باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

رویاپرداز روزگار سپری شده

کلاوس هلگه دونات

برگردان علی محمد طباطبایی

اومانیست مشهور آلکساندر سولژنیتسین پس از بازگشت خود از تبعید

به طور فزاینده از اندیشه های مستبدانه حمایت می کرد

وارشام شالوم نویسنده و همچون خود سولژنیتسین زندانی سابق گولاگ هنگامی که در 1962 برای اولین بار داستان نیمه گوتاه « یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ » را که به تازگی در نشریه ادبی Nowij Mir منتشر شده بود می خواند چنین نوشت: « دو شب تمام است که نخوابیده ام و داستان شما را می خواندم. آن را برای بار دوم خواندم و به یاد گذشته ها افتادم . . . این داستان شما درست به مانند یک قطعه شعر است. همه چیز در آن بی نقص و کامل است. اجازه دهید که به شما و به خودم تبریک بگویم و البته به صدها هزار (بلکه به میلیون ها) انسان در گذشته که آنها نیز اکنون با این داستان شما حقیقتاً دوباره به این جهان زندگان بازگشته اند ».   

این اثر در واقع اولین متن در باره ترور و وحشت اردوگاه های کار اجباری بود که شش سال پس از بیستمین گنگره حزب کمونیست که در آن خروشچف استالینیسم را به طور علنی به باد حمله گرفت امکان انتشار می یافت.

با انتشار این داستان سولژنیتسین به یادبود و مظهری از مخالفین شوروی تبدیل گردید. با این وجود او یک مبارز تک رو باقی ماند که برایش همبستگی با عرصه مخالفین دیگر شوروی اهمیتی نداشت. او در خاطره نویسی های بعدی اش نیز همچنان نامی از دشمنان رژیم که از او حمایت می کردند نبرد. البته آنها انتظار تشکر از او را هم نداشتند.

شاید این تراژدی چهره آلکساندر سولژنیتسین باشد که در زمانی که در قید حیات بود به چنان غولی تبدیل گردید که چهره ی دیگری را در کنار خود تحمل نمی کرد. او صداقت اخلاقی را که به عنوان یک نویسنده کسب کرده بود برای بررسی علل عمیق تر ترور سیاسی در شوروی مورد استفاده قرار نداد. حتی پس از بازگشت از تبعید از آمریکا وی فاصله خود را با مخالفین سابق نظام شوروی حفظ نمود. به جای آن که در بازسازی گذشته تمامیت خواهانه روسیه نقشی به عهده بگیرد، یعنی به همان نحوی که سازمان غیر دولتی Memorial  به عهده گرفته بود و برای آن می کوشید، سولژنیتسین گوشه نشینی اختیار کرد. در آثار وی انقلاب بولشویستی به عنوان فریب نسبت به مردم روسیه مطرح می شود. با باور او این تراژدی بود که از خارج به روسیه تحمیل شده بود. در نگاه او کمونیسم تجلی انسان مداری (اومانیسم) خردگرای غربی بود که از زمان اندیشه روشنگری مسیر بدفرجام خود را در پیش گرفته بود.

هنگامی که سولژنیتسین در 1994 پس از بیست سال زندگی در تبعید به کشورش بازگشت، بسیاری در او چیزی به مراتب بیشتر از یک فاتح کمونیسم می دیدند. انتظار این بود که او نیز رهبری فکری کشور را مانند آنچه واسلاو هاول در چکسلواکی به عهده گرفته بود بپذیرد. اما نه سولژنیتسین هاول بود و نه روسیه چکسلواکی.

وی در دوره تبعید، کار و اندیشه خود را وقف تجلیل از روسیه تزاری و تصوری خیال پردازانه از آن کرد. برای او غرب و زندگی انسان در آن که به طور فزاینده در چارچوب ها و ضوابط قانونی قرار گرفته بود یک مسئله ای انزجار آور و غیر قابل پذیرش بود که او آن را با یک خودآگاهی بی دینانه برابر می گرفت. کارهای سیاسی ـ تبلیغاتی او در تضاد آشکار با شرایط زمانی روسیه قرار داشتند، کشوری که در سال های پرالتهاب دهه 90 در جستجوی خود و چیزی کاملاً تازه برآمده بود. او از حق برخورداری از برتری اخلاقی، حق برخوردار بودن از آموزش ناپذیری را بوجود آورد و به این ترتیب به همان سنت روشنفکران روسی از اواخر قرن نوزدهم پیوست که مطابق با آنها اعتقاد به روش های مستقیم و انقلابی کمترین جایگاهی برای راه حل های بینابینی و آشتی جویانه باقی نگذاشته بود.

فاتح کمونیسم نمی توانست پنهان کند که حتی او نیز نتوانسته بود خود را از رویای سوسیالیستی سازی شوروی دور نگه کند. او بارها پس از آن تلاش کرده بود که به طریقی برای تبلیغ چنین رویایی وارد عمل شود. طرح های سولژنیتسین برای آینده شوروی از محدوده اندیشه های ارتجاعی فراتر نمی رفتند. او در ضوابط قانونی قرار گرفتن زندگی انسان و مشروعیت به روش غربی را در برابر یک جهان بینی کل گرایانه و سازمان مدار قرار می داد که می توانست از ایدئولوگ های انقلاب محافظه کارانه جمهوری وایمار به عاریت گرفته شده باشد.  تصویر به شدت انسان مدارانه از سولژنیتسین در نهایت به جریانی ختم گردید که دوباره ویژگی سوژه بودن عامل انسانی را از او (انسان) بازپس می گرفت، و آنهم البته به نفع ارزش های برتر مانند حکومت یا کلیسای ارتدوکس. در واقع میراثی شوم که نویسندگان بزرگی چون فئودور داستایوسکی راه آن را هموار کرده بودند.

در مصاحبه ای با روزنامه ی پرستروئیکا به نام Moskowskije Nowosti  در سال 2003 و در برابر انتقاد غرب به روسیه چنین پاسخ داده بود: « حق برخورداری نامحدود از حقوق بشر دقیقاً همان چیزی است که اجداد غارنشین ما به اجرا گذارده بودند: هیچ چیزی نمی توانست جلوی آنها را بگیرد تا از همسایه خود دزدی یا با چماق مغزش را پریشان نکنند. »

سولژنیتسین که جهنم اردوگاه های کار اجباری را تجربه کرده بود 50 سال بعد خودش جهانشمولی حقوق بشر را رد کرد.

وی در توسل جستن به گذشته ی روسیه و این که این کشور با بقیه جهان تفاوت دارد به سهولت برچیده شدن دموکراسی در حکومت پوتین را توجیه می کرد. از نظر او هر جامعه ای نیازمند مرجعیت و قشری از نخبگان است که از تمامی حقوق و مزایا برخوردار باشند، در همان حالی که حقوق و آزادی های بقیه مردم در محدودیت قرار می گیرد.

همچون نخست وزیر روسیه پوتین و بسیاری دیگر از مردم این کشور، وی نیز زوال امپراتوری را نپذیرفت. یک روسیه بزرگ و غیر قابل تقسیم که اوکراین، روسیه سفید و قزاقستان شمالی هم به آن متعلق باشند برای او همانقدر بدیهی بود که یک حکومت قوی و مقتدر. بنابراین سولژنیتسین همچنان یک خیالپرداز روزگار سپری شده باقی ماند.    

Visionär des Vergangenen

http://www.taz.de/1/leben/koepfe/artikel/1/visionaer-des-vergangenen/

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.