باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

زمان از هم فروپاشیده (۳)

سلطه ی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب

صادق جلال العظم

بخش سوم و پایانی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 صادق اعظم واکنش ها به 11 سپتامبر در جهان عرب را مورد بررسی قرار داده و آنها

را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون می بیند. او اشاره می کند که جهان

 عرب به دشواری می تواند  با جهان غرب « برخورد » کند و آنهم فقط به علت

 تفاوت های بسیار در قدرت این دو. او همچنین دلایل این « برخورد » را

 مورد پرسش قرار می دهد و مواردی مانند سیاست و منافع حیاتی

را به عنوان قدرتمندترین کاتالیزور در مقایسه با

آرمان های صرفاً معنوی

می داند

 

ادامه مطلب ...

زمان از هم فرواشیده (۲)

سلطه ی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب

صادق جلال اعظم

بخش دوم

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

صادق اعظم واکنش ها به 11 سپتامبر در جهان عرب را مورد بررسی قرار داده و آنها

را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون می بیند. او اشاره می کند که جهان

 عرب به دشواری می تواند  با جهان غرب « برخورد » کند و آنهم فقط به علت

 تفاوت های بسیار در قدرت این دو. او همچنین دلایل این « برخورد » را

 مورد پرسش قرار می دهد و مواردی مانند سیاست و منافع حیاتی

را به عنوان قدرتمندترین کاتالیزور در مقایسه با

آرمان های صرفاً معنوی

می داند 

 

ادامه مطلب ...

زمان از هم فروپاشیده

سلطه ی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب

صادق جلال اعظم

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

صادق اعظم واکنش ها به 11 سپتامبر در جهان عرب را مورد بررسی قرار داده و آنها

را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون می بیند. او اشاره می کند که جهان

 عرب به دشواری می تواند  با جهان غرب « برخورد » کند و آنهم فقط به علت

 تفاوت های بسیار در قدرت این دو. او همچنین دلایل این « برخورد » را

 مورد پرسش قرار می دهد و مواردی مانند سیاست و منافع حیاتی

را به عنوان قدرتمندترین کاتالیزور در مقایسه با

آرمان های صرفاً معنوی

می داند

 

ادامه مطلب ...

تاریخ مشترکی برای لبنان

مصاحبه با فواز طرابلسی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

لبنان یا سوئیس خاورمیانه به خاطر تقسیم بندی های پیچیده ی کنفسـیونال

(1) خود معروف است. اکنون تاریخ نگار و محقق سیاسی لبنان فواز

 طرابلسی کتابی تاریخی در باره این کشور به نگارش

در آورده است. مونا سارکیس از نشریه قنطره

 با او به گفتگو نشسته است

 

 

 

قنطره: آقای طرابلسی شما در کتاب جدید خود تعداد زیادی اطلاعات، نام ها و تاریخ ها را گنجانده اید. هدف از تهیه این کتاب چه نوع مخاطبینی بوده اند؟

 

طرابلسی: من در دانشگاه آمریکایی لبنان در بیروت در باره همین موضوع سخنرانی هایی داشتم و سپس یاداشت هایی را که برای این منظور تهیه کرده بودم جمع آوری نموده و این کتاب بوجود آمد و به دو زبان عربی و انگلیسی منتشر شد. بنابراین کتابی است هم برای مردم لبنان و هم خارجی ها.

 

قنطره: آیا فکر می کنید که خوانندگان لبنانی واقعاً نیازمند یک چنین کتاب تاریخی با جزئیات بسیار بودند؟

 

طرابلسی: آخرین باری که در باره ی این موضوع کتابی نوشته و منتشر شده است به سال 1965 باز می گردد که آن را تاریخ نویس لبنانی کمال صلیبی نوشته بود. اما من می خواستم تمامی مطالب بیشماری که از 1975 تا 1990 در باره جنگ داخلی نوشته شده بود را نیز در یک متن جامع گردآوری کنم. البته دلایل دیگری هم وجود داشت، مثلاً، این که بیشتر رساله های تاریخی در باره لبنان، کشوری که در 1920 بوجود آمده است، صرفاً به جبل لبنان        می پردازند مسئله ای غیر قابل بخشایش است. تمامی بخش های دیگر این کشور باید در تاریخ ما دوباره گنجانده شوند. همچنین نمی توان تاریخ این کشور را صرفاً تحت شعار کنفسیونالیسم توضیح داد، در حالی که عوامل مهم اجتماعی ـ اقتصادی که سهم مهم و اصلی در مناقشه های این کشور دارند نادیده گرفته شوند ـ و آنهم البته تا همین امروز، بدون آن که مورد توجه قرار گیرند. این در عین حال حکایت از آن دارد که لبنان به هیچ وجه صرفاً یک بازیچه یا صحنه نبرد قدرت های خارجی هم نیست، بلکه باید عوامل خانگی را نیز به حساب آورد، چه در حال و چه در گذشته. به طور کل کتاب در مجموع تلاشی است برای درک طرح اصلی و اولیه قرارداد طائف (2) در 1989، یعنی یک کتاب تاریخ مشترک و از این رو وحدت بخش برای تمامی لبنانی ها. تا امروز گروه بندی های گوناگون این کشور هر کدام تفسیر خودشان را از تاریخ کشور در کتابهای درسی آورده اند.

 

قنطره: مثلاً؟

 

طرابلسی: مارونی ها منشا فرضی خود را به فنیقی های غیر عرب می رسانند، در حالی که سنی ها مدعی اند میراث آنها به عرب ها بازمی گردد. مسیحی ها امیر شهاب دوم که سنی بود و بر جبل البنان و تحت حمایت عثمانی ها حکومت می کرد و کسی که بعداً به دین مسیح گرویده بود را به عنوان بنیان گذار لبنان محسوب می کنند و این ها همه در حالی است که دروزی ها او را به عنوان فردی توصیف می کنند که به تفوق مسیحی ها خاتمه داد. سنی های ساکن در شهرها بر عصر تفوق عثمانی ها بر لبنان اهمیت بسیار قائل اند، در حالی که مسیحی ها این دوره را به عنوان زمانه ای منحوس در تاریخ خود می نگرند. هرکسی که به تاریخ لبنان می پردازد پیوسته به سرکوب ها، وقایع سانسور شده و نیمه حقیقت ها برمی خورد، به ویژه هنگامی که به بررسی مناقشه های مسلحانه مشغول می گردد. تاریخ نگاران فرانسه استعماری جنگ داخلی 1860 را به عنوان قتل عام مسیحی های لبنانی می نگرند، برداشتی از تاریخ این کشور که مسیحیان بعداً خوشان آن را بر علیه مسلمانان مورد استفاده قرار دادند. در این مورد این واقعیت نادیده گرفته شده که آن قربانیان فرضی منفعل در واقع از دشمنان دروزی خود در آن ایام بسیار سازوبرگ نظامی بیشتر و سنگین تری داشتند.     

 

قنطره: شما تاکید دارید که کنفسیونالیسم تنها ویژگی تعیین کننده در لبنان نیست یا هرگز نبوده است. با این وجود انسان اغوا می شود که تاریخ این کشور را بر اساس چنین تقسیم بندی هایی مورد تفسیر قرار دهد.

 

طرابلسی: شکل بندی های بلوک مانند و مبتنی بر کنفسیونالیسم که امروز با آنها روبرو هستیم در اواسط قرن نوزدهم وجود آمد و این کنفسیون هایی که فعلاً می بینیم میان یک یا دو رهبر سیاسی اتحادی ایجاد کرده است تازه در نیمه دوم قرن بیستم متداول شد. پیشتر از آن، این شکل از تشابه و همانندی وجود نداشت و رهبران دینی هم چنین قدرت نظارتی بر مردم نداشتند. برعکس، تا حدود 1850 رهبران همگی سکولار بودند. باید به خاطر بیاوریم که شهروندان مسیحی، دروزی، شیعی و سنی هنوز در 1820 در کنار هم و با هم بر علیه نظام غیر عادلانه مالیات بشیر دوم دست به شورش زدند. یک چنین اتحادی امروزه غیر قابل تصور است.

 

قنطره: چه چیزی باعث انجماد مبتنی بر کنفسیونالیسم شد که در حال حاضر به نظر می رسد به بالاترین حد خود رسیده است؟

 

طرابلسی: قبل از هر چیز استعمار فرانسه نقش موثری در ایجاد آن داشت که جنگ بر ضد اقلیت های قومی ـ دروزی ها، علوی ها، شیعیان و امثالهم ـ را موجه جلوه می داد. در نهایت قرار داد طائف بود که فرقه گرایی را به توسط ایجاد نظامی که در آن هر کنفسیون مدعی یکی از موقعیت های اصلی در حکومت است نهادینه ساخت. رئیس جمهور کشور باید یک مسیحی مارونی باشد، نخست وزیر مسلمان سنی و رئیس مجلس مسلمان شیعی. این سیستم تا زمانی که داورنهایی در هیئت رئیس جمهور سوریه ـ مطابق با قرار داد طائف ـ عمل می کرد کما بیش مفید واقع می شد. اما هنگامی که در 2005 این پناهگاه نهایی هم به پایان کار خود رسید ضعف سیستم کاملاً آشکار گردید. تمامی منطق آن مبتنی بر اصل وحدت نظربود. هر کس  می بایست از یک طرح طرفداری کند یا برای هر حزب واحد مقدور بود که آن را وتو نماید. این یک نظام به تمام معنا مبتلا به اسکیزوفرنی است که به طور اجتناب ناپذیری به بن بست کشیده می شود.

 

قنطره: کتاب شما با طائف به پایان می رسد. چرا شما دوره پس از جنگ با رفیق حریری را به آن اضافه نکردید؟  

 

طرابلسی: این دوره به ما بسیار نزدیک تر از آن است که بتوان آن را در یک کتاب تاریخی قرار داد. من این دوره را به طور مجزا مورد بررسی قرار خواهم داد و قصد دارم بیم و هراس های جنگ داخلی از 1975 تا 1998 را هم در آن بگنجانم که هنوز به دقت مورد بررسی قرار نگرفته. هرکس تاریخ خودش را نشناسد با این خطر مواجهه است که آن را تکرار کند.

 

قنطره: شما با نوشتن این کتاب برخی از حساس ترین موضوعات ممکن را مورد بررسی قرار دادید. برای شما آرزوی موفقیت دارم و به خاطر این مصاحبه از شما بسیار متشکرم.

 

http://www.qantara.de/webcom/show_article.php/_c-476/_nr-915/i.html

http://www.qantara.de/webcom/show_article.php/_c-468/_nr-878/i.html

 

 

 

 

1: نظام حکومتی که در آن قدرت سیاسی و تشکیلاتی به نسبت قدرت جمعیت های دینی تقسیم می شود. مترجم.

 

2: موافقت نامه طائف یا پیمان آشتی ملی، قراردادی که در طائف در عربستان سعودی در 1989 و برای پایان دادن به جنگ داخلی و بازگشت به وضعیت عادی بسته شد. مترجم.

صف آرایی مومنین

پیر هوی مان

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

ترکیه اسلامی تر می شود. مردم روزه می گیرند، نوشابه های الکلی ناپدید می شود،

زنان حجاب اسلامی به سر می کنند. در پشت سر این ها یک انقلاب اجتماعی

 خود را مخفی کرده است: تازه به دوران رسیده های شهرستانی برای

 به دست گرفتن کامل قدرت آماده می شوند و اربابان سابق

 سکولار در استانبول را به چالش می گیرند.

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

بحران روحانیت

عبدالرحمان الرشید

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

روحانیون تا دهه ی 1980 به طور آشکار خود را در گیر سیاست نمی کردند. پیش از این مساجد مکان هایی برای عبادت و به دور از سیاست بودند. البته گاهی روحانیت در نبرد بر علیه امپریالیسم شرکت نموده و بعضی اوقات در مخالفت با وضعیت حاکم سر به مخالفت بر می داشت.

بعضی شاید به احزاب گوناگون سیاسی اسلامی اشاره کنند، موردی که در واقع کمی گیج کننده است. اخوان المسلیمن را می توان به عنوان یک جنبش تلقی نمود ـ مانند ناصری ها، پان عرب ها، ناسیونالیست ها و نهضت های کمونیستی و جریانی که منحصر به روحانیون نیست، بلکه نهضتی است که اعضایش افکار اسلامی را با موضوعات ملی و منطقه ای مرتبط می سازند. میان متفکرین و فعالین در یک حزب سیاسی اسلامی و میان امامان و مبلغان مساجد تفاوتی وجود دارد.

وارد شدن روحانیون در مفهوم شرکت در فعالیت های سیاسی در سطح فعالیت حزبی، تبلیغاتی و نظامی یک پدیده ی نوظهور است که برای بعضی از کسانی جاذبه داشته است که رفت و آمد زیادی به مساجد دارند و این آمد و شد ها سرانجام چنان از حد خارج می شود که دیگر نمی توانند آنها را کنترل کنند: مساجد به مخالفت با جامعه و نظم موجود پرداختند و شورش ها را از فیتسبری پارک لندن تا مسجد سرخ اسلام آباد رهبری کردند. بسیاری از مساجد در جهان عرب، اندونزی، پاکستان و اروپا هدف کسانی قرار گرفتند که افکار افراطی را مورد حمایت قرار می دهند و امامان خود را به مبلغان تکفیر (کسانی که مسلمان های دیگر را به عنوان کافر محسوب می کنند) تبدیل می نمایند و مبلغان خود را به رهبران سرباز گیری و نیایش های خود را به فرصت و موقعیت های مناسبی برای جمع آوری پول جهت تامین هزینه ی فعالیت های نظامی و سیاسی برای پیشبرد اهداف خود.

پلیس بریتانیا یک سال تمام در بیرون از مسجد فیتسبری پارک به تامل پرداخت و نمی دانست با امام این مسجد ابوحمزه المصری چه باید بکند، زیرا مراسم نیایش و موعظه های او تحریک کننده بود و گروه های مسلمانان بالغ تندرو را جذب خود می کرد و با این حال پلیس نمی توانست مانع فعالیت های او گردد، مگر بهانه های قانونی دیگری پیدا کند. سرانجام پلیس مسجد را به گروهی از مسلمان های میانه رو بازگرداند که در واقع نماینده ی اکثریت مومنین مسلمان بودند.

مسجد سرخ در پاکستان نیز موضوعی بسیار حاد است و مظهری است از وضعیت بسیار افراطی تندروها در جامعه ی پاکستان، کشوری که طی ده سال گذشته در آن یک هجوم بی پایان از افراط گرایان به مساجد و مدارس دینی وجود داشته است.

آنچه باعث می شود که مساجد به مجرای ساده ای برای افراط گرایان، فتنه جویان و مخالفان نظم سیاسی تبدیل شود این است که مساجد یکی از مکان هایی است که انسان بالغ که به مسائل جامه خود اهمیت می دهد علاقه ی بیشتری به رفتن به آنجا دارد. بسیاری از موعظه گران مساجد از طرف دیگر دارای یک آشنایی مقدماتی با سیاست هستند و مسائل را فقط سیاه یا سفید می بینند. آنها به سهولت به نام حمایت از برادران مظلوم خود مورد سوء استفاده قرار می گیرند، بدون آن که به سرشت نزاع هایی پی برند که باعث متلاطم شدن منطقه گردیده است و این که چه کسانی در پشت آنها قرار دارند.

در اینجا باید امامان و فعالان سیاسی را از کسانی که در جنبش های اسلامی کار می کنند و از آنها که به توسط آموزش سیاسی وتجربیاتی که در حزب خود داشته اند و دارای آمادگی دائم برای همکاری با تحولات متمایز هستند جدا نمود ـ کسانی که وقتی موضعی افراطی اتخاذ می کنند مواضعشان بر سیاست های به خوبی بررسی شده مبتنی است. بر خلاف آنها امامان مساجد از سیاست سخن می گویند اما چیزی از جغرافیا و تاریخ معاصر نمی دانند. آنها خواهان رویارویی با ایران اند، اما از سازمان های متمایل به ایران حمایت می کنند.

در هر جامعه ای که معتقد به تخصصی شدن است هر فردی قاعدتاً باید خودش را به حوزه ای که در آن تخصص یافته محدود نماید. به این ترتیب پزشک در مطب خود نظرات پزشکی و مربوط به سلامتی بیمار را مطرح می کند، مهندس در دفتر کارش نظر خود را در باره ی ساخت و ساز ها می گوید و روحانی هم نظرش را در باره ی مسائل مربوط به دعا و نیایش. سیاست یک علم است، درست مانند علم حدیث و حقوق اسلامی و مقاماتی که باید به امور سیاسی بپردازند قاعدتاً باید سیاستمدار باشند.    

 

The Clergy Crisis

Abdul Rahman Al-Rashed

http://www.asharq-e.com        

فرصتی برای حماس

بری روبین

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

تصرف نوار غزه توسط حماس در کنار ایران یک کشور تندروی دیگر در خاورمیانه ایجاد کرده است. منطقه و احتمالاً مناقشه عربی ـ اسرائیلی و یقیناً جنبش فلسطین اکنون دیگر با گذشته بسیار متفاوت خواهد بود. شکست فتح در غزه ارتباطی با سیاست خارجی ایالات متحده، اسرائیل یا هر کجای دیگر ندارد، مگر با خود جنبش فتح. این همان میراث اصلی عرفات است، زیرا او نه فقط خشونت تروریستی بر علیه اسرائیل را تشویق می نمود که همچنین هرج و مرج و فساد در درون سازمان خودش را.

اما آنچه از بقیه ی موارد مهم تر است این که عرفات در تصمیم نهایی برای حل مناقشه یا دادن بینشی جایگزین به مردم خودش در مقابل یک افراط گرایی بی اندازه و نبردهای بی پایان ناکام ماند. عرفات با رد راه حل صلح آمیز برای پایان دادن به مناقشه در سال 2000 که می توانست یک کشور مستقل فلسطینی ایجاد کند که پایتختش بیت المقدس می بود و 23 میلیارد دلار نیز کمک های بین المللی دریافت می کرد آشکار ساخت که برای حل نهایی مسائل فلسطین هیج سناریوی جایگزین وجود ندارد.

قبل از انتخابات ژانویه 2006 کاملاً روشن بود که حماس به سوی پیروزی گام بر می دارد. فتح تحت رهبری ضعیفی که داشت هیچ کار مثبتی برای جلوگیری از چند دستگی و فساد ریشه دار انجام نداد. نامزدهای رقیب در فتح باعث شکسته شدن رای ها گردیدند و پیروزی کاندیداهای حماس را مطمئن ساختند. فتح پس از شکست خود حتی یک رفرم تنها یا تغییر در رهبران خود به انجام نرساند. رهبرانش به داد و بیداد پرداخته و خود را به عنوان تنها رهبران ممکن مطرح ساختند و در خواب و خیالات خود چنان وانمود می کردند که هرگاه اراده کنند هرآنچه بخواهند از طریق بعضی عوامل خارجی به دست آنها خواهد رسید.

در این بین حماس همچون احزاب کمونیستی و فاشیستی در گذشته با یک دکترین روشن و نظم و انضباط نسبی و عزم و اراده ی جدی قدرت خود را افزایش داد. ایدئولوژی و عمل فتح مبنای پیشرفت حماس را فراهم نمود. با ساختن دیوی از اسرائیل توسط فتح، با رد هرگونه سازش و مطالبه ی یک پیروزی تمام و کمال و ستایش از اقدامات تروریستی و توصیف اعتدال به عنوان خیانت، حماس صرفاً نیازمند اثبات آن بود که او بهتر می توانست این مسیر را ادامه دهد.

به هیچ وجه نباید افراط گرایی حماس دست کم گرفته شود. در واقع تنها تفاوت میان حماس و القاعده ـ هر چند که این دو گروه به طور معمول با هم کار نمی کنند ـ این است که القاعده بر حمله به اهداف غربی تاکید دارد، حال آن که حماس تا به اینجا فعالیت خود را به مبارزه با اسرائیل محدود کرده است.

در نتیجه حماس در مواضع خود تعدیلی ایجاد نخواهد کرد و پیروزیش احتمال به موفقیت رسیدن صلح میان اسرائیل و فلسطین را برای چندین دهه به عقب می راند. حماس با این پیروزی در برخورداری از کمک های سوریه (جایی که مرکز فرماندهی این سازمان مستقر می باشد) و ایران و ادامه ی هدف های تروریستی و به طور علنی اعلام شده اش امیدواری بیشتری خواهد داشت: یعنی در نابودی اسرائیل و مردم این کشور. به این ترتیب هرگونه تصوری از توافق یا مصالحه خطای بسیار بزرگی خواهد بود.   

به این ترتیب در حال حاضر چهار پرسش اساسی خود را مطرح می سازد: سرنوشت فلسطینی های نوار غزه، آینده ی کرانه ی غربی در حاکمیت فتح، موضع جهان در برابر اسرائیل و تاثیر استراتژیک پیروزی حماس بر خاورمیانه.

در حالی که مردم غزه از نبردهای دائمی و ناکامی های اقتصادی رنج و مصیبت های بسیاری را متحمل شده اند که مسبب اصلی آنها نیز رهبران خودشان بوده، اما آنها تا اینجا در شکل دادن به زندگی خصوصی خود آزاد بوده اند. حماس در برنامه ی « اسلامی کردن » جامعه ممکن است با شتاب بیشتر یا کمتری عمل کند، لیکن در هر حال مصمم است که زندگی کسانی را که بر آنها حکومت می کند دچار تحول و دگرگونی سازد. حماس می تواند به تشخیص خود افرادی را به قتل رساند، حقوق زنان را محدود کند و دانش آموزان در مدارس را با تلقین کینه و بلندپروازی به بمب گذاران انتحاری تبدیل کند.

غزه تا به امروز از هرج و مرج شدیداً صدمه دیده است و اکنون تحت سلطه ی یک دیکتاتوری بی رحم قرار خواهد گرفت. برای مثال هنگامی که نیروهای حماس اردوگاه پناهندگان شاتی را به تسخیر درآوردند، از روی عمد سه زن را اعدام کردند ـ یک پیرزن 75 ساله و دو دختر نوجوان. گناه همگی آنها این بود که از خویشان افسران فتح بودند. کسانی که به طور جدی نگران سلامتی و سعادت فلسطینی ها هستند باید انتقاد خود را متوجه رهبران این مردم ساخته و برای رعایت حقوق بشر در نوار غزه به تلاش بیشتری بپردازند.

حکومت فتح هنوز هم در کرانه ی غربی قوی است، اما فاجعه غزه به نظر نمی رسد که تاثیری بر تغییر رفتار آنها داشته باشد. هدف از علاقه ی اسرائیل به همکاری با رژیم فتح و محمود عباس و از سرگیری تمام و کمال کمک های سازمان ملل بیشتر تثبیت دولت نسبتاً میانه روی فلسطین در کرانه ی غربی است. لیکن در حالی که عباس سلمان فیاض یعنی یک اقتصاددان کارکشته را که در غرب مورد احترام است به عنوان نخست وزیر انتخاب نموده، او احتمالاً باید کسی را که می تواند خشن و جان سخت باشد انتخاب کند تا نیروهایش را سازمان داده و در برابر حماس به مقاومت و مبارزه ادامه دهد.

قاعدتاً فتح باید اکنون از میانه روی استقبال کند، جلوی تروریسم فرامرزی را بگیرد و در تلاش رسیدن به نوعی صلح با اسرائیل باشد. لیکن فتح هم دیدگاه های خودش را در این مورد دارد که چه چیزی منطقی است ـ نقطه نظری که چه بسا با چنین توصیه هایی که آمد مطابقتی نداشته باشد. هرچقدر هم که سازمان فتح و پادشاهی فرانسه ی قبل از انقلاب از هم متفاوت باشند، اما فتح به این پادشاهی از این جهت شباهت دارد که آن پادشاهی قادر نبود از تجربیات خود چیزی بیاموزد یا گام هایی بردارد که بتواند از سقوط خود جلوگیری کند. جهان نمی تواند فتح را نجات دهد، فقط خود این سازمان است که می تواند از عهده ی چنین مهمی برآید.

البته برای اسرائیل وضعیت بوجودآمده در غزه در حکم یک چالش بزرگ است. اسرائیل مدت ها پیش از این به این نتیجه گیری رسید که در دوباره به زیر کنترل درآوردن غزه منافعی ندارد. از بعضی جهت ها کودتای حماس به اوضاع و احوال منطقه روشنی بخشید. غزه اکنون توسط یک رژیم کاملاً تندخوی و مخالف اسرائیل حکومت می شود. بنابراین اسرائیل در انجام اقدام متقابل برای حمله های فرامرزی و راکت پراکنی مداوم به اهداف غیر نظامی اش احساس آزادی بیشتری خواهد داشت.

اکنون جهان باید تشخیص دهد که امیدواری هایی که در نتیجه ی مذاکرات صلح دهه ی 1990 بوجود آمده بود کاملاً رو به نابودی رفته است. در واقع حماس مناقشه را به دهه های 1960 و 1970 بازگردانده است، یعنی هنگامی که پیشرفت به سوی صلح می بایست در انتظار آمادگی PLO برای متوقف ساختن عملیات تروریستی و پذیرش وجود اسرائیل بماند. بقای اسرائیل و حق دفاع از خود اکنون باید در سطح بین المللی مورد حمایت قرار گیرد و تهمت و بدنام ساختن سالهای اخیر به پایان رسد.

پیامدهای استراتژیک برای منطقه نیز به همان اندازه تیره و تار است. تسخیر غزه توسط حماس به منزله ی پیروزی برای بلوک متشکل از ایران، سوریه و حزب الله است و به همین نحو برای شاخه های جداگانه ای از اخوان المسلمین (که حماس هم یکی از آنها است) که آنها نیز در تلاش قدرت گیری در کشورهای خود هستند. این نیروها کاملاً درک کرده اند که مهمترین چالش جهانی امروزه مبارزه میان اسلام گرایی و بقیه جهان است. اکنون این پرسش مطرح است که بقیه جهان چه هنگام این مسئله را به سهم خود درک خواهد کرد.

 

 

The Hamas Moment

Barry Rubin

Project-syndicate.org

برادر تا آخرین نفس

فواد عجمی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

تمایز میان « سکولاریسم » فتح و اسلام گرایی حماس به واقع تمایزی بی فایده است

 

اکنون مردان نقاب دار فتح کرانه ی غربی را به کنترل خود درآورده اند و مردان نقاب دار حماس هم قلمروی خود در غزه را در کنترل دارند. بعضی ها این وضعیت را به عنوان حالتی قابل تحمل تلقی می کنند، حتی شاید به عنوان نوعی پیشرفت. در تصور آنها در یک طرف کشور تحت حاکمیت فتح سکولاریست قرار دارد که در کنار اسرائیل در آرامش به زندگی خود ادامه می دهد و در طرف دیگر یک غزه ی کوچک و تندرو که در محاصره ی نیروهای نظامی اسرائیل قرار گرفته. البته همیشه در فاجعه به دنبال رستگاری گشتن وسوسه آمیز بوده است، لیکن در این یک مورد چنین تصوری خیالبافی محض خواهد بود.

ورشکستگی فلسطینی ها مدت ها در راه بود. هیچ جنبش ملی دیگری از آسان گیری که طی نیم قرن گذشته در اختیار فلسطینی ها قرار گرفته بود برخوردار نبود و پیامدهای آن را می توان در عرض اندام و خشونت بی منطق و در ناتوانی مردمی یافت که از کنارآمدن با شرایط و نیازهای خود ناتوان هستند.

زندگی فلسطینی ها سراسر فلاکت و بدبختی است. با این وجود رهبرانشان چنان درگیر بازی های بین المللی هستند که گویی قدرت تماماً در اختیار خود آنها است. انجام یک موافقت با اسرائیل لازم اجرا است ـ حتی اگر شده با انگیزه ی منافع اقتصادی و به خاطر قدرت سیاسی ـ لیکن فلسطینی ها در تجربه ای دموکراتیک در حدود 18 ماه پیش قدرت را به جنیش حماس تقدیم کردند که منشور آن دقیقا تعهد به نابودی کشور یهود و ایجاد یک حکومت اسلامی به جای آن است.

آن قول حکیمانه ی سیاسی که می گوید مردم استحقاق همان حکومتی را دارند که بالای سر آنها است، به هنگام استناد به فلسطینی ها باید بیش از اندازه بی رحمانه شمرده شود. قبل از حماس برای مدت 4 دهه، یاسر عرفات خودخواه از گفتن حقایق اصلی به مردم خودش در باره ی زندگی سیاسی آنها استنکاف ورزید. در بحبوحه ی فروپاشی، او به طرز هراس انگیزی شادمان باقی مانده بود. او سرتاسر جهان را زیر پا می گذاشت و در مردم خود این احساس غلط را ایجاد می کرد که آنها می توانند از تصمیمات وحشتناک در امان بمانند.

در هم پیمانی نادری در جهان در اواخر دهه ی 1990 یک رئیس حمهور آمریکایی یعنی بیل کلینتون که مشتاق متحقق ساختن مطالبات فلسطینی ها بود و یک سیاستمدار نظامی اسرائیلی یعنی اهود باراک که حاضر بود به فلسطینی ها تمامی آنچه را بدهد که معامله ی سیاسی با اسرائیل می توانست تقبل کند در سر راه آقای عرفات قرار گرفتند.

اما این توقع زیاده از حدی از عرفات نبود که او با یک سازش متناسب و سخاوتمندانه به نزد مردم خود بازگردد و با این قصه خداحافظی کند که فلسطینی ها هم می توانند « تمامی نواحی از رودخانه تا دریا » را به دست آورند. برای او باقی ماندن به عنوان یک اسطوره ی سیاسی برای مردم خودش مطمئن تر بود تا پرداختن به کار دشوارتر استقلال ملی و نجات سیاسی.

کشورهای عربی به سهم خود فقط بدبختی فلسطینی ها را شدت بخشیدند. سواره نظام عرب ها همیشه در میانه ی راه می ماند و دیر می رسید، گنجینه های آنها همیشه یک روز تاخیر داشت و از این رو برای فلسطینی ها نیازی به قدردانی از ضروریات باقی نماند. در سال های اخیر این انتخاب شدیداً خود را مطرح کرده است: یا استقلال ملی یا یک نقش اصلی در تلویزیون الجزیره و البته جوانان سنگ انداز و رهبران آنها همان دومی را انتخاب کردند.

پس از مرگ آقای عرفات ردای او برازنده ی انسانی نسبتاً شایسته از آب درآمد، یعنی محمود عباس، رهبری متناسب برای دوره ی پس از قهرمانی. او دچار جنون خودبزرگ بینی عرفات نبود و به نظر می رسید که مشتاق بود تا آتشفشان را فرونشاند. او همانگونه که اظهار داشته بود قول داد که در خیابانهای فلسطین فقط  « یک قانون، یک مرجع و یک سلاح » حکومت کند. لیکن او هرگز تسلطی بر ملک خود نداشت. در دوره ای که او مشغول سرپرستی سیاسی بود فرهنگ جهان فلسطینی مغلوب کیش وحشتناک خشونت گردید.

برای مدت های طولانی این افسانه ی مورد احترام در باره ی فلسطینی ها و یک ادعای غرور آفرین بر سر زبانها بود که آنها هرگز دست به کشتار یکدیگر نمی زنند و برادر کشی در میان آنها اتفاق نخواهد افتاد. قساوتی که اکنون شاهدش هستیم ـ هم در غزه و هم در کرانه ی غربی ـ نشانه ای است از آن که فلسطینی ها از آن مایه ی تسلی که در تاریخی از ناملایمات برایشان باقی مانده بود بسیار دور شده اند.

انتخاب میان حماس و فتح انتخاب جالبی نیست. در واقع این حکومت چپاول و خودپسندی که فتح طی سالها تفوق خود به فلسطینی ها تحمیل کرده بود باعث قدرت گرفتن حماس و ایجاد فضایی برای مانور دادن آن گردید. ما نباید در تمایز میان « سکولاریسم » فتح و اسلام گرایی حماس راه مبالغه در پیش گیریم. در خیابانهای بی رحم و اردوگاه های پناهندگان فلسطینی این حقیقتاً تمایزی بی فایده است.

بیهوده است تصور کنیم که می توان غزه را به عنوان قلمروی حماس به فراموشی سپرد آنهم در حالی که فتح قلمروی خود در کرانه ی غربی را در کنترل دارد. کناره گیری و هرج و مرج به هر دو قلمروی فلسطینی آسیب رسانده است. نابلوس در ساحل غربی اصلاح شدنی تر از غزه نیست. احکام واعظین و مردان سنگدل در هر دو جا فعلاً اصلی پذیرفته شده است.

هیچ راهی وجود ندارد که یک جهان معمول و قابل قبول در کرانه ی غربی بوجود آید آنهم در همان حالی که در غزه همه چیز از هم می پاشد. هیچ عصای جادویی را نمی توان یافت که بتواند به درد و رنج فلسطینی ها خاتمه دهد و به آنها فضیلت های واقع گرایی و سنجیدگی را بیاموزد. هیچ نیروی حافظ صلح بین المللی نمی تواند در گذرگاه ها و خیابان های مرگبار غزه نظم را مستقر سازد. جمعیتی تا به دندان مسلح را که برای مدت های طولانی اسیر چنگال آشوب و بی نظمی بوده است نمی توان توسط نیروهای خارجی آرام و صلح طلب نمود.

برای دهه ها جامعه ی عرب به فلسطینی ها همه چیز و در عین حال هیچ چیز را اهدا نمود. کشورهای عربی، جهان نوع خودشان را ساختند، اولویت های خودشان را داشتند، آنهم در حالی که فلسطینی ها به عنوان خارجی و مفسده جو مورد تنفر و هراس آنها قرار داشتند. لیکن آنها این توهم را برای فلسطینی ها باقی گذاردند که فلسطین مهم ترین مشغله ی کشورهای عربی است.

اکنون فلسطینی ها خود باید بهتر بدانند. مرکز سیاست های عرب از مدیترانه به خلیج فارس تغیر مکان داده است. ثروت های بادآورده ی عظیمی به سرزمین های خلیج و شبه جزیره ی عربستان آمده است. ثروت عظیم تازه ای که منشأ آن افزایش اخیر در قیمت های نفت است، در حالی که بدبختی فلسطینی ها را از پای درمی آورد. هیچ عربی دیگر چشم انتظار فلسطین نیست. آنها فلسطینی ها را در تباهی های تاریخی خود رها کرده اند.

ظهور حماس در غزه باید اذهان متولیان قدرت را در جهان عرب متوجه خود کند. فلسطین یعنی همان بهانه ی همیشگی آنها و انگیزه ای که به کمک آن، آنها توجه مردم خود را از بدبختی هایشان در کشورهای خود منحرف می ساختند اکنون خودش به یک کابوس تبدیل شده است. عرب ها به فلسطینی ها دین بزرگی دارند ـ عطیه ی حقیقت، صراحت و کمک های مادی.

شاعران عرب پیش از این اشعار تحسین آمیزی از پسران سنگ انداز در خیابانها و بمب گذاران انتحاری می سرودند. اما اکنون طبع شاعرانه ی آنها فروکش کرده و به جای آن پذیرش خاموش بیماری نشسته است که فلسطینی ها را دچار خود ساخته است. در حال حاضر در کنار متعصبانه ترین و لجوجانه ترین افکار، تایید فزاینده ای از عمق بحران فلسطینی ها در میان اعراب دیده می شود. و جدا از یک مشت اسرائیلی شدیداً رمانتیک، در جامعه ی اسرائیل نیز چنین قوه تشخیص به چشم می خورد.        

جریان اصلی در اسرائیل راه خود را به سوی پذیرش گسترده ی استقلال فلسطین باز کرده است. در دهه ی 1990، اسحاق رابین سربازی که در جنگ شش روزه ی 1967 ارتش خود را به سوی دستیابی به کرانه ی غربی و غزه هدایت نمود، به مردم خود گفت که اکنون زمان تقسیم زمین و پذیرش استقلال فلسطین رسیده است. این صلحی غیر احساسی و معقولانه بود که به قول آقای رابین « غزه را از تل آویو بیرون می کشید »، اما در هر حال صلح بود.  

تمامی جانشین های آقای رابین هر کدام با درجاتی متفاوت این ارثیه ی او را پذیرفتند. حتی در اسرائیل جریانی وجود داشت که اشتیاق عمیقی به فلسطینی ها پیدا کرده بود. اما همه ی آنها اکنون دیگر به گذشته تعلق دارد. جامعه ی فلسطینی به جایی رسیده است که هیچ میانجی صلح یا شاعر رمانتیک جرئت قدم گذاردن به آن را ندارد.

    

 

Brothers to the Bitter End

By Fouad Ajami

http://www.spiegel.de/international