باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

بوسه (بخش دوم و پایانی)

آنتوان چخف

برگردان علی محمد طباطبایی

  

 

 

 

افسران در میان باغ به راه خود ادامه دادند. پس از نور درخشان و سروصداها اکنون باغ بسیار تاریک و ساکت به نظر می رسید. آنها در سکوت تمام راه را تا دروازه طی کردند و همگی اندکی مست، سرحال و خشنود بودند. اما تاریکی و سکوت آنها را برای دقیقه ای به فکر فرو برد. احتمالاً همان اندیشه ای که به ذهن ریابوویچ آمده بود دیگران را نیز به خود مشغول می کرد: آیا برای آنها هم بالاخره زمانی فرا می رسید که مانند فون رابک خانه ای بزرگ، یک خانواده و باغ داشته باشند ـ هنگامی که آنها نیز به استقبال میهمانان خود بروند، حتی اگر شده با ریاکاری، و از آنها با غذا ها و نوشابه ها پذیرایی کرده و رضایت آنها را فراهم نمایند؟   

ادامه مطلب ...

بوسه (بخش اول)

آنتوان چخف

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در ساعت هشت شب بیستم ماه می تمامی شش گروه توپخانه از تیپ آتشبار نیروهای ذخیره در دهکده ی Myestetchki در میانه ی راه خود به اردوگاه اصلی برای سپری کردن شب توقف کردند. در میانه ی تمامی آن شلوغی ها و در حالی که بعضی از افسران مشغول جابجا کردن توپ ها بودند و در همان حینی که دیگران در میدان کوچک مرکزی دهکده نزدیک محوطه ی کلیسا به دور هم جمع شده و به سخنان افسر سررشته داری گوش می دادند، از دور سروکله ی مردی در لباس غیرنظامی که بر اسبی عجیب سوار بود در حوالی محوطه ی پشت کلیسا نمایان شد. اسب کوچک اندام خاکستری رنگ با گردنی زیبا و دمی کوتاه که مستقیم حرکت نمی کرد، بلکه به نحوی که به نظر می رسید یکوری به جلو می آید، با پاهایش قدم های کوتاه و رقصنده بر می داشت، گویی کسی با تازیانه بر پرهایش می زند و هنگامی که به نزدیکی افسران رسید سوار کار کلاه خود را به احترام از سر برداشه و چنین گفت: « عالی جناب سپهبد فون رابک (von Rabbek)  آقایان محترم را به صرف چای در همین لحظه دعوت می کند . . . ».

ادامه مطلب ...

نوام چامسکی را بشناسیم

راجر اسکروتن

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

اعتبار و شهرت نوام چامسکی دین چندانی به جایگاه رفیعی که او در جهان اندیشه ها اشغال کرده است ندارد.  این جایگاه سالها پیش در علم زبان شناسی به دست آمد و به باور من هیچ اهل فنی در این تخصص شهرت او را مورد تردید قرار نمی دهد.  

ادامه مطلب ...

فرهنگ مرگ - فرهنگ زندگی

احمد الرابعی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در صحنه ی وحشتناکی در تلویزیون بین المللی نشان داده می شد که چگونه یک استادیوم ورزشی در چین در یک انفجار برنامه ریزی شده توسط دولت چین در جا تخریب می شد تا مکان تازه ای برای ساختن یک استادیوم ورزشی جدید با جزئیات نو در آن ایجاد شود. 

ادامه مطلب ...

به بهای هدف

 تورکی الحمد

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

در 1969 هنگامی که فقط 17 سال داشتم به خاطر می آورم که شدیداً تحت تاثیر هرچیز ناسیونالیستی و چپگرا قرار داشتم. هر وقت که فرصت می کردم اوقات زیادی را در اطراف کتابفروشی ها و دستفروش های کتاب در جستجوی یافتن هر چیزی که با مارکسیسم و اگزیستنسیالیسم ارتباط داشت و رمان هایی از ماکسیم گورکی، سارتر و کامو می گذراندم. 

ادامه مطلب ...

آرامگاه نجیب محفوظ بستر مرگ لیبرالیسم عربی

طارق عثمان

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

به عقیده ی طارق عثمان عبور دنیای عرب از سکولاریسم مترقی به

خشکه مقدسی دینی در این پنجاه سال گذشته را می توان در

 آثار بزرگترین نویسنده ی عرب

به خوبی مشاهده کرد

  

ادامه مطلب ...

زوال خشونت

استیون پینکر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

در قرن شانزدهم در پاریس یکی از پرطرفدارترین سرگرمی ها مراسم گربه سوزی بود، به این ترتیب که   گربه ی دست و پا بسته ای را بر روی صحن تئاتر ابتدا بالاکشیده و سپس به آرامی به درون شعله های آتش پائین می آوردند. آنگونه که تاریخ نگار مشهور نورمان دیویس می گوید « تماشاچیان که شاه و ملکه نیز در میان آنها بودند هنگامی که حیوان نگون بخت از درد و رنج شکنجه ای که به او وارد می شد جیغ می کشید همگی از خنده روده بر می شدند، آنهم در حالی که حیوان بدبخت پشم هایش کز خورده، گوشتش کباب شده و در نهایت به خاکستر تبدیل می شد ».

ادامه مطلب ...

حدیث نفس

 (ماجرای یک اسیر عراقی در کویت)

اوریانا فالاچی

وال استریت جورنال، چهارم آوریل 2003

برگردان: علی محمد طباطبایی

 

 

نام او داکل عباس بود (Dakel Abbas) . وقتی به زیر پرچم احضار شد 21 سال بیشتر نداشت. او قبلاً در دهکده ای زندگی می کرد و به همراه زنش به کشت خیار، پیاز و بادمجان می پرداخت. این دهکده ای بود نزدیک به اسماوا در مرکز عراق. اگر او را می دیدید به جای آنکه او را یک سرباز واقعی بپندارید فکرمی کردید که بازمانده ای است از یک اردوگاه کار اجباری. کله ای داشت مانند

ادامه مطلب ...