سلطه ی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب
صادق جلال اعظم
بخش دوم
برگردان علی محمد طباطبایی
صادق اعظم واکنش ها به 11 سپتامبر در جهان عرب را مورد بررسی قرار داده و آنها
را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون می بیند. او اشاره می کند که جهان
عرب به دشواری می تواند با جهان غرب « برخورد » کند و آنهم فقط به علت
تفاوت های بسیار در قدرت این دو. او همچنین دلایل این « برخورد » را
مورد پرسش قرار می دهد و مواردی مانند سیاست و منافع حیاتی
را به عنوان قدرتمندترین کاتالیزور در مقایسه با
آرمان های صرفاً معنوی
می داند
در دستخط فعالین اسلامی این قبیل اعمال مبتنی بر مخالفت در شکل حداقلی آن به عنوان 1: اعمال از روی خشم در نام خدا و در راه او معنا می دهند و 2: طرد و نفی هرگونه سیاست ورزی و کار سیاسی چه در سطح مرسوم، چه از نوع رادیکال آن و یا حتی انقلابی اش و آنهم به سود یک رفتار مبتنی بر خشونت تاکتیکی (که در واقع مطابق با هیچ انگاری و نومیدی است) تلقی می شود. تحت یک چنین دیدگاهی تنها جایگزین دیگری که قابل مطرح شدن است قرار گرفتن در همکاری بیش و کم با سیاست های حاکم در منطقه است و یا اعتراف به شکست کامل.
در شکل حداکثری آن ما خود را با یک تروریسم آخرالزمانی در ابعاد جهانی روبرو می بینیم: ایمان به این عقیده که عملیات خشونت انگیز و پرسروصدا موانع موجود برای پیروزی جهانی اسلام را از سر راه بر می دارد و این که بانیان آن به عنوان کاتالیزور عمل کرده و با بسیج انرژی های جامعه اسلامی قطب های پرجاذبه ای ایجاد می کنند که در دورتادور آنها مسلمانان جمع شده و دوباره جان می گیرند ـ مثالی در این مورد شبکه های القاعده، سازمان ها و اردوگاه های آموزش نظامی و الگوی طالبانی در یک جامعه متشکل از مسلمان های علی اظاهر اصیل برای دوران فعلی است.
همانگونه که حمله های 11 سپتامبر نشان دادند مرتکبین این نوع آخرالزمانی از تروریسم همچون همانندهای اروپایی شان نه از مردم فقیر جهان عرب بلکه تقریباً همیشه از میان جوانان مرفه، در حال ترقی و دارای تحصیلات دانشگاهی بیرون می آیند. آنچه آن دو نوع گروه تروریستی در آن با هم سهیم هستند احساسی از نا امیدی برای خروج از واقعیت هم سطح کننده ی سیاسی اجتماعی یک جهان بیگانه و بیگانه کننده و جهان بینی بدبینانه ای است که تمامی انرژی خود را بر روی یک لحظه ی پر از خشونت از رستگاری و حقیقت قرار می دهد که این دام تزویر و فریب را آشکار می سازد. جهان باید به ویرانه تبدیل شود آنهم قبل از آن که آن حقیقت بنیادین آشکار شود. در اروپا این حقیقت به عنوان شکل اجتماعی سوسیالیستی که به انسانیت و برابری متعهد بود پذیرفته شد. در جهان عرب این حقیقت با یک نظم اصیل اسلامی برابر گرفته شد که همراه شعارهایی مانند « اسلام راه حال نهایی است » و « اسلام همان پاسخ ما است » آشکار گردید.
آغاز این نوع از بینش آخرالزمانی را می توان در اشغال مکان مقدس مکه در 1979 در نظر گرفت. در عربستان سعودی نخبگان حاکم قبیله گرا از دهه ی 1950 در راس یک رژیم به شدت اسلامی و ارتدکس قرار گرفتند و خود و نظام اجتماعی کشور را به عنوان کاملاً اصیل به لحاظ اخلاقی، کاملاً دادگستر از جهت نظام اجتماعی و آکنده از قناعت بدوی نشینی معرفی می کنند. اما با گذشت زمان شکاف میان این تصویرسازی از خود برای دنیای خارج و واقعیت های عملاً موجود عمیق تر شد. حکم رسمی اعلام شده که ادعا می کرد « کسی که وهابی نیست کافر است » واقعیت را به یک دروغ تبدیل می کرد، زیرا حقیقت این بود که جامعه عربستان سعودی را کسانی می گردانند که به طور کامل از کفار تشکیل می شدند و این حکم به همانها باز می گشت. سعودی ها در تمامی موارد مهم داخلی و خارجی، به ایالات متحده و سیاست هایش سرفرود آوردند و طبقه حاکم این کشور یک سبک زندگی اسراف کارانه، پرتجمل و بی بندوبار در پیش گرفتند که گرچه غالباً به طور کامل مخفیانه انجام می شود اما تمامی ریاض و حتی کل جهان عرب از آن به خوبی آگاهند.
اما پسران و دختران نظام که ادعا های مذهبی را جدی گرفته بودند در 1979 دست به یک شورش مسلحانه زدند و مکان مقدس مکه را به اشغال خود درآوردند و با این عمل خود پادشاهی عربستان را تا بنیادهایش به لرزه درآوردند. در جهان اسلام هیچ عملی نمی توانست چشمگیر تر از هجوم و اشغال خانه کعبه باشد، حتی با آن که این اشغال به طور صلح آمیز انجام گردید. رهبر قیام (Guhaiman Al-Utabi) یکی از پیروان خود را به عنوان « مهدی » یا کسی که خداوند او را برای رستگاری بشریت فرستاده است معرفی کرد و خواستار پایان بخشیدن به تفاوت باورنکردنی میان ایدئولوژی رسمی سعودی و ادعا از یک طرف و شرایط واقعاً موجود از طرف دیگر شد و این که شرایط موجود باید هرچه زودتر با اصول عقاید اسلام ارتدکس همانگونه که اولیای امور ادعا می کنند تطبیق داده شود.
آزادی کعبه از اشغالگران، یعنی از Guhaiman Al-Utabi و پیروان او شکل بسیار دشوار و پیچیده ای به خود گرفت. سعودی ها خود را مجبور دیدند که از کمک و تخصص غرب برخوردار گردند تا به هنگام عملیات آزادسازی متحمل هیچ گونه خسارت و صدمه ای به مکان مقدس کعبه نشوند. البته این کشیده شدن به سوی غرب در تضاد آشکار با ادعاهای دینی آن قرار داشت و رژیم مقدس نما به این ترتیب آبروی خود را برد و همه در کشور به خوبی متوجه آن شدند و تمامی کسانی که در آن شورش دست داشتند گردن زده شدند.
همچون اشغالگران مکان مقدس کعبه در 1979 سوء قصد کنندگان حمله های 11 سپتامبر محصولی از یک نظام مبتلا به بیماری روان گسیختگی (اسکیزوفرنی) هستند. رهبر آنها یعنی بن لادن را می توان عملاً به عنوان یک نسخه ی خطرناک تر و پیشرفته تر و جهانی از Guhaiman Al-Utabi تلقی نمود. در حالی که Guhaiman عملیات تماشایی و حاکی از نومیدی را متوجه مهمترین نماد مشروعیت و فعالیت نظام سعودی کرده بود، بن لادن نیز قلب آمریکا را انتخاب کرد که در حکم ضربان ساز نظام بود و بدون آن کل نظام متوقف می شد. آنچه در مقایسه میان این دو حمله به ذهن خطور می کند آشکار شدن یک ضعف بنیادین در نهضت اسلامی معاصر است: محکم چسبیدن به اعتقادات با این امید که یک نظام اسلامی جدید شکل خواهد گرفت نشانه ای است از یک آرمان از خط خارج شده که بیش از دویست سال است مانند یک شبح سرگردان به دور جهان عربی اسلامی می گردد.
3
نشانه ای از بیماری روان گسیختگی فرهنگی جهان عرب (و اسلامی) سازگاری معذب، ثقیل و حاکی از بی میلی آن به دستاوردهای جامعه ی مدرن اروپایی است. در جریان تحول اروپای جدید به عرب ها نقش هملت واگذار گردید، محکوم به یک تراژدی ابدی و همیشه در حال تردید و تامل، کسی که همچون توپ بازی میان کهنه و نو، اصالت خود را حفظ کردن و متناسب با زمان حرکت کردن، سنت و تجدد، هویت و مدرنیته و میان دین و سکولاریسم در جایی توقف نمی کند، و همه ی اینها در حالی که فورتین برس های (1) فاتح جهان ما قرن جدید را به ارث می برند. بنابراین تعجی ندارد که چرا در اینجا نقل قول مشهور « زمان از هم فروپاشیده » و « چیزی در حکومت گندیده است » از شکسپیر در خصوص عرب ها به کار برده شد و نباید مایه شگفتنی باشد که آنها در این تردید مانده اند که آیا خود آنها مایه ی این بدبختی هستند که بر ملت آنها چیره شده است یا این سرنوشتی است که خداوند برای آنها مقدر کرده است.
عرب ها برای تنظیم جایگاه دقیق خود در زمان و برای آن که با توجه به یک آینده ی سرزنده و با نشاط برای نسل های آینده به زمان حال خود مسلط گردند باید ابتدا و قبل از هر چیز با تصویری از خود که عمیقاً در ناخودآگاه جمعی آنها لنگر انداخته است کنار آیند. منظور من این است که ما به عنوان عرب و مسلمان (و منظورم از واژه ی مسلمان در مفهومی تاریخی و فرهنگی است) هنوز هم در معرض آن تصویر گمراه کننده قرار داریم مبنی بر آن که تاریخ جهان را ما می نویسیم و ما پیشگامان، فاتحین و رهبرانی هستیم که مسیر آینده جهان را تعیین می کنند.
ما عمیقاً در درونمان خود را به عنوان فاعلین تاریخ و نه مفعولان آن در نظر می گیریم، به عنوان بازیگران اصلی آن و نه آنهایی که مغلوب تاریخ شده اند. ما نمی توانیم این تقسیم نقش ها را در عصر جدیدی که به ما جایگاه حاشیه ای اختصاص داده و به ناتوانی در عمل محکوم کرده است بپذیریم، چه رسد به تطبیق دادن خود و کنار آمدن با آن. آنچه هنوز هم بدتر و غیر قابل تحمل تر است این که روح جمعی ما با توجه به این واقعیت که ملت به اصطلاح بزرگ ما نه فقط با حالتی درمانده در لبه ی تاریخ معاصر منتظر مانده که همچنین ارتباط با تاریخ هویت بخش خود و با پیشرفت ملت خود را از دست داده است باید همچنان از وضعیتی که در آن گرفتار آمده خون دل بخورد.
ما همچنین این وضعیت را غیر قابل تحمل می یابیم هنگامی که می بینیم به آلت دست تاریخ تبدیل شده ایم و آنها هستند که ما را کنترل و نظارت می کنند و داوری ما را به عهده گرفته اند، به ویژه هنگامی که به خاطر می آوریم آن دیگران (به حق) زمانی خود آلت دست ما بوده و رهبری تاریخ در آن زمان با ما بود و ما بودیم که آنها را اداره و کنترل می کردیم و در باره ی آنها داوری می نمودیم. افزون بر آن، اعتقاد هرگز مورد تردید قرار نگرفته مبنی بر آن که این موقعیت رهبری تاریخ جهانی و شوکت و سربلندی آن که پیشتر در اختیار ما بوده هنگامی که تاریخ چرتی زد ـ همانگونه که آن ضرب المثل معروف عربی می گوید ـ توسط اروپای مدرن به زور از ما ستانده شد. من می گویم به زور از ما گرفته شد ـ و غضب اتفاقاً موضوع اصلی رنج و مصیبت و گرفتاری هملت بود ـ زیرا ما هسیتم که انتخاب شده ایم و این موقعیت و فرصت متعلق به ما است، یا به خواست سرنوشت چنین است، یا از روی قضا و قدر، انتخاب، سنت الهی یا هرچه ترجیح می دهید.
دست در دست آن اعتقاد این یقین به همان اندازه عمیقاً ریشه دوانده وجود دارد که حق بالاخره پیروز می شود و به هر حال غرب روز های آخر سلطه ی خود را سپری می کند و دیر یا زود از تخت به زیر کشیده می شود و صاحبان قدرت واقعی که تاریخ آنها را انتخاب کرده دوباره جایگاهی که به آنها متعلق است را به دست خواهند آورد و بر آن حکومت خواهند کرد. بیانیه ها و آرزوهای جزم اندیشانه ای از این قسم را نه فقط می توان نزد نویسندگانی مانند حسن حنفی و انور عبدالمالک یافت که حتی در رساله ها، تحلیل ها و نوشتارهای تبلیغاتی متفکرین و نظریه پردازان اسلامی.
مجموعه ی اندیشه های آنها بر آثاری مانند کتاب کلاسیک اسوالد اشپنگلر « افول غرب » مبتنی است و از آنها است که نتیجه گیری های غلط خود را در این باره که افول غرب به طور اجتناب ناپذیری باید موجب ظهور عرب ها و اسلام شود استخراج می کند یا با اثری از عبدالمالک « نسیم شرق » که معتقد است شرق هنگامی بادبانها را برخواهد افراشت که باد تاریخ دیگر برای غرب مناسب نیست ( که در اینجا منظور از شرق اسلام و اعراب است).
1: نام یکی از شخصیت های حاشیه ای نمایشنامه ی هملت ( در واقع نام ولیعهد نروژ) که بر خلاف خود هملت در انتها به موفقیت می رسد. مترجم.
Die Zeit aus den Fugen von Sadik J. Al-Azm
http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-de.html
Time out of joint by Sadik J. Al-Azm
http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-en.html