باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

عروسک های روسی مارک شاگال

برگردان علی محمد طباطبایی 

  

 

مارک شاگال که حتی قادر به یک شب نگهداری از خود نبود به شدت به مادرش، دخترش و به زنان و معشوقه هایش وابسته بود. جکی والشلاگر نویسنده زندگی نامه جدید او توضیح می دهد که چگونه این هنرمند بزرگ هرگاه که همسر جدیدی انتخاب می کرد سبک نقاشی خود را نیز تغییر می داد.

 

پیکاسو در پاسخ این پرسش که تفاوت میان هنر [تجسمی] و میل جنسی چیست چنین اظهار نظر کرده بود: « عجب! من که تفاوتی نمی بینم. » نقاشان ابتدای قرن بیستم آغاز به بیان احساسات درونی خود بر روی بوم نموده و تجربیات جنسی و روان شناختی خود را به عنوان مواد اولیه کارهنری مورد استفاده قرار می دادند به طوری که مشابه آن را قبلاً کسی ندیده بود. همسران و معشوقه های آنها برایشان هم زمان در حکم نماد تصویری، الاهگان هنری، همکار و بالاخره قربانی بودند. اما این حکم در مورد هیچ هنرمند دیگری به اندازه ی شاگال صدق نمی کند، همان نقاش بزرگ موضوعات عاشقانه که هربار همسر خود را تغییر می داد سبک هنری او نیز دگرگون می شد. او در هنر تجسمی زبان جدیدی از رنگ های تند، شکل های پیچ و تاب خورده و استعاره های شاعرانه آفرید که هراس و وحشت قرن بیستم را به خوبی ثبت کرده است. روابط عاشقانه ای که موجب بوجود آمدن این آثار گردیده، اغلب توسط خود او به انهدام و ویرانی ختم شده است.      

شاگال، متولد 1887، جنگ و انقلاب را در سن پترزبورگ و مسکو از سرگذراند، دوره جلای وطن خود را در پاریس، برلین و نیویورک سپری کرد و حکومت وحشت نازی ها را در مارسی از نزدیک شاهد بود و به این ترتیب از تمامی این مصائب جان سالم به در برد تا یک زندگی طولانی و دوره سالخوردگی مولد را در جنوب فرانسه بگذراند. او تمامی عمر خود را مشغول به کشیدن تابلوهایی از گنبدهای شهری بود که در آن متولد شده بود یعنی ویتبسک (Vitebsk) در بلاروس و این نقاشی ها برای او در واقع در حکم نمادهای قدرتمندی از عشق مادرانه اش به حساب می آمد. شاگال در سن 79 سالگی می گوید: « اگر من تصاویری آفریده ام علت آنها خاطراه هایی از عشق مادرم می باشد و این که چگونه سینه هایش به گرمی مرا با شیر خود زنده نگه می داشت و بزرگ می کرد و چنان احساسی در من بر می انگیخت که گویی تنابی که روی آن تاب می خوردم به ماه آویخته شده است. » مادر جوان، بی سواد و ستودنی اش که شاگال به شدت به او و همچنان تا زمان مرگش در 1915 احساس نزدیکی می کرد به او خوش بنیگی و خوش بینی بخشید اما به همان اندازه شکنندگی و ضعف را که آن را می توان در شکل وابستگی بسیارشدیدش به زنها مشاهده کرد.     

جدا از مادر او، اولین زن دیگری که بر کار هنری شاگال تاثیری بسزا گذارد تئا براخمان (Thea Brachmann) بود. شاگال به عنوان دانشجویی فقیر و تنها در سن پترزبورگ در 1907 و 1908 نقاشی هایش را در رنگ های دلگیر « سیب زمینی مانند » می کشید تا این که با براخمان نوزده ساله آشنا شد. وی که دختر یک پزشک بود اتفاقاً همشهری خودش از آب درآمد و حتی به عنوان مدل نقاشی در برابرش بدون لباس ظاهر شد ـ در واقع اولین زن برهنه ای که او می دید ـ و مجموعه رنگ های نقاش به ناگهان با سرخ آتشین (crimson)، صورتی و گلی (rose) درخشیدن گرفت که تابلوی « برهنه ی سرخ » یکی از همان ها است. برخمان زنی چهارشانه، درشت استخوان، با صدایی دورگه و پرانرژی بود اما بسیار مستعد حالت های افسردگی و یأس و در واقع الگوی نخستین زنانی که شاگال انتخاب می کرد. این زن که هم بسیار با اراده و به لحاظ احساسی بسیار قدرتمند بود، در عین حال در روابط اجتماعی کم تحرک بود و این درست برخلاف غریزه های جاه طلبانه شاگال بود که هرگز او را از ماجراهای عاشقانه جدید رها نمی کرد.     

شاگال و برخمان بیشتر تابستان 1909 را در خانه ی پدری در حال آغوش گرفتن و بوسیدن یکدیگر بر روی کاناپه ای کهنه و رنگ و رو رفته با پوششی تیره رنگ از موی اسب سپری کردند. شاگال در خاطرات خودش به یاد می آورد که در یکی از بعدازظهرهای همان تابستان در ماه سپتامبر « در آنجا دراز کشیده بودم تا تئا به سوی من بیاید تا مرا ببوسد. » در حالی که شاگال انتظار می کشید زنگ در به صدا درآمد: میهمان تازه وارد بلا روزنفلد دوست برخمان بود و دختر یک جواهرفروش ثروتمند. چند ماه پیش از آن و درست پس از پایان دوره دبیرستان آن دو با هم عکسی به یادگار گرفته اند. در این عکس تئا با چشمانی جسورانه خیره شده است و بلا  ظریف و مهربان به نظر می رسد و گویی که با چشمانش حالتی گرم و افسرده را بیان می کند.     

 

 

 

در آن بعدازظهر تابستانی برخمان با بی میلی دوست خود را به محبوبش معرفی نمود. هنگامی که آن سه گرم صحبت شدند، آنگونه که روزنفلد در خاطراتش می نویسد « با خود می اندیشیدم که چگونه شانه های پهن تئا به نظر می رسید که رو به پائین پژمرده می شود، گویی که او از چیزی غمگین است . . . و به نظر می رسید که نفس کشیدن برایش دشوار شده است. تئا، تورا چه می شود؟ آیا من چیزی که متعلق به تو بود را ربوده ام؟ » شاگال که آنها را می نگریست حداقل در خاطرات رمانتیکش به این نتیجه رسیده بود که زندگی مشترک با برخمان به پایان رسیده است. وی در خاطرات خودش می نویسد: « به ناگهان احساس کردم که دیگر نباید با تئا باشم، بلکه باید با او باشم. سکوت او مال من بود. چشمانش به همچنین. احساس می کردم که او مرا همیشه می شناخته است، کودکی ام را، زندگی فعلی ام و آینده ام را. می دانستم که این اوست که باید همسر من باشد. رنگ پریده او، چشمانش. چقدر بزرگ، کروی و مشکی بودند! آنها چشمان خودم بودند، روح من. اکنون می دانستم که تئا برای من دیگر چیزی بیشتر از یک بیگانه نیست. »  

با گذشت زمان روزنفلد به دانشگاه مسکو بازگشت تا به تحصیل در رشته ادبیات بپردازد. او و شاگال درگیر رابطه عاشقانه شدند و برخمان به فراموشی سپرده شد. شاگال تصویر دیگری از او نقاشی نکرد. اثر بعدی او چهره پردازی ماندگار از روزنفلد بود که نامش را « نامزد من با دستکش های سیاه » گذارده بود.  

روزنفلد که علاقه شدیدی به نقاشی و بویژه به استادان بزرگ گذشته داشت به هنر نقاشی شاگال عظمت و اعتماد به نفس بخشید و جنبه شهوانی مربوط به دوره برخمان ناپدید گشت و جای آن را وقار و سنگینی چهره پردازی دوره کلاسیک گرفت. پس زمینه ی تیره رنگ، لباس سفید چسبان، ته رنگ بنفش و دستکش های مشکی در آن اولین تابلوی شاگال پس از آشنایی نزدیک با روزنفلد به نقاشی های ولاسکوئز شباهت بسیار دارد، هرچند باید گفت که چهره ی یک زن متجدد با آن حالت به شدت نامتقارنش در این تابلو همراه با ژستی عجیب انسان را به یاد زندگی روشنفکران قرن نوزدهم روسیه می اندازد که در واقع همان دنیای روزنفلد بودند.

البته یک هنرمند بی پول همان چیزی بود که والدین بلا به هیچ وجه نمی توانستند او را به عنوان داماد خود تحمل کنند و اگرچه آن دو در 1910 نامزد شده بودند، شاگال می دانست که او می بایست قبل از آن که رضایت روزنفلد را برای ازدواج بدست آورد شایستگی خود را به اثبات رساند. در 1911 شاگال همچون بسیاری از هنرمندانی که قبل از جنگ جهانی اول خواهان معروف شدن بودند به پاریس رفت، و در همان حالی که تجربیاتی را در سبک کوبیسم آغاز نمود، روزنفلد در روسیه به انتظار او نشسته بود. لیکن تابلوهای بنیادستیزی که او برای قرار گرفتن در یک نمایشگاه به روسیه فرستاده مورد قبول مسئولین نمایشگاه واقع نشد. روزنفلد برای یافتن آنها به انباری در سن پترزبورگ رفت، در واقع تنها راهی که او می توانست این کارهای جدید شاگال را شخصاً ببیند و پس از آن وی در واکنشی به این تابلوها نامه ای کاملاً نگران کننده اما محبت آمیز به شاگال در مونتپارناس فرستاد.    

« تو در بیان هرچیزی عجله به خرج می دهی. نباید مخاطبین را [با کارهای هنری ات] بترسانی و باعث بشوی که با هراس و احساس سرزنش از نقاشی هایت فرار کنند. این روشی هنرمندانه نیست. » در نتیجه هنگامی که شاگال در 1914 به میهن خود بازگشت سبکی را بوجود آورد که در آن حالت تغزلی با هنر آوانگارد روسی ترکیب شده بود و به این ترتیب موفق به آفرینش مشهورترین و محبوب ترین آثار خود گردید: « تولد » که در آن خودش همراه با روزنفلد تحت تاثیر احساسات عاشقانه شان به پرواز درآمده اند، یا « گردشگاه » که در این اثر او روزنفلد را مانند یک پرچم به دور سر خود می گرداند و 10 تصویر دوقلو در مجموعه « عشاق ».

مادر شاگال در 1915 چشم از جهان فروبست، اما آنگونه که بعد از این واقع تعریف کرد، توان شرکت در مراسم تشیع جنازه را نداشت: « من تحمل آن را نداشتم و نمی خواستم آخرین توهم را از دست بدهم . . . چهره مادرم ، چهره او پس از مرگ، همه اش سفید. » چند هفته بعد او با روزنفلد ازدواج کرد و در 1916 دختر آنها به نام ایدا به دنیا آمد. با وجود آن که زوج جوان انقلاب 1917 را خوشامد گفت، اما طولی نکشید که بر سبک نقاشی او مهر بورژوا زده شد و جامعه هنری روسیه او را کنار گذارد و آنها به دشواری مجبور به ادامه زندگی با سهمیه های دولتی در ویتبسک و مسکوی جنگ زده بودند. سرانجام در 1922 شاگال به این عنوان که می خواهد در نمایشگاهی در لیتوانیا شرکت کند روسیه را ترک کرد. بلا موقتا در روسیه باقی ماند و پس از انجام کارهایش شش ماه بعد همراه با ایدای کوچک به او پیوست.

هنگامی که بلا به پاریس رسید شروع به تبلیغات و ایجاد تصویر زیبایی از شاگال نمود و با زرنگی آثار هنری وی را به مجموعه داران می فروخت و برای شوهرش هم کار یک دلال هنری را انجام می داد و هم برای ایجاد خلاقیت بیشتر هنری در او تلاش می کرد. او همچنین در زنده نگه داشتن روسیه برای شاگال نقش موثر داشت و با صدای بلند آثاری از گوگول را می خواند و غذاهای روسی درست می کرد. و این که شاگال به شهرت رسید را بیشتر مدیون او باید دانست اما در اثر فشاری که دوری روسیه بر او وارد می ساخت و زحمت برای تضمین موقعیت مالی خانواده سرانجام او خسته و پژمرده شد. هنگامی که در 1941 خانواده شاگال اروپا را از ترس نازی ها ترک می کرد سلامت بلا نیز به نقطه خطرناکی رسیده بود. سه سال بعد او در حالی که فقط 54 سال داشت درگذشت و علت بیماری اش فقط یک عفونت معمولی استرپتوکوکی در نیویورک بود.    

در همین رابطه وی در خاطرات خود می نویسد: « آسمان می غرد، ابرها آغاز به باریدن کرده اند. همه جا تاریک است. » وی برای شش ماه بوم هایش را روبه دیوار قرار داد، در واقع تنها زمانی که هرگز نقاشی نکشید و بر کف آپارتمان دخترش چنان شیون و زاری می کرد که گویی به مرگ او نیز چیزی نمانده است. دخترش ایدا که اکنون 28 ساله شده و موهای زیبای خرمایی رنگی داشت جای مادرش را به عنوان مدیر فروش آثار هنری گرفت و حتی نقش یک واسطه ازدواج را نیز بازی کرد. در 1945 هنگامی که یکی از دوستان ایدا به نام ویرجینیا هاگارد که زنی انگلیسی بود و در پاریس تحصیل کرده اما دچار روزگار دشواری شده و یک ازدواج ناموفق را پشت سر گذارده بود به ملاقات او آمد، ایدا او را به عنوان آشپز و خدمتکار نزد پدرش برد. طولی نکشید که او معشوقه ی شاگال شد و در 1946 آنها صاحب یک پسر به نام دیوید شدند. اما سبک نقاشی شاگال به ناگهان به طور چشمگیری به سادگی بیش از اندازه گرائید.    

هاگارد در هفت سالی که با او زندگی مشترک داشت هرگز به طور کامل آن نقش اولیه اش به عنوان یک خدمتکار خانگی را ترک نکرد. می گفت: « مارک نه یک حساب بانکی به من اختصاص داده و نه پولی برای هزینه های روزمره می دهد. هرگاه به پول نیازی پیدا می کردم باید به او می گفتم و توضیح می دادم که این پول را برای چه می خواهم. » نیازهای هاگارد نادیده گرفته می شد و او به طور روزافزونی از شاگال رنجیده خاطر گردید و در 1952 شاگال بهت زده را ترک کرد. شاگال در خاطراتش می نویسد: « من در این رویا بودم که از او یک پرنسس بسازم . . . اما او برای این کار هیچ استعدادی نداشت. در واقع حتی یکدهم از نبوغ بلا در او موجود نبود و در کل نبوغی که در زنان یهودی هنرمندان ما دیده می شود، کسانی که صمیمانه و بی دریغ وظایف خود را به انجام می رسانند. »    

درست در همان شبی که هاگارد شاگال را تنها گذارد ایدا ترتیب یک خدمتکار یهودی روس را به نام واوا برودسکی داد. شاگال در همین رابطه بادرماندگی می نویسد: « یک مصیبت بزرگ این است که من نمی توانم به تنهایی زندگی کنم. » واوا که متولد کیف بود و پیشتر یک کلاه دوز موفق، در سن 47 سالگی یک پیردختر بود که از یک ازدواج ناموفق با یک همجنس گرا بهبود می یافت. شاگال مباهات می کرد که خانواده ی واوا پیشتر در کار تجارت شکر بودند و از جمله ثروتمند ترین یهودی ها در روسیه تزاری. اخلاق تازه وارد به سرعت از متانتی خشک به درخششی اجرایی در کارهای خانه تغییر یافت. غذاها و بخصوص دسرهای روسی دوباره به فهرست غذاهای روزانه اضافه شد، و به همین ترتیب جاه طلبی های هنری و این بار در مقیاسی ماندگار. شاگال و برودسکی در جولای 1952 ازدواج کردند و برودسکی هرچه از دستش برمی آمد انجام داد تا ایدا را از زندگی شوهر جدیدش بیرون کند. به این ترتیب ایدا به سرعت توسط مادرخوانده اش مطلع شد که دیگر مسئول فروش آثار پدرش نیست. 

شاگال نیز از این که شخص دیگری بر او فرمانروایی می کرد راضی بود. او در تجسمی از ویوا یک کله ی شهوانی الاغ را نقاشی کرد ـ در واقع یک خودنگاری همیشگی ـ در حالی که خود را به او می مالد، هیکلی آرام، گویی که او محوری معقولانه و صخره مانند است که شاگال می تواند بر روی آن بنشیند و استراحت کند. برودسکی برای مدت سه دهه ـ در حقیقت طولانی تر از مدتی که روزنفلد همسر شاگال بود ـ در سرتاسر اروپا و آمریکا سفارش های هنری را رسیدگی می کرد، از کارهای هنری بر روی شیشه های رنگی پنجره کلیساها تا سقف های کلیساها و نقاشی های دیواری در نقاط مهم شهرها و یادبود های برای سازمان ملل و همچنین تعدادی لیتوگرافی و کارهای دیگر چاپی. با پیدا شدن برودسکی او سرانجام شخصی مقتدرتر از خود را پیدا کرد: دراینجا بالاخره زنی آمده بود که به اندازه کافی قوی بود تا قربانی هنر او شود.      

 

http://www.telegraph.co.uk

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.