باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

فیلسوفان و سبک نوشـتاری

برایان مگی

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبائی

 

 

 

             برایان مگی این پرسش را مورد بررسی قرار می دهد که آیا سبک نوشتاری در فلسفه اهمیت دارد؟ اگر چه تنی چند از فیلســوفان بزرگ نویسندگان ضعیــفی بودند، اما پیچیدگی متن نباید هرگز با فکری عمیــق و نکته ای حکیمانه برابر دانسته شود. لیکن حرفه ای کردن فلسفه و نیاز برای تاثیر گذاردن بر دیگران روشن می کند که چرا بسیاری از فیلســـــوفان اکنون نـثـــرهای غیــر قابل فهم می نویسند.

 

 

    در گذشته بسیار بیشتر از امروز به این پندار بر می خوردم که فلسفه شاخه ای از ادبیات است. در حقیقت وقتی که جوان بودم اغلب با انسانهای روشنفکر و تحصیلکرده اما بی تجربه در فلسفه روبرو می گشتم که فکر می کردند فیلسوف کسی است که در مجموع نگرش خود در برابر سایر چیزها را در همان طریقی ابراز می کند که ممکن است یک مقاله نویس یا حتی یک شاعر انجام دهد، اما او این عمل را به طرزی حساب شده تر و شاید در مقیاسی وسیع تر، یعنی با تعصبی کمتر از یک مقاله نویس، کمتر عاطفی و احساسی نسبت به یک شاعر، با جدیتی بیشتر از هردوی آنها و شاید با بی طرفی بیشتر به انجام می رساند. کیفیت آثار مکتوب نزد فیلسوف همچون مقاله نویس و شاعر بخشی ضروری محسوب می گردید و از همه ی چیزهای دیگر واجب تر بود. فیلسوف نیز مانند شاعر و مقاله نویس سبک نگارشی متمایز و مشخص برای خود داشت و بخش تفکیک ناپذیری از آنچه بیان می نمود محسوب می شد. و همانگونه که آشکارا بی معنی خواهد بود گفتن اینکه شخصی نویسنده ی بدی است اما مقاله نویسی خوب، یا نویسنده ای بد و شاعری خوب، این سخن نیز یاوه است که  بگوئبم فردی نویسنده ی بدی بود اما فیلسوف خوبی.

     البته این نگرش کاملاً بی مورد است، زیرا توسط بعضی از بزرگترین فلاسفه ابطال گردیده. ارسطو به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان تمامی ایام شناخته شده است، اما همه آنچه که از آثارش باقی مانده، یاداشت هائی است برای سـخنرانی که یا توسط خودش و یا یکی از شـاگردانش به نگارش در آمـده است. و همان اندازه که ممکن است از یاداشت هائی برای سخنرانی انتظار داشته باشیم همگی آنها ثقیل و بی بهره از ارزش ادبی هستند، اما علی رغم همه ی اینها جملگی فلسفه ای هستند بی نظیر که ارسطو را به یکی از چهره های کلیدی تمدن غرب تبدیل کردند. عقل سنتی برای مدتهای مدید بر این باور بود که  برجسته ترین فیلسوف از زمان یونان باستان امانوئل کانت است، اما من باور ندارم که کسی کانت را به عنوان نویسنده ای خوب و چیره دست مورد توجه قرار داده است تا چه رسد به یک نویسنده ی صاحب سبک: برای آن کس که در واقع اثری از او را خوانده باشد یک چنین تصوری به دشواری درکِ بعضی از بخش های استنتاج استعلائی مقولات اوست. پایه گذار تجربه گرائی و نظریه   سیاسی لیبرالی جدید یعنی جان لاک شخصیت برجسته ی  دیگری در فلسفه غرب است. اما او به نحوی می نوشت که اغلب انسانها به نظر می رسد آنرا کسل کننده و بی روح می یابند.

     این مثالها که هرکدامشان از یکی از سه غنی ترین زبان در فلسفه انتخاب شده اند برای اثبات این نکته کافی خواهند بود که کیفیت نثر آثار فلسفی ارتباط ضروری با ارزش آن متن از جهت فلسفی بودن ندارد. قانونی وجود ندارد که بگوید فلسفه نمی تواند به خوبی به رشته تحریر در آید، و بعضی از فلاسفه نویسندگان خوبی بوده اند ـ حتی نیم دوجین از آنها نویسندگان بسیار بزرگی. اما این  موضوع باعث آن نمی شود که ادعا کنیم آنها فلاسفه بهتری هم بودند. افلاطون توسط بسیاری از صاحب نظران به عنوان عالی ترین نویسنده ی نثر زبان یونانی که تا به امروز باقی مانده شـناخته شده است، با این وجود سبک نوشتاری بهتر او نتوانست وی را به فیلسوف بهتری از ارسطو تبدیل کند، و کسانی که ارسطو را به این عنوان قبول دارند، او را صرفاً به خاطر سبک نوشتاری اش مورد تحسین قرار نمی دهند. از قضا آثاری از ارسطو که در زمان حیاتش منتشر شد در سراسر دنیای باستان به سبب زیبائی اش مورد ستایش قرار گرفت. سیسرو متن ارسطو را به عنوان «  نهری از طلا » توصیف می کند. اما همه ی آنچه به دست ما رسیده یاداشتهائی از مجموع یک چهارم کل آثار او هستند. با این حال محتوای آن یاداشتها است دارای اهمیت بی حد و حصری است. در جهان آلمانی زبان شوپنهاور و نیچه جزو نویسندگان بسیار خوب نثر در میان سایر نویسندگان خوب آلمان شناخته شده اند، و حتی شاید به استثنای گوته از جمله بهترین آنها هم باشند. اما همه ی اینها باعث نگردید که این فیلسوفان در جایگاهی بالاتر از کانت ارزیابی شوند.

     این البته طبیعی است که کیفیت نوشتار برای خوانندگان مهم باشد. مطالعه آثار بعضی از فیسوفان خود نوعی مایه ی وجد و شعف است: علاوه بر آنها که نامشان را آوردم ما در زبان انگیسی بارکلی و هیوم را داریم، در زبان فرانسوی دکارت، پاسکال و روسو و در لاتین سنت آگوستین. مطالعه آثار تمامی اینها حتی در متنی که ترجمه است مایه مسرت و انبساط خاطر است. در قرن بیستم ما فلاسفه ای داریم که به حق موفق به دریافت جایزه ی نوبل در ادبیات شده اند ـ برتراند راسل، ژان پل سارتر و هنری برگسون. روشن است که تحقیق و پژوهش در آثار این فیلسوفان جالب توجه تر است تا فیلسوفی که مطالعه ی آثارش به کندی به جلو می رود. اما آنها را نمی توان تنها به به همین دلیل فیلسوفان بهتری دانست. 

     آیا از آنچه گفتم چنین نتیجه گرفته می شود که سبک نوشتاری در فلسفه اهمیتی ندارد؟ من نمی توانم خود را به گفتن چنین چیزی راضی کنم. دلیل آن این است من هم وضوح و هم مفاهمه را به عنوان موضوعاتی بسیار پراهمیت می دانم. این به نظر من یک فاجعه است که آثار کانت توسط چنین تعداد اندکی از انسانها به استثنای البته دانشجویان و استادان فلسفه خوانده می شود. آن آثار راه رسیدن به عرصه های بالاتری از فلسفه هستند ـ نه چندان بی شباهت به حساب دیفرنسیال که مدخلی است برای رسیدن به عرصه ی بالاتری در ریاضیات. اما حتی خواننده ای که به طور استثنایی با هوش است غیر محتمل به نظر می رسد که از آنها مطلب زیادی دستگیرش شود، مگر آنکه او پیشینه سرشاری در فلسفه داشته باشد. زمانی که برای  مکوالی (Macualay) اولین ترجمة انگیسی از نقد عقل محض کانت فرستاده شد  او در خاطراتش چنین اظهار نظر می کند: « سعی کردم آنرا بخوانم، اما آنرا کاملاً غیر قابل درک یافتم، انگار که در زبان سانسکریت نوشته شده بود. . . باید تبین نظریه حقیقی از متافیزیک در کلماتی که من آنها را بفهمم ممکن باشد. من می توانم لاک و بارکلی، هیوم و راید، و استوارت را بفهمم. من می توانم آکادمیای سیسرو را بفهمم، و اغلبِ آنچه که افلاطون نوشته. . . ».

     هرکس که زمانی دانشجوی جدی فلسفه بوده باشد با وضع بغرنج مکوالی همدردی نشان خواهد داد. و این توضیح می دهد چرا ما هرگز نباید بر این نظر باشیم که فلسفه ی کانت باید بخشی از اسباب ذهنی هر انسانِ فرهیخه باشد آنهم به همان ترتیبی که فلسفه دکارت بخشی از وسایل ذهنی هر انسان فرهیخته ی فرانسوی است.

     در چنین مفهوم از روشنی و قابلیت درک به نظر می رسد در فلسفه چرخه ها یا نوسانات آونگی وجود دارد. پس از دوره ای که در آن پیچیدگی و ابهام مد روز است، بطور معمول عکس العملی در برابر آن ظاهر می شود، و نسل جدیدی از فلاسفه تلاشی آگاهانه برای نوشتن با روشنی و وضوح بیشتر به خرج می دهند. اما پس از آن و با گذشت زمان، وضوح و روشنی به سوی پیچیدگی و ابهام زوال می یابد تا آنکه برای بار دیگر واکنش بعدی ظاهر شود. بیشتر زندگی بزرگسالی من در یکی از همین چرخه ها سپری شده است. البته می دانم که انگلستان جزیره کوچکی بیش نیست، و اینکه مثال آوردن از یک کشور به تنهائی کوته نظرانه خواهد بود. اما محدود بودن چنین تمرکز و دیدگاهی شاید مطلب را آشکار تر سازد. هنگامی که من در سال 1949 دانشجو بودم، فیلسوفانی که در انگلسـتان زندگی می کردند و آثارشـان توسط کسانی که به موضوعات فلسفی علامند بودند خوانده می شد شامل  برتراندراسل، جی ای مور، ویتگنشتاین، کارل پوپر، آیزابرلین، جی ال آستین، گیلبرت رایل و ای جی اِیر بود. همه ی اینها به استثنای ویتگنشتاین و آستین در سبکی می نوشتند که طرف توجه و علاقه هر شخص فهیم و آگاه قرار داشت و اغلب آنها بیشتر در خارج از جهان دانشگاهی خوانده می شدند تا در درون آن. بخصوص راسل بر نظرات لیبرالی تاثیرات عظیمی گذارد و در سالهای بعد به سمبلی برای جوانان تندرو تبدیل گردید. راسل و اِیر هر دو مقالات بسیاری در روزنامه ها منتشر کردند و به معروفیت مجریان تلویزونی در آمدند، نه فقط برای بیان نظرگاه هایشان در باره ی مسائل و موضوعات کلی روزگار خود که همچنین برای حمایت از شیوه ی بخصوصی برای برخورد به موضوعات مورد بررسی. مور احتمالاً بزرگترین نفوذ فردی و آگاهانه بر گروه Bloomsbury را داشت. پوپر نفوذ زیادی بر نسل بعدی از سیاستمداران داشت و همچنین بر بسیاری از دانشمندان مشغول به کار تحقیقاتی که از میان آنها بعضی نیز موفق به دریافت جایزه نوبل شدند.

     امروز جانشینان این فیلسوفان، یعنی دارندگان همان کرسی ها و بورسیه ها ابداً نقشی با چنان دامنه گسترده ای به عهده ندارند. نوشته های آنها در مجموع نه گیرا و جذاب است، و نه حتی برای غیر فیلسوفان قابل درک. اگر قرار باشد که بی طرفی را رعایت کرده باشیم باید مد نظر داشت که گسترش بسیار متنوع که در تعلیم و تربیتِ بالا که طی پنجاه سال گذشته در سراسر جهانِ پیشرو بوقوع پیوسته است، به آنها شنوندگان حرفه ای اعطا نموده که چندین برابر وسعت آن چیزی است که سابق بوده است. اما این واقعیت همچنان پابرجا است که به نظر نمی رسد آنها انتظار داشته باشند یا اصلاً علاقمند باشند که نوشته هایشان توسط هر کس بغیر از همکاران حرفه ای و دانشجویانِ جدی و پی گیر خوانده شود. افزون بر آن، کسانی از میان ما که قادر به فهم آنچیزی هستند که آنها می نویسند به عبث به دنبال ویژگی های سبک شناختی مانند آثار افلاطون یا هیوم هستند. حقیقت این است که بسیاری از فیلسوفان برجسته و مطرح در روزگار ما به جهت عدم استقبال از نوشته هایشان بطور خصوصی مورد انتقاد همکاران حرفه ای خود قرار می گیرند. آن گونه که دانیل دنت (Daniel Dennet) در دائره المعارف فلسفه که هنوز بطور رسمی انتشار نیافته اما بطور گسترده دست به دست گشته می گوید، یکی از همان فیلسوفان نام خود را روی روشی از نوشتن قرار داده که در آن هرچقدر نویسنده درون یک جمله پیش می رود، به همان نسبت به نظر می رسد که پایان آن دورتر می شود.

 

ادامه دارد . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.