باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

موبی دیک و اهمیتی که امروز می تواند برای ما داشته باشد


برگردان علی محمد طباطبایی



161 سال پیش ساعت به دنیا آمدن رمان مشهور هرمان ملویل « موبی دیک »، نهنگ هیولا مانند بود. محقق علوم فرهنگی ژوزف فوگل توضیح می دهد که این رمان در روزگار خود ما چه اهمیتی دارد.

به ندرت می توان کتابی مانند رمان موبی دیک اثر هرمان ملویل که در 1851 منتشر شده است پیدا کرد که برای جهان پس از دوره ی خودش تا این اندازه معما به جای گذاشته باشد. در این کتاب نویسنده ی آمریکایی از شکار یک نهنگ سخن می گوید. با این وجود از درون این اثر می توان تاریخ انسان مدرن و نبردهایش را با آنچه غیر قابل کنترل است بیرون آورد.


دی ولت: بگذارید از فصل « ناوگان بزرگ » صحبت کنیم، در باره ی کشتی صید نهنگ که در مسیر آبی مالاگا در اقیانوس هند قرار دارد – ناحیه ای که به خاطر دزدان دریایی اش مشهور است.

ژوزف فوگل: این ناحیه را از قرن هژدهم به عنوان برهوت توصیف کرده اند، به عنوان منطقه ی بی قانونی. دزد دریایی در واقع همان انسان بدون قانون است، به قول کارل شمیت دشمن بشریت.

دی ولت: در مرز با اقیانوس آرام این منطقه ی خطرناک وجود دارد.

فوگل: این ناحیه از جهات بسیار متفاوتی یک منطقه خطرناک است. از یک طرف تراکمی از مسیر های ارتباطی جهانی در کنار هم است، یعنی از کشتی های باری که ثروت و تمول را به اروپا یا به ایالات متحده می برند. از طرف دیگر عدم اطمینان به دلیل وجود دزدان دریایی است. از آن گذشته،  هنگامی که انسان به این مناطق نفوذ کند، نوع غریبی از تشخیص ناپذیری به چشم می خورد: خشکی و دریا با یکدیگر ترکیب می شوند، خط های جدایی محو می شوند. در این ناحیه تضادها در هم حل می شوند.

دی ولت: راوی در این کتاب گزارش می دهد که نهنگ های عنبر(Pottwal) که توسط انسان ها برای شکار تعقیب می شوند همچون ناوگان جنگی به دور یکدیگر جمع شده و آرایش می بینند. در این حالت آنها نظم و شکل بندی خطرناکی از بدن هایشان در حالتی موازی با کشتی تشکیل می دهند. معنایش چیست؟

فوگل: این صحنه ی غریبی است، زیرا در آن حال کاپیتان آهاب با کشتی اش « پکود » به دنبال شکار نهنگ سفید است. او یک شکارچی است.

دی ولت: با این امید که نهنگ سفید هم در همین دسته باشد.

فوگل: دقیقاً. و این گروه از نهنگ ها خودش یک گروه در حال شکار شدن است. اکنون دوباره کاپیتان آهاب توسط کشتی دزدان دریایی شکار می شود. شکارچی خودش یک شکارچی در حال شکار شدن است. در اینجا با یک وضعیت چندجانبه و متعدد از شکار کردن مواجه هستیم. انسان ها هم حیوانات را شکار می کنند و هم خودشان را. من این نکته را غیر منتظره یافتم که در میان نهنگ ها در این تنگه به ناگهان سراسیمگی به پا می شود. این چه معنا می دهد هنگامی که بخشی از جهان تا حدی با مفهوم وحشت سراسیمه کننده مرتبط است؟

دی ولت: و همه جا در بالای سرشان یک خورشید مستقل ایستاده است.

فوگل: نه کاملاً. این خورشید یک ستاره ی دلنشین نیست، بلکه سنگدل و سرسخت است: او مقایسه ای است با کشش درونی غیرقابل کنترل آهاب. آهاب مسیرش را با ضرورت تمام دنبال می کند، همان طور که خورشید مدار حرکتش را. و اینجاست که می توان گفت یک ستاره ی شاهانه وجود دارد، که منظور خورشید است و یک حاکم مستقل در اقیانوس ها که همان کاپیتان آهاب.

دی ولت: خدمه کشتی کاپیتان آهاب به دسته ی نهنگ های عنبر نزدیک می شوند، یکی از آنها مورد اصابت نیزه قرار می گیرد و کشتی را با خدمه همراه خودش درست در میان دسته ی نهنگ ها وارد می کند، انگار که وارد جریان آب قوی شده اند.

فوگل: آدم احساس می کند که یک ورطه دهان باز می کند، اعماق دریا به نظر بدون انتها می آید. حادثه ی جالب توجهی در حال روی دادن است – درامی میان توده و فرد که به ناگهان فرد ممکن است توسط توده بلعیده شود.

دی ولت: در این گره خوردگی و درهمی چه روی می دهد؟

فوگل: احساسی از عدم اطمینان حاکم است. به نهنگ ها شخصیت انسانی داده می شود، نویسنده قصد و حرکت آنها را به نحوی تعریف می کند که گویی انسان هستند، و برعکس انسان ها مثل حیوان تشریح می شوند. این هم بخشی از خصوصیات این ناحیه ی به نحوی غریب آشفته است که حتی ویژگی های انسان و حیوان هم جایشان با هم عوض می شود.

دی ولت: همچنین سخن از « اطلس وجود من » مطرح می شود، این استعاره ی اصلی است. ادبیات و شعر صرفاً کالای لوکسی در کنار واقعیت نیستند، بلکه شکلی از تعبیر و تفسیراند که بدون آنها انسان واقعیت موجود را نمی تواند به سرعت دریابد.

فوگل: نهنگ ملویل نوعی شاقول است که شاعر آن را به درون تاریخ زمان می فرستد. می توان گفت که آنچه با معرفی موبی دیک و شکارچی اش آهاب نشان داده می شود نوعی باستان شناسی قرن نوزدهم است، حتی شاید یک اسطوره از قرن نوزدهم.

دی ولت: این همان قرنی است که مقدمات جنگ اول و آشویتس را فراهم کرد. آیا می توان گفت که ادبیات نوعی آشپزخانه ی کیمیاگران است؟

فوگل: از یک جهت خاصی چرا. هرچند معتقد نیستم که یک دوره مقدمات دوره ی بعدی است. بیشتر به نظر می آید که یک دوره جریاناتی را ایجاد می کند که سمت و سوی مسیر آنها غیر قابل پیش بینی است اما می تواند از طریق تلاطم ها، اختلال ها و حوادث چرخش کاملاً غافلگیرکننده ای پیدا کند. هیچ دوره ای زمینه ساز هیچ دوره ی دیگری نیست. ما نیز خودمان سلف های زمان های بعدی نیستیم. حداکثر نوعی بستر مناسبی هستیم که در آن حوادث آینده خود را آماده می سازند.

دی ولت: نهنگ سفید یک آلبینو است، یک نمونه بسیار نادر. معنای این چه می تواند باشد؟

فوگل: نهنگ همان ناشناس بزرگ است. از این رو برای وجودش نداشتن رنگدانه در پوست و آلبینو بودن تعین کننده است.

دی ولت: بی رنگی؟

فوگل: یک فصل فقط به رنگ سفید اختصاص یافته. در یک صفحه راوی می گوید رنگ سفید رنگ شاهی است، رنگ فرشته ها. اما سفید رنگ سوارکاران آخرالزمانی هم هست. و دو یا سه زاویه دید در مورد سفید وجود دارد، که شاخصی برای دلهره از این حیوان است. سفید رنگ مرگ است. در رنگ سفید است که چیزهای جهان رنگ می بازند، تفاوت میان زمینه و شکل رنگ می بازد. وقتی ما  وجود چیزی را حس می کنیم، همیشه رابطه میان زمینه و شکل مورد نظر را حس می کنیم. در واقع به وجود چیزی پی می بریم که در برابر زمینه خودش را به ما نشان می دهد. سفید رنگ بیکرانه است.

دی ولت: چنانچه موجودی مانند یک نهنگ عظیم الجثه باشد و هم زمان غیر قابل رویت، اما بتواند با پنجه اش همه چیز را بهم بزند، در چنین صورتی وحشت انگیزی و ترسناکی تا حد غیر قابل تصوری افزایش پیدا می کند، درست است؟

فوگل: نهنگ در مناطقی رفت و آمد می کند که با پیشوند « بی » یا « نا » مرتبط هستند: بی انتها، بی جهان، بی رنگ – تمامی چیزهایی که با نفی کردن سروکار دارند.

دی ولت: داستانی که ملویل به عنوان سرمشق خود انتخاب کرده، مسیر دیگری را طی می کند. در آنجا یک نهنگ واقعی باعث غرق شدن یک کشتی می شود. ملوان هایی که خودشان را با دو قایق کوچک نجات می دهند، تبدیل به آدم خوار می شوند.

فوگل: در آن زمان چنین گزارشی در یکی از نشریات آمده بود. در رمان سطح دومی از این ماجرا بوجود می آید: یعنی درگیری کاپیتان با حریف خود، نهنگ سفید. این نهنگ پیشتر باعث از دست دادن یک پای آهاب شده بوده و پای مصنوعی او که از جنس استخوان نهنگ است به او خصوصیت نهنگی می بخشد.

دی ولت: نهنگ هم به نوبه خود نسبت به کاپیتان حساسیت دارد و واکنش نشان می دهد.

فوگل: سرنوشت آنها به هم گره خورده است، از یک جا به بعد دیگر روشن نیست که کدام موجود به دیگری عکس العمل نشان می دهد، آنها هر دو در یک رابطه ی انعکاسی نسبت به دیگری حرکت می کنند.

دی ولت: میل به حمله و عطوفت در هرکدام از این دو موجود با هم ترکیب شده، درست مانند پانته زیله قهرمان درامی از هاینریش فون کلایست که هرکسی را دوست می داشت او را تکه تکه هم می کرد.

فوگل: این ها حفره هایی در اصل علیت است. این گذرگاه از قلم افتاده از علت به معلول است. در این نقاط کل جهان شکاف برمی دارد.

دی ولت: در 11 مارس 2011 اتفاقی روی داد که در آن زلزله و سونامی که حدود هزار سال پیش، دقیقاً 869 سال پیش از میلاد با چنین قدرت و ابعادی روی داده بودند تکرار شد. هرچند در آن زمان برخلاف امروز دیگر از نیروگاه های اتمی خبری نبود. در اینجا بود که پنجه ی طبیعت خود را نشان داد و دقیق تر گفته شود از دراز گودال ماریانه یا دراز گودال ژاپن که یک هیولای دیگر نیز از آنجا برخاسته: گودزیلا. آیا ممکن است گودزیلا، آهاب و نهنگ سفید را به لحاظ ادبی با هم در رابطه قرار دهید؟ سطح پیش پا افتاده ی آن فیلم و کارتون های مربوطه  و رمان بزرگ از قرن نوزدهم.

فوگل: دو شکل گوناگون از وحشتناکی وجود دارد. یکی از آنها همان هیولاگونگی است و در باره ی اش گفتم که در غیر قابل تشخیص بودن نهفته است.

دی ولت: در رمان در این خصوص آمده است: هیچ چیز مرا نکشته، هیچ چیز بر من غلبه نکرده، نام من « هیچ کس » است.

فوگل: این همان جریان ناشناخته سازی است، فردیت زدایی کردن. و البته شکل دومی هم از وحشتناکی وجود دارد. گودزیلا مثال خوبی از آن است – یک موجود زشت و بدقواره وحشت آور که به توسط غلو کردن در مشخصات بخصوصی بوجود آمده. یعنی نه فقط یک میمون است، بلکه نوع بخصوصی از میمون است، مثل کینگ کنگ، نه فقط یک اژدها است بلکه یک اژدهای دریایی است که بر روی شکمش یک اره ی گرد بر (Kreissäge) دارد. پسر او محصول یک فاجعه ی هسته ای است.

دی ولت: او مانند یک درخت کریسمس است با آن نوارهای براق تزئینی اش، آرایش یافته با ویژگی های غیرمتداول. همین او را شکست ناپذیر می سازد.

فوگل: و یا این که وقتی می میرد انسان غصه اش می گیرد.

دی ولت: روایت در جایی بوجود می آید که چیزی دست به اقدامی بزند.

فوگل: مجموعه ای از انسان ها را چنانچه به لحاظ آماری نگاه کنیم روایت های بسیار بیشتری دارند تا دو یا سه تانکی که آنها را محاصره کرده. یعنی نبردی از خرده روایت ها وجود دارد که به لحاظ کمی از تنوع به مراتب بیشتری برخوردارند تا روایت هایی که در ابزارهای قدرت قرار گرفته اند. و به باور من یک صورت کلی از رویدادی تاریخی که با پیش بینی ناپذیری کاملاً ادغام شده است مشخصه اش انحراف از مسیر است: این که ابزارهای قدرت دیگر نمی توانند مسیر تاریخ را تعین کنند و روایت هایی بی نهایت خرد دست بالا را خواهند داشت.

دی ولت: انقلاب تونس این گونه آغاز شد که انسانی که احساساتش توسط کارمندان دولتی جریحه دار شده بود خودش را به آتش کشید. این شبیه به داستان میشائیل کوهل هاوس از هاینریش فون کلایست است – هرچند با پیامدهایی به مراتب بیشتر.

.

فوگل: و این داستان مانند یک ابر اتفاقی بر علیه روایت محقرانه ی ابزارهای قدرت همه جا پخش می شود. روایت های جدید در نواحی ارتباطی ایجاد می شوند، جایی که چیزی بر خلاف انتظار عموم وارد ارتباط با دیگر بخش ها می شود. روایت ها ته مانده های مشیت هستند. آنجایی که سرنوشت از مسیر خود باز می ماند، در گرداب، موادی برای ساخت روایت های جدید پیدا می شود.

دی ولت: این می تواند خلافِ « مخاطره ی باقی مانده » باشد. مخاطره ی باقی مانده ی یک رویداد یا یک تأسیسات (مخاطراتی که در پیش بینی های علمی در نظر گرفته نشده اند اما وجود دارند) در پشت افق در آن سوی جهان قرار دارد و فراموش شده. و مانند موبی دیک هرمان ملویل با پنجه ی خود حمله می کند. درست است؟

فوگل: روایت مخالفت چیز دیگری است تا آنچه به آهاب و وال سفید مربوط می شود. این ها روایت هایی هستند که در شکل بخصوصی باعث بی قراری می گردند، زیرا این کاملاً روشن است که تقسیم کار متداول میان ما – در اینجا کسی چیزی را روایت می کند، در ایمنی قرار دارد و در آنجا آنچه روایت شده در فاجعه – دیگر اعتباری ندارد. امروز بیشتر روایت ها از محدوده ی ذوب هسته ای و کانون های ناآرامی بیرون آورده می شوند آنهم برای خوانندگانی که نمی توانند بدانند که آیا خود آنها نیز نکند در مخاطره قرار داشته باشند. در رمان ملویل نه آهاب و نه نهنگ سفید از گرداب نابودی و زوال بیرون می آیند. تنها کسی که جان به در می برد راوی داستان اسماعیل است، یک فرد بی خدا. او که به یک تابوت خودش را سفت چسبانده که در واقع قایق نجاتش باشد، با جریان آب به سوی ساحل آورده می شود. و می تواند این داستان را برای بقیه تعریف کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.