باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

دون کیشوت، مخالف

نورمان مانه

برگردان علی محمد طباطبایی



اکنون چهار قرن از تولد شاهکاری می گذرد که نویسنده و قهرمان آن هر دو به نظر می رسد که از ما نیز جوان تر مانده اند. شاید ساده ترین توضیح برای این پدیده در سخنان فلوبر یافت شود که می گفت: « من اصل و نصب خودم را در این کتاب یافتم، کتابی که آن را حتی قبل از آن که خواندن را آموخته باشم از بر بودم ».  در واقع جوهر دون کیشوت چیزی چنان اساسی است که ما حتی قبل از خواندنش به آن آگاهی داریم، اما این آن چیزی است که فقط پس از آن که با خواندن آن به انتهای این سفر مسحور کننده برسیم بخشی از وجود ما می شود. در واقع این همان ویژگی غیر قابل تردید عظمت در یک نویسنده است.


هیدالگو (دون کیشوت) در حالی که در تعقیب و شکار روح خود بود ـ که معنای آن ناخشنودی و بدبختی درونی است ـ به جستجوی محلی می گشت که در آن رویاها، واقعیت، پارسایی، عشق و عدالت در کنار هم و باهم وجود داشته باشند. در برخورد خنده آور دون کیشوت و سانچو به آنچه انسان بودن را باعث می گردد، آنها فراموش ناشدنی ترین و دوست داشتنی ترین زوج لوده در جهان ادبیات را به وجود آورده اند.

بنابراین نباید تعجب آور باشد که در این 400 سال گذشته دون کیشوت و سانچو پانسا باعث به وجود آمدن شخصیت ها و مقلدین خویشاوند بسیاری شده اند، از جمله بی شمار زوج های لوده تشکیل شده از یک ارباب و نوکرش. حتی تاریخ سیرک نیز بر چنین زوج هایی متمرکز است: دلقک سفید خودخواه و مغرور و آگوست احمق یا بازنده متواضعی که از شریک جدی و پرافاده ی خود اردنگی نوش جان می کند.

برای انسانی از شرق اروپا همچون خود من نادیده گرفتن تاریخ سیرک ـ یا خود تاریخ به طور کل ـ کار دشواری است. آن مانیفست کمونیستی پرابهت ما را از آن با خیر می ساخت که شبح آرمان شهر بزرگی در حال گشت زنی در سراسر اروپا است، لیکن در هشدار دادن از استبداد خونین آن آرمان شهر ناکام ماند. برای سانچو پانسای ساده لوح این گونه مقدر شده بود که حق و رسالت خود را برگزیدن عقیده ی جزمی و  اغواکننده ی انقلاب در به راه انداختن جنگی خونین بر علیه همه بداند. رویای اصلاح جهان نمایش مضحکی را لباس مبدل پوشانده بود که برخلاف داستان سروانتس زندگی یک فرد تنها را تحت تاثیر قرار نمی داد و فقط ارتش گمراه کننده ی دلقک ها را معتقد نمی ساخت که مبلغان مذهبی هستند که وظیفه شان بردن جهان به سوی خیر و سعادت است: این رویا نسل های متعددی از قربانیان را به نابودی کشاند.

در دنیای سیرک مانند جهان کنونی شاعر شبیه به شوالیه ای با ظاهری اندوه ناک است و آگوست احمق نیز به نظر می رسد که برای زندگی روزمره فاقد امکانات لازم. همچون دون کیشوت ـ یا حتی خود سروانتس ـ هنرمند نیز در مقایسه با انسان های اطراف خود رویای قواعد و حقوق دیگری را در سر دارد، یعنی در برابر آن  مردمی که در تحمل و قبول روزمرگی های خود خرسند هستند.

در میدان نبرد سیاسی ـ اجتماعی، آگوست احمق خود را با دلقک قدرت روبرو می بیند. هجو سیاسی سروانتس را می توان در بسیاری از داستان های قرن بیستمی اروپای شرقی مشاهده کرد. شور و نشاط و زبان          بی مانندش برای مثال به درون آثار نویسنده ی روسی آندره پلاتونوف راه یافته است. وی که یک کمونیست بود و خود را نویسنده ی درستکار پرولتری می پنداشت ـ اما استالین یا همان دلقک سرخ قدرت او را آدمی پست ( به روسی svoloc )   و دلقک ( به روسی balaganick ) می خواند ـ در تمامی زندگانی اش دچار مصیبت و گرفتاری بود.

ادیسه ی کارنوال مانند او از میان حکومت خودکامه، یا جهانی از بدبختی و فلاکت، ملامت و دلتنگی و کرنش می گذرد و از تیره ترین روزها تا بهشتی غیر قابل دسترس را در بر می گیرد. شوالیه ی کمونیست نوعی ابله روشن بین و آگاه است که توسط وفاداری اش به دنیای تصورات واهی همراه با بی نقصی سیاسی خشنش، لنین را یک موسای جدید به شمار می آورد. او سوار بر روسینانت ی (1) ارتش پرولتری عاشق روزالوکزامبورگ مرده که نقش رفیق دولچینه (2) به او داده شده می گردد و در انتها با یک لوکوموتیو به بستر می رود.

در کارنوال بازار آزاد جهان امروز ما، هیچ چیزی به نظر مرئی نمی رسد مگر آنچه بیش از حد تکان دهنده و فضاحت بار باشد و هیچ چیز هم به اندازه ی کافی آن قدر فضاحت بار نیست که در خاطره ها باقی بماند. به این ترتیب ما در زمانه ای به سروانتس سر تعظیم فرود می آوریم که بنا به عادت و بدون مطرح کردن هر پرسشی با هولناکی و فضاحت باری کاملاً متفاوتی زندگی می کنیم: تعصب دینی و تروریسم، دخالت ها و تقلب های سیاسی، تنافر در ساده سازی های گمراه کننده، ازدواج ستیزه جویانه ی یک مهدویت جدید با یک بی بصیرتی خودبزرگبین آرمان گرایانه. اما تا هر زمانی که سروانتس را مورد ستایش قرار دهیم شاید همه چیز هم از دست ما نرفته باشد.

نورمان مانه نویسنده ی رومانیایی است. خاطرات او با عنوان « بازگشت اراذل » در سراسر اروپا منتشر شده است.

1: نام اسب دون کیشوت. منرجم

2: نامزد خیالی دون کیشوت. مترجم

Don Quichote, Dissident by Norman Manea

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.