورد چیزی برای گفتن داشته باشد؟ همیشه بخشی از برنامه رفتارشناسی مقایسه ای من نوشتن در باره ی جایگاه ویژه ی فرهنگی انسان بوده است. نظر من پیوسته این بوده که در رفتار اجتماعی یک دستور زبان یا گرامر بخصوص وجود دارد که هنر هم بالاخره بخشی از آن است.

 

اشپیگل: شما تجربیات بسیاری در پشت سر خود دارید که از تحقیقات بر روی سوسمار های جزیره ی گالاپاگوس در 50 سال پیش آغاز می شود و تا هنرمندانی چون رمبراند و ژوزف بویز ادامه می یابد. 

 

آیبسفلت: خب، انسان موجودی است که همیشه به هنر علاقه نشان داده است. علاوه برآن من همیشه از دوره ی کودکی خود بوی رنگ روغن را در شامه ی خود داشته ام. برای من قلمو و تخته رنگ جزو امور روزانه بودند. در واقع مادر من اهل نقاشی بود.

 

اشپیگل: کتاب شما به عنوان « معیاری قابل پذیرش برای هنر جهان » معرفی شده است. زیست شناسی تا چه اندازه به طور جامع و فراگیر می تواند هنر را به توصیف درآورد؟

 

آیبسفلت: یک پل ارتباطی من در اینجا تحقیقات در ادراک انسانی بوده است. زیرا همانطور که برای زبان، برای هنر نیز یک گرامر جهانشمول وجود دارد. مغز واقعیت را مانند یک دوربین عکاسی منعکس نمی کند، بلکه بیشتر تصویری از واقعیت را می سازد. تصویر ساخته شده ای که البته بدون ارتباط با واقعیت موجود نیست. لیکن در این باره تحقیقات در رشته ی هنر نمی تواند نکته هایی را برای ما آشکار کند مگر تحقیقات در رشته ی روان شناسی قوه ادراک بشری.

 

اشپیگل: آیا این احتمال را می دهید که تاریخ نگاران هنر با این یافته های جدید شوکه شوند؟

 

آیبسفلت: احتمالاً مقاومت هایی در برابر آنها وجود خواهد داشت. اما فیزیولوژی ادراک وظیفه اش تحقیقات در این باره است که انسان رنگی بودن را چگونه ادارک می کند و این که ما تقارن و اشکال زیبا را چگونه احساس می کنیم. این بسیار شگفت انگیز است که وقتی در برابر یک نوزاد خطوط زیبایی نشان داده می شود او به سرعت حواس خود را متوجه آنها می کند، زیرا آنها درست و زیبا هستند و احساس خوبی به او می دهند. ناگفته نماند که از مدت ها پیش فیزیولوژی ادراک مورد شناسایی هنر قرار گرفته بود. برای مثال تصاویر عجیب ام. سی. اشر هنرمند هلندی را به خاطر بیاوریم.

 

اشپیگل: بنابراین شما بر این عقیده هستید که هر انسانی دارای احساس مادرزادی برای درک زیبایی است؟

 

آیبسفلت: بدون شک. این که زیبایی اندام انسانی در روابط جنسی برای ما اهمیت دارد، و این که ما به ویژگی های اصلی بخصوصی واکنش نشان می دهیم و چهره ی انسان برای ما جاذبه و گیرایی خاصی دارد همگی نمی توانند اتفاقی باشند. تمامی این ها به معنای نوعی برنامه ریزی پیشینی در ما هستند.

 

اشپیگل: اما تعمق در اثر هنری فقط به درک صورت ظاهر خلاصه نمی شود. حیوانات هم می توانند صورت ظاهر را درک کنند.

 

آیبسفلت: و حتی بیش از این ها. آنها حتی احساسی برای تجربه با شکل و فرم دارند. این را من در آزمایشی در باغ وحش هلبراون با دو شمپانزه به نام های ماوسی و ژانت شخصاً مشاهده کرده ام. آنها در ابتدا رنگ را بی هدف روی هم می مالیدند. اما همین که رنگ های متنوع تری در اختیار آنها قرار داده شد، به سرعت متوجه شدند و فضای بوم را با آنها پر کردند و در کار خود تنوع را رعایت می کردند و وقتی تمام بوم را با رنگ پر کردند به کار خود پایان دادند. 

 

اشپیگل: آیا واقعاً در حیوانات یک احساس درک برای زیبایی وجود دارد؟

 

آیبسفلت: هاینس زیلمان به نحو جالب توجهی در یک فیلم نوعی پرنده ی استرالیایی را نشان می دهد که چگونه برای جفت خود یک لانه ی مجلل جهت انجام جفت گیری می سازد و روی آن یک گل قرار می دهد. سپس کمی به عقب می رود و آنچه را که ساخته نگاهی می کند و دوباره جلو آمده و آن گل را از جای خود برداشته و در جای دیگری قرار می دهد. از آنجا که مهره داران سیستم پاداش دهی مشابهی در مغز خود دارند هنگامی که چیز زیبایی را ادراک می کنند احساس بخصوصی از پاداش گیری به آنها دست می دهد. یک اسب دریایی یقیناً دارای برنامه و الگوی دیگری برای درک زیبایی است. اما احساسات اصلی و بنیادین مهره داران همه به هم شباهت دارد.

 

اشپیگل: اما یک میمون به هنگام نقاشی کردن بر خلاف انسان نمی خواهد چیزی را به دیگری انتقال دهد.

 

آیبسفلت: این که البته خیر. اما شمپانزه ها کار دیگری انجام می دهند: آنها خودشان را تزئین می کنند. من در سفرهای تحقیقاتی خود چهار بار برای جین گودال مستند سازی فیلم هایش را به عهده گرفته ام و در یکی از آنها مشاهده کردم که چگونه یک شمپانزه ی جوان با ساقه های یک گیاه رونده برای خودش چیزی شبیه به یک گردنبند درست کرد و آن را به دور گردن خود انداخت و با آن شروع به جست و خیز و رقصیدن کرد.

 

اشپیگل: آیا می توان گفت که زیورآلات مرحله ای مقدماتی برای هنر است؟

 

آیبسفلت: از جهت خاصی البته بله. انسان اشیاء را برای مطرح ساختن خودش مورداستفاده قرار می دهد. احساس زیبایی ظاهراً مطابق است با یک نیاز بنیادین درونی. اگر به نوعی میمون به نام گربه دریایی تصاویری نشان داده شود، آنها از میانشان تصاویری را انتخاب می کنند که دارای الگوهای منظم هستند، زیرا این ها را بهتر می توان به خاطر آورد. بنابراین زیبایی شناسی در خدمت توضیح دادن و ساده تر کردن در زندگی روزانه است. 

 

اشپیگل: از آنجا که هنر در بقاء نقشی ندارد آیا در نگرش زیست شناختی نمی توان گفت که هنر کالایی لوکس و تجملاتی است؟

 

آیبسفلت: پز دادن و خود را به رخ دیگران کشیدن که البته بدون کار کرد هم نیست. وقتی در گذشته شاهزاده ها قصر خود را با نمایی بسیار مجلل و پرهزینه می ساختند می خواستند به این ترتیب به مردم عادی پیام خاصی را ارسال کنند: من ثروتمندم و می توانم از شما محافظت کنم. و هنگامی که بانک های وین ظاهر ساختمان خود را با نمای کلاسیک شکل می دهند معنای آن باید این باشد که: می توانید به بانک ما اعتماد داشته باشید.

 

اشپیگل: شما اقوام طبیعی را مطالعه کرده اید که هرگز با تمدن رابطه و تماسی نداشته اند. درمیان آنها شما در باره ی منشأ و کارکرد هنر چه آموختید؟

 

آیبسفلت: هنر برای این انسانها معنای بسیار زیادی دارد و در خدمت برجسته ساختن خود در جمع و تعین حدود مرزی با قبیله های همسایه است. اما می تواند برای محافظت در برابر ارواح بدجنس هم به کار رود.

 

اشپیگل: در کتاب شما تصویر چهره ی انسان همانطور که در تاریخ هنر با آن روبرو می شویم نقش بسیار مهمی دارد. اما این پرسش مطرح می شود که چرا تصویر خود انسان در آثار باقی مانده از عصر حجر این اندازه دیر ظاهر شده است؟

 

آیبسفلت: انسان نمی خواست خودش را ترسیم کند، زیرا هنر در یک ارتباط آئینی قرار داشت. انسان عصر حجر علاقه ای نداشت که به وجودش پی برده شود و ترجیح می داد که ناشناس بماند، یعنی ناشناس در برابر خدایان و ارواح و همینطور در برابر دشمنانش. بنابراین غالباً می بینیم که انسان این دوره ماسک به چهره دارد.

 

اشپیگل: ماسک هایی که اغلب بسیار ظاهر شماتیک و کلی دارند.

 

آیبسفلت: بله. یک طرح کلی از چهره با چشم ها، بینی و دهان که مغز به سهولت آن را پردازش و درک می کند. از این رو تعجبی ندارد که اولین نقاشی ها از چهره ی انسان طراحی با خطوط اولیه بوده است. همین را در نقاشی های کودکان هم می بینیم: چهره ی انسان که فقط از خطوط ساده تشکیل شده است. 

 

ادامه دارد . . .

      

 

 

Schönheit als Droge

Der Spiegel  141/2007- Seite 183 - 186

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.