باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

چرا به خدا ایمان داریم؟

گاردین اکتبر 2005

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

  

اعتقاد به وجودی والاتر به قدمت خود بشریت است. اما چه چیزی باعث ایجاد

 ایده ی الهی شده است؟ آیا اولین اجداد ما از طریق احساسات مشترک دینی

 خود به نوعی مزیت تکاملی دست یافته بودند؟ رابرتس وینستون در

این قطعه از کتاب اخیر خود آن پرسش بزرگ

را مورد تامل قرار می دهد  

 

کلیسایی با نام عجیب و طولانی (1) در 1909 در تنسی توسط شخصی به نام جورج ونت هنسلی ساخته شد. این قاچاقچی پیشین مشروبات الکلی در اجتماعی روستایی در منطقه ی Grasshoper Valley بود که به وعظ روی آورد. در یکی از روزهای یکشنبه، هنگامی که او در بالای منبر مشغول یک موعظه ی آتشین بود تنی چند از عبادت گنندگان جعبه ی بزرگی که محتوی مارهای زنگی بود را به داخل منبر رها کردند (البته در تاریخ نیامده است که آنها از روی خشم چنین کردند یا آن که حوصله شان سررفته بود). هنسلی بدون از دست دادن رشته ی کلام و در میان جمله ای که در آن لحظه بر زبان می آورد خم شد و یک نمونه ی 3 فوتی از آن سمی ترین مارها را در دستان خود گرفته و بلند کرد و آن را در حالی که مار تکان تکان می خورد در بالای سر خود نگه داشت. او بدون آن که از مار سمی دچار آسیبی شود از عبادت کنندگان خواست که عیناً همان کار او را انجام دهند و سخنی از مسیح را ذکر کنند: و این نشانه را کسانی دنبال خواهند کرد که به من ایمان دارند . . . به نام من  . . . آنها مار ها را قبول خواهند کرد.

اخباری از موعظه ی هنسلی در سراسر Grasshoper Valley  منتشر شد. دیگران نیز در به دست گرفتن و بلند کردن مار ها به او پیوستند و این عمل بلند کردن مارها متداول شد. از آن زمان تا به امروز 120 نفر در این کلیساها در اثر نیش مار جان خود را از دست داده اند. اما اکثر عبادت کنندگان چنانچه گزیده شوند از پذیرش کمک پزشکی صرف نظر می کنند و ترجیح می دهند باور داشته باشند که دخالت الوهی برایشان سودمندتر خواهد بود. متاسفانه خود هنسلی نیز در 1955 توسط نیش مار جان باخت، و کمی پس از آن دولت ایالات متحده عملی عاقلانه انجام داد و این روال را ممنوع گردانید ـ هر چند که در بعضی از بخش های آمریکا هنوز هم این رسم ممنوع نشده است. 

امروزه در دست گرفتن و بلند کردن مار بیشتر از هرجا در جوامع کوچک روستایی تنسی و کنتاکی و در سایر ایالت های جنوبی ادامه دارد. شرکت کنندگان در مراسم احساس می کنند هنگامی که آنها جعبه های محتوی ما را باز می کنند « روح خدا » از بالا به سوی آن ها می آید. آنها غالباً در حالی که سه یا چهار عدد از آن مارها را همزمان در دست دارند، و آنها را بالای سرهای خود گرفته اند تا آن موجودات به دور دستان و بدن آنها حلقه زنند، در حالت به وجد آمده و هیجان زده ای به حمد و ثنای خداوند می پردازند.

برای بسیاری از ما چه دیندار و چه بی دین، این نوع فعالیت به نظر می رسد که با دیوانگی محض چندان فرقی نداشته باشد و یقیناً این که دین و بیماری روحی همیشه با هم مرتبط دانسته شده اند به هین خاطر باید باشد. شخص پریشانی که تصور می کند مسیح است یا از خداوند پیامی به او ابلاغ می شود در جامعه ی ما تقریباً مطلب پیش و پا افتاده ای است. از زمان زیگموند فروید به بعد بسیاری از انسان ها تعصب دینی را به روان رنجوی و بیماری روحی مربوط دانسته اند.

سالها پیش از این، تیمی از محققین در گروه انسان شناسی دانشگاه مینه سوتا تصمیم گرفت که این رابطه را مورد آزمون قرار دهد. آنها بعضی اقلیت های دینی بخصوص مانند بابتیست های بنیادگرا، پنتکونتالیست ها (یکی از فرقه های اصول گرای مسیحی) و ماربازان ویرجینیای غربی را مورد مطالعه قرار دادند تا ببینند آیا آنها آن نوع بخصوص از آسیب روانی را که با بیماری های روحی همراه است نشان می دهند یا خیر. برای انجام مقایسه اعضای گرایش اصلی در کلیسای پروتستان با پس زمینه های مشابه اجتماعی و مالی گروه شاهد مناسبی بودند. بعضی از بنیادگرایان از مناطق دورافتاده تر در حالی دعا می خواندند که می توان آن را خلسه ی بزرگ و فراتجربی توصیف نمود، اما در هر حال هیچ نشانه ی کاملاً واضحی از هر گونه آسیب روانی بخصوص در میان بیشتر افراد مورد مطالعه قرار گرفته مشاهده نشد. هرچند که پس از بررسی های بیشتر گرایشی ظاهر گشت که فقط می توان آن را به عنوان بی ثباتی ذهنی در یک گروه بخصوص توصیف نمود. مطالعه ی مورد نظر در اختیار همه گان قرار نداشت به طوری که بیشتر تیم تحقیقاتی که به پر کردن پرسش نامه ها مشغول بودند به داده های نهایی دسترسی نداشتند. هنگامی که از آنها پرسیده شد که به نظر آنها کدام گروه نگران کننده ترین آسیب های روانی را نشان می دهد، پاسخ تیم همان ماربازان بود. اما هنگامی که داده ها آشکار شدند، عکس آن صحیح از آب درآمد: در میان پیروان کلیسای متداول پروتستان بیماری های روحی بیشتری دیده می شد ـ یعنی کسانی که به طور عرضی (بیرونی) دیندار بودند ـ در مقایسه با کسانی که به طور پرشور و با حرارت دین را قبول کرده بودند.

یک روان شناس از دانشگاه هاروارد به نام گوردون آلپورت در دهه ی 1950 تحقیقات کلیدی را در انواع متنوعی از تعصب انسانی انجام داد و تعریفی از دینداری ارائه کرد که هنوز هم اعتبار خود را حفظ کرده و مورد استفاده قرار می گیرد. او بر این نظر بود که دو نوع از تعهد دینی وجود دارد ـ درونی و بیرونی. مطابق با تعریف او دینداری بیرونی خودمداری دینی است. یک چنین شخصی به عنوان وسیله ای برای رسیدن به یک هدف به کلیسا یا کنیسه می رود تا ببیند که از آن چه حاصلی می تواند داشته باشد. آنها شاید به این خاطر به کلیسا می روند تا دیده شوند، زیرا کلیسا رفتن در آن جامعه خودش هنجاری اجتماعی است و به شخص اعتبار اعطا کرده و باعث بهبود موقعیت او می شود. به این ترتیب رفتن به کلیسا یا به کنیسه تبدیل به یک سنت می شود.   

آلپورت بر این اندیشه بود که دینداری درونی چیزی کاملاً متفاوت است. او گروهی از انسان ها را که به طور درونی تعهد دینی دارند به عنوان کسانی معین نمود که دین را به عنوان هدفی در خود برگزیده اند. آنها ترجیح می دهند که خود را عمیق تر تسلیم دین کنند. دین به آن اصلی اساسی تبدیل می شود که همه چیز را در زندگی آنها تنظیم می کند، یعنی تجربه ای مرکزی و شخصی. آلپورت در تایید این تحقیقات خود به این نتیجه رسید که تعصب بیشتر در افرادی رواج دارد که بیشتر به دین بیرونی اهمیت می دهند. شواهد کلی حکایت از آن دارند که دینداری درونی با درجه های پائین تری از اضطراب و تنش روحی، سازگاری بهتر با جامعه، آزادی از گناه و افسردگی کمتر همراه است. از طرف دیگر احساسات مبتنی بر دینداری بیرونی ـ یعنی آنجا که دین به عنوان راهی به سوی تعلق داشتن به یک گروه و موفقیت در آن نگریسته می شود ـ به نظر می رسد که با آمادگی فزاینده برای گناه، نگرانی و اضطراب همراه باشد.

احتمال دارد که اعتقادات عمیق تر و جدی تر به خدا، خداها، ارواح یا نیروهای ماوراء طبیعی به اجداد دور ما مزیت ها و آسودگی خاطر قابل توجهی می بخشیدند. بسیاری از انسان شناس ها و نظریه پردازان اجتماعی به واقع این دیگاه را اختیار می کنند که دین از درون احساسی از عدم اطمینان و سردرگمی سربرمی آورد ـ یعنی توضیحی است برای بداقبالی و بیماری انسان، مثلاً به عنوان پیامدهای اراده ی یک خدای خشمگین، یا اطمینان مجدد بخشیدن به این که ما پس از مرگ همچنان به زندگی خود ادامه می دهیم. مناسک و تشریفات دینی می توانند، هرچند به صورت پنداری، به ما تسکین خاطر دهند که می توانیم آن چیزی را به کنترل خود درآوریم که در واقع و اساساً خارج از کنترل ما قرار دارد ـ مثلاً وضعیت جوی، بیماری، حمله های حیوانات وحشی یا گروه های انسانی دیگر. هرچند این عمل به همان اندازه معقول است که بگوئیم ایده ی الوهی در وجود پیشاتاریخی و پرفرازونشیب ما فایده ی اندکی می توانست در بر داشته باشد. زندگی در   علفزار ها احتمالاً در فضای باز سپری می شد، اما در هر حال با پیک نیک رفتن بسیار متفاوت بود. اولین انسان ها قاعدتاً می بایست که به طور دائم مواظب باشند که طعمه ی حیوانات شکارچی مانند گرگ ها و ببرهای دندان خنجری نشوند. شکارکردن یا به دنبال مردار گشتن برای تضمین غذای کافی از جمله احتیاجات اولیه ی روزمره بود و مردها یحتمل به طور روزانه در حال نزاع با یکدیگر بودند تا بتوانند با زیباترین دخترها رابطه ی جنسی برقرار کنند یا بهترین قسمت های گوشت لاشه ها را برای خود جدا کنند. چرا      می بایست در چنین شرایطی ضروری می بود که در تلاش دشوار هرروزه برای زنده ماندن فرصتی هم برای چنین مشغولیت های نرم و ملایمی مانند دین کنارگذاشته شود؟  

ریچارد داوکینز مشهورترین داروینیست و منتقد بی رحم هر نوع دین تشکل یافته اشاره می کند که دین علی الظاهر به نظر می رسد که به جای داشتن فایده فقط هزینه است: « رفتار دینی در میمون های دوپا مقدار قابل توجهی وقت آنها را اشغال می کند و منابع عظیمی را می بلعد. یک کلیسای جامع از قرون میانه صدها نیروی انسانی را برای چندین قرن در یک ساختمان به کار می گرفت. موسیقی دینی و نقاشی های مذهبی عموماً استعدادهای مردم در قرون میانه و رنسانس را به انحصار خود درآورده بودند. هزار ها بلکه میلیون ها انسان مردند، اغلب در وفاداری به یک دین و در برابر جایگزین دیگری که به دشواری تفاوتی نشان می داد شکنجه را پذیرا شدند. انسان های مومن برای خدایان خود مردند، یا برای آنها دیگران را به قتل رساندند، برای آنها  روزه گرفتند، تازیانه ها را تحمل کردند، یک عمر زندگی بدون همسر را پذیرا شدند و برای خاطر دین، خود را به خاموشی غیر اجتماعی و مردم گریزانه متعهد نمودند ». 

در نظر اول چنین به نظر می رسد که داوکینز بر این عقیده است که دین یک عرصه ی مصیبت زده به لحاظ تکاملی است: اعتقاد دینی به نظر می رسد که به خاطر شایستگی های خودش نیست که از چنگ انتخاب طبیعی قسر در رفته است. اما شاید تفسیر داوکینز از دین بعضی فواید دیگری را که دین می تواند در جستجوی انسان برای بقاء و ایمنی عرضه کند نادیده می گیرد. 

دیوید سلوآن ویلسون پروفسور زیست شناسی و انسان شناسی در دانشگاه بینگهامتون در ایالت نیویورک در کتابش « کلیسای جامع داروین » چنین اظهار می کند که دینداری به عنوان « خصوصیت ژنتیکی مفید » ظاهر شده است، زیرا بر گروه های اجتماعی این اثر را داشته که همشکل تر شوند. سرشت جمعی و اجتماعی دین یقیناً باید به گروه های شکارچی ـ جمع آوری کننده های خوراک درک و مفهومی قوی تر از همبستگی اعطا کرده باشد. نتیجه ی آن ایجاد دستگاهی کوچکتر و کاراتر برای بقاء بود، گروهی که احتمال بیشتری داشت که در دفاع از منابع آبی خود توانا باشند، یا بتوانند تعداد بیشتری گوزن شکار کنند یا در اسیر کردن دختران دشمنان خود موفق تر باشند. هرچقدر دین در ایجاد یک گروه متشکل و منضبط موفق تر بود، آنها نیز در زنده ماندن موثر تر و کاراتر بودند و بنابراین در انتقال دادن ژنهای خود به نسل بعدی. این دقیقاً همان منظور ما از « انتخاب طبیعی » است: سازگاری که بقاء را میسر می گرداند و تولید مثل که از طریق آن ژنها به نسل های بعدی منتقل می شود. چنانچه نظرهای افزوده شده ای را در نظر گیریم که از مطالعات متعدد انجام شده در باره ی دوقلوها به دست آمده است و مطابق با آنها می توانیم بگوییم که انسان ها احتمالاً دارای ویژگی ارثی در داشتن ایمان به دین هستند، آیا هیچ گونه شواهدی هم وجود دارد که ایده ی الوهی      می تواند به توسط ژنها منتقل شود؟      

در حالی که هنوز هم کسی ژن مخصوصی برای دین را پیدا نکرده است، اما یقیناً بعضی از ژنهای مناسب دیگری وجود دارد که شخصیت انسانی را مورد تاثیر قرار داده و به او تمایل و کشش برای احساسات دینی اعطا کند. بعضی از ژنهایی که احتمالاً در این فرایند دخالت دارند آنهایی هستند که سطوح متفاوت مواد شیمیایی را کنترل می کنند که به آنها فرستنده های عصبی می گویند. دوپامین یکی از فرستنده های عصبی است که می دانیم نقش بسیار تعین کننده ای در احساسات ما از سعادت و خوشبختی بازی می کند. این ماده همچنین احتمال دارد که در احساس آرامشی که انسان ها طی بعضی تجربه های روحی احساس می کنند نقش داشته باشد. یک ژن بخصوص که در فعالیت دوپامین شرکت دارد ـ اتفاقاً تنها ژنی نیست که در این شیوه مورد مطالعه قرار گرفته ـ ژنی است به نام ژن دریافت کننده ی دوپامین D4 . در بعضی از انسان ها به علت تغییرات جزیی در بازسازی کاملاً دقیق ترادف DNA (به اصطلاح پلیمورفیسم) به هنگام ساختن این ژن، ژن ایجاد شده می تواند از جهت زیست شناختی فعال تر شده و همچنین می تواند برای داشتن گرایش بیشتری به دین تا حدی نقش داشته باشد. و به فکر خطور کردن سازوکاری که توسط آن باورهای دینی    می توانند در انتقال ژن ها به ما کمک کند دشوار نیست. پیوند و مقررات اخلاقی جدی تر مستعد ایجاد همکاری بیشتر خواهند بود و همکاری بیشتر هم به این معنا است که شکار و جمع آوری خوراک احتمالاً غذای بیشتری فراهم می آورد. شکم های پر تر نیز به نوبه ی خود قدرت و هوشیاری بیشتر و مصونیت بالاتری در برابر بیماری های عفونی ایجاد می کند و چنانچه فرزندان با سرعت بیشتری رشد و تکامل یافته و به استقلال رسند احتمال بیشتری وجود دارد که اعضای گروه نیز بیشتر از یکدیگر مواظبت کنند، به ویژه از کسانی که بیمار اند یا زخمی شده اند. بنابراین در طولانی مدت دین مشترک به لحاظ تکاملی به نظر می رسد که سودمندتر باشد و انتخاب طبیعی آن گروه هایی را که دارای باورهای دینی محکم تری هستند احتمالاً مورد لطف خود قرار دهد.

اما این تمام ماجرا نیست. باوجودی که دین می تواند در ایجاد و بالندگی یک چهارچوب اخلاقی استوار و یکپارچه مفید باشد ـ و آن را به اجرا درآورد ـ به سهولت می توانیم به طور کامل نهادهای اخلاقی را بدون اتکاء به دین ایجاد کنیم. الیوت توریل (روان شناس) مشاهده کرده است که حتی کودکان سه یا چهارساله  می توانند میان قواعد اخلاقی (برای مثال کتک نزدن کسی) و قواعد قراردادی (از قبیل سخن نگفتن به هنگام درس و صحبت آموزگار) تفاوت قائل شوند. افزون بر آن کودکان می توانند درک کنند که نقض یک دستور اخلاقی مانند کتک زدن کسی، چه قبلاً به آن کودک در این خصوص تذکری داده شده یا نشده باشد، کار غلطی است در حالی که نقض یک قاعده ی قراردادی مانند صحبت در کلاس درس فقط هنگامی از نظر آنها اشتباه است که از قبل آشکارا منع شده باشد. آن کودکان همچنین به وضوح میان قواعد احتیاط و دوراندیشی ( مانند این که کامپیوتر کیفی را نباید کنار آتش قرار داد) و قواعد اخلاقی قادر به تفکیک بودند.

این تحقیقات حکایت از آن دارد که قسمی « مدول اخلاقی » باید در مغز وجود داشته باشد که در سال های کودکی فعال می شود. شواهد به دست آمده از علم اعصاب این نظریه را تا اندازه ای مورد تایید قرار می دهد. من در آخرین کتاب خود « ذهن انسان » اشاره کردم که نواحی معینی از مغز هنگامی فعال می شوند که ما مشغول به همکاری با دیگران می شویم، و این که این نواحی از مغز با ادراک احساسات ما از مسرت و پاداش مربوط هستند. همچنین به نظر می رسد که نواحی خاصی از مغز در شرایطی به فعالیت واداشته می شود که ما در خودمان گذشت و همدلی را احساس می کنیم. به این ترتیب به نظر نمی رسد که دین توسط بخش بخصوصی از ترکیب روانی ما ایجاد شده باشد، بلکه احتمال بیشتر آن است که ایده های دینی چیزی شبیه به پیامدهای فرعی و اتفاقی هستند که توسط بخش های دیگر نقشه ی کلی ما انسان ها ایجاد شده اند، یعنی در فرآیندهایی که عمیقاً در ذهن ناخودآگاه جای دارند و به بقای ما کمک می کنند.  

 

باورهای مشترک

آنچه از دوقلوهای همانند در باره ی دین می توان آموخت

در ایالات متحده آمریکا طی دهه های 50 و 60  تصور بر این بود که بهترین موقع جداکردن دوقلوهای همانند جهت فرزندخواندگی بلافاصله پس از تولد آنها است. نتیجه آن شد که تعدادی از این کودکان توسط خانواده هایی بزرگ شدند که حتی نمی دانستند نوزادی که به فرزندی پذیرفته اند دارای جفت دیگری است و خود کودکان نیز در شرایطی بزرگ می شدند که از داشتن لنگه ی دیگر بی خبر بودند.

دوقلوهای همانند در زهدان توسط دو نیم شدن جنین به وجود می آیند و بنابراین دارای DNA کاملاً مشابه هستند. دوقلوهای غیر همانند ـ که توسط دو تخمک جداگانه و اسپرم های متفاوت بارور می شوند ـ دارای ژن های همانند نیستند، اما در بسیاری از صفت های ژنتیکی خود مشابه اند، به همان ترتیبی که هر برادر یا خواهر در یک خانواده ی واحد می باشد.

توماس بوچارد استاد روان شناسی در دانشگاه مینه سوتا متوجه شد که این دوقلوها چنانچه در دوره ی رشد خود با یکدیگر مقایسه شوند، شیوه ی مهمی از ارزیابی تاثیرات ژنتیکی و محیطی را فراهم می آورند. کار بسیار تاثیرگذار او در دهه های 1980 و 1990 باعث ایجاد بعضی دریافت های شگفت آور شد که نشان     می داد کدام ویژگی های وضعیت انسان بیشتر احتمال دارد که وابسته به طبیعت درونی باشد و کدام به شرایط بیرونی او. بوچارد در یکی از مطالعات خود بر 72 جفت دوقلو متمرکز شد که به سن بلوغ رسیده بودند. او ابتدا این مسئله را توسط آزمون های ژنتیکی مورد بررسی قرار داد که کدام یک از آن دوقلو ها (35 جفت در مجموع) از نظر ژنتیکی همانند هستند. سپس آنها به تکمیل کردن آزمون هایی در بررسی خصوصیت های شخصی دعوت شدند. چنین پرسش نامه هایی که به طور گسترده توسط روان شناس ها استفاده می شود سوال هایی را در شکل اظهاریه هایی مطرح می سازد که که پاسخ دهندگان باید پایه ی موافقت خود را در مقیاس یک به هشت مورد ارزیابی قرار دهند. آنچه به دنبال می آید نمونه ی کوچکی است از بسیاری از اظهاریه های مربوط به دین:

0 من از مطالعه در باره ی دین خود لذت می برم.

0 دین من برایم مهم است زیرا بسیاری از پرسش ها در باره ی معنای زندگی را پاسخ می دهد.

0 صرف وقت برای دعا و تفکر دینی برای من اهمیت دارد.

0 تازمانی که من خوبم عقاید دینی برای من اهمیتی ندارد.

0 من در درجه ی اول برای آن دعا می کنم که به آسودگی خیال و ایمنی برسم.

0 من به کلیسای (کنیسه، معبد) خود می روم تا با دوستانم باشم.

0 با وجودی که من اهل ایمانم، نمی گذارم که زندگی روانه ی من تحت تاثیر آن قرار گیرد.

هنگامی که بوچارد و همکارانش پاسخ های داده شده به این پرسش نامه ها و سایر پرسش نامه های مربوط به بررسی خصوصیت های شخصی را مقایسه کردند به شواهد محکم آماری رسیدند مبنی بر آن که دوقلوهای همانند و غیر همانند هرکدام به شکل دیگری پاسخ داده اند. هنگامی که یک دوقلوی همانند  نشانه ای از رفتار و اندیشه ی دینی نشان می داد، احتمال به مراتب بیشتری وجود داشت که جفت دیگرش نیز پاسخ مشابهی دهد. دوقلوهای غیر همانند به همانگونه که انتظار می رفت (هرچند که به هر حال خویشاوند نزدیک یکدیگر) بعضی مشابهت ها را در اندیشه نشان می دادند، اما نه حدوداً با همان درجه ی مشابهی که در دوقلوهای همانند وجود داشت. مورد دیگر آن که درجه ی دینداری رابطه ی شدیدی با محیط زندگی که در آن دوقلوها بزرگ شده بودند نشان نداد. حتی چنانچه یکی از دوقلوهای همانند در خانواده ای بی خدا بزرگ شده بود و جفت دیگرش در خانواده ای با دین کاتولیک، هنوز هم آنها گرایش به آن داشتند که همان نوع از احساسات دینی یا فقدان آنها را نشان دهند.

تحقیقات چندین دانشمند دیگر یافته های بوچارد را تقریباً تایید می کند. در یک مطالعه که توسط تیمی    بین المللی در موسسه روان پزشکی لندن به مدیریت دکتر هانس آیسنک انجام گردید، اطلاعاتی از دوقلوهایی که در بریتانیا و استرالیا زندگی می کردند مورد بررسی قرار گرفت. این محققین دریافتند که طرز برخورد و نگرش به شرکت در مراسم دعای روز یکشنبه، قواعد الهی، مرجعیت کلیسا و صدق انجیل نشان   می دهند که انطباق زیادی در دوقلوهای همانند در مقایسه با غیر همانند وجود دارد، آنچه که برای بار دیگر تصور از نقش و تاثیر ژنها را مورد تایید قرار می دهد.

بوچارد در بسیاری از مطالعات خود پیوسته به این نتیجه رسید که دینداری درونی ـ که به نظر می رسد مفهومی از معنویت را در بر داشته باشد ـ احتمال به مراتب بیشتری دارد که ارثی باشد. دینداری بیرونی گرایش به آن دارد که محصولی از محیط زندگی و تاثیر والدین باشد. بوچارد همچنین دریافت که گرایش ها به سوی بنیادگرایی احتمال بیشتری دارد که صفتی ارثی باشد.

در نهایت آنچه توجه به آن از اهمیت زیادی برخوردار بود آن که در جمعیت هایی که بوچارد و همکارنش مورد مطالعه قرار دادند زنها در مقایسه با مردها آمادگی بیشتری در به ارث بردن نگرش و اندیشه دینی نشان دادند. 

 

تاریخ انتشار اولیه پنج شنبه 10 آذر 1384  

 

 

 

Why do we believe in God?

Guardian, Thursday October 13, 2005.

 

1: The Dolly Pond Church of God With Signs Following.

نظرات 1 + ارسال نظر
ارتباط شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:41 ق.ظ http://www.ertebat.blogsky.com

سلام
واقعا وبلاگ جالبی دارید . خیلی از وبلاگتون خوشم اومده .
خوشحال می شم ما رو لینک کنید و اجازه لینکتان را به ما بدهید .
۩۞۩ بی پرده زنان و مردان را ببینید۩۞۩
اگه با تبادل لینک موافق بودید حتما به من اطلاع بدید که شما رو با چه عنوانی لینک کنم .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.