آندره گلوکسمن
برگردان علی محمد طباطبایی
تاریخ انتشار اولیه جمعه 26 اسفند 1384
برای فیلسوف فرانسوی آندره گلوکسمن دست انداختن ایمان (دینی) و شوخی
با کشتار نژادی با هم برابر نیستند. به باور او احترام به هر فرد انسانی با
تصدیق و تکذیب زشت ترین رفتار وحشیانه
و ضد بشری آغاز می شود
راندال کولینز
برگردان علی محمد طباطبایی
ما بیشتر تمایل به آن داریم که بمب گذاران انتحاری را به عنوان جانیان سنگدل و خون آشام به تصور درآوریم. با این وجود بیشتر مردم بر خلاف باور عموم کمتر حاضر به انجام
اعمال خشونت انگیز هستند. این درواقع اعضای آرام و سربه راه طبقه متوسط
هستند که تبدیل به بهترین ابزارهای انفجاری انسانی می شوند و این
همان چیزی است که جلوگیری از سلاح های کشتار
جمعی آنها را با دشواری روبرو می سازد.
علت بسیار ساده ای وجود دارد که چرا از دهه 1980 جهان شاهد هزاران بمب گذار انتحاری بوده است: این شکل از خشونت در واقع کارآمدترین روش عمل خشونت آمیز از فاصله نزدیک است. گسترش این روش به ظاهر غیرقابل جلوگیری باعث گشته است که خشونت سیاسی به مراتب موثرتر از پیش باشد و آنهم توسط نام نویسی و عضوگیری از اعضای طبقه متوسط به عنوان کادر غیر متعارفی از داوطلبان بمب گذاری انتحاری.
این واقعیت که بمب گذاران انتحاری معمولاً اعضای آرام طبقه متوسط هستند به نظر بعید و دورازانتظار می آید. در هر حال مگر نه آن که بیشتر اعضای طبقه متوسط دارای تحصیلات سطح بالا، رفتار و آداب معاشرت درست و متین بوده و به این که عضو خوبی از خانواده باشند گرایش دارند. آنها شباهتی به اراذل و اوباش انگلیسی در مسابقات فوتبال یا به دیگر انسان های جنجال برانگیز ندارند. در مقایسه با روش بمب گذارای انتحاری هیچ شکل دیگری از خشونت دارای چنین سهم بالایی از زنان نیست. حتی می توان گفت که گاهی زنان برای انجام چنین عملیاتی راغب تر از مردان هستند.
اما چرا این گونه است؟ به باور من علت آن این است که بمب گذاری انتحاری ساده ترین شیوه خشونت برای افراد معمولی طبقه متوسط است، چنانچه اصلاً تصمیمی برای اجرای آن گرفته شده باشد.
برای آن که بتوانیم به درک این نکته نائل شویم اول باید این افسانه را کنار گذاریم که برای انسان انجام اعمال خشونت انگیز گار ساده ای است. اگر فردی احساس بی عدالتی که به اندازه کافی قوی باشد در خود داشته باشد او فکر کردن را تعطیل کرده و فقط کافی است که از جایی یک اسحله پیدا کرده و شروع به کشتن مقصرین ادعایی کند. اما چنین تصوری بسیار دور از واقعیت است. جامعه شناسان در جنگ جهانی دوم و در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که فقط 15 تا 25 درصد از سربازان خط مقدم واقعاً سلاح های خود را آتش کرده بودند. روش های آموزش بعدی دفعات تیراندازی را بالاتر برد، اما تیراندازی ها تقریباً بسیار نادقیق بودند. تیراندازی کردن در میدان مشق بسیار متفاوت است از تیراندازی به سوی یک انسان. تحقیقات فردی در باره شکل های ملایم تر خشونت با مشت، لگد و چماق نشان می دهد که بیشتر برخوردها هنگامی که افراد درگیر در دعوا بتوانند بهانه ای برای عقب نشینی پیدا کنند با موازنه به پایان می رسد.
یک افسانه دیگر هم این است که مردم اهل خشونت تا حدی به این دلیل چنین اند که آنها در شرایطی بزرگ شده اند که در آن نظارت اجتماعی خانواده ها و مدارس وجود نداشته و آنها با گروه هایی رفت و آمد داشته اند که رسم و رسوم خشونت ورزی را ترغیب می کنند، چه برای بزه کاری و چه از جهت جلب نظر کردن دیگران. مورد دیگر آن که این نظریه بر این فرض مبتنی است که وقتی افراد به مسئله ی مورد اختلاف می رسند دیگر انجام خشونت بسیار ساده خواهد بود. لیکن بررسی دقیق در باره برخوردهای میان گروه های خشونت طلب و سرقت های مسلحانه نشان می دهد که بزه کاران برای انجام خشونت چندان راحت تر از سربازان یا افراد پلیس نیستند. در واقع حتی برایشان دشوار تر هم هست. به لحاظ آماری یک عضو عادی از گروه های اراذل و اوباش به ندرت به خشونت دست می زند. تبهکاران بیشتر وقت کاری خود را با بیان جمله های خشن می گذرانند و چنانچه ماشه را فشار دهند غالباً بدون خواست خودشان چنین می شود و چنانچه گلوله به کسی برخورد کند غالباً او یک ناظر بی تقصیر است و نه کسی که هدف قرار گرفته بوده.
نمونه ی شاهد روشن است: انسان ها در انجام خشونت چهره به چهره ومستقیم مهارتی ندارند، اما در بیان احساسات خود موفق اند و می توانند به هنگام لزوم فهرست طولانی از شکوه ها و گلایه های خود ارائه کنند، اما از آن نتیجه گرفته نمی شود که برداشتن گام نهایی برای انجام خشونت توسط آنها ساده است. تصویر انسان در حالتی که انفجار خشم او به مویی بسته و در آستانه انفجار قرار دارد و فقط منتظر انگیزه ای برای اعمال خشونت است مغایر است با آنچه ما در باره ی جامعه شناسی خُرد (microsociology) در همکاری متقابل میان انسان ها می دانیم.
افراد انسانی خود را تابع حال و هواهای غالب می کنند. چه آنها از یکدیگر خوششان بیاید یا نیاید، آنها گرایش دارند به تطبیق دادن خود با آداب و رسوم موقعیت. مخالفت کردن شفاهی با دیگری بسیار دشوارتر است از موافقت کردن با او. هلهله و شادی در جمع معمولاً بسیار بیشتربه طول می انجامد تا هنگامی که جمعیت های انسانی دست به هو کردن کسی می زنند. این تمایل برای تطبیق دادن خود احتمالاً در دستگاه عصبی و احساسی ما از پیش برنامه ریزی و کار گذاشته شده است ـ آنچه توضیح می دهد که چرا درگیر شدن در منازعه ای خشونت آمیز هنگامی که آن فرد دیگر در برابر ما قرار دارد تا این اندازه کار دشواری است.
برای آن که بتوان اعمال خشونت نمود باید این موانع را پشت سر گذارد. برای چنین منظوری سه روش بسیار متداول چنین است: اولین و ساده ترین آنها اعمال خشونت از فاصله دور است، مانند بمب انداختن از هواپیما یا آتش توپخانه به دوردستها. این روش از روبرو شدن با چهره ی دشمن کاملاً اجتناب می ورزد.
اگر قرار است که با دشمن روبرو شویم روش دوم و سوم را باید به کار گرفت. در روش دوم یک گروه از افراد به ناگهان سر وقت فردی از گروه مقابل می روند که تنها مانده و معمولاً مقاومتی نمی کند. در نزاع های دسته جمعی هنگامی بیشترین صدمه ها روی می دهد که اعضای باند اراذل و اوباش یا نیروهای پلیس در دسته های چند نفری به کتک کاری یک نفر از گروه مقابل می پردازد که روی زمین افتاده است. باندهای اراذل و اوباش مانند یکه بزن ها هنگامی به خوبی از عهده طرف مقابل برمی آیند که آنها نیز از نظر تعداد بر حریف غالب باشند. نیروهای پلیس نیز هنگامی که از نظر تعداد بسیار بیشتر از افراد مظنون هستند احتمال آن که دست به خشونت بزنند بسیار بیشتر است. در نبردهای نظامی قتل عام ها هنگامی روی می دهد که دشمن به ناگهان از حرکت و توان می افتد و به لحاظ عاطفی و احساسی دچار ضربه روحی شده و ناتوان از مقاومت است. در این شکل از خشونت برتری و تفوق احساسی حتی از اهمیت بیشتری برخوردار است تا برتری و تفوق فیزیکی و بدنی. این روش دوم بسیار مشمئز کننده است، آنهم علی رغم آن که احتمالاً متداول ترین شکل از خشونت است. در ابعاد کوچکتر این روش از اعمال خشونت در بیشتر موارد در خشونت خانوادگی دیده می شود.
برخلاف آنها، شیوه سوم اعمال خشونت روشی آرمانی و شرافتمندانه در چارچوب مبارزه ای منصفانه است. در اینجا حریف های هم وزن برای رویارویی انتخاب می شوند و مطابق با قواعد خاص و در درون یک گروه که خود را به برای این مبارزه به عنوان افرادی سربلند می نگرد می جنگند: چه آن دوئل کننده های آغاز عصر مدرن، چه بچه های خشن دبیرستانی در حیاط مدرسه و یا ورزشکارانی که طی یک مسابقه تمام توان خود را برای از پای درآوردن حریف به کار می گیرند. این گونه مبارزه ها همیشه در برابر تماشاچیان علاقمند انجام می شود و هرچقدر هم که خشونت انگیز باشد باید قواعد بخصوصی رعایت شود. جمعیت حاضر طبق معمول مبارزین را برای مدت زمانی از پیش تعین شده ی نبرد تشویق می کند، آنچه باعث می شود که مبارزین بر تنش های حاصل از رویارویی با حریف فائق آیند و توجه خود را متوجه جمعیت حاضر کنند تا خصومت با طرف مقابل.
لیکن بمب گذاران انتحاری در وضعیت دیگری قرار دارند و بسیار متفاوت از روش های قبلی هستند. آنها معمولاً به تنهایی با قربانیان خود روبرو می شوند. آنها نه حریف خود را تـهدید می کنند و نه این که تلاشی برای درهم شکستن روحی و روانی آنها به خرج می دهند. راز شیوه مبارزه آنها در این خلاصه می شود که باید تا لحظه آخر که بمب را منفجر می کنند هیچ خشونتی نشان ندهند. امتیاز تاکتیکی بمب گذاران انتحاری در این است که، درحالی که آنها به قربانیان خود نزدیک تر می شوند جوری وانمود می کنند که گویی هیچ چیز غیر عادی در جریان نیست. در اینجا هیچ گونه تنش حاصل از رویارویی وجود ندارد زیرا شیوه عمل بمب گذاران انتحاری به نحوی است که گویی رویارویی در کار نیست.
خشونت مخفیانه و اجتناب کننده از رویارویی مانند بمب گذاری انتحاری راه چهارمی است برای غلبه کردن بر تنش های حاصل از رویارویی. این روش فقط به این جهت عمل می کند و درست از آب در می آید که ضارب به نحوی ظاهر خود را نشان می دهد که دیگران هیچ خطری را از جانب او احساس نمی کنند. انسان هایی که به شکل های مردانه اعمال خشونت خو کرده اند به درد این روش نمی خورند. اعضای باند های اراذل و اوباش نیز بمب گذاران انتحاری خوبی از آب در نمی آیند. لیکن افراد آرام و سربه راه طبقه متوسط برای این روش بسیار مناسب هستند. از آنجایی که آنها ذاتاً اهل دعوا نیستند، نیازی به کنترل رفتار و حالت های حاصل از رجزخوانی و تهدید طرف مقابل ندارند، آنچیزی که البته می تواند توجه قربانیان را به سوی آنها جلب کند. آنها که افراد درون گرا و خودتصمیم گیر هستند هنگامی که به قربانی های خود نزدیک می شوند نیازی به شنیدن تشویق خود توسط تماشاچیان ندارند. فرهنگ طبقه متوسط بسیار خودتطبیق گرا است و از بیرون ظاهری متعارف به خود می گیرد که جلب نظر نکند. ما در درون خود هرنوع احساساتی هم که داشته باشـیم، می آموزیم که نباید آنها را در محل کار، اوضاع و احوال اجتماعی یا در انظار عمومی بیان کنیم و نشان دهیم. این بهترین تمرین و آموزش برای وضعیتی است که در آن بمب گذار انتحاری بمبی را در زیر لباس های خود پنهان ساخته و منتظر وضعیتی می ماند که با انفجار بمب بالاترین خسارت ها را بوجود آورد.
به بیان دیگر در بمب گذاری انتحاری مسئله اصلی فقط انگیزه نیست بلکه مهمتر از آن فن آوری است. نهضت های سیاسی خشونت طلب می توانند از آن برای اهداف ایدئولوژیک خود استفاده کند، اما این که مورد استفاده هم قرار می گیرند فقط یک دلیل ساده بیشتر ندارد: این روش به خوبی وظیفه خود را عملی می سازد.
راندال کولینز استاد جامعه شناسی در Dorothy Swaine Thomas است و عضوی از موسسه تحقیقاتی جرم شناسی در دانشگاه شیکاگو. مهمترین کتاب وی « خشونت: یک نظریه جامعه شناسی خرد » است.
http://www.foreignpolicy.com/story/cms.php?story_id=4131
http://www.fr-online.de/in_und_ausland/kultur_und_medien/feuilleton/?em_cnt=1277222
مصاحبه ی اشپیگل آن لاین با نادیا یاسین
برگردان علی محمد طباطبایی
او یکی از مشهورترین چهره های اپوزیسیون در مراکش است و بارها به خاطر انتقاد از خانواده ی سلطنتی به دادگاه کشانده شده. نادیا یاسین خود را یک فمینیست می داند.
در مصاحبه با اشپگل آن لاین وی که یک اسلام گرا است از مخالفت خود با
نظام پادشاهی مراکش و وضعیت زنان در
این کشور سخن می گوید
مقدمه مترجم:
شاید بعضی از خوانندگان از ترجمه این مطلب توسط من متعجب شوند، زیرا تقبل زحمت برای برگردان فارسی و ارسال یک مطلب برای انتشار و آنهم در شرایطی که فرد این عمل را فقط و فقط برای رضایت خاطر خود و نه کسب درآمد انجام می دهد در واقع باید از روی دلبستگی عمیق به محتوای آن مطلب و متوجه ساختن دیگران به مسائل مطرح در آن باشد. از آنجا که من یک روشنفکر دینی نیستم و حتی منتقد آن به حساب می آیم پس این کدام انگیزه است که مرا به ترجمه ی این گفتگو با خانم نادیا یاسین یکی از اسلام گرایان مشهور مراکش واداشته است؟
طی چند هفته ی گذشته که مصادف با چندمین دهه ی مرگ شریعتی بود و روزنامه ها و سایت های ایرانی زبان بخش زیادی را به بررسی اندیشه های او اختصاص داده بودند من نیز به عنوان یکی از مریدان قدیمی او در نظر داشتم که مطلب کوتاهی در این باره بنویسم، اما فرصتی دست نداد. مصاحبه با خانم نادیا یاسین یکجوری مرا به یاد شریعتی انداخت، به یاد خوش خیال هایی که تصور می کنند تنها راه نجات این جوامع بازگشت به اسلامی است که آنها مدافع آن هستند. شاید اگر اسلام آنها می توانست به جای نزدیکی و همچشمی با سوسیالیسم با لیبرالیسم به رقابت بپردازد داشتن امیدهای اندکی برای موفقیت آنها خیلی دور از عقل سلیم نبود. لیکن اگر در جهان امروز و به ویژه در کشورهای مانند ما فردی با لیبرالیسم سر آشتی نداشته باشد و مانند آقای خاتمی در جدیدتری سخنرانی خود به رد و انکار لیبرالیسم و آنهم در کنار فاشیسم بپردازد کمترین امیدی به آن نمی توان داشت. خانم یاسین در حالی جامعه ی سکولار را رد می کند که مبتنی بودن قوانین اساسی ایده آل خود بر شریعت اسلامی را کاملاً می پذیرد. اما در انطباق جامعه با چنین قوانینی آنچه به هیچ وجه امکان پذیر نیست دموکراسی و حقوق بشر است. در ایران خودمان نیز، حتی خوش نیت ترین اصلاح طلبان نمی توانند با به قدرت مطلق رسیدن حتی ذره ای از آزادی هایی که مردم در غرب از آنها برخوردار هستند را در جامعه ی خود متحقق سازند. انتظار زیاد چرا؟ خود آنها هم چنین وعده ای نمی دهند. آنها فقط ادعای بهتربودن دارند و بسیاری از آزادی های قابل دسترسی در غرب را به عنوان مظاهر کفر و فساد محکوم می کنند. آنها بر این خیال خام اند که همین که به قدرت برسند و از اندیشه های شیرین خود برای مردم تعریف کنند، خود به خود تمامی مشکلات مردم حل میشود. آنها هنوز هم پی نبرده اند که در عصر سرمایه داری و لیبرالیسم یک شکل از حکومت و جامعه بیشتر وجود ندارد که بتواند آرزوهای انسان های جهان عقب مانده را متحقق سازد و این دقیقاً همان شکلی است که آنها آن را به عنوان تقلید از غرب رد می کنند.
یک بدبختی بزرگ ما تصور مبهم و گنگ از انطباق بحث معروف « قرائت های مختلف از دین » به شکل حکومت است. این که هرکس می تواند از دین یا از هر چیز دیگر برای خود قرائتی مخصوص داشته باشد البته سخن حقی است و بخشی از جامعه ی مدرن و در این بحثی نیست. آنچه بد برداشت شده پیاده کردن قرائت جدیدی از اسلام (یا هر دین دیگر) بر جامعه است که می تواند تمامی نیازهای انسان مدرن را برآورده سازد. این که من شخصاً برداشتی از یک دین داشته باشم که در این برداشت منشور جهانی حقوق بشر نقض نشود قابل انکار نیست. آنچه قابل انکار است امکان پیاده شدن دریافت های ذهنی من بر کل جامعه است. فرق این دو باهم کاملاً آشکار است. در یک جا همه چیز در ذهن من می گذرد. در جای دیگر قرار است که آنچه در ذهن من گذشته عیناً در جامعه پیاده شود. کسانی که معتقد به قرائتی از اسلام هستند که با دموکراسی و حقوق بشر سازگار است هرگز توضیح دقیق و کافی از جزئیات جامعه ی مورد نظر خود و شیوه ی متحقق ساختن تعریف های احساساتی و روماتیک خود نمی دهند. آقای خاتمی در سخنرانی جدید خود می گوید: « چگونه یک مسلمان واقعی می تواند لیبرال واقعی باشد؟ ». آقای خاتمی می داند که برای یک فرد لیبرال هیچ امر مقدس و فراجهانی وجود ندارد و بنابراین هیچ تفاوتی بین شخصیت های تاریخی در کار نیست. همه باید از این آزادی برخوردار باشند که همه چیز را به نقد کشند. اما چنین حالتی مگر در جوامع سکولار غربی در جای دیگری امکان پذیر هم هست؟ بنابراین همه ی آنچه امثال خاتمی و نادیا یاسین می گویند خواب و خیالاتی هم بیش نیست. همه ی آنچه شریعتی گفت نیز جز این نبود. به طور اتفاقی به بخشی از اثر مشهور او « فاطمه فاطمه است » در روزنامه ی اطلاعات برخوردم. هرچه گشتم که نکته ای بیابم که برای یک روشنفکر امروزی هم جالب توجه باشد هیچ نیافتم. به راستی برایم بسیار عجیب بود که زمانی بسیاری از ما چنان عمیق و عاشقانه درگیر اندیشه های او شده بودیم. و شاید از همه بدتر در آن بخش از کتاب او آنچه مرا به وحشت انداخت تمجید عاشقانه ای شریعتی از فقر و بی چیزی و نداری بود.
اشپیگل: خانم یاسین، چگونه یک نفر می تواند یک اسلام گرا و در عین حال یک فمینیست باشد؟
یاسین: این عنوان ها فقط برچسب هستند و بس. ساده سازی کردن چیز ها ریشه در منطق رسانه ها دارد. اما شوخی به کنار، تاریخ جنبش زنان در غرب از آنچه در این سوی عالم شکل گرفته بسیار متفاوت است و بر سنت های دیگر مبتنی بوده و اهداف دیگری را تعقیب می کرده است. در نگاهی سطحی ـ اگر همه ی آنچه مورد نظر است صرفاً حقوق زنان باشد ـ شما می توانید مرا هم اگر تمایل دارید یک فمینیست بنامید، لیکن من از جانب فرهنگ دیگری سخن می گویم، یعنی فرهنگ اسلامی. دین ما نسبت به زنان بسیار مهربان است. در نظریه ها و متون مقدس ما به زنان حقوق بسیار اختصاص یافته. لیکن مردها، این ماچوهای کوچک می خواهند ما را از آنها محروم کنند. این تقصیر آنها است که تمامی جهان در خصوص حقوق زنان در اسلام نظر دیگری دارد.
اشپیگل: جنبش زنان سکولار در مراکش در مقایسه با آنچه شما از آن طرفداری می کنید نظرگاه کاملاً متفاوتی دارد. به باور آنها بعضی از نهضت های اسلامی در سرکوب حقوق و آزادی های زنان نقش اساسی را دارند.
یاسین: فمینیست های سکولار فقط بخشی از یک قشر نخبه ی کوچک اند. آنها در یک سراب روشنفکری زندگی می کنند و از غرب به تقلید می پردازند. آنها خود را از فرهنگ اسلامی جدا کرده اند و پیروان احزاب کوچک سیاسی شده اند که به نوعی به پادشاه وابسته هستند و به همین خاطر است که آنها بیش از هر چیز دیگری خواهان دفاع از امتیازات طبقاتی خود می باشند. اما اسلام گرایان بر خلاف آنها مردمی اند و نماینده ی مردم، زیرا واقعیت این گونه است که ما در یک جامعه ی اسلامی زندگی می کنیم. بنابراین پرسش من از شما این است که واقعاً به غیر فعالیت بر اساس ارزش های اسلامی آیا مگر امکان دیگری هم برای فعالیت جنبش زنان در مراکش وجود دارد؟ دین ما در مقایسه با الگوهای غربی که فقط منافع نخبگان را مورد نظر و توجه قرار می دهند در حل معضلات اجتماعی بسیار تواناتر است. اگر شما معضلات اجتماعی را حل کنید به زنان نیز کمک کرده اید (1). زنان هیچ مشکلی با اسلام ندارند، بلکه با قدرت است که کنار نمی آیند.
اشپیگل: در هر حال پادشاه مراکش برای زنان کارهای زیادی انجام داده است. در 2004 او قانون خانواده ی بسیار قدیمی را اصلاح کرد، به طوری که اکنون ازدواج چند همسره با محدودیت های بسیاری مواجه است و ازدواج های زورکی هم ممنوع شده و همینطور خشونت خانگی. و با تمام این احوال شما هنوز هم این اصلاحات انجام یافته را رد می کنید. چرا؟
یاسین: مخالفت من به دلایلی دینی نیست، بلکه سیاسی است. من نیز می خواهم که وضعیت زنان را بهبود بخشم. البته این کاملاً درست است که زنان از آزادی بیشتری برخوردار باشند. اما چنین چیزی در عمل چگونه خواهد بود؟ برای مثال اگر قرار است یک زن پس از طلاق کار آبرومندی نداشته باشد و مجبور به تن فروشی گردد، پس این حق طلاق به چه درد او می خورد؟ در نواحی روستایی اکنون به مراتب ازدواج های غیر قانونی بیشتری نسبت به گذشته وجود دارد. در آنجا زنان در برابر این انتخاب قرار دارند که یا به میل خود به تن فروشی بپردازند یا ازدواج کنند و یا به شهرهای بزرگ مهاجرت کنند. پادشاه قانونی را برای زنان به تصویب رسانده تا بتوانند به دبیرستان بروند. اما این قانون به درد مردم معمولی مناطق روستایی نمی خورد (2).
اشپیگل: بنابراین اگر شما بودید چه پیشنهاد دیگری می داشتید؟ در ایده های شما یک کشور اسلامی چگونه باید باشد؟
یاسین: آن اسلامی که ما خواهان ترویج مجدد آن هستیم اسلام گفتگو است. ما یک سازمان سیاسی و اجتماعی هستیم با این وجود اعتقادی به کاربرد خشونت نداریم، بلکه یک نهضت معنوی هستیم. به باور ما پیامی که قرآن حامل آن است یک پیام جهانی است. انتقاد ما این است که مراکش یک پادشاهی موروثی و استبدادی است. بسیاری در غرب بر این باوراند که جوامع غرب باید به طور ذاتی خودکامه باشند، اما این واقعیت ندارد. یک الگوی اسلامی برای حکومت مطابق با تصورات ما نمونه ای است از یک دموکراسی مردمی.
اشپیگل: آیا شما می خواهید بساط حکومت سکولار را برچینید؟
یاسین: برای من سکولاریسم یک افسانه است. شاه در هر حال فقط جدایی محدودی در قدرت را تحمل می کند. آنچه ما می خواهیم دموکراسی و شفافیت واقعی است. ما خواهان یک پیمان اسلامی هستیم که تمامی گروه های اجتماعی را در بر می گیرد ـ پیمانی که مطابق با کمترین مخرج مشترک در این کشور کار کند: یعنی اسلام. این پیمان یک قانون اساسی جدید را بوجود می آورد که دیگر در خدمت حکومت خودکامه قرار ندارد.
اشپیگل: منظور شما یک قانون اساسی مبنی بر قوانین اسلامی یا همان شریعت است؟
یاسین: اگر این همان خواست دموکراتیک مردم است بله.
اشپیگل: در می 2003 بیش از 40 نفر در یک بمب گذاری انتحاری توسط بنیادگرایان اسلامی در کازابلانکا به قتل رسیدند و در سال جاری حمله های انتحاری دیگری انجام یافته. شما چگونه خود را از خشونت گرایان جبهه ی اسلامی جدا می کنید؟
یاسین: متاسفانه باید بگویم که حملات جدید همانقدر محتمل هستند که یک کودتا. شرایط اقتصادی به هیچ وجه تغییر نکرده است. در حالی که شما دهه ها است که در غرب دارای یک جامعه مدنی کارا هستید، اتحادیه های کارگری و طبقه ی متوسط دارید، ما فقط یک طبقه ی بالا داریم که بدون هرگونه محدودیتی به به پر کردن جیب های خود مشغول است. ما هیچ سروکاری با سلول های اسلام گرایان بنیادگرا و خشونت طلب نداریم. لیکن انگیزه ی آنها را به خوبی درک می کنیم. به همین خاطر است که مرا فرد خطرناکی می دانند. من یکی از مهمترین مخالفان شاه هستم.
اشپیگل: اگر شاه از شما بخواهد که با او همکاری کنید پاسخ شما چه خواهد بود؟
یاسین: آنها به طور دائم تلاش می کنند که مرا وارد نظام خود کنند. از این بابت گاهی دچار ترس می شوم و گاهی وسوسه. اما تا زمانی که تغییرات فراگیری در این کشور بوجود نیاید من نمی توانم بخشی از بازی سیاسی آنها باشم.
اشپیگل: و شما از این بابت که در جنبش شما این مردها هستند که نقش اصلی را بازی می کنند مشکلی ندارید؟
یاسین: این کاملاً طبیعی است و تقریباً قانون طبیعت. مردها همیشه در راس سازمان های بزرگ قرار داشته اند. لیکن زنان زیادی هم در سطح پائین این جنبش ها فعالیت می کنند. ما حتی احتیاجی به سهمیه نداریم. این عرصه ی دیگری است که ما نیازی به تقلید از غرب در خود احساس نمی کنیم.
Our Religion Is Friendly to Wom. INTERVIEW WITH MOROCCAN ISLAMIST NADIA YASSINE.
http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,492040,00.html
1: ترجمه ی آن به زبان روشن یعنی ما برای جنبش زنان هیچ سخنی برای گفتن نداریم. مترجم.
2: مرحوم گلسرخی عین همین سخن را در مورد سپاه دانش و باسواد کردن روستایی ها در زمان شاه گفته بود. کینه از قدرت و از اصل زندگی و بداقبالی وقتی از حد معینی فراتر رود همه چیز را انکار می کند. مترجم.
گفتگوی تاگس سایتونگ با میشائیل کیفر کارشناس مسائل اسلامی
برگردان علی محمد طباطبایی
میشائیل کیفر کارشناس مسائل اسلامی از این بابت شادمان است که تقریباً همه مسلمانان
خشونت را در می کنند. آنچه باعث نگرانی او شده یهودستیزی است
تاگس سایتونگ: آقای کیفر، وزیر کشور شویبله از « نتاریج نگران کننده » در یک بررسی از مسلمانان آلمان سخن گفته است. آیا این هشدار وزیر کشور پذیرفتنی است؟
میشائیل کیفر: بله. برای نگران بودن دلایل کاملاً موجهی وجود دارد. اما باید این بررسی را نسبت به آنچه شویبله انجام داده به شکل متفاوتی مورد ارزیابی قرار دهیم. واقعیت این است که این بررسی دو شناخت اساسی اما متفاوت ارائه می هد. یکی از آنها این است که تعداد مسلمان هایی که ممکن است دست به اعمال خشونت انگیز بزنند یا با اعمال خشونت انگیز موافق باشند از آنچه تا به حال تصور می شد به مراتب کمتر است. فقط 6 درصد آنها طرفدار خشونت اند. این همان خبر خوب است.
تاگس: و خبر بد؟
کیفر: آنچه حقیقتاً نگران کننده است اظهارات دانش آموزانی است که مورد پرسش قرار گرفته اند. این داده ها نشان می دهد که یک چهارم از جوانان مسلمان با دموکراسی فاصله زیادی دارند و تعصبات ضد یهود در مقایسه با گروه های دانش آموزی غیر مسلمان با شدت بسیار بیشتری در آنها شکل گرفته است.
تاگس: این بررسی 40 درصد مسلمان های آلمان را به عنوان « بنیادی مدار » ارزیابی می کند. نظر شما راجع به این طبقه بندی چیست؟
کیفر: نسبت به گذشته در میان جوانان مسلمان گرایش شدیدتری به سوی دین وجود دارد. البته باید در استفاده از واژه های معین دقت بیشتری به عمل آورد. بنیادی مدار را نباید با بنیادگرا اشتباهی گرفت.
تاگس: به چه علت امروز دین برای جوانان مسلمان مهمتر از قبل شده است؟
کیفر: علت آن یقیناً باید این باشد که بسیاری از جوانان با پیش زمینه مهاجرتی در جامعه ما آن گونه که خودشان دلشان می خواهد مورد پذیرش قرار نمی گیرند. آنها در برخوردهای روزانه خود تبعیض و پائین تر بودن رتبه اجتماعی خودشان را تجربه می کنند، به ویژه در مدرسه. به عقیده من اسلام برای هویت سازی نقش مهمی بازی می کند، زیرا به جوانان چیزی را می دهد که جامعه از آنها مضایقه کرده است ـ یعنی جهت گیری و همینطور ارزش نهادن.
تاگس: یک جمعبندی در باره ی این گزارش به این نتیجه رسیده است که هرچقدر مسلمان ها دینی تر هستند به همان اندازه نیز نسبت به دموکراسی شکاک تراند. آیا تجربیات شما این نتیجه گیری را تایید می کند؟
کیفر: بله. چنین گرایشی وجود دارد. علت آن این است که کثرت گرایی نظام مبتنی بر دموکراسی ما وجود موقعیت هایی را ممکن گردانیده که مسلمان های شدیداً دینی آنها را به عنوان نشانه های انحطاط (اخلاقی) تلقی می کنند.
تاگس: بیش از 40 درصد جوانان مسلمان با این سخن موافقند: « مسلمان هایی که در جنگ مسلحانه برای ایمان خود کشته می شوند به بهشت می روند ». حال این پرسش مطرح می شود که چگونه فقط 6 درصد مطابق با خبر خوش شما از خشونت طرفداری می کنند.
کیفر: این درصد بالا واقعاً بسیار هولناک است، اما به آن بستگی دارد که منظور از آن به طور دقیق چیست. در وحله اول این اظهار نظر به ما می گوید که پرسش شوندگان بر این باورند که شهدا به بهشت می روند. از آنجا که روشن نیست کدام شهدا مورد نظر است، بنابراین نباید به این اظهار نظر بیش از اندازه بها داده شود یا آن را به عنوان نگرش ویژه مسلمانان محسوب نمود. این تصور که کسانی که برای ایمان خود مبارزه می کنند به بهشت خواهند رفت نزد مسیحی ها نیز معتبر است. در همین رابطه بسیار اهمیت دارد به آن شاره شود که خشونت تروریستی را افراد پرسش شونده به طور کاملاً صریح رد کرده اند.
تاگس: خط مشی های سیاسی در آلمان چه نتایجی را باید از این گزارش بیرون بکشند؟
کیفر: باید برای رفع تصورات یهودستیزانه فعالیت نمود. در مدارس نیاز به آموزش بیشتری در خصوص ارزش گذاری به عقاید دیگران وجود دارد. اما بهتر از آن این است که راه ورود به پیشرفت های شغلی برای مهاجرین بهبود یابد. نظام آموزشی درجه بندی شده ما نیز خودش یک معضل است زیرا به غربال کردن زودهنگام دانش آموزان می پردازد و به آنجا منتهی می شود که فرزندان مهاجرین غالبا به دبیرستان های معمولی یا Hauptschule کشیده شوند و راه ورود به دانشگاه برای آنها بسته می ماند.
تاگس: وزیر کشور می گوید که او خواستار دیالوگ میان مسلمان ها و غیر مسلمان ها است. آیا این گزارش اخیر در انجام این دیالوگ می تواند نقش موثری داشته باشد؟
کیفر: بله. من خوشحالم که این بررسی اکنون منتشر شده است. این بررسی داده های مفید و گسترده ای عرضه می کند. اما در تفسیر نتایج آن نباید مسائل را کوچک یا خیلی بزرگ جلوه دهیم. خوب بود که وزیر کشور به جنبه های مثبت آن نیز اشاره ای می کرد.
فرانس هانس
برگردان علی محمد طباطبایی
تا زمانی که اروپا حتی این قدرت را ندارد که در سرزمین اصلی خودش از اصول فلسفه روشنگری دفاع کند بحث در باره ی تثبیت « ارزش های مسیحی » در قانون اساسی اتحادیه
اروپا یک تجمل بی مصرف بیشتر نخواهد بود
در پیامد حمله های تروریستی 11 سپتامبر 2001، رسانه های ایتالیا و تصورات عمومی مردم این کشورهمچون مردم جهان غرب شدیداً تحت تاثیر وهم و پندارهای وحشتناک قرار گرفتند. مردم ایتالیا در اذهان خود مجسم می کردند که موشک هایی به سوی واتیکان شلیک شده است، هواپیماهایی در حال برخورد با کلیسای جامع شهر میلان هستند یا در شبکه متروی شهر های مهم این کشور که هنوز هم بسیار ناچیز است بمب هایی کار گذاشته شده است. در پی حمله های تروریستی به قطارهایی در مادرید و لندن، مردم ایتالیا این احساس را داشتند که برای بار دیگر از این که به عنوان هدف آن حمله ها واقع شوند با فاصله ی اندکی گریخته اند و این ترس در آنها ایجاد گردید که ایتالیا هم می تواند تروریسم خانگی خودش را داشته باشد. نیروهای پلیس و سازمان های ضد اطلاعاتی و امنیتی خانه های واعظین مسلمان افراطی را زیر نظر گرفتند، بعضی ها را توقیف کرده به دادگاه کشاندند یا حتی از کشور اخراج نمودند اما هیچ گونه طرح مهم و واقعی برای یک حمله ی تروریستی مانند آنچه در سپتامبر گذشته در آلمان کشف گردید به دست نیامد.
اما نه فقط اوریانا فالاچی موفق به فروش میلیون ها نسخه از کتاب های ستیزه جویانه خود گردید که یاد او در اولین سالگرد مرگش با نمایشگاهی در میلان گرامی داشته شد و حتی یک مرید تازه نیز پیدا کرد. زنی که خود را بابی جونز می نامد و به عنوان Dark Lady ظاهر می شود و کسی که تا به امروز به عنوان نویسنده ای که صرفاً در وبلاگ ها می نوشته مشهور بوده است اکنون کتابی با عنوان ترسناک « آیا سخنان من باید طعم خون داشته باشند ـ هاملت » منتشر کرده است. این کتاب از جنبه های متفاوتی شگفت انگیز است زیرا مثلاً از توصیف جزئیات مناقشه قومی در کوزوو لذت می برد، نزاعی که در آن از نظر نویسنده این اقلیت صرب است که به شکل وحشیانه ای مورد اذیت و آزارآلبانیایی ها و بوسنیایی ها قرار می گیرد. عملاً این فقط صرب ها هستند که قربانی می شوند، در حالی که گناهکاران نیز همیشه تبهکاران مسلمان اند. منتقدی از نشریه فرانسوی La Stampa نگاه این نویسنده را که الگوی خود را پیتر هاندکه و اوریانا فالاچی می داند نژادپرستی نفرت انگیز ضد اسلامی توصیف کرده است. لیکن نویسنده های جدی تر دیگری نیز در شرایط فعلی رنگ عوض کرده و به گروه فالاچی پیوسته اند. برای مثال تاریخ نگاری با نام آریگو پتاکو (Arrigo Petaco) با کتاب اخیرش با عنوان « آخرین جنگ صلیبی » همین احساس را ایجاد می کند. این کتاب بررسی است حاوی داده های اطلاعاتی بسیار از « جنگ عادلانه » بر علیه ترک ها که از نبرد دریایی Lepanto در 1571 آغاز شده و تا سخنرانی مشهور پاپ در رگنزبورگ در 2006 ادامه می یابد.
راه رستگاری غرب در روزنامه های پوپولیستی حزب های دست راستی به نحو کاملاً دیگری مطرح می شود. علی رغم اهمیت و جدیت بیش از اندازه ی موقعیت، انسان در واقع به یاد یک نمایش خنده دارشهرستانی با نام « دون کامیلو و پپونه » می افتد با این فرق که در اینجا آن فرد شروری که باید کارهای او خنثی شود دیگر آن شهردار کمونیست نبوده بلکه یک امام خارجی است. سیاستمدار اهل تحریک از حزب اتحاد شمال که البته دیگر در پست وزرات قرار ندارد و پیشتر به آن اشاره شد اخیراً تهدید کرده است که در ملک شخصی در Bologna که قرار است مسجدی در آن ساخته شود برای توهین به مسلمانان خوکی را به گردش در خواهد آورد و آن محل را تبرک خواهد کرد. حرکات خشن عامیانه ای از این جنس فضا را همانقدر مسموم می کند که حوادثی مانند رفتار خودسرانه با یک مصری به نام ابوحمزه که در اصل مستخدم یک مسجد بود و به اشتباه رسانه ها او را به عنوان امام خطاب می کردند و توسط مامورین سازمان سیا در می 2003 در شهر میلان دزدیده و به مصر فرستاده شد، جایی که او را ظاهراً شکنجه کرده و سپس آزاد کردند. با وجودی که هیچ مدرک موثقی از این که او کار خطایی کرده است به دست نیامد اما معنای آن این نبود که در ایتالیا در مراکز دینی شبکه های تروریستی وجود ندارد.
2: http://www.perlentaucher.de
http://www.nzz.ch/nachrichten/kultur/aktuell/don_camillo_und_der_imam_1.586501.html
http://www.signandsight.com/features/1609.html
پائول کلیتو
برگردان علی محمد طباطبایی
موضع نسبی گرایانه و پوچ انگارانه ی پست مدرن، غرب را به شکار ساده ای برای ایدئولوژی های دینی افراطی تبدیل کرده است
برای سال هایی طولانی کیش رسمی دولت هلند تعدد فرهنگ ها (multiculutralism) بود، رویکردی که به خوبی با تاریخ و فرهنگ هلند جور در می آمد. امروزه تعدد فرهنگ ها یک جامه ی پست مدرن نیز به تن کرده است. اندیشه ی بنیادین این دیدگاه برای زندگی جمعی نسبی گرایی است (به ویژه نسبی گرایی فرهنگی)، و این نگرشی منفی نسبت به سنت سیاسی غرب است که با خود پروراندن احساسی از گناه جمعی در تجاوزات غرب در گذشته ی استعماری را همراه آورده و صفحات سیاه واقعی یا فرضی برای تاریخ غرب جور کرده است.
طرفداران نظریه ی تعدد فرهنگ ها بر این نظر هستند که تمدن غرب از همان دوره ی اندیشه ی روشنگری مسیر به کلی اشتباهی را انتخاب نموده است. هولوکاوست، نازیسم، کمونیسم، برده داری اساسا نه به عنوان انحرافاتی از پیشرفت و تحول در مجموع مثبت در فرهنگ غرب بلکه به عنوان محصولات اجتناب ناپذیر روح اروپایی که ذاتا مستبدانه است نگریسته می شود.
طرفداران تعدد فرهنگ ها همچنین جهانشمولی اندیشه های روشنگری مانند دموکراسی، حقوق بشر و حکومت قانون را رد می کنند و در عوض آنها را به مثابه دل مشغولی های منفردی می نگرند که به باور آنها فاقد هرگونه جاذبه ی جهانی است. تجاوز به کشورهای خارج برای صدور دموکراسی و دیگر اندیشه های غربی در دیدگاه آنها عملی نامعقول است و نشانه ای از تکبر و خودبینی فرهنگی. این نیز برای آنها مضحک است که متوقع باشیم اقلیت های دینی و قومی که در جوامع غربی زندگی می کنند این اندیشه ها را پذیرفته و در دموکراسی لیبرال ادغام شوند. از نظر آنها اقلیت ها باید مطابق با سنت های قومی خودشان زندگی کنند، و هرجا فرهنگ ملی با اندیشه های غیر غربی در تناقض قرار می گیرد، فرهنگ ملی باید خودش را با شرایط جدید تطبیق دهد. این نگرش پیامدهای جدی و سنگینی برای راه و رسمی که جامعه ی لیبرال در آن سازمان یافته داشته است. مثلا به اصل آزادی بیان توجه کنیم. پاسخ نسبی گرایی فرهنگ پست مدرن به این گونه است: دوری کردن از انتقاد، خودداری از اظهار نظر در باره ی ادیان ناآشنا، اجازه دادن به انجام اصلاحات از درون و اجتناب از عمل تحریک آمیز و قطبی کردن جامعه.
پیامدهای چنین رویکردی پردامنه است و می تواند به « پاک سازی » بودلری تمامی سنت غرب در ادبیات، هنر، فیلم سازی و حتی علم کشیده شود. پست مدرنیسم برای خردگرایی موجود در سنت غرب ارزش چندانی قائل نیست، اما آیا باید حق جهان غرب در دفاع از خودش را نیز تکذیب کند؟ کل دیدگاهی که از آرمان های روشنگری و از جمله دموکراسی، حقوق بشر و حکومت قانون حمایت می کند باید با تجلیل و ستایش از « دیگر بود »، فرهنگ های غیر غربی و به ویژه این باور که تمامی فرهنگ ها با هم برابرند جایگزین گردد. هرگونه گرایش در جهت (برتری دادن به) اندیشه های غربی باید به سختی مورد انتقاد قرار گیرد یا در سخن خود راجر اسکروتن « غرب » نباید جایگزین « بقیه » جهان گردد. مثال خوبی در باره ی این بینش از زندگی را می توان در اثری از استوارت سیم یافت، پروفسور نظریه ی انتقادی در دانشگاه ساندرلند در بریتانیا. مسئله ی اصلی در نظریه ی او بنیادگرایی است، مفهومی که او پس از حمله به مرکز تجارت جهانی علاقمند به بررسی آن گردید. تا اینجا که همه چیز به خوبی پیش رفته است. لیکن سیم مانند سایر منتقدین فرهنگ پست مدرن قائل به معنی بسیار گسترده ای از بنیادگرایی است. او در کتابش « جهان بنیادگرا: عصر تاریکی جدید عقیده ی جزمی » در کنار بنیادگرایی دینی انواع دیگری از بنیادگرایی را تشخیص می دهد: بنیادگرایی بازار آزاد، بنیادگرایی سیاسی، بنیادگرایی ملیت گرا و بعضی انواع دیگر. برای سیم هر مجموعه ی واحد از اندیشه هایی که کاملا نسبی گرایانه نباشند پس بنیادگرایانه اند. بنابراین تنها راه گریختن از کیفرخواست « بنیادگرا » و « بنیادگرایی » انتخاب بینش پست مدرن نسبی گرایانه ی است که سیم خودش از آن حمایت می کند.
تلاش سیم تشویق نوعی شک اندیشی در برابر تمامی اندیشه های موجود در باره ی مرجعیت است. سیم طرفدار شک اندیشی رادیکال است (« شک اندیشی هرچقدر بیشتر به همان نسبت بهتر »). از نظر او دفاع از ارزش های اندیشه ی روشنگری مانند دموکراسی، آزادی بیان و حکومت قانون به مثابه « اصول جهانشمول » خودش قسمی از بنیادگرایی است که باید کنار گذارده شود.
از آنجا که هر تعهدی نسبت به ارزش های جهانشمول خودش نوعی بنیادگرایی است، جهان به عنوان میدانی از برخورد میان « بنیادگرایی ها » نگریسته می شود که هیچکدام از آن ها نسبت به بقیه نه ارزش بیشتری دارند و نه فرومایه تراند. برای فرد نسبی گرای پست مدرن تمامی طرزتلقی ها از زندگی جمعی و تمامی جهان بینی ها دارای ارزش برابراند. راه حل سیم کنارگذاردن تعهد نسبت به ارزش های جهانشمول است. اما آیا این اندرزی خردمندانه است؟ این نگرش به نظر من باعث می شود که جوامع غربی در برابر چالش ایدئولوژیک که تروریسم دینی مطرح می سازد بسیار آسیب پذیر گردد. از نظر آنها دموکراسی لیبرال همراه با نهادهای آزادی بیانش الزاما بهتر از جایگزین های دیگر نیست. تنها چیزی که فرد پست مدرن به دنبال رد کردن آن است اشتیاق برای دفاع متعصبانه از عقیده است.
این که چنین نگرشی به کجا ختم می شود را می توان در کتاب « جنایت در آمستردام » مورد ارزیابی قرار داد، کتابی جدید در باره ی قتل تئو وان گوگ و اثری از روزنامه نگار و محقق هلندی ـ آمریکایی یان بوروما. بوروما نیز مانند سیم طرفدار نگرش پست مدرن است و او نیز تلاش می کند که نسبی گرایی پست مدرن را در مورد معضل تروریسم دینی به کار بندد. بوربوما همچون سیم بر این اعتقاد است که سمت گیری روشن به سوی ایده ها و ایده آل های اندیشه ی روشنگری عملا بهتر یا مطلوب از سمت گیری به سوی ایدئولوژی اسلام افراطی نیست. اسلام افراطی موضعی بنیادگرایانه است، اما همین قضاوت در باره ی « روشنگری افراطی » نیز صادق است. از نظر او ما در واقع هردوی این نگرش ها را باید کنار گذاریم.
این طرز تلقی نسبی گرایانه هنگامی خودش را بهتر نشان می د هد که بوروما میان جهان بینی محمد بویوری یعنی قاتل ونگوگ و کسانی که او آنها را به عنوان برجسته ترین منتقدین اسلام افراطی در هلند به شمار می آورد به مقایسه می پردازد: آیان هیرزی علی و پروفسور حقوق افشین علیان. درحالی که بویوری از اسلام رادیکال پشتیبانی می کند، هیرزی علی و علیان هم مدافع « روشنگری رادیکال » هستند. از نظر بوروما آنها اساسا هیچ تفاوتی با هم ندارند. اولین نکته ای که به عقیده ی بوروما آنها باهم در آن سهیم هستند این است که هر دو طرف « جنگجو » هستند. بویوری با شمشیرش و با چاقویی که می خواست با آن سر وان گوگ را از بدن جدا کند می جنگد و هیرزی علی و علیان با قلم هایشان. لیکن این تفاوت ها از شباهت هایی که آنها با هم دارند برای نسبی گرای پست مدرن ما بسیار کم اهمیت تر هستند: زیرا همه ی آنها جنگجو هستند. نکته ی دوم که در آن با هم برابر اند این است که هر دو طرف افراطی (رادیکال) هستند. اسلام گرایان در این مفهوم افراطی اند که از تفسیرهای افراط گرایانه ی متن های مقدس خود چنانچه آنها فرمان به قتل بی ایمان ها و مرتدین دهند واهمه ای ندارند. مومن واقعی نباید از انجام اراده ی خداوندی و به قتل رساندن آنها سرباززند، به ویژه اگر آنها مرتکب جنایت ناسزاگویی به مقدسات شده باشند. مریدان آن اندیشه ای که جاناتان اسرائیل آن اندیشه را « روشنگری افراطی » می خواند نیز افراط گرا هستند. یکطرف از آنها « به طور افراطی سکولار است و طرف دیگر به طور افراطی مومن ». اما در هر حال هر دو طرف افراط گرا هستند.
سومین نکته ای که به عقیده ی بوروما این دو طرف در آن با هم سهیم اند این است که هر دو معتقد به ارزش های جهانشمول اند و هر دو طرف بر این تصور اند که برای هدفی درست مبارزه می کنند و از همین رو نسبی گرا نیستند. بنابراین هر دوی آنها از نظر گاه شک اندیشی افراطی پست مدرن بنیاگرا محسوب میشوند. پس از آن که بوروما اصول عقاید اندیشه های پیشگامان اندیشه ی روشنگری افراطی را شرح می دهد، می نویسد: « دقیقا به بزرگترین دشمن آنها نیز همین را می توان نسبت داد: جنگجوی مقدس مدرن، مانند قاتل تئو وان گوگ ».
بورو ما در مورد این شروط لازم به نظر می رسد که « به طریقی » دچار تردید شده است. و البته هر نویسنده ی خردمندی هم با این تمرین احمقانه در معنی شناسی احساس ناراحت کننده ای خواهد داشت. آیا این دو موضع حقیقتا با هم « برابر » اند؟ آیا کسی که با قلم خود می جنگد در واقع با کسی که این نبرد را با کشتن دیگران و گردن زدن آنها به پیش می برد فرقی ندارد؟ هیتلر و چمبرلین هر دو سبیلو بودند، اما احمقانه است که برای چنین شباهتی معنای بخصوصی را هم قائل شویم. یقینا هم اسلام افراطی و هم روشنگری افراطی « افراطی » هستند، اما این باعث نمی شود که هر دوی آنها مانند هم باشند، همانطور که یک طرح افراطی برای کاستن از گرسنگی و رنج انسان ها در جهان حقیقتا با طرحی برای ریشه کن کردن یهودی ها یا هر اقلیت قومی دیگر از جهان برابر نیست.
در نهایت ممکن است درست باشد که اسلام گرایان افراطی مانند طرفداران فلسفه ی روشنگری به « ارزش های جهانشمول » باور دارند، اما امانوئل کانت نیز به این اصول معتقد بود و همچنین فیلسوفانی از قرن بیستم مانند نیکولای هارتمن و آر. ام. هایر. بیشتر فلاسفه ی اخلاق به ارزش های جهانشمول بارو داشتند، اما این باعث نشد که کانت، هارتمن و هایر « بنیادگرا » باشند. منشور جهانی حقوق بشر که در 1948 توسط سازمان ملل به تصویب رسید نیز یک « آئین جهانشمول » است. سازمان ملل این فهرست از حقوق بشر را به عنوان « ملاک عمومی برای دستیابی » نامیده است و این باعث نمی شود که سازمان ملل انجمنی تشکیل شده از بنیادگرایان یا از تروریست های خطرناک باشد. و یا شاید آنها در نگاه منتقدین پست مدرن مدرنیته واقعا چنین اند؟
شیوه ی استدلال بوروما و سایر نسبی گرایان پست مدرن دارای پیامدهای نامعقول است، لیکن این پیامدها به لحاظ منطقی از بینش پست مدرن به دست می آید.
بوروما همچنین با واژه ی پاکدامنی بازی می کند. او می نویسد که « پاکدامنی موعود اسلام گرایی » حقیقتا فرقی با « روشنگری افراطی » ندارد. معنای تلویحی آن این است که سید قطب یا همان ایدئولوگ اسلام افراطی تفاوتی با باروخ اسپینوزا یا پدرخوانده ی « اندیشه روشنگری » ندارد.
آنچه مرا از این موضع نسبی گرایانه و یا تقریبا پوچ انگارانه نگران می سازد این است که باعث می شود جوامع غربی به طعمه های ساده ای برای ایدئولوژی اسلام افراطی تبدیل شوند. اگر واقعا جوامع غربی بر این نظراند که آنها فاقد ارزش های بنیادین و مهمی هستند که برای آنها به مبارزه برخیزند (البته مبارزه در مفهومی صلح آمیز)، پس دیگر دلیلی وجود ندارد که اقلیت های مهاجر به غرب نیز آنها را بپذیرند. اگر ایدئولوژی غالب در جوامع غربی بر آن است که دموکراسی، حکومت قانون و حقوق بشر هیچ گونه کیفیت بخصوصی ندارند که باعث شود آنها نسبت به حکومت دینی، استبداد و حکومت تمامت خواهانه برتری داشته باشند، دیگر نیازی وجود ندارد که با تجاوز افراطی که متوجه دموکراسی های غربی و از طریق موعظه ی نفرت می شود مخالفتی انجام گیرد. نسبی گرایان معتقد به ارزش های پست مدرن نه فقط کیفیت برتر ارزش های غربی را انکار می کنند، که حتی انسان هایی را نیز به زیر سوال می برند که می خواهند از این ارزش ها در برابر یورش هایی که اکنون متوجه آنها شده است به دفاع بلند شوند. خبیث جلوه دادن هرگونه نقد نسبت به نگرش های افراطی دینی به این بهانه که باعث « قطبی کردن جامعه » شده و « تحریک » به حساب می آیند حتی حق دفاع از نهادهای دموکراتیک را نیز نادیده می گیرد. این در واقع موضعی است خودویرانگر و مهلک.
آنچه به عنوان یک معما باقی مانده است این که چرا بسیاری از افراد هوشمند به چهارچوب ذهنی پست مدرن چسبیده اند، حتی با وجودی که بسیاری از نویسندگان هوشمند ـ تری ایگلتون و جان سرل دو نفر از میان بسیاری ـ به طور جامع اصول اصول اعتقادی آن را ساخت گشایی کرده اند. به عقیده ی من علت آن این یقین پست مدرن است که نگرش نسبی گرایانه و عمل گرایانه می تواند در مبارزه بر ضد تروریسم دینی کمک بیشتری نماید. آنها امیدوارند که چنانچه ما از نقد تند ذهنیات تروریستی اجتناب ورزیم، می توانیم بیشتر عناصر افراطی را به آرامش واداریم. این توهمی بزرگ است و چنانچه بوروما به طور عمیق تری در باره ی موضوعات کتاب خودش اندیشه می کرد حتما به آن پی می برد. زیرا بوروما نه فقط سیمای پیشگامان اندیشه ی روشنگری افراطی را در کتاب خودش شرح می دهد که همینطور شهرحال احمد ابوطالب، از اعضای انجمن شهر آمستردام و شهردار آن شهر جاب کوهن. بوروما می نویسد که او با ابوطالب ملاقات کرده است ـ مسلمانی متولد مراکش که طرفدار تعدد فرهنگ ها است ـ و آنهم در حالی که محافظین شخصی او را احاطه کرده بودند. او نیز مانند آیان هیرزی علی نیاز به حفاظت تمام وقت دارد. این موضوع می بایست بوروما را برای تعمق بیشتر در باره ی سرشت تروریسم دینی برمی انگیخت. ابوطالب نیز مانند کوهن به عنوان فردی بیش از حد نرم خو مشهور شده است. کوهن هرگز زبان تندی بر علیه اقلیت های قومی و دینی به کار نمی گیرد. او مرد « دیاکوگ » و « رعایت دیگران » است و از هرگونه انتقادی که شاید حساسیت های اقلیت های دینی را برانگیزد می پرهیزد. با این وجود نام کوهن نیز در نامه ای یافت شد که بر روی پیکر بی جان ون گوگ به جا گذاشته شده بود.
بوروما فکر می کند که می داند چرا تروریست ها از ون گوگ، علیان و هیرزی علی متنفر هستند: زیرا تروریست های دینی با « روشنگری افراطی » مشکل دارند. بوروما و بسیاری دیگر از پست مدرن ها گرفتار این توهم هستند که چنانچه ما روشنگری افراطی را رد کنیم، و به این ترتیب نقد تند و تیز نسبت به دین را که باعث تحریک آنها می شود، می توانیم تروریست ها را آرام کنیم. اما توصیه ی او برای ابوطالب و کوهن چیست؟ حقیقتا از آنها دیگر چه کار خطایی سرزده است؟ از قرار معلوم تروریسم دینی عکس العملی نسبت به نقد تند و تیز از اسلام نیست، بلکه ریشه های دیگری دارد و البته در کشورهایی مانند مصر، پاکستان و عربستان سعودی از روشنگری افراطی اثری دیده نمی شود و همینطور از کاریکاتورهای توهین آمیز نسبت به پیامبر اسلام و کتاب هایی مانند « آیه های شیطانی » از سلمان رشدی. و با این وجود در آنجا تروریسم اسلامی وجود دارد.
فقط هنگامی که با صداقت تمام در باره ی این موضوعات به اندیشه بپردازیم شاید بتوانیم خطر جدی نسبت به نهادهای لیبرال را بهتر درک کنیم.
Falling Prey to Relativism by Paul Cliteur.
http://www.signandsight.com/features/1174.html (انگلیسی)
http://www.perlentaucher.de/artikel/3652.html (آلمانی)
بنیان گذار جمهوری دینی در فلورانس
برگردان علی محمد طباطبایی
گیرولامو ساوونارولا متولد 21 سپتامبر 1452 در فلورانس که به نام های جرومه ساوونارولا و هیرونوموس ساوونارولا نیز شناخته می شود کشیشی دومینیکن بود و حاکم فلورانس از 1494 تا زمان اعدامش در 1498. او به علت جنبش دین پیرایی، موعظه های ضد رنسانس، به آتش کشیدن کتاب ها و نابودی آثار هنری در ملاعام نیز بسیار مشهور می باشد. او با شور و حرارت بسیار بر ضد آنچه وی به عنوان فساد و زوال اخلاقی روحانیت تلقی می کرد به موعظه می پرداخت و دشمن اصلی او پاپ آلکساندر ششم بود. گاهی او را به عنوان طلیعه آور مارتین لوتر نیز خوانده اند، آنهم با وجود آن که ساوونارولا در تمامی عمرش یک کاتولیک رومی متدین و پرهیزکار باقی ماند.
ادامه مطلب ...رالف داهرن دورف
برگردان علی محمد طباطبایی
آن چه جهان فقیری می شود که نمی توان هرسخنی را در آن بر زبان آورد، زیرا ممکن است باعث رنجش دیگری بشود. در یک جامعه ی چند فرهنگه که در آن هر تابوی
گروه های موجود و متفاوتش باید مورد پذیرش همه قرار گیرد،
دیگر سخن چندانی برای گفتن باقی نمی ماند