باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

مرگ اعدام

اما بونینو

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

بالاخره بوقوع پیوست. پس از 13 سال مذاکرات، به تعویق انداختن ها و دودلی های بسیار مجمع عمومی سازمان ملل در همین ماه در باره ی قطعنامه ای برای تعلیق جهانی مجازات اعدام رای خواهد داد. یک اکثریت بزرگ از اعضای سازمان ملل علی رغم تلاش بعضی از کشورهای عضو جهت جلوگیری، تغییر یا کنار گذاشتن آن در 15 نوامبر طرح اولیه آن را به تصویب رساند. خوشبختانه سرانجام مخالفین مجبور به مبارزه بر علیه اراده ی کسانی که از اراده ی خود آنها قوی تر بود گردیدند، عظم و اراده ی کسانی که پس از لغو برده داری و شکنجه اکنون می خواهند که یک نقطه عطف دیگر را در تمدن ما به ثبت برسانند.   

 

اما آیا رای گیری در ماه دسامبر صرفاً یک تشریفات خشک و خالی باقی خواهد ماند؟ تجربه به ما می آموزد که دوراندیش باشیم. در هر حال من که هنوز شیشه ی شامپاین خود را باز نکرده ام.

 

راستش را بخواهید من هنوز هم مطمئن نیستم که تمامی حکومت های جهان این امر اجتناب ناپذیر را پذیرفته اند یا این که حتی یکدنده ترین آنها با این قطعنامه موافق هستند. اما من همچنان مانند گذشته اطمینان دارم که مجمع عمومی چون همیشه می داند که چگونه با چنین چالش هایی کنار آید.

 

ما همگی به خوبی می دانیم که اگر رای گیری موفقیت آمیز باشد، قطعنامه سازمان ملل الزام آور نیست و رسمیت بخشیدن و به اجرا درآوردن این تعلیق فقط یک گام لازم به سوی براندازی کامل مجازات اعدام است. به عقیده من سازمان ملل متحد باید برای تعلیق بالفعل و فوری آن فشار آورده و به انتظار به جریان افتادن مباحثات برای انجام اصلاحات قانونی مجازات اعدام در هر کدام از کشورهای عضو نباشد. من امیدوارم که این رویکرد یک اتفاق نظر گسترده را در مجمع عمومی به دنبال داشته و هرگونه تغییر در احساسات قلبی در آخرین لحظه موثر واقع نشود.

 

طی تلاش برای ایجاد دادگاه جنایی بین المللی (ICC) و اکنون دوباره در خلال مبارزه برای تعلیق مجازات اعدام من این درس مهم را آموختم که غالباً بهتر است انسان برای رسیدن به یک هدف و نتیجه واقع گرایانه تلاش کند، آنهم به جای کوشش برای رسیدن به یک آرمان بزرگ. قبل از آن که جامعه بین الملل دادگاه جنایی بین المللی راتشکیل دهد، دو هیئت حل اختلاف نیمه رسمی وجود داشت. یکی برای یوگوسلاوی سابق و دیگری برای رواندا. کار آنها مسیر بعدی برای رسیدن به دادگاه جنایی بین المللی را هموار نمود.

 

بعضی از کشورهای اتحادیه اروپا خواستار الغای کامل و فوری مجازات اعدام بودند. موضع آنها برای من قابل درک بود و من خود نیز همان هدف را داشتم. لیکن اگر از آن مسیر رفته بودیم به احتمال بسیار تلاش ما به جایی نمی رسید.

 

برای اتحادیه اروپا در زمانه ای که سعی می کند تبدیل به یک بازیگر جهانی شود درس مهمی در این جا وجود دارد: ما باید به یک موافقت درونی برسیم و هرگز به این قضیه بی توجه نباشیم که تصمیم ما چه تاثیرات و پیامدهای بیرونی خواهد داشت. در خصوص تعلیق مجازات اعدام ما کشورهای اروپایی اهل عمل باقی مانده و یک سیاست خارجی قوی اروپایی را تشکیل دادیم. و این در مذاکرات سازمان ملل یک امتیاز بود که ما یک موضع مشترک اروپایی داشتیم و با یک صدای واحد سخن می گفتیم.

 

درس دیگری که من آموختم برای اتحادیه اروپا مفید است، یعنی کشورهایی که خود را اکنون در جهانی می یابند که در آن قدرت های جدید سربرآورده و جایی که تمام بازیگران از مانیل تا الجزایر، از دوهه تا لیبرویل باید بر چالش های جهانی سازی و وابستگی متقابل، هرروزه از نو غلبه کنند. این درس به ما می آموزد که اروپا در سطح جهانی بیشتر از آن که دشمنانی داشته باشد دوستانی را برای خود به دست آورده است.

 

این دوستان مستحق احترام و توجه اند. اگر اتحادیه اروپا و ایتالیا نیاز برای همکاری با کشورهای غیر اروپایی را درک نکرده بودند و در آنها این احساس را ایجاد نمی کردند که آنها خود چهره های اصلی تمام عیار و مسئول می باشند، تلاش برای برقراری دادگاه جنایی بین المللی بی نتیجه می ماند و این احتمال که امروز بتوانیم تعلیق مجازات اعدام را به رای گذاریم نیز به جایی نمی رسید.

من به خوبی آگاهم که این یک درس جدید نیست اما هر وقت به یک سیاست چند جانبه کارآمد می اندیشم به همین نتیجه می رسم. این روش نه فقط به درستی کار می کند بلکه مهمتر از هر چیز در بعضی موارد تنها شیوه ممکن برای جلوتر رفتن نیز هست.

ودر نهایت یک درس سوم ـ در رابطه با مبارزه بر علیه مجازات اعدام و در واقع برای رسیدن به پیروزی در هر نبردی ـ پشتکار و پایداری است، آنچه از نظر من ترکیبی است از کله شقی و توانایی برای حفظ موقعیت و موضع شخصی. بدون استقامت و پایداری پیشرفتی هم در کار نخواهد بود.

تمامی این ها یک موفقیت است. نه فقط برای مخالفین سرسخت مجازات اعدام که برای انجمن « به قابیل دست نزن » ، دولت ایتالیا و برای اتحادیه اروپا و دوستانش در سراسر جهان: این موقعیتی است برای تمامی کسانی که باور دارند که هنوز هم می توان جهان ما ـ و در نهایت شرایط انسانی را ـ هر روزه بهبود بخشید.

 

Killimg the Death Penalty by Emma Bonino.

Project Syndicate 2007.

قوانینی برای غلبه بر تاریخ

یان بوروما

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در اکتبر سال جاری پارلمان اسپانیا قانونی را در باره ی خاطره تاریخی به تصویب رساند که مطابق با آن هرگونه گردهم آیی و مراسم برای یادبود خاطره دیکتاتور اسپانیا فرانسیسکو فرانکو غیر قانونی و ممنوع خواهد بود. به این ترتیب رژیم فالانژیست فرانکو رسماً محکوم گردیده و از قربانیان این رژیم اعاده حیثیت به عمل آمده است.

 

البته برای از تصویب گذراندن چنین قانونی دلایل موجه و قابل قبولی وجود دارد. بسیاری از انسان هایی که طی جنگ داخلی اسپانیا توسط رژیم فاشیست به قتل رسیدند در گورهای دسته جمعی دفن شدند و یاد و نشانی از آنها نمانده است و از طرف دیگر هنوز هم درطیف سیاسی کاملاً راست درجه خاصی از همدلی حسرت بار برای دیکتاتوری فرانکو به چشم می خورد. چندی پیش کسانی که بر مزار فرانکو اجتماع کرده بودند شعار « ما در جنگ داخلی پیروز شدیم » را سر داده و همزمان سوسیالیست ها و خارجی ها ـ به ویژه مسلمان ها ـ را مورد نکوهش قرار دادند. بنابراین شاید بتوان به این نتیجه گیری رسید که برای نخست وزیر سوسیالیست خوزه لوئیس رودریگز زاپاترو دلایل کافی وجود دارد که با این قانون جدید از شر عفریته های دیکتاتوری و آنهم به سود و سلامتی دموکراسی خلاصی یابد.  

 

لیکن قانون گذاری برای غلبه بر تاریخ گذشته ابزار کارآمدی نیست. در حالی که با تصویب این قانون نمی توان از بحث تاریخی در باره گذشته ی اسپانیا جلوگیری به عمل آورد، اما حتی ممنوع ساختن مراسم یادبود در باره گذشته می تواند از آن گامی فراتر رود. آرزو برای کنترل گذشته و حال البته خود یکی از ویژگی های دیکتاتوری ها است و از طریق تبلیغات گمراه کننده، جلوگیری از انتشار اطلاعات و تحریف حقایق می توان به آن رسید. چنانچه کسی در چین از حوادث ژوئن 1989 در میدان « تیان آن من » و نقاط دیگر سخنی گوید طولی نخواهد کشید که خود را در مواجهه ی نه چندان خوش آیند با پلیس مخفی خواهد دید. در واقع بیشتر آنچه تحت حکومت صدرمائو روی داده امروز در حکم یک تابو باقی مانده است.

 

هرچند اسپانیا یک دموکراسی است. گاهی زخم های گذشته چنان تازه هستند که حتی دولت های دموکرات از روی عمد سکوت را تحمیل می کنند تا بتوانند وحدت را حفظ کنند. هنگامی که شارل دوگول پس از جنگ جهانی دوم جمهوری فرانسه را احیا کرد، او تاریخ فرانسه ی ویشی و همکاری با نازی ها را نادیده گرفت و چنان وانمود کرد که گویی تمامی شهروندان فرانسوی جملگی میهن پرستان جمهوری خواه بوده اند.

 

روایت های واقع گرایانه تری چون فیلم آمرانه و مستندی به نام « تاسف و دلسوزی » (1968) اثر مارس اوفولوس در واقع نامطلوب بودند. فیلم اوفولوس تا سال 1981 در تلویزیون فرانسه نشان داده نشد. پس از مرگ فرانکو در 1975 فرانسه نیز با تاریخ اخیر خود با احتیاط و رازداری قابل ملاحظه ای برخورد می کرد.

 

اما خاطرات این اجازه را نمی دهند که ما آنها را منکر شویم. نسل جدیدی از فرانسوی هایی که پس از جنگ به دنیا آمده بودند در شیوه ای تقریباً بازجویانه سکوت را در باره همکاری فرانسوی ها در هولوکاوست و همینطور در باره رژیم همدست دشمن ویشی با انتشار کتاب ها و فیلم های بسیاری شکستند. تاریخ نگار فرانسوی هنری روسو نام این پدیده ی جدید را « سندروم ویشی » گذاشته است.

 

اکنون به نظر می رسد که اسپانیا نیز تجربه مشابهی را از سر می گذراند. فرزندان قربانیان فرانکو اکنون به جبران سکوت والدین خود برخاسته اند. به ناگهان نشانه ی « جنگ داخلی » را در همه جا می توان دید، در کتابها، شوهای تلویزیونی، فیلم های سینمایی، سمینارهای دانشگاهی و اکنون حتی در مجمع قانون گذاری.   

 

این فقط یک پدیده ی اروپایی نیست و نه نشانه ای از نوعی خودکامگی خزنده. برعکس، اغلب همراه با دموکراسی بیشتر می آید. هنگامی که در کره جنوبی رهبران مستبد نظامی حکومت می کردند همکاری کره ای ها با حکومت استعماری ژاپن در نیمه اول قرن بیستم به طور کل نادیده گرفته می شد. علت آن تا حدی هم این بود که بعضی از حاکمان نظامی و به ویژه « پارک چونگ هی » فقید با ژاپنی ها همکاری می کردند. اکنون تحت حکومت پرزیدنت « روه موهین » یک حقیقت تازه و قانون آشتی جویی نه فقط منجر به یک رسیدگی اساسی به بی عدالتی های تاریخی گردیده است که حتی به شکار کسانی که با دشمن همکاری می گردند.

 

فهرست هایی از نام کسانی نوشته شدند که نقش مهمی در همکاری با رژیم استعماری ژاپن داشتند، افرادی که در میان آنها از استادان دانشگاهی گرفته تا مقامات ارشد پلیس وجود داشتند ـ و این موضوع حتی به بچه های آنها نیز وسعت داده شد و باور کنفسیوسی را بازتاب داد که مطابق با آن خانواده ها مسئول رفتار و کردار اعضای خود هستند. این واقعیت که بسیاری از اعضای خانواده ها مانند دختر « پارک چونگ هی » به « نام گئون هی » از اپوزیسیون محافظه کار حمایت می کند البته نباید اتفاقی باشد.

 

گذشته را در برابر دیدگاه عموم قرار دادن بخشی از حفظ و نگهداری یک جامعه باز است. لیکن هنگامی که حکومت ها چنین کنند، تاریخ می تواند به سهولت به سلاحی در برابر مخالفان سیاسی تبدیل شود و همان قدر زیان آور باشد که ممنوع ساختن تحقیقات در تاریخ گذشته. این دلیل بسیار خوبی است برای آن که چرا باید بحث های تاریخی را به نویسندگان، روزنامه نگاران، فیلم سازان و تاریخ نگاران واگذاریم.

 

دخالت دولت ها در این خصوص هنگامی موجه است که در سطحی بسیار محدود انجام شود. بسیاری از کشورها قوانینی را برای جلوگیری از تشویق دیگران به اعمال خشونت انگیز به تصویب رسانده اند. هرچند که بعضی از کشورها از این هم جلوتر رفته اند. برای مثال ایدئولوژی و نمادهای نازی ها در آلمان و اتریش ممنوع شده اند و تکذیب هولوکاوست در 13 کشور دیگر و از جمله در فرانسه، لهستان و بلژیک یک جرم مهم تلقی می شود. سال گذشته پارلمان فرانسه قانونی را به تصویب رساند که مطابق با آن تکذیب قتل عام ارمنیان هم جرم محسوب می شود.

 

اما حتی هنگامی که هوشیاری و احتیاط بیش از اندازه قابل درک است، عاقلانه نخواهد بود که به عنوان یک اصل کلی دیدگاه های نفرت انگیز یا صرفاً عجیب در باره گذشته را ممنوع گردانیم. ممنوع ساختن باورهای بخصوص، حال هرچقدر هم که شریرانه باشند، باعث میشود که طرفداران آنها تبدیل به مخالفین سیاسی شوند. ماه گذشته نویسنده بریتانیایی دیوید اروینگ که در اتریش به علت تکذیب هولوکاوست به زندان افتاده بود این افتخار عجیب را به دست آورد که در بحثی در Oxford Union از آزادی بیان به دفاع بپردازد.

 

در حالی که جنگ داخلی اسپانیا را نمی توان با هولوکاوست در یک سطح قرار داد، اما حتی تلخ ترین رویدادهای تاریخی هم فضای خاصی برای تفسیرهای گوناگون باقی می گذارند. حقیقت فقط هنگامی قابل حصول است که مردم برای جستجوی آن آزاد باشند. بسیاری از انسان های شجاع جان های خود را برای دفاع از این آزادی به خطر انداخته و یا حتی از دست داده اند. این حق یک دموکراسی است که از قبول یک نظام دیکتاتوری امتناع ورزد و قانون جدید در کشور اسپانیا نیز با احتیاط بسیار تدوین شده است. اما بهتر است که انسان ها را آزاد گذاریم، حتی در بیان همدلی و طرفداری های ناشایست سیاسی. زیرا منع قانونی، آزاد اندیشی را نمی پروراند، بلکه از آن جلوگیری به عمل می آورد.

 

Legislating History By Ian Buruma.

Project Syndicate 2007.      

پوپولیسم مدل قرن بیست و یکمی

روبرتو لاسرنا

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در ونزوئلا، بولیوی و اکوادور ادعا می شود که یک چپ جدید چشم به جهان گشوده است، چپی که رئیس جمهوران این کشور ها نام آن را « سوسیالیسم قرن بیست و یکم » گذاشته اند. لیکن علی رغم تازگی ادعایی این بینش آنها، اعمال آنها ظاهرا تکرار همان خط و مشی های خودویرانگری است که چنین رنج و مصیبت هایی را نصیب مردم کشور کوبا کرده است.

برخلاف نهضت های چپ قدیمی که بر مبارزه ی مسلحانه تکیه می کردند، رئیس جمهور ونزوئلا هوگوچاوز، رئیس جمهور بولیوی اوو مورالس و رئیس جمهور اکوادور رافائل کوررا از طریق صندوق های رای به قدرت رسیده اند. و همین که آنها قدرت را به دست گرفتند، با توسل به مردم کشورهای خود تقاضای ایجاد تغییراتی برای وسعت بخشیدن بر میدان قدرت خود را به انجام رساندند.

چاوز در ونزوئلا قدرت سیاسی خود را از طریق تغییر قانون اساسی به کمک مجلس قانون اساسی تحکیم بخشید. مورالس در بولیوی نیز در صدد تحمیل یک مجلس مشابه برآمد، هرچند با نتایجی نامشخص و کوررا تهدید تغییر قانون اساسی بر ضد « حزب های سنتی، اقلیت های حاکم و امپراتوری » را در اختیار دارد ـ دشمنان مشترک هر سه ی این رئیس جمهوران.

تا به اینجا مجلس قانون اساسی ثابت کرده است که در یاری رساندن به تثبیت و استحکام قدرت این رهبران جدید بسیار موثر بوده است. از آنجا که این جریانی است که خواهان اصلاحات کلی است، بنابراین به آنها در اجتناب از مباحثه در باره ی تغییرات بخصوصی که باید انجام شود کمک خواهد نمود.

به جای آن، تغییرات اجتماعی چنان با اصلاحات نهادی در هم آمیخته است که درک آنها برای رای دهندگان دشوار خواهد بود. برای مثال مجالس قانون اساسی چاوز ومورالس نه فقط برای تمامی گروه های تندرو در ونزوئلا و یا بولیوی جالب توجه هستند، یعنی گروه هایی که در تلاش تاسیس مجدد جمهوری های خود و ابداع تاریخ می باشند، بلکه همچنین برای آنهایی که می خواهند یک تریبون آزاد برای گفتمان دموکراتیک ایجاد کنند. اما در حالی که این گروه آخری در حال تامل و گفتگو است، قدرت همواره بیشتر و بیشتری در دستان این رهبران جدید انباشته می شود.

هرچند تجربه ی ونزوئلا و بولیوی از آن حکایت دارد که این جریان در نهایت هم نیروهای تندرو و هم دموکرات را مایوس خواهد ساخت. تندروها به زودی پی خواهند برد که تغییرات هنجاری برای تغییر دادن واقعیت موجود کافی نیست، در حالی که دموکرات ها به این نتیجه می رسند که افزایش بسیج اجتماعی دیالوگ را غیر ممکن می سازد. علاوه بر آن بیشتر مردم در می یابند که در حالی که مجلس قانون اساسی عملا به پیشنهادهای مشخص می پردازد ـ آنچه البته بسیار نادر است ـ این پیشنهادها با خواست و ذائقه ی آنها سازگاری ندارد.

در نهایت تشکیل مجلس قانون اساسی فقط تمامی نهادهای دیگر را تضعیف خواهد کرد. از آنجا که این نهاد (مجلس قانون اساسی) به « قانون قانون ها » می پردازد، به طور ضمنی جایگاه تمامی گروه ها و هنجارهای عمومی دیگر را مورد تردید قرار می دهد و به این ترتیب نظام سیاسی را فرسوده می سازد. هنگامی که چنین چیزی روی دهد، مقام ریاست جمهوری تقویت شده و این امکان را برای ریاست جمهوری فعلی فراهم می کند تا موقعیت خود را به جایگاه یک caudillo یا همان رهبران سنتی در آمریکای جنوبی تبدیل کند.

کسانی که طرفدار تجمع قدرت هستند، طبق معمول برای اعمال خود توجیهاتی به بهانه ی نیاز انقلابی جهت تغییرات ساختاری، آزادی کشور و ملت و غلبه یافتن بر فقر و فلاکت پیدا می کنند. لیکن هنگامی که این قدرت تمرکز یافته عملا به اقدامات واقعی تبدیل شود، تمامی سردرگمی و پریشانی های چپ که فعلا در ونزوئلا و بولیوی امری روزمره وعادی است جانی تازه می گیرد.

آشکارترین سردرگمی در هم آمیختن و یکی شدن دولت و ملت است. در نتیجه ی آن انتقال منابع به دولت به عنوان عملی تلقی می شود که گویی این منابع به جیب مردم سرازیر شده است. مردم ونزوئلا و بولیوی که با چنین سردرگمی به گمراهی کشیده می شوند، با شور و شوق تمام تولد مجدد شرکت های دولتی را مورد حمایت قرار می دهند، بدون آن که دریابند این اعمال فقط و فقط منابع را به هدر می دهد که می تواند به نحو بهتر و بسیار موثرتری در جای دیگر هزینه شود، زیرا فقط چند تایی شرکت های دولتی در خلاص کردن خود از شر بی کفایتی بوروکراتیک یا فساد اداری موفق بوده اند.

اما سردرگمی دیگر و بلکه بسیار خطرناک تر به نحوی مشابه « مردم » را با « توده ها » یی که به خیابانها می ریزند یکی میکند. منطق این نوع از بسیج مردمی آن است که منابع مالی حکومتی گروه هایی را هدف قرار می دهد که بلند تر از بقیه فریاد می کشند و در راه اندازی مناقشه های اجتماعی توانا هستند. معنای آن این است که توجه از ضعیف ترین مردم و کسانی که شدیدا نیازمند کمک هستند به طرف کسانی تغییر مسیر می دهد که فعلا به اندازه ی کافی وضع مالی خوبی دارند تا بتوانند سازماندهی شوند. در واقع این خود حکومتی که توسط یک ریاست جمهور مقتدر اداره می شود است که گروه های دستچین شده را سازماندهی می کند و با منابع عظیمی که در دستان دولت جمع گشته به آنها یاری می رساند، منابعی که در واقع با توجه به نقش و دخالت های بیشتر حکومت در اقصاد کشور افزایش یافته است. 

به این ترتیب مبارزه برای کنترل درآمدهای نفت و گاز بسیار زیاد است. بیش از 90 درصد درآمد حاصل از صادرات ونزوئلا از بخش نفت و گاز به دست می آید، آنچه نیمی از درآمد دولت را فراهم می آورد. در اکوادور و بولیوی درآمدهای حاصل از نفت و گاز بسیار کمتر است، اما در هردوی این کشورها صادرات هیدروکربن بخش قابل توجه از سهم کل صادرات را تشکیل می دهد و یک سوم از درآمدهای دولت را رقم می زند.

این تمرکز بر درآمدهای دولت روابط میان جامعه و حکومت را از بنیاد تغییر می دهد. در هر سه ی این کشورها وضعیت مالی دولت به سرنوشت و آینده ی اقتصادی شرکت ها و کارگران وابستگی ندارد. برعکس این شرکت ها وکارگران هستند که به خدمات عمومی و یارانه های دولت که از درآمدهای حاصل از نفت و گاز به دست می آید وابسته اند.

هنگامی که سازمان های اجتماعی ـ مانند وضعیتی که فعلا در ونزوئلا حاکم است ـ محدود و ضعیف اند، این تمرکز بر منابع نفت و گاز به معنای آن است که قدرت متمرکز سیاسی می تواند خودش را به توسط کاهش بخش های وسیعی از اقتصاد مراجعین وابسته به خود زنده نگه دارد. و هنگامی که سازمان های اجتماعی قوی هستند، نزاع برای کنترل منابع عمومی در سطح جامعه خود را ظاهر می کند. در هر کدام از این دو حالت، نهادهای مستقل به طور فزاینده به عنوان دشمن تلقی شده و کادیلوها (caudillos) و گروه هایی با منافع مشترک و مشتری های ایشان در تلاش برای نابودی آنها برمی آیند.  

پوپولیسم آمریکای لاتین همیشه خودش را از چنین دینامیسمی تغذیه کرده است. با صرف نظر از لفاظی های چپ جدید در ونزوئلا، بولیوی و اکوادور، هم اکنون نیز به خوبی روشن است که « سوسیالیسم قرن بیست و یکمی » امروزه هیچ چیز متفاوتی از سوسیالیسم قرن بیستم پیشینیان خود ندارد.

اما درسی که به نظر می رسد از تمامی این ها می توان گرفت این است که ثروت طبیعی و فراوانی شاید فقط آن گاه بتواند دموکراسی و پیشرفت را تقویت کند که در دستان بوروکرات ها و یا کادیلوها (caudillos) قرار نداشته باشد.

 

 

Twenty-First Century Populism by Roberto Laserna.

Project-syndicate 2007.

اروپا، آمریکا و صدای طبل جنگ با ایران

یوشکا فیشر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

بار دیگر پایتخت آمریکا از سخن جنگ به جوش و خروش آمده است، و نه فقط از آخرین « استراتژی برای پیروزی » در عراق، بلکه اکنون از اقدام نظامی بر ضد ایران. هر چقدر شنیدن صدای خردگرایی از اقدامات دولت بوش دشوار تر می شود، به همان نسبت نیز شایعات جدیدتر قوت می گیرد. آیا پرزیدنت بوش بالاخره دستور حمله هوایی به نیروهای ویژه ی خود را صادر خواهد کرد؟

از زمان آخرین گزارش بوش در اواخر ماه ژانویه حتی یک روز هم بدون رویدادی در رابطه با ایران یا بدون لفاظی های بوش در باره ی این کشور سپری نشده است. دیگر روشن است که ایالات متحده با سرعت در حال برنامه ریزی مقدمات یک حمله به ایران است (با توجه به آن که تا چه اندازه نیروهای زمینی ایالات متحده در حال حاضر در عراق زیر فشار زیاد قرار گرفته است تقبل یک برنامه ی نظامی گسترده بر علیه ایران تقریبا غیر ممکن است). در واقع رویارویی با ایرانی ها در عراق به نحو مشهودی در حال شدت گرفتن است و این احتمال وجود دارد که در جای دیگری نیز این قبیل درگیری ها انجام گیرد. اخیرا در مرز ایران با افغانستان بمبی که سپاه پاسداران را نشانه گرفته بود منفجر گردید. و البته تلاش های جدید توسط ایالات متحده برای دست و پا کردن « شواهدی » از خطر ایران که بتوان حمله ی آمریکا را توجیه کند به چشم می خورد.

اما آیا همه ی این ها بلوف است؟ شاید جهان بتواند با خونسردی در انتظار یک پاسخ بنشیند، اما از یک طرف واقعیت پیشرفت برنامه های هسته ای ایران و از طرف دیگر به پایان رسیدن دوران ریاست جمهوری در آمریکا می تواند به یک وضعیت خطرناک که به دشواری می توان پیامدهای آن را پیش بینی نمود منتهی شود.

قدرت آمریکا همچون در مورد عراق برای آغاز کردن جنگ با ایران کافی به نظر می رسد، اما نه برای رسیدن به پیروزی در یک چنین نبردی. لیکن پیامدهای ماجراجویی نظامی در ایران به مراتب از آنچه در مورد عراق صدق می کرد فراتر می رود. به این ترتیب یک درگیری حتی کوچکتر در خاورمیانه می تواند بدترین انتخاب ممکن باشد ـ هم برای منطقه و هم برای همسایه هایش و مهمترین آنها که شدیدا از چنین جنگی متاثر خواهد شد اروپا است.    

اما اروپا که منافع امنیتی اش در مخاطره قرار گرفته چگونه به این تحولات واکنش نشان داده است؟ نخست وزیر بریتانیا تونی بلر فعلا خودش را با لفاظی های رویارویی طلبانه ی دولت آمریکا همساز کرده است. رئیس جمهور فرانسه ژاک شیراک با بی ملاحظگی این گونه حدس زده بود که با فرض اقدام متقابل و تلافی جویانه ی هسته ای ایران با یک یا دو بمب هسته ای خطر جدی برای اروپا نیست ـ این اظهار نظر او چنان مقامات فرانسوی را شگفت زده کرد که آنها بلافاصله مجبور به تصحیح سخنان رئیس جمهور خود شدند. صدر اعظم آلمان آنگلا مرکل در همایش های امنیتی سخنرانی هایی برگزار نمود که باب طبع آمریکایی ها بود، هرچند آلمان فعلا ترجیح داده است که در پس زمینه باقی بماند.

در سراسر اروپا به نظر می رسد که پرهیز از مخاطره موضوع روز است، حتی به بهای منافع مشترک و همبستگی با ناتو. نیروی دریایی آلمان سواحل لبنان را در برابر حملات حزب الله مورد دفاع قرار داده و کشورهای دیگر اروپایی همین وظیفه را در داخل خاک لبنان به عهده گرفته اند. در افغانستان، آلمان با حضور سنگین نظامی خود در شمال خود را در برابر درخواست کمک متحدین کانادایی اش که در جنوب با طالبان می جنگد به کری زده است. اکنون آلمان خواهان ارسال چندین هواپیمای تورنادو برای برنامه های شناسایی شده است ـ یعنی بالاخره آنچه از هیچ چیز بهتر است.

اروپا از جهت معیار خط مشی های امنیتی در حال درجا زدن است و شاید حتی در حال پس روی، آنهم درست در لحظه ای که اتحاد بیش از هر زمان دیگر مورد نیاز است. درخت بزرگ اروپا ـ به ویژه آلمان به عنوان رئیس دوره ای آن ـ باید برای همکاری مشترک در موارد مربوط به استراتژی های امنیتی راهی بیابد. در غیر این صورت اروپا هنگامی که شرایط رو به وخامت گذارد از پای خواهد افتاد و البته شرایط فعلی در ایران و خلیج فارس بسیار جدی است.  

اگر واقعا به ایران حمله ای صورت گیرد هزینه های آن را در درجه ی اول باید خودمنطقه و سپس اروپا به عنوان همسایه ی بی واسطه خاورمیانه تقبل کند و آنهم البته برای مدت نسبتا طولانی و در واقع اگر ایران برنامه ی هسته ای خود را ادامه داده و تبدیل به یک قدرت هسته ای شود در هزینه های آن نیز اروپا سهم خودش را خواهد داشت. به این ترتیب برای قاره ی کهن سال ما این معضل در حکم مشکلی سرنوشت ساز درآمده است.

دقیقتر گفته شود دو منافع امنیتی عمده ی اتحادیه اروپا در مخاطره قرار گرفته است: پرهیز از جنگ با ایران و جلوگیری از ایران برای رسیدن به سلاح های هسته ای و تبدیل شدن به یک قدرت هسته ای. این دو منافع علی الظاهر متناقض را می توان با انتخاب رویکری سه شاخه که بر انزوای موثر، بازدارندگی کارآمد و مذاکرات مستقیم مبتنی است در یک استراتژی مشترک با هم آشتی داد.

اروپایی ها به رهبری مرکل، بلر و شیراک باید با اطمینان دادن به ایالات متحده در این مورد که اروپا برای پرداخت هزینه ی اقتصادی بالا و شاید بسیار بالا آماده است موافقت کنند ـ و آنهم به توسط انتخاب اقدامی قاطع در شدت بخشیدن به تحریم ها بر علیه ایران. اما آنها باید این پیشنهاد را فقط همراه با دو پیش شرط جدی دیگر مطرح سازند: این که اقدام نظامی باید از دستور کار خارج شود و این که تمامی طرف های درگیر ـ به انضمام ایالات متحده ـ به مذاکرات مستقیم با ایران وارد شوند.

سیاست انزوا در همراهی با مذاکرات مستقیم باید به کمک یک استراتژی مشترک در برابر سوریه تقویت بیشتر شود و نه با هدف تغییر دادن رژیم، بلکه با هدف تغییر ائتلاف ـ یعنی جدا ساختن سوریه از نزدیک ترین متحد خود ایران.

این که شورای وزرای خارجه ی اتحادیه اروپا برای تحریم ها بر علیه ایران موافقت کردند هم بسیار درست و هم بسیار اهمیت داشت. نخبگان سیاسی ایران که با خطر تحریم های تجاری و مالی روبرو هستند به نحوی فزاینده هزینه ی انتخاب مسیر انتخاب شده برای رویارویی را درک خواهند کرد. به جلو بردن این جریان در شیوه ای قاطعانه و در شرایطی که در عین حال ماجراجویی های نظامی کنار گذاشته می شود بسیار ضروری و مهم است.

این بستگی به اروپا دارد که از دو بدترین تحول ممکن در ایران به توسط اقدامی مشترک و با قاطعیت تمام جلوگیری نماید ـ از یک طرف جنگ و از طرف دیگر رسیدن جنگ افزار هسته ای. مسئولیت اروپا ـ و به ویژه آلمان به عنوان رئیس دوره ای آن ـ ایجاب می کند که در این لحظه ی حساس نقش خود را به درستی اجرا کند. 

 

Europa, America and the Drumbeat of War with Iran.

Project Syndicate 2007. 


    

دموکراسی سنگال در معرض آزمون

آلفرد استپان

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

سنگال کشوری که 90 درصد جمعیت آن از مسلمان ها تشکیل می شود یکی از صلح آمیز ترین و دموکرات ترین کشورهای جهان است. این آرامش توسط « مراسم احترام » سنتی پرطول وتفصیلی مورد مساعدت قرار می گیرد که میان حکومت سکولار و نوعی مسلک عرفانی و همچنین در تمامی سطوح جامعه دراثر روابط فوق العاده میان اکثریت مسلمان کشور و اقلیت کاتولیک آن پرورش یافته است.

حکومت سکولار و گروه های دینی در برنامه هایی جهت جلوگیری از بیماری ایدز با هم همکاری میکنند ـ در حال حاضر فقط 1 درصد مردم سنگال به ایدز مبتلا هستند و آنهم در مقایسه با 20 درصد جمعیت بیماران ایدزی کشورهای دیگر آفریقایی. حکومت سکولار گروه های فمینیستی و بعضی از سازمان های غیر دولتی فراملیتی را مورد حمایت قرار می دهد و ختنه زنان از 1999 و آنهم بدون به راه افتادن تظاهرات عظیم مسلمانان ممنوع شده است.

در نگاهی شتابزده بعضی ها و ضعیت سنگال را به عنوان نمونه ای از لائیتیسه ی فرانسوی که شاید بتوان آن را به عنوان « آزادی حکومت از قید مذهب » توصیف نمود تصور می کنند. اما سنگال که خود زمانی یک مستعمره ی فرانسوی بود الگویی کاملا متفاوت از « احترام و حمایت برابر برای تمامی ادیان » به وجود آورده است. در واقع سکولاریسم سنگال بیشتر شبیه به سکولاریسم نوع هندی است تا مناطق دیگر.

سنگال با فضا و درخواست اندک برای مدارس اسلام بنیادگرا و کمک های مالی ایران و عربستان سعودی در بخش آموزش و پرورش روبرو بوده است. دولت سنگال 40 درصد از بودجه ی کشور را صرف آموزش و پرورش می کند و 85 درصد کودکان و نوجوانان از مزایای تحصیل رایگان در مدارس ابتدایی برخوردار هستند. برعکس آن پاکستان است که فقط 8 درصد از بودجه ی خود را صرف آموزش و پرورش می کند و 6 میلیون از کودکانی که به سن مدرسه رفتن رسیده اند از آموزش رایگان محروم هستند.

علاوه بر آن از سال 2003 در مدارس دولتی درس تعلیمات دینی و با استفاده از کتاب های درسی مصوب و بدون روح وهابی گری و همراه با تایید غیر رسمی تعالیم سکولار و عرفانی به یک اندازه ارائه می شود. والدین اکنون بیشتر از گذشته پسران و حتی دختران خود را به این مدارس سازگار با دموکراسی، معتبر و اهل مدارا می فرستند. بعضی از والدین هنوز هم ترجیح می دهند که کودکان خود را به مدارس خصوصی و غالبا فرانسوی ـ عربی بفرستند، هرچند که الگوی سنگالی ها در روابط میان دین و حکومت به دولت این اجازه را می دهد که سهمی هم در کمک های مالی به این قبیل مدارس خصوصی دینی داشته باشد. در عوض دولت به طور مرتب از این قبیل مدرسه ها بازدید به عمل می آورد. تنها مدارسی که حکومت هیچ گونه نظارتی بر آنها ندارد مدارس قرآن هستند که بعضی از والدین به عنوان دروس اضافی و تکمیلی برای کودکان خود در آموزش دولتی مورد استفاده قرار می دهند ـ هرچند به ندرت پیش می آید که آنها کودکان خود را فقط به همین نوع از مدارس بفرستند. لیکن بیشتر آموزگاران سنتی در درس تعلمیات دینی در این قبیل مدارس آیین های سنگال در خصوص رعایت و احترام به دیگران را آموزش می دهند و در هر حال مدارس دینی به سبک عربستان سعودی به عنوان رقبای بیگانه نگریسته می شوند.

با این وجود علی رغم تمامی این تحولات مثبت، دموکراسی منحصر به فرد سنگال اکنون در مخاطره قرار گرفته است. علت آن البته نه ظهور اسلام سیاسی، بلکه روش های انتخاباتی بسیار نامطلوب مقامات مسئول منتخب و بی تفاوتی بین المللی است.

رئیس جمهور فعلی کشور عبدلای وید که سن او بالای 80 است خود را بار دیگر برای انتخابات 25 فوریه نامزد کرده است. او دارای اعتبار قابل توجه بین المللی است زیرا دوره ی پایانی گذار طولانی به سوی دموکراسی در سنگال در سال 2000 را رهبری کرده است. لیکن وید انتخابات مجلس قانون گذاری را که برای ژوئن 2006 در نظر رفته شده بود ابتدا به فوریه ی 2007 و سپس با فرمان ریاست جمهوری به ژوئن 2007 موکول نمود. دو هفته پیش بحث هایی برای تعویق انتخابات ریاست جمهوری به تاریخی نامعلوم نیز به جریان افتاده بود.

اکنون چنین به نظر می رسد که به زودی این انتخابات برگزار خواهد شد، اما آیا در شرایط درست و عادلانه انجام می شود؟ یک ماه قبل از انتخابات فقط 64 درصد از شهروندان نام خود را برای شرکت در انتخابات ثبت کرده و برگه ی رای دریافت کرده اند. در 28 ژانویه تظاهراتی صلح آمیز اما « غیر قانونی » توسط احزاب مخالف توسط پلیس به طور بسیار خشونت انگیزی سرکوب شد و سه نفر از نامزدهای ریاست جهوری به مدت یک روز دستگیر شدند. هیچ کدام از این رویدادها در سانه های تصویری کشور به اطلاع مردم نرسید. در کشوری که سنتی در انجام خشونت های سیاسی ندارد بسیاری اتفاقات اسرار آمیز در حال روی دادن است. یکی از منتقدان جدی و قدیمی وید یعنی تالا سیلا صورتش با چکش مورد ضرب و جرح قرار گرفت. عبدل لطیف کولیبالی نویسنده ی دو کتاب انتقادی در باره ی وید تهدید به مرگ شد، و به همین ترتیب آلیون تین رهبر سازمان حقوق بشر اصلی کشور به نام رادهو. بنابراین به نظر می رسد که « مراسم احترام » سنتی سنگال دیگر اعتبار چندانی ندارد.

دولت بوش که شدیدا نیازمند متحدین دموکرات در میان کشورهای اسلامی است می خواهد به خود بقبولاند که وید واجد شرایط است و به نظر می سد که می خواهد به نقل از یکی از مقامات رسمی سطح بالای ایالات متحده ـ هرچند با نومیدی ـ برای انتخاب وید چراغ سبز نشان دهد. در حالی که ایالت متحده حاضر است 147 میلیارد دلار در سال آینده و در نام یک دموکراسی ناموجه در عراق هزینه کند حاضر به صرف اندیشه یا پول برای تقویت یکی از خلاق ترین الگوهای صلح و دموکراسی در جهان اسلام نیست. این هم برای سنگال بسیار بد است و هم برای آفریقا و البته برای اعتبار خود آمریکا.

اتحادیه اروپا ادعا می کند که از اتفاقات اخیر در سنگال بسیار متعحب شده است اما امکانات مالی لازم برای انجام نظارت های انتخاباتی در سنگال را ندارد. فرانسه، حاکم استعماری سابق ـ و کشوری که هنوز هم در کشور نفوذ زیادی دارد ـ سکوت اختیار کرده.

لیکن دموکراسی سنگال پا در هوا مانده است. در این چند هفته ی بعدی اهمیت رسانه های بین المللی، ناظران بین المللی انتخابات و طرفداران جدی تساهل در سراسر جهان یقینا بی تاثیر نخواهد بود.     

 

 

آلفرد استپان مدیر مرکز دموکراسی، تساهل و دین در دانشگاه کلمبیا است.

 

Senegal's Democracy Put to the Test by Alfred Stepan.

Project Syndicate 2007.

   

مسکو و خاورمیانه

یولیا تیموشنکو

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

نفوذ ایران در خاورمیانه نه فقط به خاطر موقعیت هایی که توسط ناکامی قدرت نظامی ایالات متحده در عراق که به علت حمایت دیپلوماتیک که ایران از طرف چین و مهمتر از آن روسیه دریافت می کند تقویت شده است. اکنون با توجه به پایان رسیدن سفر پرزیدنت پوتین به خاورمیانه که در آن وی موفق به قدرت نمایی دیپلوماتیک و فروش تسلیحات نظامی گردید، فرصت مناسبی برای ارزیابی مقدماتی از نفوذ روسیه در منطقه به دست آمده است.

روسیه با برخورداری از هشدار حق وتوی خود در شورای امنیت بیشتر فرصت های دوسال گذشته ی را با کاستن تدریجی از فهرست پیشنهادی تحریم هایی گذراند که احتمال می رفت علیه ایران به اجرا درآید ـ تحریم هایی به علت خودداری ایران از پذیرش تعهدات خود نسبت به آژانس بین المللی انرژی هسته ای در خصوص برنامه ی هسته ای خودش. در نتیجه، تحریم هایی که توسط شورای امنیت سازمان ملل به تصویب رسید چنان نیم بند از آب درآمد که به نظر نمی رسد چندان اثری هم داشته باشد.   

روسیه روابط خود با ایران را به عنوان وسیله ای جهت نفوذ به دیپلوماسی در سراسر خاورمیانه می نگرد، منطقه ای که ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد به طور موفقیت آمیزی تلاش های بسیاری جهت خاتمه دادن به نفوذ کرملین به خرج داده بود. هدف خودخواهانه ی دیگر روسیه معاف کردن تحریم ها از پروژه ی رئاکتور هسته ای بوشهر که برای ایران می سازد ـ و قرار است اواخر سال جاری تحویل ایران داده شود ـ و دفع فشار سازمان ملل به ایران بود که می توانست منافع مالی را که روسیه از صدور سوخت هسته ای برای راه اندازی رئاکتور امیدوار به دست آوردن آنها بود به خطر بیندازد.  

رئیس جمهور روسیه ولادیمیر پوتین چنین استدلال می کند که ایران، بر خلاف کره ی شمالی بازرسان آژانس بین المللی انرژی هسته ای را اخراج نکرده، به قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای (NPT) خاتمه نداده یا هنوز هیچ سلاح هسته ای را آزمایش نکرده است، بنابراین باید با این کشور به ملایمت رفتار نمود. لیکن تازمانی که ایران هزینه های واقعی برضد برنامه ی هسته خود را به طور دقیق ارزیابی نکند، دلایل چندانی برای بررسی تعلیق غنی سازی اورانیوم و پلوتونیوم نخواهد داشت (هردوی این ها برای تولید سوخت هسته ای به کار می روند، اما در ساختن بمب هسته ای نیز می توانند مورد سوء استفاده قرار گیرند). تعلیق غنی سازی اتفاقا پیش شرطی است که اروپایی ها و ایالات متحده آن را برای انجام مذاکرات جدی با ایران ضروری می دانند.             

تجارت روسیه با ایران رقم بسیار بالایی را شامل می شود که این خود دلیل دیگری است که چرا روسیه نگران مورد تحریم قرار گرفتن ایران است. در این بین آمریکا نیز به بانک های خارجی برای جلوگیری از انجام معاملات با ایران فشار وارد می آورد. ماه گذشته آمریکا پنج شرکت دیگر را به فهرست خود اضافه کرد (4 شرکت در چین و یکی در ایالات متحده که البته نماینده ی یک شرکت چینی است) که در پروژه های هسته ای ایران مشارکت داشته اند و به همین دلیل آنها را از انجام تجارت با کمپانی های آمریکایی محروم ساخت. اکنون این بیم و نگرانی فزاینده در مسکو به وجود آمده است که دولت ایالات متحده در نظر دارد شرکت های روسی را که با ایران و بلندپروازی های هسته اش مرتبط هستند مشمول این قبیل تحریم ها قرار دهد.

خط مشی روسیه که بر سود مالی آنی و امید برای نفوذ دیپلوماتیک مبتنی است اکنون به خطر افتاده است (اوکراین به سهم خودش از پیش تصمیم به عدم شرکت در ساخت رئاکتور بوشهر گرفته بود). اگر این سوء ظن صحیح باشد که ایران به طور مخفیانه روش ساخت و استفاده از سلاح هسته ای را به دست آورده و به همین ترتیب روش ساخت موشک دورپروازی که قادر به حمل کلاهک هسته ای باشد (در حالی که ایران به طور آشکار اعلام نموده است که موفق به ساخت موشک های دورپرواز قادر به حمل کلاهک هسته ای شده است)، در چنین حالتی به محض آن که ایران بتواند بر پروسه ی غنی سازی کاملا مسط شود، در موقعیتی قرار خواهد گرفت که در هر لحظه ی دلخواه و بدون اطلاع قبلی از محدوده های ان پی تی خارج شود. روسیه با سست کردن دیپلوماسی، جهان را همراه با خود به مرحله ی خطرناک تری می برد.

اما چنین سیاستی دوبرابر معمول کوته بینانه است، زیرا ایرانی که همسایه روسیه بوده و به سلاح هسته ای مجهز باشد نمی تواند قاعدتا به سود منافع روسیه باشد، به ویژه با توجه به 20 میلیون شهروند مسلمان روس که به طور روزافزونی به سوی بنیادگرایی دینی کشیده می شوند. در واقع جمعیت مسلمان روسیه تنها بخش از کل جمعیت کشور است که در حال رشد می باشد. معنای تلویحی آن این است که مسلمانان در خط مشی های داخل روسیه و در چند دهه ای که پیش رو داریم به عامل بزرگتر و قوی تری تبدیل می شوند. این واقعیت که ایران غالبا به عنوان یکی از مهمترین حامیان جدایی طلبان چچن تلقی شده است نیز گواه دیگری از کوته بینانه بودن سرشت خط مشی های روسیه است.

لیکن روسیه در تلاش هایش برای افزایش چشمگیر جایگاه و اعتبار خود به عنوان یک ابر قدرت به نظر    می رسد که برای قربانی کردن منافع امنیتی دراز مدت خود در منطقه و آنهم به سود برآورده ساختن منافع کوتاه مدت و آنی دیپلوماتیک خود آماده است و نه فقط در خصوص ایران. مسئله ی اصلی در باره ی ترکمنستان امروزه این است که آیا خلا به جای مانده ی پس از مرگ نیازوف (ترکمن باشی) این امکان را به دست می دهد که افراط گرایی اسلامی از کشورهای همسایه (ایران و افغانستان) به ترکمنستان هم سرایت کند. با این وجود به نظر می رسد تنها موردی که روسیه نگران آن است این باشد که هر دولتی هم که در ترکمنستان به روی کار آید باید خود را با منافع کرملین تنظیم و تطبیق دهد.     

روسیه سال های طولانی است که در ترکمنستان مسلط است. بیشتر گاز این کشور از طریق خط لوله ی روسیه به خارج صادر می شود. گازپروم شرکتی دولتی در روسیه و یک غول اقتصادی است که گاز را به قیمت نسبتا ارزان می خرد و سپس در روسیه آن را توزیع می کند، یا همان گاز را در اروپا با سود قابل توجه می فروشد.

اسرائیل نیز مانند ترکیه و ایالات متحده باید امید وار آن باشد که حاکمان جدید ترکمنستان مشتاق به بسط و گسترش توزیع و فروش گاز خود باشند و آنهم از طریق تصمیم برای به راه انداختن پروژه ای جهت ساختن شبکه ی توزیع گازی که از زیر دریای خزر می گذرد. لیکن در خود فضای سیاسی ترکمنستان نیز باید گشایش و توزیع مجدد قدرت روی دهد، زیرا تنها اپوزیسیون موجود در کشور که دارای قدرت است به طور نگران کننده ای بنیادگرایان اسلامی هستند.

روسیه قرن ها نفوذ خود در خاورمیانه و آسیای مرکزی را پشت سر دارد، نفوذی که بیشتر آن صرف ادغام نمودن دیگران به درون روسیه و شوروی شده است. این نفوذ می تواند به عنوان فشار نیرومندی جهت برنامه های مثبت به کار گرفته شود، اگر البته روسیه به تلاش و رسیدن به منافع کوتاه مدت خود خاتمه داده و در جهت منافع طولانی مدت خود دست به اقدام بزند، آنچه به بهترین شکل از طریق یک ایران روبه ترقی اقتصادی و فاقد سلاح های هسته ای و ترکمنستانی که در آن آزادی های سیاسی رعایت می شود به دست خواهد آمد.

 

یولیا تیموشنکو نخست وزیر پیشین اوکراین و رهبر فعلی اپوزیسیون در آن کشور است.

 

Moscow and the Middle East by Yulia Tymoshenko.

Project Syndicate 2007.

 

 

وحشیگری و خشونت در برمه

اشپیگل آن لاین

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

راهب برمه ای آشین ون کوویدا در باره ی وحشیگری های رژیم برمه شهادت می دهد. وی در این باره با اشپیگل سخن می گوید که او چگونه به یکی از رهبران شورش یانگون تبدیل شد و این که چگونه ارتش تظاهرات را در هم شکست و چرا او اکنون

به تایلند گریخته است

 

نام من آشین ون کوویدا است و 21 سال دارم. من همراه با 14 راهب دیگر و بسیاری از دانشجویان تظاهرات یانگون را سازماندهی کردیم.

حکومت برمه اسم خودش را سرزمین صلح و حکومت شورایی گذاشته است. اما در چشم ما آنها گروهی جنایتکار با دستان خون آلودند. من مجبور به فرار از برمه به تایلند شدم زیرا آنها به نیروهای نظامی خود دستور داده بودند که ما را چنانچه گیرآوردند شکنجه کرده و به قتل برسانند. آنها می گویند که من یک تروریست هستم و این که در اتاق من مواد منفجره پیدا کرده اند. اما این ها جز دروغ های بی اساس نیست.

مقر یگان ارتش غربی در شهر زادگاه من Ann  در غرب برمه قرار دارد. پدر من یک نجار است و مادرم فروشنده ای دوره گرد. ما فقیر هستیم اما آن قدر داریم که گرسنه نمانیم. از زمانی که یک کودک بودم می خواستم که یک راهب بشوم. من هنگامی که فقط 12 سال داشتم به صومعه وانیتاماراما پیوستم و بالاخره در 20 سالگی به عنوان راهب پذیرفته شدم. هنگام راهب بزرگ دیگر نکته ی جدیدی برای آموختن به من نداشت مرا به یانگون فرستاد.

صومعه Ninan Oo یا همانجایی که مرا پذیرفتند مکان بزرگی نیست. فقط 30 راهب در آنجا زندگی می کنند، اما این صومعه ای خوش نام است. ما هیچ گونه دارایی شخصی نداریم و به همین دلیل هر روز به خیابانها می رویم تا برای خوراک خود گدایی کنیم. اخیراً این کار هر روز دشوار تر شده است زیرا اغلب مردم خودشان خوراک به اندازه ی کافی ندارند. گاهی هنگامی که برای دریافت صدقه از مردم در خیابانها می گشتم به دانشجویان برمی خوردم. ما با هم بسیار سخن می گفتیم و برای ما کاملاً روشن بود که باید در این کشور چیزی تغییر کند. ما در انتظار لحظه ی مناسب بودیم. ما در رادیوی بی بی سی به زبان برمه ای و در رادیوی سازمانی مخالف به نام صدای برمه ی دموکراتیک که مقر آن در نوروژ بود شنیدیم که در شهر Pakokku در پنجم سپتامبر و پس از انجام یک تظاهرات بر ضد افزایش قیمت سوخت راهب ها را کتک زده اند. در صومعه ما با همدیگر صحبت کردیم که از ما چه کاری ساخته است. ما شنیده بودیم که راهب ها در آن شهر دست به ایجاد « اتحاد تمامی راهب های برمه » زده اند. ما در این فکر بودیم که آیا باید با آنها ارتباط برقرار کنیم یا نه. راهب بزرگ ما می ترسید و تصور می کرد که اگر ما دست به تظاهرات بزنیم همه ی ما را به زندان خواهند انداخت. او به ما می گفت که شما از وحشیگری نظامیان چیزی نمی دانید.

روز بعد من به دیدن دوستان دانشجوی خود رفتم. آنها می دانستند که چگونه باید از کامپیوتر استفاده کرد و ما شروع به انتشار اعلامیه کردیم. از صومعه ای که من در آن بودم فقط چند تایی راهب با ما همکاری کردند. ما اعلامیه ها را به تمامی صومعه های شهر یانگون رساندیم و همینطور به چند صومعه در خارج از شهر.

هنگامی که رهبران « اتحاد تمامی راهب های برمه » در 18 سپتامبر از طریق رادیو خواهان برگزاری تظاهرات شدند، من به صومعه خود رفتم تا پرچم صومعه را بردارم و همان بعد از ظهر در حدود 200 راهب آغاز به راهپیمایی به سوی Botataung Pagoda  کردند. من دقیقاً نمی دانم که ما چند نفر بودیم زیرا من در صف اول حرکت می کردم. ما همگی با هم سرود دینی نیکوکاری را می خواندیم. مردم در دوطرف خیابانها ما را تشویق می کردند و همین به ما اعتماد به نفس می داد.

در 19 سپتامبر کمی پس از بعد از ظهر بود که ما عازم تظاهرات شدیم. ما در حدود 2000 نفر بودیم که 500 نفر از آنها از راهب های جوان بودند و ما همگی به سوی Shwedagon Pagoda حرکت کردیم. ما آواز می خواندیم و بسیاری از برادران به پیاده روی ما ملحق می شدند. در حدود ساعت 4 بعد از ظهر به Sule Pagoda  رسیدیم. ما بر کف خیابان نشستیم، اما نمی دانستیم که کار بعدی ما باید چه باشد. مشکل ما این بود که رهبر نداشتیم.

من زیر لب دعای کوتاهی خواندم و به خود دل و جرئت داده و از جای خود بلند شدم. در برابر من دریایی از رداهای قرمز قرار داشت. در این بین یک نفر بلندگویی را به من رساند. من گفتم که ما نیازمند یک رهبریم تا مطمئن شویم که تظاهرات می توان به طورمسالمت آمیز ادامه یابد. من تقاضا کردم که 10 نفر از راهب ها به طور داوطلبانه بیرون آیند. در حدود 20 تا 25 نفر ایستادند، و از آنها 15 نفر انتخاب شدند. ما نام گروه خودمان را « کمیته ی انتخابی Sangha » گذاشتیم ـ اتحادی از 10 راهب. من به عنوان رهبر انتخاب شدم و بقیه مسئول تهیه غذا، اعانه، امور مالی و بر قراری نظم انتخاب شدند. سپس من سخنرانی کردم. من گفتم که کشور ما در بحران بزرگی گرفتار شده است. مردم گرسنه اندو تخلفات وحشتناک در حقوق بشر تحت دیکتاتوری نظامیان به انجام می رسد. برای همین است که من از تمامی مردم یانگون می خواهم که با ما پیاده روی کنند. من گفتم که ما تا رسیدن به پیروزی به پیاده روی خود ادامه خواهیم داد. این بار دیگر تسلیم نخواهیم شد.

قرار ما این بود که هر روز صبح با همدیگر ملاقات کرده، به بحث بپردازیم و پس از صرف صبحانه حرکت کنیم. یکی از قوانین ما این بود که هر راهبی موظف است که ردای خود را مطابق با قواعد روحانیت به تن کند. از این طریق ما می توانستیم به شناسایی جاسوسان حکومت که وانمود می کردند راهب هستند بپردازیم.

یکی از بزرگترین معضلات ما یافتن غذا برای راهب ها بود. بعضی از هنرمندان مشهور نیز در این کار به ما کمک می کردند. تظاهرات روز به روز بزرگتر می شد. نظامیان هنگامی که ما به خیابانها می رفتیم عقب می نشستند و راه بندان ها را باز می کردند. بعضی ها حتی به ما تعظیم می کردند. جمعیت ما به بالای یک صدر هزار نفر رسیده بود. مردم ابراز احساسات می کردند. ما امیدوار بودیم که رژیم به زودی اتعطاف نشان دهد. اما این یک توهم بود، همانگونه که ما در 26 دسامبر آموختیم. 

در حدود ساعت چهار صبح بود که شخصی به من خبر داد پلیس صومعه Mingalayama را در نیمه های همان شب مورد تهاجم قرار داده است. این همان دانشگاه بودایی است که در آن متن های باستانی Pali تدریس می شود. به طور معمول بیش از 200 راهب در آنجا زندگی می کنند. اما در آن تهاجم محل اقامت آنها غارت شد، کتاب ها و اسباب و اثاثیه آنها به راهروها ریخته و پخش و پلا شد و در همه جای آثار خون و رداهای پاره شده مشاهده می گردید. سربازان و نیروهای پلیس تمامی برادران را به زور از اتاق هایشان بیرون کشیده بودند.

ما همان روز قرار بود که زود تر حرکت کنیم. اما هوا بارانی بود. ما در حدود ساعت 11 و نیم صبح به دروازه ی شرقی Shwedagon Pagoda رسیدیم. از در ورودی آنجا پله های سقف دار تا خود معبد بزرگ ادامه می یابند. این مکانی است که بسیار مورد علاقه مردم است و همان جایی است که در تظاهرات 1988 رهبر اپوزیسیون خانم آونگ سان سوچی اولین سخنارنی خود را به انجام رساند. در آن روز گروه ما متشکل از 300 راهب و راهبه بود. ما به سوی مرکز شهر یانگون حرکت می کردیم. اما قبل از آن که بتوانیم به راه پیمایی خود ادامه دهیم سربازان راه ما را بستند. در پشت سر ما دیوار آجری صومعه قرار داشت.

افسری با فریاد گفت: « شما اجازه ندارید به سوی شهر پیاده روی کنید. اما اگر به داخل کامیون های ما بروید ما شما را به آنجا خواهیم برد ». البته این فقط یک تله بود. ما بر روی کف خیابان نشستیم و به خواندن سرودهای دینی پرداختیم. سربازان هم نمی دانستند که چه باید می کردند.

سپس آنها حمله را آغاز کردند. آنها گاز اشک آور پرتاب کردند، ردهاهای ما را پاره کرده و بسیاری از ما را گرفتند. اما بیشتر افراد توانستند خود را در حدود ساعت چهار و نیم بعدازظهر به بازار شهر Thein Gyi Zay برسانند.  من خود را برای انجام یک سخنرانی آماده می کردم که نظامیان گاز اشک آور انداخته و به سوی ما حرکت کردند. بعضی از تظاهرکنندگان به سوی آنها سنگ می انداختند. ما فرار کردیم.

آن شب هنگامی که کمیته ی انتخابی ما به دور هم جمع شدند تا تصمیمی برای روز بعد بگیرند، احساس درماندگی عجیبی به ما دست داده بود. بسیاری از ما به شدت ترسیده بودند. برای ما روشن بود که ممکن بود همگی ما جان خود را از دست بدهیم. با این وجود روز بعد به تظاهرات خود ادامه دادیم. این بار تعداد تظاهرکنندگان 1000 نفر بود که در میان آنها 300 راهب بودند. در نزدیکی های Kyaika Ka San Pagoda در حومه ی یانگون در حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر نیروهای امنیتی ما را متوقف کردند. یکی از افسرها فریادکشان گفت: « این ها را توقیف کنید ». اما سربازها مثل افراد فلج بی حرکت ماندند. آن افسر که از خشم می جوشید شروع به سیلی زدن سربازان نمود. سپس دوباره آنها حمله کردند. جمعیت ما با وحشت از هم متفرق شد و من نیز فرار کردم.

ما آخرین نشست خود را در همان شب در صومعه Malekukka برگزار کردیم. همه با هم مشغول صحبت بودند و شایع شده بود که صد ها نفر به قتل رسیده اند و بسیاری هم دستگیر شده اند. این سخنان ما را قانع ساخت که باید فعلاً عقب نشینی کنیم. سپس رداهای خود را درآوردیم. این تحولات جدید شدیداً نومید کننده بودند. من مدت ها بود که لباس سنتی کشور خود و تی شرت نپوشیده بودم.

من در یک کلبه ی کم نور و خالی در خارج از یانگون تا 12 اکتبر مخفی شده بودم. در این میان موهایم دیگر بلند شده بود و دوستانم کمک کرده و آنها را بور کردند و به من یک کارت شناسایی جعلی و یک صلیب دادند که من آن را به دور گردن خودم انداختم تا به این ترتیب به هنگام فرار مورد شناسایی قرار نگیرم. تا جاده ای که به شهر Myawadi خم می شد 8 مرکز ایست بازرسی قرار داشت اما آنها متوجه هویت اصلی من نشدند. و بالاخره من در غروب 17 اکتبر به مرز رسیدم.

در تاریکی شب من با یک قایق از رودخانه ی Moi از مرز عبور کردم. در آن طرف مرز در شهر Thai دوستانم نشانی یک سازمان برمه ای در تبعید را دادند که به من جایی برای مخفی شدن داد.

چون من به عنوان یک مهاجر غیر قانونی از مرز عبور کرده بودم. پلیس شهر Thai  هر لحظه می تواند مرا بازداشت کند. علاوه بر آن شهر پر از جاسوسان حکومت نظامی است.

شاید برای من بهتر باشد که دوباره مخفی شوم. اما ما به این سادگی ها تسلیم نخواهیم شد.

 

غروب فرمانده

نینا خروشچف

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

کشیک مرگ فیدل کاسترو موضوعی است که توصیف آن شاید فقط از عهده ی گابریل گارسیا مارکز برمی آمد. رمان او « غروب پدرخوانده » به زیبایی و دقت تمام آن فلاکت اخلاقی، توقف کامل سیاسی و ملال ددمنشانه ای را بازتاب می دهد که جامعه ی که مدت های طولانی است مرگ یک دیکتاتور سالخورده را به انتظار نشسته توسط آنها کفن پوش شده است.    

ادامه مطلب ...