باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

انسان شناسی جنسیت یا جنسیت در انسان شناسی؟ (1)

بخش اول

نگاهی انتقادی به یک مقاله از روزنامه ی شرق

علی محمد طباطبایی 

 

 

 

 

پیش درآمد:

فیلسوف معروف اتریشی کارل ریموند پوپر عادت داشت که موجود زنده را « آنچه همیشه به دنبال حل مسائل است » بنامد. وی حتی کتابی دارد با عنوان « زندگی حل مسئله است » که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. این جمله ی معروف نیز از وی است که « هر موجود زنده ای در جستجوی دنیای بهتری است » اما دنیای بهتر صرفاً با توجه به معضلاتی که در گیرش هستیم و حل آنها بدست می آید. با این وجود بسیار اند روشنفکرانی که تصور می کنند دنیای بهتر همان دنیای مدرن تر است، دنیای آوانگاردها، جهانی که در آن هر روز چیزی جدید ابداع و متداول می شود که نمی توان از خیر آن گذشت زیرا ما در چنین صورتی به دنیای جدید و به ترقی و پیشرفت پشت کرده ایم. عطش بی پایان بخشی از روشنفکران ما برای افکار و فلسفه ها و ایسم های جدید نیز از این نقطه ی برخورد صورت می گیرد. گیرایی جایگزین شدن نو به جای کهنه به حدی بود که حتی دکتر شریعتی مبدع تز معروف « بازگشت به خویشتن خویش »  نیز از آن بی نصیب نماند. وی جدا از منعکس نمودن برداشت های شخصی خود از ایدئولوژی های جدید بر قرآن و تاریخ اسلام، شعر نو و نقاشی مدرن را ستایش می کرد و به منتقدین آنها  نهیب می زد که بازگشت به گذشته ممکن نیست. از طرف دیگر زمانی که تز معروف « سوسیال امپریالیسم شوروی » توسط بخشی از جریان های سیاسی چپ مطرح گشت ـ با صرف نظر از درستی یا نادرستی اش ـ مخالفت بسیاری با این تز فقط به این خاطر بود که پذیرش آن انکار نظریه های مارکس و هگل است، زیرا در این صورت پذیرفته ایم که تاریخ به عقب هم ممکن است باز گردد. خلاصه ی کلام آن که فعالیت ما اگر قرار است که مثمر ثمر باشد باید ابتدا مسائلی را که واقعاً از آنها در رنج هستیم معین نموده و برای حل آنها بکوشیم نه این که ابتدا جذب یک سری ایسم های جدید بشویم تا مسائلی را که آنها تشخیص داده اند در جامعه ی خود نیز پیدا کرده و راه حل های آن ایسم ها را طوطی وار تکرار کنیم. فمینیسم و طرح نظریه ی « پدرسالاری » نیز یکی از همین ایسم هایی است که شکاف میان مردم ما را شدید تر کرده، مسائل کاذب ایجاد نموده و هیچ توفیقی برای ایجاد یک فردای بهتر نخواهد داشت.  

 

 

به تازگی در روزنامه ی شرق مصاحبه ای با دکتر امیلیا نرسیسیانس و با عنوان « نقش پذیری نا آگانه زن و مرد ایرانی » منتشر گردید (پنج شنبه 27 فروردین 83) که نسخه ای از همان مصاحبه بلافاصله در سایت ایران امروز و در بخش مخصوص به مسائل زنان نیز قابل دریافت بود. با توجه به کثرت مطالب منتشره در روزنامه ها وسایت های اینترنتی و فراوانی مشغله ی کاری که همه گرفتارش هستیم مطالعه ی آن مطلب برای من دقیقاً یک هفته با تاخیر مواجه گشت. حقیقت ماجرا آن که در جمع همکاران همجنس نشسته و گپی می زدیم که صحبت به فمینیسم رسید. بنده گفتم که مدت ها است که می خواهم به سهم خودم هم شده صدای اعتراضم را در قالب یک مطلب نوشتاری و به عنوان یک جنس مذکر به گوش هم جنسان و نا همجنسان دیگر برسانم و از این وضعیت تاسف انگیزی که ما مردان (به ویژه پدران) فعلاً دجارش شده ایم گله ای بکنم و ببینم در شرایطی که هرکس گوش شنوایی برای مشکلات واقعی و خیالی زنان دارد پس چه کسی باید به درد دل ما مردها گوش دهد، زیرا تبلیغات از هر طرف به شکلی است که گویا جامعه ی ما واقعاً یک جامعه ی مرد سالار بوده و ما مردان همه در حال حکومت کردن بر جنس مخالفیم. در آن جمع دوستانه بالاخره نوبت به یکی دیگر از حاضرین رسید و وی از مصاحبه ی مورد نظر در روزنامه ی شرق یادی کرد و نشان داد که شدیداً تحت تاثیر آن مطلب قرار گرفته است. وضع و حال تاثر انگیز آن دوست که مطابق  با مصاحبه ی مورد نظر ابتدا « جنس » را از « جنسیت » تفکیک کرده و با شرمساری (شاید از کرده ی نیاکان همجنسش!) اعتراف می کرد که نقش مرد و زن در خانواده و جامعه تماماً اختیاری و قابل تعویض است آتش اشتیاق مرا برای پرداختن به مسئله ی فمینیسم و آن موضع واقعی که ما انسان های مذکر باید اتخاذ کنیم تند تر کرد زیرا به نظر می رسد که تا چند سال دیگر اگر همه چیز بر همین منوال به جلو برود دیگر برای بیدار شدن از خوابی که شاید پیامد حاکمیت جوی روشنفکرانه است که در اثر آن هیچکس جرئت برخورد انتقادی به فمینیسم را ندارد و ارزیابی مجدد مقام پدر در خانواده دیگر دیر شده باشد.

اما آنچه علاقه ی مرا برای یافتن مصاحبه ی روزنامه شرق و مطالعه ی آن بیشتر کرد سخنان یا ادعاهای عجیبی بود که دوست عزیزم به نقل از آن مقاله برای ما تعریف می کرد. می گفت در آن مصاحبه خوانده است که پس از تحقیقات زیاد بالاخره روشن گردیده که در همه ی پستانداران نگهداری و بزرگ کردن نوزاد با جنس مونث نیست بلکه مثلاً در بابون ها با جنس مذکر است و همین به روشنی نشان می دهد که از هر نظر که بنگریم تفاوتی بین جنس ها در کار نیست بلکه این فرهنگ حاکم در جامعه است که چنین نقش هایی را به ما تحمیل می کند. به راستی که عجیب است! ششصد میلیون سال است که در کلیه ی پستانداران همیشه جانوران ماده تغذیه و بزرگ کردن نوزادان را به عهده داشته اند و حالا یک مرتبه یک نابغه ی جدید در دانش زیست شناسی ادعای دیگری را مطرح می کند. پس دیگر جای درنگ نبود. رفتم و آن مقاله را یافتم و اکنون نقطه نظر های انتقادی خود در خصوص آن مصاحبه را می نویسم:

 

عنوان مصاحبه خود به روشنی حال و هوای کلی آن را برای ما بازگو می کند به طوری که لازم نیست شما از ابتدا تا به انتهای آنرا بخوانید تا بتوانید به مضمون اصلی یا همان نکته ی آشکار (یا بلکه شاید پنهان) مصاحبه پی ببرید. واژه ی بسیار گویای « ناآگاهانه» در عنوان مقاله: « نقش پذیری نا آگانه زن و مرد ایرانی » در برخورد با تجربه های قبلی خواننده از بحث های روشنفکری و فمینیسم به روشنی نشان می دهد که موضوع اصلی نه تنها انکار نقش طبیعت در معادله ی « فرهنگ یا  طبیعت » است که بسیار بدتر از آن تبلیغ نوعی نسبی گرایی فرهنگی است، به دیگر سخن نه تنها طبیعت در این ایفای نقش های جنسی نقشی ندارد که نقش فرهنگ هم به دلخواه ما (و برخلاف موقعیت و جایگاه نقش ها در فرهنگ های گذشته) قابل تغییر است. روشن است که از نظر نکته و مضمون اصلی مصاحبه نقش ها و طرز فکر ها و جایگاه هایی که در جامعه ی ما (یا هر جامعه ی دیگری) زن و مرد به عهده دارند هیچ تفاوتی با نقش هایی که کارگردان ها به هنرپیشه ها پیشنهاد می کنند ندارد. هرکس که بتواند از عهده ی اجرای هنری یک نقش برآید فرق چندانی نمی کند. در دنیایی که مرد ها با هم به کلیسا می روند و تشکیل یک خانواده ی قانونی می دهند مگر بحث دیگری هم باقی می ماند؟ یادتان هست که دو سه سال پیش در یکی از کشورهای جنوب شرقی آسیا یک جوان مذکر و ظریف اندام خودش را با مهارت تمام میان رقابت کنندگان مونث در مسابقه ی ملکه زیبایی به عنوان یک زن جا زد و حتی به مقام اول رسید، اما رازش بعداً بر ملا شد و آن مقام را از او گرفتند (راستی چرا هیچ کدام از فمینیست ها اعتراضی به این بازپس گرفتن مقام آن جوان زیرک نکردند، زیرا مگر نه این که نقش ها را می توان از روی آگاهی انتخاب کرد و مگر غیر از این بود که آن جوان مذکر دیگر به راستی از پس ایفای نقش یک انسان مونث به خوبی برآمده بود)؟!

اما در حالی که نقش پذیری های زن و مرد ایرانی به گفته مقاله ی مورد نظر نا آگانه است سوالی که مطرح می شود و در آن بحث هرگز توجهی به آن نمی گردد این است که اصلاً خود نقش چیست یا از کجا می آید یا چه کسی آن را معین می کند، یا اینکه چگونه کسی این اقتدار یا اجازه را باید داشته باشد که برای مرد و زن ایرانی نقش تعیین کند و این قدرت و مرجعیت را از کجا آورده و از کجا که اصلاً او درست بگوید یا سخنش از روی آگاهی باشد؟

البته می دانیم که فمینیست ها معتقد هستند که سراسر تاریخ گذشته بشری حاکی از زورگویی و اقتدار جنس مذکر بر جنس مونث است و نقش ها را کسی به طور مستقیم به ما واگذار نمی کند بلکه با دنیا آمدن ما و برحسب جنسیتی که طبیعت به ما داده خود به خود به ما منتقل می شود، درست مانند دین یا ملیت که اتفاقی است و شخصی که دنیا می آید به شخصه در آن نقشی ندارد و از روی نیت و آگاهانه آن را قبول نکرده. و ظاهراً همانگونه که می توان دین یا ملیت را عوض کرد جنسیت را چرا نتوان. اما خود این جنسیت چیست؟

خانم دکتر نرسیسیانس در پاسخ به این پرسش که اصلاً « انسان شناسی جنسیت » چیست سخن خود را با تمایز میان جنس یا sex و جنسیت یا gender شروع می کند. گفته می شود که جنسیت (یا معادل انگلیسی آن) در واژه نامه های قدیمی تر دیده نمی شود زیرا جنسیت یک واژه ی جدید است ـ این مطلب متاسفانه صحت ندارد زیرا واژه ی جنسیت قبل از این که چنین معنای مدرنی را بپذیرد مانند بسیاری دیگر از واژه ها معناهای خاص خودش را داشته که هنوز هم معتبر هستند، اما توضیح بیشتر این موضوع وقت خواننده را می گیرد و به اصل قضیه هم کاری ندارد. جنس به گفته خانم دکتر همان نشانه های زیست شناختی در موجودات است که دو جنس را از هم تفکیک می کند. اما جنسیت در سخن خود مصاحبه شونده « آن تقاوت هایی است که دو جنس در بستر اجتماع آن را کسب می کنند. جنسیت بر می گردد به افکار قالبی جامعه در باره ی هر جنس که در جامعه غالب است. افکار قالبی جامعه آن تعداد باورهایی است که مردم به عنوان هنجار و ارزش آن را باور دارند ». نمونه ای از آن به گفته خانم دکتر در ایران زشت بودن گریه کردن مرد در انزار است و این تصور غلط که چون زنها احساساتی هستند پس نمی توانند قضاوت بکنند.

در حقیقت می بینیم که جنسیت از نظر مصاحبه شونده به طور خودآگاه یا ناخودآگاه دارای باری منفی است حال آن که بعید است که تمامی نقش های جنسیتی گذشته چه در همان دوران قدیم و چه هنوز در دوران ما نقش های منفی باشند اما این نوع نگاه همانگونه که در پیش درآمد نیز اشاره شد خاص کسانی است که تصور می کنند قطع رابطه با گذشته به خودی خود پیشرفت و ترقی محسوب می شود. در واقع شما هر صفتی از جنس ها مربوط به دوره ی گذشته را هم که برای این گونه افراد نام ببرید بالاخره یک ایرادی به آن خواهند گرفت. به قول معروف تصمیم از قبل گرفته شده است و ربطی به بررسی بی طرفانه ی گذشته ی بشری ندارد. همانگونه که اشاره شد از نظر مصاحبه شونده جنسیت به سطح هنجارها، عادات و اعتقاد ها و خرافات موهوم مردم و یا آنچه با بالاتر رفتن سطح دانش قابل تغییر است تقلیل داده می شود و کمترین توجهی به نقش موثر ویژگی و شخصیت جنسیت ها در تاریخ گذشته ی بشری نمی شود، نقش ها و شخصیت هایی که تمامی فرهنگ گذشته، تمامی ادبیات و هنر اقوام گوناگون را شکل داده و ما را بالاخره تا بدین جا رسانیده است.

همانگونه که اشاره شد از نظر مصاحبه شونده جنس یا sex غیر قابل تغییر است زیرا طبیعت در ما کار گذاشته اما جنسیت مثل ملیت می ماند و شاید جدیدترین دلیل آن (که البته در آن مصاحبه مورد اشاره قرار نمی گیرد) زندگی مشترک دو هم جنس، ازدواج قانونی دو جنس مذکر یا زندگی کردن از روی میل درونی با ظاهر جنس مخالف است. اگر تا دیروز تصور از تغییر جنسیت به ذهن کسی خطور هم نمی کرد و جنسیت درست مانند جنس یک چیزی ثابت و یک بار برای همیشه بود اما امروز دیگر جنسیت را می توان تغییر داد، آن هم بسیار ساده و بدون درد سر.

اما برای آن که ثابت بشود که در طبیعت منهای انسان نیز جنسیت می تواند تغییر کند مثالی در آن مصاحبه آورده می شود. خانم دکتر می گوید که در کتابی با عنوان « انسان شناسی جنیست » که در حال انتشار است وی نشان می دهد که در طبیعت نیز نقش ثابتی وجود ندارد. وی سپس ادعا می کند که در شمپانزه ها این مادر ها هستند که مسئول نگهداری و پرستاری از کودکان می باشند اما در بابون ها عکس آن صدق می کند، یعنی بابون های مذکر از کودکان نگهداری و مراقبت و پرستاری می کنند. خانم مصاحبه شونده ظاهراً از سر فراموشی و یا شاید هم با ذیرکی تمام نه هیچ اشاره ای به تغذیه ی بچه های بابون از پستان مادر می کند و نه به این دوگانه انگاری عجیب که در یک طرف ایشان از نگهداری کودک توسط مادر در شمپانزه ها صحبت می کند و در طرف دیگر در بابون ها به جای آنکه از نگهداری کودک توسط پدر صحبت کند ـ تا به نتیجه گیری مورد نظرش برسد ـ از بابون های نر صحبت می کند. در واقع یکی از سست ترین قسمت های این مصاحبه همین ادعای مضحک در باره ی بابون ها است. نه فقط در بابون ها که در تمامی پستانداران فقط و فقط جنس ماده است که از نوزاد (یا کودک) نگهداری و پرستاری می کند. راه دیگری هم وجود ندار. طبیعت جنس نر را به سینه هایی که بتوانند کودک را با شیر تغذیه کنند مجهز نکرده است. وانگهی در حیوانات آن احساس مسئولیت نسبت به فرزند فقط در جنس ماده بسیار شدید است. تنها مورد تفاوتی که از این نظر میان بابون ها و شمپانزده ها وجود دارد این است که به هنگام خطر جانوران نر نسبت به بابون های کوچکتر احساس دفاع و مسئولیت می کنند.

در همین رابطه پروفسور آیبل آیبسفلت اتولوژیستی با معروفیت جهانی که معتقد است « عشق با مراقبت حیوان ماده از فرزند خود پا به جهان گذارده » در یکی از کتاب هایش با عنوان عشق و نفرت (ترجمه ی فارسی « مهر و کین » از آقای دکتر غلامرضا ولی زاده) و در بخش مربوط به « غرایز پیوند دهنده » می نویسد: « مهره داران عالی تر نخست به سوی مادر پناه می برند. این در مورد مرغان همانقدر صادق است که در مورد انسان. در بابون ها نوزادها در ماه های اول همیشه سراغ مادر را می گیرند و بعد ها به افراد بالغ دیگری که مرتبه ی بالاتری دارند نیز پناه می برند. مقصد پناه جویی اغلب بلند مرتبه ترین حیوان نر است، حتی موقعی که خود او باعث فرار شده باشد. اگر حیوان بلند مرتبه ای در دسترس نباشد ممکن است که دو حیوان جوان یا دو حیوان بالغ به هم پناه برند و همدیگر را بغل کنند. یک میمون کوچک ترسیده اگر تنها باشد حتی خودش را بغل می کند. ولی در اصل مقصد فرار همیشه مادر است، میمون کوچک خود را به او   می چسباند و گاهی هم برای آرام شدن سینه ی او را می مکد . . . اثر آرام بخش مادر را می توان با عروسک هم ایجاد کرد . . . ریشه ی تماس جویی انسان پناه جستن او به مادر است » (صفحه ی 152 و 153 از همان کتاب، انتشارات امیر کبیر).

همانگونه که مشاهده می شود در بابون ها آنچه ویژه است پناه جویی جانوران کوچک به نرهای بالغ در هنگام ترس است و هرگز صحبت از پرستاری و نگهداری و مراقبت دائمی نیست. اما حتی اگر چنین می بود باز هم استدلال خانم دکتر چندان برایش سودمند نمی افتاد زیرا در میان این همه گونه های بسیار متفاوت پستانداران بر فرض که در بابون ها بزرگ کردن فرزندان با جنس نر باشد آیا به قول ایرانی های قدیم با یک گل بهار می شود؟ وانگهی اصلاً فرض کنیم که در طبیعت شکل مسلط این است که نرها کودکان را بزرگ کنند از این چه نتیجه ای می توان گرفت؟ زیرا مگر می توان طبیعت را برای جامعه ی بشری الگو قرار داد؟ اگر این جور است که دیگر فاتحه ی دموکراسی و حقوق بشر خوانده است زیرا هر چه در طبیعت هست خلاف این را ثابت می کند. مشکل دیگر اما این است که اگر قرار بود بابون های نر بچه ها را بزرگ کنند آنها همیشه همین کار را می کردند، چه پانصدهزار سال پیش چه امروز. به دیگر سخن نقش جنسیت اگر چه در جانوران مختلف میان حیوان نر و ماده متفاوت می بود اما در یک نوع بخصوص که دیگر متفاوت نبود. منظور این است که اگر علم نشان می دهد که در یک حیوان خاص نقش جنسیت قابل تغییر نیست پس نتیجه ی منطقی آن باید این باشد که در انسان هم قاعدتاً قابل تغییر نیست. یا مردها یا زنها. اما چنانچه تغییر ناپذیری نقش جنسیت را با قبول مثال خانم دکتر همچنان به طور آزمایشی بپذیرم باز هم گذشته ی تاریخ بشر متاسفانه حکایت از آن دارد که تا صد سال پس از انقلاب صنعتی و برای هزاره های بسیار طولانی این نقش صرفاً به عهده ی زنها بوده، اما در جامعه ی بسیار پیشرفته جدید این امکان اکنون مهیا شده ـ یا بلکه بگوئیم تا حد بسیاری از روی ناچاری مقرر شده ـ که آنها دیگر به طور جدی و شاید حداکثر برای چند ماهی نیازی به اجرای این نقش نداشته باشند. اما هنوز هم با اتکا به مثال های علمی خانم دکتر نمی توان بپذیرفت که پدرها همانقدر برای بزرگ کردن نوزاد صلاحیت دارند که مادرها. حتی متعصب ترین مردهای سنتی هم این را قبول دارند اما چگونه خانم دکتر طفره می روند روشن نیست.

مورد دیگری که باید در همین رابطه مورد بررسی قرار گیرد مطالعات خانم مارگارت مید است که گویا طبق آنچه در آن مصاحبه عنوان می شود حکایت از آن دارد که نقش های جنسیتی ثابت نیستند. به گفته ی ایشان در قبایل و جوامع ابتدایی مختلف نشان داده شده است که نقش های زن و مرد قابل جابجا شدن است. اما این نقش ها کدام اند؟ هرچند که ممکن است در کتاب خانم دکتر نرسیسانس توضیح بیشتری داده شده باشد اما آنچه در این مصاحبه می توان خواند چندان واضح و گویا نیستند. ایشان از قدرت مدیریت، خرید خانه، تمیز کردن و تزئین آن و آرایش کردن صحبت می کنند که روشن نیست. شاید فقط همین یک مورد تمیز کردن خانه باشد که تا حدودی به عنوان یکی از نقش های مونث در گذشته و هنوز امروزه تا حد بسیاری قابل مطرح شدن است و اتفاقاً باز هم باید گفت که همین یک مورد است که تقریباً اکثر مردهایی که همه جور کمک به خانم های خود می کنند چندان دل خوشی از تمیز کردن خانه ندارند. اما کلاً انتظار این بود که ایشان به نقش ها و هنجارهای روشن تری اشاره کنند که مثلاً در ابتدای مقاله مثال زدند، منظورم گریه کردن آقایان و قضاوت کردن خانم ها است. شاید دلیلش این باشد که ایشان (به نمایندگی از خانم مارگارت مید) صرفاً توجه خود را وقف فرهنگ های بسیار ابتدایی کرده اند. جا دارد این پرسش مطرح بشود که چرا ـ واقعا چرا ـ در چنین مواردی هرگز به دنبال یافتن موارد مشابه در تمدن های پیشرفته تر در تاریخ گذشته که شهر نشین هستند، دارای دولت و حکومت اند و به زندگی امروز ما بسیار نزدیک تر نمی رویم؟ چهار هزار سال تاریخ تمدن بشر در شهرهای بزرگ را در پشت سر داریم در بیشمار فرهنگ و دولت. اما آیا غیر از این است که در تمامی فرهنگ های شهر نشین همه چیز حکایت از آن دارد که نمی توان مدارک چندان قانع کننده ای از قابل تغییر بودن نقش جنسیت ها پیدا کرد؟

بدتر از آن استناد به مثال های خانم مارگارت مید است که نزدیک به چهل سال از فوت ایشان می گذرد، در سن 78 سالگی. تحقیقات و گزارش های خانم مارگارت مید از اولین انسان شناسانی که به میان قبایل بدوی رفت بسیار مورد انتقاد قرار گرفته و ایشان به بی دقتی متهم شده است و اهمیت ایشان امروز در درجه ی اول به خاطر همان مادر علم مردم شناسی بودن است.  

 

 

بحث ما ادامه دارد 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.