باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

متاسفم کارل، این سرمایه داری مردنی نیست

امیر طاهری

برگردان علی محمد طباطبایی

  

 

در یکی از آن تلاقی هایی که باعث درهم آمیختن دو مسئله ی متضاد گردید، در روز پس از تصویب 700 میلیارد دلار بسته تضمین مالی توسط کنگره ایالات متحده بعضی از رمانتیک های دوآتشه یکصد و شصتمین سالگرد انتشار مانیفیست کمونیستی را گرامی داشتند.  

همان گونه که همگی می دانیم آن دفتر نازک که در 1848 توسط کارل مارکس و فریدریش انگلس به نگارش در آمد تقریباً در حکم یک سرود انتظارگونه برای پایان سرمایه داری و ظهور آرمان شهر کمونیستی بود. از این رو نباید چندان تعجب برانگیز باشد که بعضی از شارحین اکنون درصدد هستند که معضلات بوجود آمده در بخش بانکی کشورهای مهم غربی را به عنوان تحقق همان پیش گویی های مانیفیست تلقی کنند. 

روزنامه چپگرای فرانسوی لیبراسیون اعلام کرده است که « سرمایه داری در حال احتضار است. » یکی از دوستان بریتانیایی من که بیشتر عمر بزرگسالی اش در نبرد با کمونیسم سپری شده می گوید: « با این همه شاید حق با مارکس باشد. می خواهم بازگردم و مانیفست را بخوانم » البته خواندن و دوباره خواندن مانیفست کمونیستی همیشه سرگرم کننده است. من خودم آن را چهار دهه پیش و هنگامی که دراختیار داشتنش می توانست انسان را به پشت میله های زندان در حکومت شاه بیندازد خواندم. و من آن را از همان جمله اولش شاعرانه یافتم: « شبحی در اروپا به پرواز درآمده است . . . . » با این وجود هنگامی که روز دیگر آن را دوباره خواندم ـ تا مجبور نباشم دور میز شام، خانواده را در این بحث شرکت دهم ـ آن را به همان اندازه ی بدترین نوع از ادبیات دینی مغلق دیدم.   

اکنون آن قسم از سرمایه داری که مارکس و انگلس در آن جزوه کوچک خود پیش گویی کرده بودند دیگر وجود ندارد، اگر اصلاً فرض کنیم که هرگز چنین چیزی وجود داشته است. جهان دیگر این گونه تقسیم نشده است که در یک طرفش پرولتاریای محروم از همه چیز ایستاده باشد که به نحو فزاینده مورد بهره کشی قرار می گیرد و 99 درصد جمعیت را تشکیل می دهد و در آن طرف دیگر یک درصد بقیه متشکل از انگل های بوژوا که خون بشریت را می مکد. و در جهان ما دیگر یک مشت غول انحصارگر، یا به قول مارکس تراست ها و کارتل ها بر اقتصاد جهان سلطه ندارند، کسانی که بتوانند قیمت کالاها و شرایط کاری کارگران را تعین کنند.     

با این وجود تردیدی در کار نیست که سرمایه داری جهانی در حال حاضر درگیر یک بحران عظیم شده است. چگونه چنین چیزی آغاز شد؟ آیا همین سال گذشته نبود که نخست وزیر بریتانیا گوردون براون که به عنوان یک نابغه بزرگ اقتصادی مشهور شده گفته بود دوره « شکوفایی اقتصادی شتابان و در پی آن ورشکستگی سریع  » برای همیشه سپری شده است؟

همچون همیشه هنگامی که با یک معمای سیاسی روبرو هستیم بهترین شخص برای مشورت ما ارسطو است. فیلسوف یونان باستان که نزد مسلمانان به « معلم اول » مشهور است دارای یک استعداد ذاتی برای ساختن قاعده بود. اگر او امروز زنده بود می توانست موفقیت شغلی بی نظیری به عنوان یک آگهی نویس در آژانسی تبلیغاتی و مهم به دست آورد. به هر رو، وی در یکی از قاعده هایش چنین می گوید: « هر نظامی با زیاده روی در اصول مبنایی اش به فساد می گراید. »

چنانچه این اصل وی را به زبان ساده برگردانیم معنای آن این خواهد بود که عشق بیش از اندازه خود عشق را نابود می کند و زیاده روی در دین قاتل دین است و برای مورد این مقاله می توان گفت که سرمایه ی بیش از اندازه نظام سرمایه داری را از بین می برد.

با پیروی از این قاعده ارسطویی بود که فلاسفه مسلمان، و قدیمی تر از همه آنها فارابی و ابن سینا، نظریه میزان و اعتدال خود را به شکوفایی رساندند که مطابق با آن هر پدیده ای چنانچه به حد نهایت توان های بالقوه ی خود رسد خودش را نابود می کند. از این رو بسیار اهمیت دارد که انسان دقیقاً بداند تا کجا باید برود و چه هنگام متوقف شود.     

حال بگذارید ببینیم که آن تحلیل چگونه ممکن است به درک بحران جاری به ما یاری رساند. ابتدا توجه خود را به چند عدد و رقم متمرکز کنیم. در اواخر دوره ریاست جمهوری جیمی کارتر در 1979، شاخص دای جونز در مورد ارزش سهام در وال استریت در کمتر از 1000 قرار داشت.  

این شاخص در اوایل سال جاری چیزی در حدود 14000 بود و یا به عبارتی حکایت از یک رشد 14 برابر طی فقط سه دهد داشت. در 1979 فقط کمی بیش از 5 میلیون آمریکایی صاحب سهام بودند. سی سال بعد این تعداد به 60 میلیون نفر افزایش یافت، و از جمله آنها مالکیت غیر مستقیم از طریق صندوق بازنشستگی. هم زمان تعداد کسانی که مالک خانه ی خود بودند از 17 درصد به بیش از 40 درصد رسید. این برای اولین بار در تاریخ بود که اکثریت جمعیت یک کشور، حد اقل در تاریخ ایالات متحده، از سرمایه داران تشکیل می شد، به سخن دیگر از کسانی که صاحب سرمایه بودند.   

اما چه چیزی باعث یک چنین دموکراتیزه کردن چشمگیر سرمایه گردید؟

یک سرچشمه سرمایه جدید نفت بود که توانست مبالغ هنگفتی پول نقد ایجاد کند که صادرکنندگان قادر به سرمایه گذاری آنها در اقتصاد خود نبودند. مطابق با محتمل ترین برآوردها، طی سه دهه ی مورد بحث کشورهای عمده ی نفتی بیش از یک تریلیون دلار در اقتصاد های کشورهای غربی سرمایه گذاری کرده اند. مورد دیگری که باید مورد توجه قرار دهیم تغییر مسیر چین در وارد شدن به صحنه و به عنوان منبعی برای سرمایه ارزان و فراوان بود. این کشور کار ارزان مردم خود را به پول نقد تبدیل نمود و سپس همان ها را در بانک ها و اوراق قرضه دولتی غربی ذخیره کرد. در حدود سال 2007 چین یکی از چهار کشور عمده سرمایه گذار در ایالات متحده بود که اموال و سرمایه ی آن در آمریکا به 400 میلیارد دلار می رسید. 

معنای همه آنها این است که آمریکایی ها در نگرشی نسبی دیگر نیازمند پس انداز جهت حفظ و استمرار جریان تکوین سرمایه نبودند. همه آنچه آنها می بایست انجام دهند خرج کردن پول دیگری بود. عرب ها، چینی ها، مردم روسیه، اهالی آمریکای لاتین و تا اندازه ای حتی اروپایی ها به جای آنها پس انداز می کردند.

اما همه چیز به اینجا هم ختم نشده. بانکهای سرمایه گذار و دلالان رسمی (brokerage houses) دوره ای از آفرینش گری بی سابقه در تاریخ را پشت سر گذاشتند. آنها بدهی های موجود را به منابع جدید برای اعتبارات مالی تبدیل نموده و سپس آنها را برای ایجاد سرمایه های جدید و مسلماً آمریکایی مورد استفاده قرار دادند. به دیگر سخن، آنچه شما به دیگری بدهکار بودید و به طرف سومی فروخته شده بود اکنون می توانست به سرمایه خود شما تبدیل شود. 

در حالی که این رویدادها در حال انجام بودند رئیس بانک مرکزی وقت آمریکا آلن گرینسپان از « جوش و خروش نامعقول » سخن می گفت اما کاری جز تشویق بیشتر آن انجام نداد. و در شرایطی که صندوق ذخیره ملی نرخ بهره را پائین تر از همیشه نگاه داشته بود و دیگر بانک های مرکزی هم از آن تبعیت کردند دموکراتیزه شدن سرمایه به چنان محدوده هایی رسید که هیچ اقتصادی توان تداوم بخشیدن آن را برای مدت طولانی نداشت.

به این ترتیب سرمایه اهمیت و رازگونگی خود را از دست داد و در نتیجه آن احترام خود را. سرمایه بیش از حد در دسترس بود. آلیس خانمی که برای هر ماجراجویی اقتصادی در خدمت بود. در گزارش های خبری تلویزیونی در آمریکا مثلاً می شد آقای محترمی از میسوری را دید که با تعجب بسیار می پرسید چگونه بانک ها با قرض دادن نیم میلیون دلار به او برای خریدن یک منزل مسکونی بسیار لوکس موافقت کرده اند: « آنها می دانستند که من هرگز دو سکه ی ده سنتی نادرست هم ندارم که به یکدیگر بسابم. »  

پاسخ معمای ما این است که وقتی بیش از اندازه سرمایه در اختیار باشد شما هنر قرض دادن را می پرورانید و نه هنر پس انداز کردن را. بانک ها می خواستند که از شر پولی که به سروکولشان می بارید خلاص شوند. آنها دوستدار کسانی بودند که پول قرض کنند و نه کسانی که پولهایشان را در بانک پس انداز نمایند.

به این ترتیب نوبت به خود سرمایه رسید که مورد اهانت قرار گرفته، آزار دیده و با خشونت با او رفتار شده بود تا انتقام خود را بگیرد. او می خواست که دوباره مورد احترام قرار گیرد.  

این پایان ما را به نیچه می رساند که هرچند هرگز نمی توان او را با ارسطو مقایسه کرد اما به سهم خودش استادی در درست کردن قاعده های به یادماندنی است. او بود در جایی گفته بود: « آنچه نتواند جان مرا بگیرد، باعث قوی تر شدنم می گردد! »

متاسفم کارل، بحران فعلی نیز سرمایه داری را نمی کشد، بلکه آن را قوی تر می سازد.

  

http://www.asharq-e.com/news.asp?section=2&id=14348

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.