لئونارد ای رید
برگردان علی محمد طباطبایی
« چرا شما نه چپ هستید و نه راست! ». این اظهار نظر پس از یکی از سخنرانی های من حکایت از قوه ی تشخیص نادر در گوینده ی آن داشت. از این جهت نادر بود که من به ندرت مشابه آن را شنیده بودم. نکته سنجانه و گویای قوه ی تشخیص بالا بود، زیرا کاملا دقیق بیان شده بود.
« چرا شما نه چپ هستید و نه راست! ». این اظهار نظر پس از یکی از سخنرانی های من حکایت از قوه ی تشخیص نادر در گوینده ی آن داشت. از این جهت نادر بود که من به ندرت مشابه آن را شنیده بودم. نکته سنجانه و گویای قوه ی تشخیص بالا بود، زیرا کاملا دقیق بیان شده بود.
پیوسته چنین به نظر می رسد که بیشتر ما انسان ها ساده سازی های کلامی را ترجیح می دهیم ـ یعنی تعمیم های مفید و قابل استفاده را ـ زیرا آنها غالبا کمک خوبی برای سخنان ما هستند. آنها جای تعریف های طولانی و کشدار را می گیرند. با این وجود از بیم آن که نکند یک وقت این واژه های اختصاری در حکم ترفند های معنایی قرار گیرند و زیانی را متوجه کسانی سازند که آنها را مورد استفاده قرار می دهند، باید دقت بسیاری به خرج داد شود. ترس من از آن است که وقتی لیبرتارین ها که امیدوارم نشان دهند نه چپ هستند و نه راست در زبان معمول روزگار ما این واژه ها را مورد استفاده قرار می دهند دچار چنین خطایی می شوند.
« راست » و « چپ » هرکدام توصیفی از مواضع اندیشه های اقتدارگرایانه هستند. آزادی رابطه ی افقی با اقتدارگرایی ندارد. رابطه ی لیبرتاریانیسم با اقتدارگرایی رابطه ای عمودی است و از گنداب بردگی انسان توسط انسان به دور است. اما بیائید موضوع بحث خود را از همان ابتدا آغاز کنیم.
زمانی بود که « چپ » و « راست » عنوان های مناسبی بودند و نه لقب های غیردقیق و ایدئولوژیک. اولین چپ گرایان گروهی از نمایندگان به تازگی انتخاب شده در مجلس موسسان در آغاز انقلاب فرانسه در 1789 بودند. به آنها مارک چپگرا زدند آنهم فقط به این دلیل که اتفاقا آنها در سمت چپ مجلس نشسته بودند.
اعضای مجمع قانون گذاری که در طرف راست نشسته بودند به عنوان حزب راست یا راستگرا خوانده شدند. راستگرایان یا « مرتجعین » طرفدار یک دولت ملی شدیداً تمرکزگرا همراه با قوانین بخصوص و امتیازهای ویژه برای اتحادیه ها و بعضی گروه ها و طبقات دیگر بودند. آنها همچنین طرفدار انحصار های اقتصاد دولتی در بسیاری از ضرورت های زندگی بودند و استمرار نظارت های دولتی بر قیمت ها، تولید و امر توزیع.
چپگرایان آن زمان در عمل و به لحاظ ایدئولوژیک مشابه با آن کسانی از میان ما بودند که امروز خود را « لیبرتارین » می خوانند. راستگرایان نقطه ی مقابل ایدئولوژیک آنها بودند: دولت گرا، طرفدار سیاست مداخله جویی و به طور خلاصه اقتدارگرا. در فرانسه طی 90 ـ 1789 اصطلاحات « چپ » و « راست » دارای سهولت و فایده ی معنا شناختی بودند و دارای درجه ی بالایی از دقت.
اما به زودی اصطلاح « چپگرا » توسط جاکوبن ها مصادره شد و معنای مخالفی با آنچه قبلا داشت به خود گرفت. « چپگرا » تبدیل به توصیفی از برابری طلب ها گردید و مرتبط با سوسیالیسم مارکس: کمونیسم، سوسیالیسم، فابیانیسم.
اما در باره ی اصطلاح « راستگرا » چه می توان گفت؟ در این معکوس کردن معناشاختی چه مکان شایسته ای می توان برای آن یافت؟ کادرهای دستگاه تبلیغاتی مسکو زحمت ما را در این مورد کم کرده اند و آنهم البته به نفع خودشان: مطابق با حکم آنها هر شخص یا جریان غیرکمونیست یا غیر سوسیالیست به عنوان « فاشیست » معین و تبلیغ می گردد. اثبات آن به این ترتیب انجام می شود که هرایدئولوژی که کمونیستی یا « چپ » نیست امروزه و به طور همگانی به عنوان فاشیست یا « راست » تلقی می شود.
حال بیائیم و نگاهی به معنای واژه ی فاشیسم در فرهنگ لغت وبستر بیندازیم: « هر نوع برنامه برای ایجاد یک رژیم متمرکز اقتدارگرای ملی با خط مشی های شدیداً ناسیونالیستی، اعمال انضباط خشک، سختگیری در صنایع، تجارت و اداره ی امور مالی، سانسور بسیار جدی و سرکوب نیرومند مخالفین.
واقعاً تفاوت میان کمونیسم و فاشیسم چیست؟ هردوی آنها شکل هایی از استالینیسم و اقتدارگرایی هستند. تنها تفاوت میان کمونیسم استالینی و فاشیسم موسولینی در جزئیات بی اهمیت در ساختارهای سازمانی است. لیکن یکی از آنها « چپ » است و دیگری « راست »!
در جهانی که در آن مسکو به واژه پردازی می پردازد چه مسئولیتی به عهده فرد لیبراتارین است؟ لیبرتارین در واقع نقطه ی مقابل کمونیست است. حال چنانچه لیبرتارین اصطلاحات « چپ » و « راست » را به کار گیرد او به دام معنا شناختی این که یک « راستگرا » (فاشیست) است می افتد و آنهم به موجب آن که او یک « چپگرا » (کمونیست) نیست. این گورستانی معناشناختی برای لیبرتارین ها است، ابزاری کلامی که وجود خود آنها را نفی می کند. در حالی که آنهایی که با مسکو در رابطه قرار دارند این مضمون را ادامه خواهند داد، دلیل آن که چرا لیبرتارین ها نباید چنین کنند کاملا روشن است.
یکی از اشکالات مهم استفاده ی لیبرتارین ها از اصطلاح شناختی چپ ـ راست امکان به کارگیری نظریه میانه روی یا اعتدال و آنهم در حالی است که معلوم نیست در نهایت برای آنها چه نتیجه ای در بر داشته باشد. بعضی از انسان های قرن بیستم نظریه ی ارسطو را که معتقد بود موضع خردمندانه میان دو حد نهایت قرار دارد پذیرفته اند، و این رویکردی است که امروزه به آن به لحاظ سیاسی موضع « میانه رو » گویند. به این ترتیب اگر لیبرتارین ها اصطلاحات « چپ » و « راست » را به کار گیرند، رسما خود را به عنوان آن که کاملا راست هستند ـ به موجب آن که در باورهای خود از کمونیسم به دوراند ـ اعلام کرده اند. لیکن دیدیم که « راست » به نحو مطلوبی برابر با فاشیسم بود. از این رو انسان های به مراتب بیشتری به این باور گرایش می یابند که موضع سالم و قابل قبول جایی میان کمونیسم و فاشیسم باید باشد که هردوی آنها البته معادل اقتدارگرایی هستند.
نظریه ی اعتدال را نمی توان بدون تمایز و به طور صحیح به کار برد. برای مثال در انتخاب میان هیچ نخوردن از یک طرف و پرخوری از طرف دیگر می توان نظریه ی اعتدال را به درستی به کار برد. اما در انتخاب میان هیچ ندزدیدن یا دزدیدن 1000 دلار آشکارا بی استفاده است. مطابق با نظریه ی اعتدال دزدیدن 500 دلار بهترین انتخاب میان آن دو باید باشد. بنابراین کاربرد نظریه ی اعتدال در مورد کمونیسم و فاشیسم (دو عنوان برای یک چیز) همچون در مورد دو مبلغ برای دزدیدن فاقد استحکام و درستی است.
لیبرتارین ها نمی توانند اعتنایی به « چپ » یا « راست » بکنند، زیرا آنها هر نوع از حکومت اقتداگرا را مردود می شمارند ـ یعنی استفاده از نیروی پلیس در کنترل زندگی خلاقانه ی انسان. برای آنها کمونیسم، فاشیسم، نازیسم، فابیانیسم، دولت رفاه ـ یعنی رژیم هایی که همگی برابری طلب هستند ـ با توصیفی مطابقت دارند که افلاطون شاید از روی بدبینی و آنهم قرن ها پیش از این و قبل از آن که هرکدام از این نظام های سرکوبگرانه بوجود آمده باشند ارائه کرده است:
« بالاترین اصل از میان بقیه ی اصول این است که هیچکس، چه مرد و چه زن نباید بدون رهبر باشد. و ذهن هیچ کس نباید به وضعیتی عادت کند که بگذارد او به ابتکار خودش یا از روی اشتیاق زیاد یا حتی بازیگوشانه تصمیم به انجام کاری بگیرد. لیکن در جنگ و در میانه ی صلح او باید چشمان خود را به سوی رهبر متوجه سازد و با منتهای وفاداری از او پیروی کند، و حتی در کوچکترین موضوعات باید تحت نظر رهبرش قرار داشته باشد. برای مثال او فقط اگر رهبرش به او بگوید باید برخیزد، حرکت کند، خود را بشوید یا غذا بخورد . . . در یک کلام او باید روح خود را چنان از روی عادتی طولانی آموزش دهد که رویای انجام دادن مستقلانه ی هر عملی را فراموش کند و در واقع در وضعیتی خود را قرار دهد که اصلاً نتواند دست به چنین عملی بزند ».
لیبرتارین ها با این اصول مخالفند و آن را رد می کنند و در انجام آن به اصطلاح های چپ و یا راست اقتدارگرایان اتکا نمی کنند. آنها با روحی سرشار از آزادی از این تنزل مقام به دور هستند و به سوی بلندی های انسانی پرواز می کنند. موضع و جایگاه آنها اگر بخواهیم از همانندانگاری های جهت دار استفاده کنیم بسیار بالا است ـ در همان مفهومی که بخار از توده ی زباله به فضای بالای خود متصاعد می شود. اگر قرار باشد که ایده ی منتها درجه در مورد یک فرد لیبرتارین استفاده شود، باید بر این مبنا قرار داشته باشد که او چگونه خود را به منتها درجه ی ممکن از شر باورهای اقتدارگرایانه خلاص کرده است.
اگر این مفهوم پرواز کردن و آزاد کردن را بنیان نهیم ـ یعنی همان معنای اصلی لیبرتاریانیسم ـ خواهیم دید که نظریه ی اعتدال یا میانه روی به چیزی غیر قابل اجرا تبدیل خواهد شد، زیرا میان صفر و بی نهایت هیچ جایگاهی که در میانه ی آنها قرار گرفته باشد وجود ندارد و نامعقول است که تصور کنیم چنین جایگاهی ممکن است.
اما لیبرتارین ها چه اصطلاحی را باید به کار برند تا بتوانند خودشان را از انگ های انحصاری مسکو، یعنی « چپگرا » و « راستگرا » متمایز سازند؟ من شخصا چنین واژه ای ابداع نکرده ام، اما تا زمانی که به آن موفق شوم خود را با گفتن این خرسند می سازم که « من یک لیبرتارین » هستم و آماده هستم برای توضیح معنای آن به هرکسی که حاضر است به جای جستجوی انگ ها وقت خود را در جستجو و یافتن معناهای واقعی بگذراند.
Neither Left Nor Right by Leonard E.Read
The Freeman, January/February 2005.
از لینک هاتان استفاده کردم
موفق باشید