باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

فوتبال سریع تر از واژه ها است

مصاحبه اشپیگل با اورهان پاموک

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در مرحله پیش از شروع مسابقات جام ملت های اروپا، برنده جایزه نوبل ادبیات  اورهان پاموک از زندگی خود به عنوان یک هواخواه فوتبال، نمود ناسیونالیسم  در ورزش ترکیه و این که چگونه ورزش، این کشور را طی 50 سال گذشته به بخشی  از اروپا تبدیل کرده است سخن می گوید

 

اشپیگل: آقای پاموک، آیا شما مسابقات فوتبال 2008 اروپا را تماشا خواهید کرد؟

 

پاموک: البته. و اگر یک وقت تیم ترکیه بازنده شود نمی دانم چگونه با این قضیه کنار آیم. چنین چیزی بسیار مایوس کننده است. هنگامی که تیم فنرباغچه استانبول در مقابل تیم اف سی چلسی در یک چهارم نهایی فینال لیگ قهرمانی بازی می کرد، من در نیمه دوم تلویزیون را خاموش کردم، زیرا آنها عقب مانده بودند. من اندوهگین بودم از این که می دیدم بازیکنان ما مجبور بودند از پیروزی قطع امید کنند. گویی که آنها کودکان اند.

 

اشپیگل: آیا شما طرفدار جدی فوتبال هستید؟

 

پاموک: وقتی کودک بودم به فوتبال بسیار علاقمند بودم. آنچه در این خصوص در خانه ما می گذشت را یقیناً می توان به عنوان تعصب به فوتبال توصیف نمود. یک عموی من طرفدار گالاتای سارای استانبول بود و عمومی دیگرم طرفدار بسیکاتاس، در حالی که پدرم و خانواده ی طرف خود ما همگی طرفدار فنر باغچه بودیم.

 

اشپیگل: آیا پدرتان شما را با خودش به استادیوم می برد؟

 

پاموک: بله و در واقع اغلب. اما لحظات بزرگی که به خاطر می آورم خود گل زدن ها نبودند. تصویری که در ذهن خود دارم بیشتر مربوط به بازیکنان تیم فنرباغچه است که قبل از شروع بازی به درون استادیوم یورش می آوردند. به آنها قناری می گفتیم و آنهم به علت ژاکت های زرد آنها. انگار که آنها مانند قناری از یک نقطه به ناگهان به درون استادیوم پرواز می کردند. من این صحنه را خیلی دوست داشتم. در واقع برای خودش نوعی هنر شعر بود.

 

اشپیگل: حالا چرا فقط فنرباغچه؟   

 

پاموک: این هم درست مثل دین است و در آن « چرا » وجود ندارد. من هنوز هم می توانم تمامی آرایش تیم فنر باغچه را در سال 1959 درست مثل یک شعر از بر بگویم. البته تا حدی هم به احساس هم ذات پنداری با پدرم باز می گردد. ما همیشه در جایگاه اصلی تماشاچیان در کنار آدم های بانفوذ می نشستیم، کسانی که درست شبیه به سرمایه داران در نمایشنامه های برتولت برشت بودند. در طول تمامی بازی آنها سیگار های برگ خود را دود می کردند که این نشانه ای از ثروت زیاد در آن زمان در ترکیه بود و از آنجا که نسیم ملایمی از سوی بسفر به داخل استادیوم می وزید، دود سیگارها چشمان مرا به اشک می آوردند. در طول بازی آنها مانند صاحب مغازه هایی که به شاگردان خنگ خود بدوبیراه می گویند به بازیکنان توهین می کردند. فکر می کردم که این خیلی وحشتناک بود.

 

اشپیگل: چرا؟ همیشه در تمامی استادیوم های فوتبال همینطور است.

 

پاموک: توهین آنها به زخم زبانهای طرفداران سرخورده نمی مانست. آنها بر خلاف خود من عاشق و شیفته قهرمان نبودند. آنها حتی گاهی در همان حالی که بازی در حال انجام بود در باره کارهای تجاری خودشان صحبت می کردند و من این احساس را داشتم که این کار آنها یک جور بی احترامی نسبت به قهرمان ها بود.

 

اشپیگل: این شیفتگی شما به قهرمان ها چگونه بود؟

 

پاموک: من عکس های بازیکنان فوتبال را که در بسته های آدامس به فروش می رسید جمع می کردم که حالا در نظر دارم همان ها را از طریق اینترنت به فروش برسانم. هر دو شنبه من مقاله های منتشر شده در روزنامه ها در باره تیم فنرباغچه را جمع آوری می کردم. در واقع تمامی کودکی من تشکیل می شد از نگاه کردن به عکس هایی که در آنها توپ درست پشت خط دروازه دیده می شد و دروازه بان بیچاره هم در جلوی تور دروازه قرار داشت.      

 

اشپیگل: آیا شما خودتان هم فوتبال بازی می کردید؟

 

پاموک: در باشگاه که هرگز. اما در خیابانهای استانبول چرا. هم قبل و هم پس از مدرسه.

 

اشپیگل: بازیکن خوبی هم بودید؟

 

پاموک: نمی خواهم خیلی فروتن باشم. من استعداد داشتم اما فردی که خیلی عضلانی باشد نبودم. خیال پردازی در باره بازی کردن برای من از خود بازی واقعی مهم تر بود. این تخیلات دوره ی کودکی الگوهای ما در زندگی بعدی را شکل می دهند. و من در آن تخیلات یک قهرمان بودم. در این خیالبافی ها من به طور دائم سناریویی را از نظر می گذراندم که در آن تیم فنرباغچه در جام کشورهای اروپایی بازی می کند و من به عنوان یک کودک در دقیقه 89 وارد بازی می شوم و البته گل پیروزی را می زنم.

 

اشپیگل: منتقد فرهنگی و آلمانی Klaus Theweleit یک بار نوشته بود که فوتبال « راه ورود به جهان » را برای او گشوده است.

 

پاموک: این برایم قابل درک است، اما در قضیه من فوتبال راه ورود مرا به جامعه گشود. ابتدا با برادرم که 18 ماه از من بزرگ تر بود با استفاده از تیله های شیشه ای بر روی فرش ما تمامی مسابقات قهرمانی ترکیه را در جام کشورهای اروپایی دوباره بازی می کردیم. یکی از ما دونفر وانمود می کرد که یک گزارشگر رادیویی است و آنچه بر روی فرش در حال انجام بود را برای تماشاچیان فرضی شرح می داد. هر تیله معرف یک بازیکن مشهور بود و هنگامی که برادرم نقش  گزارشگر را بازی می کرد و یک نام را اشتباهی تلفظ می کرد من اشتباه او را یادآوری می کردم ـ البته به آرامی و بی سر و صدا با اشاره به او می فهماندم و نگران بودم از آن که نکند حواس آن چند میلیون شنونده را پرت کنم.

 

اشپیگل: اهمیت رادیو از چه قرار بود؟

 

پاموک: وسیله ارتباطی ما با بازی ها رادیو بود. مفسرین رادیویی به من آموختند که به چیزی گوش کنم و هم زمان چیزی را در ذهن خود مجسم کنم. در اوخر قرن 18 گوته سفری به ایتالیا کرد و توانست که در آنجا نقاشی دیواری شام آخر اثر داوینچی را ببیند. در آن زمان مردم آلمان در باره آن نقاشی چیزهایی شنیده بودند اما تصویر بصری از آن نداشتند. گوته به آلمان بازگشت و درباره آن نقاشی مطلب نوشت. در زبان یونانی برای این کار یک اصطلاح وجود دارد: ekphrasis . یعنی بیان کردن یک تصویر با واژه ها. گزارشگران فوتبال در رادیو هم به همین ترتیب عمل می کنند. البته این نیز روشن است که گزارشگر همیشه از رویداد اصلی عقب تر می ماند و از این رو دائماً باید سخنان خود را تصحیح کند. فوتبال از واژه ها سریع تر است. 

 

اشپیگل: آیا هرگز در باره نوشتن متن ادبی که در آن فوتبال نقشی داشته باشد اندیشیده اید؟

 

پاموک: البته استادیوم صحنه ای است که در آن یک درام واقعی در حال ظاهر شدن است ـ دقیقاً همان شیوه ای که یونانیان باستان آن را مجسم می کردند ـ و صحنه ای که در آن یک رویداد واحد تمام مسابقات قهرمانی جهان را به نمایش می گذارد. اما فوتبال یک رویداد بصری است، در حالی که ادبیات موضوعی کلامی که همین مسائل را پیچیده می کند. علاوه بر آن من علاقه ای به نگرش های ژورنالیستی به فوتبال ندارم، یعنی داستان هایی از دخالت مافیا در فوتبال و یا چیزی شبیه به این، زیرا من به قصه های پریان خودم باور دارم و ترجیح می دهم چیزی در این باره که در فوتبال واقعاً تا چه اندازه فساد دخالت دارد ندانم. اما در هر حال قرار بود که فوتبال در کتابی از من به نام « کتاب سیاه » که در 1990 منتشر شد نقشی بازی کند. یکی از شخصیت های آن کتاب مردی است که در اواخر دهه 1980 تمام استانبول را زیر پا می گذارد و به دنبال همسر خود می گردد. در نسخه اولی آن کتاب او از رادیو می شنود که چگونه ترکیه در برابر انگلستان و در کشور خودش بازی را واگذار می کند، در حالی که انگلیسی ها مرتب گل های بیشتر و بیشتری می زنند. در دهه 1980 ترکیه دو بازی حذفی مهم را در برابر انگلستان با نتیجه هشت بر صفر باخت. بازیکنان انگلیسی در زمین بازی بازیکنان ما را به ریشخند گرفتند و روزنامه های انگلیسی در باره این واقعیت که ما حتی یک چمن سبز واقعی برای بازی اول در استانبول نداشتیم ما را مسخره کردند. برای من این شکست ها استعاره ای از وضعیت کشور و احساس تحقیر بودند. من بعداً این قسمت را حذف کردم زیرا کتاب از آنچه لازم بود قطور تر شد. اما امروز از این کار خود پشیمان هستم.     

 

اشپیگل: فوتبال ترکیه در باره ی شرایط امروز کشور به ما چه می گوید؟

 

پاموک: دیکتاتور پیشین پرتقال آنتونیو سالازار فوتبال را به عنوان ابزاری برای کنترل کشورش به کار می برد. او بازی فوتبال را به عنوان تریاک توده ها به کار می گرفت، به عنوان روشی برای نگهداری آرامش در کشور. اگر در ترکیه نیز این گونه بود عالی می شد. در اینجا فوتبال تریاک نیست، بلکه بیشتر در حکم دستگاهی است برای ایجاد احساس ناسیونالیستی، بیگانه هراسی و اندیشه اقتدارگرا. من نیز معتقدم که این نه پیروزی ها بلکه شکست ها هستند که به ناسیونالیسم دامن می زنند.

 

اشپیگل: چگونه؟

 

پاموک: ریشه ناسیونالیسم در فجایع است، چه آنهایی که در اثر رویدادهای طبیعی مانند زلزله ایجاد می شوند و چه توسط شکست در یک جنگ. تولستوی در رمان معروف خود در این باره می نویسد که چگونه جنگ بر ضد ناپلئون به ایجاد هویت روسیه کمک نمود. یک شکست صفر بر هشت در برابر انگلستان نیز یک فاجعه مشابه است.

 

اشپیگل: شش سال پیش تیم ترکیه در جایگاه سوم جام جهانی قرار گرفت.

 

پاموک: بله. اما بعداً بازیکنان تیم ملی ما پس از ناکامی در شرکت در جام جهانی 2006 در آلمان، بازیکنان تیم سوئیس را مورد حمله قرار دادند. این عمل غیر اخلاقی و نابخشودنی بود، به ویژه روشی که بعداً روزنامه های ترکیه در باره اش نوشتند. آنها گناه ناکامی تیم ترکیه را به گردن داوران بازی انداختند و به انواع نظریه های توطئه متوسل شدند. واقعاً وحشتناک است. این روزها فوتبال ترکیه در خدمت اهداف ناسیونالیسم قرار دارد، اما نه در خدمت مردم.

 

اشپیگل: در پائیز امسال ترکیه در ارمنستان در بازی های مقدماتی حذفی جام جهانی شرکت خواهد کرد. بحث در باره قتل عام ارمنیان احتمال دارد که بر این مسابقه تاثیر منفی بگذارد. به نظر شما چه چیزی ممکن است روی دهد؟

 

پاموک: ترکیه در این مسابقه به پیروزی می رسد زیرا تیمش از نظر ورزشی بسیار برتر است. امیدوارم که نتیجه آن بازی این گونه باشد. البته اگر ترکیه در این مسابقه بازنده شود، آنها می توانند بگویند که اتفاق مهمی نیفتاده. ارمنی ها هم مثل خود ما انسان اند. آیا یک چنین طرز برخوردی ممکن است؟ خیر. من تا این اندازه ساده نیستم.

 

اشپیگل: انسان از فوتبال چه می تواند بیاموزد؟

 

پاموک: خیلی چیزها. مثلاً این که در جهان کشورهای دیگری با مردمانی از نژاد و رنگ دیگر هم وجود دارد، مردمانی که درست مثل خود ما هستند و ما باید به آنها احترام بگذاریم. فوتبال می تواند به ما بیاموزد با وجودی که بازیکنان فردی یک تیم ضعیف هستند، اما می توانند بازهم قرین موفقیت گردند آنهم اگر از عقل سلیم خود استفاده کنند. و ما چنالنچه از نتیجه ی شکست تیم مورد علاقه خود بسیار ناراحت هستیم با این وجود نباید به کسی حمله فیزیکی بکنیم. و یک مسئله مهم دیگر: اگر رئیس جمهور فرانسه نیکولاس سارکوزی می گوید که ترکیه بخشی از اروپا نیست، ما می توانیم پاسخ دهیم چگونه است که فنرباغچه به عنوان یک باشگاه بین المللی 50 سال است که بخشی از اروپا است.   

 

اشپیگل: اما سرود ملی ترکیه هنوز هم قبل از مسابقات لیک فنرباغچه نواخته می شود.

 

پاموک: کودکی من به من آموخته است که بدون اجتماع مردم در فوتبال لذتی وجود ندارد. اما اگر این اجتماع با هویت خودش مسئله داشته باشد مشکلاتی پیش می آید. و این هنگامی است که ما انواع شکل های زیاده روی و گزافه گویی ناسیونالیستی را تجربه می کنیم. و امروز هم البته ترکیه انواع و اقسام آنها را دارد. رابطه ما با اتحادیه اروپا به طور نهایی حل نشده و همین طور با کردها.

 

اشپیگل: آیا هنوز هم همان علاقه قدیمی را به فوتبال دارید؟

 

من هنوز هم از باشگاهم حمایت می کنم، اما این احتمالاً باید در اثر نوعی واکنش پاولوفی باشد، یعنی وقتی رنگ های تیم فنرباغچه را می بینم. حتی با وجودی که مربی تیم ملی ترکیه یک ناسیونالیست دوآتشه است، باز هم من در بازی های جام ملت های اروپا از تیم کشورم طرفداری میکنم، همانطور که شما هم از تیم آلمان. اما من دیگر طرفدرا جدی فوتبال نیستم.

 

اشپیگل: به چه دلیل؟

 

پاموک: از دهه 1980 من همواره بیشتر و بیشتر خود را وقف نویسندگی کردم و حالا هم که در آمریکا زندگی می کنم. به ناگهان متوجه شدم که دیگر نمی دانم کدام تیم فاتح جام در ترکیه شده است. علاوه بر آن، فوتبال ترکیه بسیار پس روی کرده بود. موضوع دیگر ستایش از قهرمان ها نبود، بلکه از بازندگان بود. برای مثال، دروازه بان ها تا دهه 1990 یک نقش ویژه برای ما بازی می کردند، زیرا با توجه به بازی های بین المللی و برتری تیم های مقابل این تنها بستگی به دروازه بان داشت که تیم خود را از باخت نجات دهد. لذت بردن از فوتبال بخشی از شرایط اجتماعی است و من باور خود به آن را از دست داده ام.

 

اشپیگل: آلبرکامو یک بار همین را در باره ی دوره ای که دروازه بان بود گفته بود: همه ی آنچه من با اطمینان بیشتری در باره ی اصول و تعهدات اخلاقی می دانم را مدیون فوتبال هستم.

 

پاموک: خب، یک چنین چیزی می تواند در الجزایر دهه 1930 صادق باشد. اما امروزه به نظر سطحی می آید. اصول اخلاقی احتمالاً آخرین چیزی است که انسان می تواند از فوتبال بیاموزد.     

 

http://www.spiegel.de/international/europe/0,1518,557614,00.html

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.