باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

چرا از دنیای نو بیمناکم؟

فرانسیس فوکویاما در باره ی رویدادهای اخیر

تایمز آن لاین

می 2003

برگردان علی محمد طباطبایی 

 

 

فرانسیس فوکویاما فرزانه ی قرن بیست و یکم پیش بینی کرده بود که مردم سالاری

 لیبرال بر نظام های استبدادی غلبه خواهد کرد. اما اکنون خطرات اخلاقی

تازه ای  در راه است که شاید ثبات جهان را بر هم بزند 

 

اگر کارل مارکس زنده بود و می دید که لنین انقلاب او را به مرحله ی عمل در می آورد چه می اندیشید؟ پیشگویان و پیامبران بسیار به ندرت از این اقبال برخوردارند که عملی شدن سخنان خود را به دست سیاستمداران ببینند. اما فرانسیس فوکویاما با وجودیکه این بخت را داشت ابداً خوشحال نیست. این فروریختن مارکسیسم بود که فوکویاما را به عنوان یک پیشوای روحانی و یک پیشگو مورد توجه جهانی قرار داد. کتاب او « پایان تاریخ و آخرین انسان » در سال 1992 منتشر گردید آنهم در حالیکه هنوز غبار حاصل از ریزش دیوار برلین در حال نشستن بود. این اثر چه از نظر اقتصادی و چه روشنفکری یک موفقیت آنی بود و گویای نیاز به یک راهنما برای جهان مدرنی که پس از جنگ سرد از نو ساخته شده بود.

نظریه ی فوکویاما که غالباً و از روی عمد تعبیر غلط شده است یقیناً همه جانبه (و کمی عجولانه) بود اما هرچه بود ساده انگارانه نبود. او استدلال می کرد که کشمکش جهانی میان ایدئولوژی های گوناگون برای ارائه ی  بهترین پاسخ به نیازاهای انسان مدرن با پیروزی قاطع مردم سالاری لیبرال پایان پذیرفته است. طی قرن بیستم الگو های رقیب، چه فاشیستی، چه خودکامه، چه دین سالار و چه کمونیست همگی آزمایش گردیده و آشکارا از نشان دادن راه نجات ناکام ماندند. همه ی آنها فلاکت و بیچارگی برای مردم به ارمغان آوردند نه آزادی و رفاه، یعنی همان چیزهایی که شهروندان غربی بهره مند شدن از آنها را هدف خود قرار داده بودند. استدلال فوکویاما اینگونه نبود که اکنون همه چیز به خوبی و خوشی به بهترین جهان های ممکن انجامیده است، بلکه او بر این عقیده پافشاری می کرد که تاریخ آنگونه که در قرن بیستم درک گردید، یعنی به عنوان رقابتی میان الگوهای مدعی تجدد، با پیروزی مردم سالاری لیبرال به عنوان فاتح بی چون و چرا پایان یافته است. 

از اینکه جنگ دیگری، کوتاه تر لیکن آتشین تر پایان یافته و نزاعی دیگر با نتیجه ی پیروزی قاطع مردم سالاری لیبرال خاتمه یافته است، قاعدتاً باید انتظار داشت که فوکویاما شدیداً به وجد آمده باشد. گذشته از آن، اگر این او بوده که سلطنت جهانی مردم سالاری لیبرال را پیش بینی کرده، آیا نباید او اکنون جورج بوش و متحدان نومحافظه کارش را مورد تشویق بسیار قرار دهد زیرا که آنها به تاریخ و به دموکراسی دست مساعدتی مقتدرانه داده اند؟ آیا او نباید به عنوان مارکس غرب خوشحال باشد از اینکه قاطعیت لنین وار بوش دگرگونی عظیمی در خاورمیانه ایجاد کرده است؟

فوکویاما با ملایمت اما قاطعانه، به هنگام مصاحبه و صرف چای  چنین اظهار نظر می کند: « من به آنچه بوش انجام می دهد تردید دارم ». اما آیا این همان اصول و مرام فوکویاما نبوده که رئیس جمهور آمریکا به آن جامه ی عمل پوشانیده است؟ وی پاسخ می دهد: « خب، به عقیده ی من ضرورت های سیاسی و اقتصادی بنیادینی وجود دارند که تاریخ را به مسیر معینی هدایت می کنند، یعنی به سوی مردم سالاری های بزرگتر. اما استفاده از نیروی نظامی برای تحت تاثیر قرار دادن این فرآیند برای پیشرفت به جلو مانند چرخیدن تاس نتیجه اش نامعلوم است. برای چنین چیزی موانع فرهنگی وجود دارد که ما احتمالاً نمی توانیم بر آنها پیروز شویم. »

آن چه تردید فوکویاما در برابر خط و مشی بوش را قابل ملاحظه تر می کند آشنایی او با کسانی است که در راهنمایی دست مقتدر بوش شرکت دارند. فوکویاما دوست قدیم و همکار سابق پل ولفوویتس قائم مقام دونالد رامسفلد در پنتاگون است. اروپایی ها از ولفوویتس به عنوان دورپرواز ترین باز شکاری (جنگ طلب) یک اهریمن ساخته اند. فوکویاما از دوست قدیم خود تمجید بسیار می کند و او را بیشتر در هیئت متفکری عمیق و باریک بین و مترقی می بیند تا کاریکاتوری که از او شایع است. او تاکید می کند که ولفوویتس یک آرمان گرا است، کسی که به بسط و گسترش مردم سالاری برای همه معتقد است و آنچه او نیست جمهوری خواهی سنتی و واقع گرا است که صرفاً به تعقیب نفع طلبانه ی مزیت های آمریکا علاقمند است. فوکویا ما شخصاً اعتقاد دارد که علاقه ی ولفوویتس به خاورمیانه ربطی به نفت ندارد، بلکه مربوط می شود به این بینش که منطقه ی خاورمیانه توسط طبیعت به طور یکپارچه استبدادی و غیر دموکراتیک دولت های عربی مهار و محدود شده است. اما در حالیکه فوکویاما انگیزه های ولفوویتس را محترم می شمارد نیاز برای دادن هشداری ملایم به دوست قدیمی خود را نیز احساس می کند.

« دیدگاه آرمان گرا در مورد خاورمیانه این است که خط و مشی های کشورهای عربی درمانده شده اند. و شما می توانید عراق را برای ایجاد الگویی جایگزین، یعنی کشوری عربی اما دارای آزادی، استقرار حکومت قانون و مردم سالاری بیشتر مورد استفاده قرار دهید. اما باید بگویم که من آنقدر ها خوش بین نیستم. عراقی ها افرادی زودرنج و بهانه گیر هستند. این بازی در عراق شدیداً آسیب پذیر خواهد بود که رژیمی بدون حزب بعث بخواهد یکپارچگی کشور را حفظ کند. و دلیل دیگر من برای بدبین بودنم این است که ما آمریکایی ها استعداد چندانی در کشور سازی نداریم. هنگامی که موضوع اصلی دخالت نظامی است ما خیلی سریع عمل می کنیم، اما به هنگام التزام برای نظم و بازسازی بسیار کند تر. »

با این وجود فوکویاما معتقد است که ولفوویتس از جمله کسانی در دولت آمریکا است که در باره ی انجام التزام طولانی مدت برای بهبود تمامی منطقه ی خاورمیانه کاملاً جدی است. « من از اینکه او در دولت شرکت دارد قوت قلب می گیرم. او طرفدار سیاست یکجانبه محض نیست. این دیک چینی و جان بولتون (معاون نظارت بر تسلیحات) هستند که چنین تمایلاتی دارند. ولفوویتس معتقد به استفاده از قدرت آمریکا است. چپ اغلب از درک آن عاجز است که شما باید گاهی از قدرت برای رسیدن به نتیجه های مثبت استفاده کنید. گذشته از آن این قدرت آمریکا بود که باعث سرنگونی هیتلر گردید. در باره ی ولفوویتس و نومحافظه کاران سخنان مهمل و بی فایده ی بسیار نوشته می شود و حاکی از آن است که آنها بخشی از طرح اسرائیل هستند. البته او تاریخ قرن بیستم را از درون عدسی کشتار یهود می نگرد. او به طور ایدئولوژیک به قدرت آمریکا باور دارد و همچنین به قدرت نظامی آن برای ساختن جهانی بهتر. او در خالی کردن پشت فردیناد مارکوز شرکت داشت و در دورکردن اندونزی از سوهارتو شدیداً درگیر بود و من فکر می کنم که او میان موفقیت در عراق و آغاز مجدد صلح بین اسرائیل و فلسطینی ها ارتباطی می بیند. »

ساختن تصویری از ولفوویتس به عنوان نیرویی مترقی در حکومت بوش، یعنی کسی که از قدرت برای دلایل اخلاقی استفاده می کند و به موفقیت در عراق برای ترغیب اسرائیل به شرکت در ادامه ی روند صلح اعتماد دارد شدیداً متضاد با تصویر دوبعدی از حکومت بوش است که در آن کولین پاول تنها قهرمان مطرح است و ولفوویتس شخصی مرتجع تصور می شود. اما دیدگاه فوکویاما بسیار قانع کننده تر است، نه فقط به این خاطر که او ولفوویتس و دیگر دولتی ها را به خوبی می شناسد بلکه از این جهت که او معرکه بگیر تیم بوش نیست.

« من مطمئن نیستم که در دور بعدی به بوش رای خواهم داد. من از نقش شبه امپراتوری برای آمریکا بیمناکم و گمان می کنم که بعضی از اعمال این دولت ممکن است که منجر به عکس العمل های شدید شود. »

اینکه احتیاط و دودلی فوکویاما همچنان در حال افزایش است نشان از نزدیکی دیدگاه های او با اروپایی ها دارد تا با عقاید همگانی در آمریکا. متفکر تقریباً دانشمند ما به نظر می رسد که بیشتر در خانه ی خود در در حال مزه مزه کردن چای در اتاق نشیمنی در لندن باشد تا اینکه در حال لاجرعه سرکشیدن یک وعده عرق جاوه در دبی. او آشکارا با آن اروپایی هایی که هو و جنجال بوش حساسیت و نازک طبعی آنها را جریحه دار کرده است ابراز همدردی می کند.

« بین اروپا و آمریکا تفاوت های اساسی و عمیقی وجود دارد. اما آمریکایی ها باید درک کنند که این استدلالی بی ثمر است که بخواهند تقصیر چنین چیزی را به گردن اروپایی ها بیندازند. بی میلی اروپا برای پذیرش راه حل های نظامی پیامد عوامل تاریخی است. قاره ای که توسط دو جنگ بزرگ تخریب شده است به طور قابل درکی بی میلی بیشتری برای مهر تائید زدن بر جنگ دارد. ما باید ریشه های تاریخی طرز فکر و نگرش اروپایی ها را درک کنیم. اما از آنجا که جنگ عراق خیلی زود به پایان رسید فضای کافی برای بازسازی روابط با آن سوی اقیانوس ها وجود دارد و ما باید تلاش خود را برای انجام چنین امری انجام دهیم. تابدین جا ائتلاف ها با افراد علاقمند به خوبی درجریان بوده است، اما ما باید در جستجوی ثبات از طریق نهادهای بین المللی هم باشیم. چنین عملی زندگی را پیش بینی پذیر تر می کند و مانع از آن می شود که ما به جهان ناپایدارتر قرن نوزدهم بازگردیم. »

این احترام برای نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل و درخواست از آمریکایی ها برای توجه بیشتر به احساسات و نازک بینی های اروپایی ها به نظر می رسد که بیشتر تحت تاثیر افکار تونی بلر قرار گرفته باشد.

« من شدیداً بلر را ستایش می کنم. اودر مورد عراق قضاوت صحیحی داشت. اما از طرف دولت بوش به اندازه ی کافی مساعدت نشد. او سزاوار افتخار و سربلندی است. و نوسازی که بلر در حزب کار انجام داده نیز تحسین برانگیزاست. او حزب خود را از اساس اتحادیه های کارگری جدا کرد، به طریقی که سایر سوسیال دموکراسی های اروپا مانند آلمان از انجامش ناتوان بودند. آمریکا بر اساس اصول و مرام فیلسوف لیبرال انگلیسی جان لاک قرار دارد. در این نگرش بین دولت و ملت یک قرار داد وجود دارد و اعتقادی به دولت محدود. در اروپا دیدگاه حاکم در مورد دولت بیشتر تحت تاثیر نظریه های ژان ژاک روسو است. از نظر او دولت مظهر « اراده ی عمومی » است. آمریکا بیشتر پیرو مکتب اصالت فرد است و بر کار و کسب و تجارت مبتنی است و البته بی نظم تر از اروپا است. در اتحادیه ی اروپا دولت ها دارای درجه ی بالاتری از همبستگی اجتماعی هستند، اما آنها در عوض از انعطاف پذیری کمتری برخوردارند. انگلستان حالتی است بینابین و در حال حاضر بیشتر به طرف اتحادیه اروپا متمایل است. »  

و شاید فوکویاما در این لحظه به بلر کمی نزدیک تر باشد تا به بوش، اما هنگامی که گفتگو با او به موضوع آخرین کتابش می رسد، لحنی از ستایش به میان صدای خردمند ما نفوذ می کند. « آینده ی پسا انسانی ما » جستجو و کاوشی است همه جانبه در باره ی قدرتی که به عقیده ی فوکویاما ممکن است اکنون مردم سالاری لیبرال را متزلزل سازد، بسیار گسترده تر از هر لرزه ی جغرافیایی ـ سیاسی. توان علمی برای دوباره سازی انسانیت که از علم ژنتیک جدید و فن آوری داروسازی جدانشدنی است این دورنما را پیش می کشد که طبیعت انسانی به همانگونه که آنرا می شناسیم می تواند بکلی دگرگون شود. ظرفیت برای رسیدن به هدف های بهسازی ژنتیکی، و دستکاری کردن خمیره ی انسانی، در حال حاضر برای ما امکان پذیر و قابل دسترس است. اکنون فوکویاما از این بیم دارد که با پشت سرگذاردن مخاطرات تمامیت خواهی سیاسی، خطرات جدید اخلاقی در کمین نشسته باشند. ما احتمالاً دیگر در وحشت 1984 زندگی نخواهیم کرد. اما شاید در آستانه ی جهان جدید خوب، همانگونه که هاکسلی آنرا مجسم کرده بود باشیم. فوکویاما به نوشتن چنین کتابی که بی درنگ قابل فهم و گیرا است سوق داده شد، زیرا تبادل نظرهای عمومی در باره ی موضوعاتی که در کتاب او مطرح می گردد اکنون بسیار محدود شده است. اما او بوش را نیز به خاطر دست و پنجه نرم کردن با این مسئله در شیوه ای که به عقیده ی او حاکی از « جدیدت اخلاقی » است سزاوار تمجید می داند.

همانگونه که فوکویاما توضیح می دهد « بحث استفاده از سلول های پایه ی جنینی دقیقاً بستگی به نظر ما در باره ی معنای انسانیت دارد. یکی از اولین سخنرانی های بوش در سال 2001 درباره ی روش ها و تدابیر استفاده از سلول های پایه بود. اغلب سیاسمتداران به صورتی حساب شده مطالب و استدلال هایی به حمایت از آن مطرح کردند. موضع بوش برعکس آنها بود. او هر دو سوی موضوع را در طریقی متعادل مورد بحث قرار داد، به آن اندازه ی دقیق که هیچ کس نمی دانست که او در نهایت طرف کدام یک را خواهد گرفت. روش او نشان از کسی می دهد که برای رسیدن به اصل مطلب و باز کردن بحث کاملاً جدی است. » به نظر می رسد فوکویاما می خواهد به طور تلویحی بگوید که « چقدر خوب می شد که اغلب بوشی سنجیده تر و حساب شده تر در معرض دید قرار می گرفت. » مارکس مدرن ما ظاهراً ترجیح می دهد که سیاستمداران بوش مانند خودش فیلسوف باشند و نه انقلابی. و از این لحاظ فوکویاما با تمامی دلبستگی اش برای پیشبینی مارکسی، آینده خود را اصالتاً یک محافظه کار  نشان می دهد.

تاریخ انتشار اولیه چهارشنبه 7 خرداد 1382

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.