باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

زوال خشونت

استیون پینکر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

در قرن شانزدهم در پاریس یکی از پرطرفدارترین سرگرمی ها مراسم گربه سوزی بود، به این ترتیب که   گربه ی دست و پا بسته ای را بر روی صحن تئاتر ابتدا بالاکشیده و سپس به آرامی به درون شعله های آتش پائین می آوردند. آنگونه که تاریخ نگار مشهور نورمان دیویس می گوید « تماشاچیان که شاه و ملکه نیز در میان آنها بودند هنگامی که حیوان نگون بخت از درد و رنج شکنجه ای که به او وارد می شد جیغ می کشید همگی از خنده روده بر می شدند، آنهم در حالی که حیوان بدبخت پشم هایش کز خورده، گوشتش کباب شده و در نهایت به خاکستر تبدیل می شد ».

رویدادهای زمانه ی ما هرچقدر هم که وحشتناک باشند، اما دگر آزاری هایی از این قسم دیگر در بیشتر نقاط جهان غیر قابل تصور هستند. این فقط نمونه ای است از مهمترین گرایش تحسین آمیز در تاریخ گونه ی ما انسان ها: زوال خشونت. سنگدلی و قساوت به عنوان سرگرمی های پرطرفدار، قربانی کردن انسان ها برای برآورده ساختن خرافات، بردگی به مثابه شگردی در کاراندوزی، نسل کشی برای آسایش، شکنجه و نقص عضو به عنوان شیوه های معمول در تنبیه و مجازات، اعدام برای مرتکب شدن جرائم و خطاهای پیش پاافتاده، ترور و قتل در حکم وسیله ای برای رسیدن به جانشینی سیاسی، کشتار دسته جمعی و نسل کشی به عنوان راه خروجی برای ناکامی، و آدمکشی به مثابه روش اصلی حل مناقشه، همگی این ها جلوه های کاملا عادی از زندگی انسان در بیشتر تاریخ گذشته ی خود بوده است، آنچه امروزه در غرب بسیار به ندرت پیش می آید و در نقاط دیگر جهان نیز نسبت به گذشته کمتر متداول هستند و چنانچه امروزه حوادثی از این قبیل روی دهد در همه ی کشورها به شدت مورد نکوهش قرار می گیرد.

البته بسیاری از مردم که توسط سرخط های مهم خبری و تاریخ خونبار قرن بیستم دچار بیزاری می شوند این ادعای مرا غیر قابل باور خواهند یافت. لیکن تا آنجا که می دانم هر تلاش روشمند در مستند کردن شیوع خشونت طی قرن ها و هزاره ها (و در واقع در پنجاه سال گذشته) به ویژه در غرب نشان داده است که گرایش همه جایی در این خصوص روبه کاهش است (هرچند که البته با پیچ و خم های بسیار). بعضی از بهترین آثاری که به تازگی منتشر شده اند به این ترتیب می باشند: تاریخ خشونت از جیمز پین، جنگ ماقبل تمدن اثر لارنس کیلی، نسل کشی اثر مارتین دالی و مارگو ویلسون، شورش مرگبار قومی از دونالد هوروویتس، بدون عدد صفر از رابرت رایت، حلقه ی در حال گسترش از پیتر سینگر، نبردهای همیشگی از استفان لبلانس و بررسی های گزارش قوم نگاشتی و باستان شناختی توسط بروس کناوفت و فیلیپ واکر.  

کسانی که این سخنان مرا مورد تردید قرار داده و به ته مانده های خشونت در آمریکا اشاره می کنند (مجازات اعدام در تگزاس، ابوقریب، بردگی جنسی گروه های مهاجر و امثالهم) دو نکته ی اصلی را مورد توجه قرار نمی دهند. یکی از آنها این است که از نقطه نظر آماری، متداول بودن این شیوه ها بدون تردید بخش کوچکی است از آنچه در قرن های گذشته روی داده است. مورد دیگر این که این ها هرکدام با درجه ی متغیری در واقع خلاف قانون، مخفی از چشم عموم و نکوهیده نزد همگان اند یا این که حد اقل (مانند مجازات اعدام) به شدت بحث انگیز. در گذشته آنها توجه کسی را به خود جلب نمی کردند و امری عادی به حساب می آمدند. حتی کشتار جمعی قرن بیستم در اروپا، چین و اتحاد شوروی احتمالا بخش کوچکتری از جمعیت بشر را در مقایسه با دشمنی ها در جوامع شکارچی ـ جمع آوری کننده ی خوراک یا کشورگشایی ها و جنگ های دینی از بین برده است. جمعیت جهان شدیدا افزایش یافته و جنگ ها و قتل عام هایی که روی می دهند توسط سازمان های مسئول و رسانه ها به دقت مورد رسیدگی قرار گرفته و مستند می شوند به طوری که ما امروزه از خشونت های انجام شده آگاهی می یابیم حتی اگر به لحاظ آماری چندان گسترده نباشند.

اما چگونه همه چیز چنین روبه راه شده است؟ هیچ کس نمی داند، احتمالا به این خاطر که ما در پی یافتن پاسخ برای پرسش اشتباهی هستیم، یعنی « چرا جنگ وجود دارد؟ » به جای « چرا صلح وجود دارد؟ ». در این خصوص اشاره هایی وجود دارد اما آنها هنوز به اثبات نرسیده اند. شاید کمال تدریجی لویتان (Leviathan) دموکراتیک ـ قدرت فراگیر برای نگه داشتن انسان ها در حالت ترس آمیخته با احترام ـ انگیزه ی بدرفتاری انسان ها نسبت به خود را از بین برده است به طوری که آنها نسبت به غریبه ها نیز چنین اعمالی را انجام نمی دهند. جیمز پین بر این نظر است که علت آن این است که برای بسیاری زندگی طولانی تر شده و کمتر وحشتناک: « هنگامی درد، فاجعه و مرگ زودرس همگی جنبه های کاملا معمول در زندگی آدمی باشند، انسان در تحمیل کردن آنها به دیگران عذاب وجدان کمتری احساس می کند ». رابرت رایت به فن آوری هایی اشاره می کند که شبکه های تجارت و رابطه متقابل میان انسان ها را افزایش داده است که باعث می شود زنده ی انسان های دیگر برای ما ارزش بیشتری از مرده ی آنها داشته باشد. پیتر سینگر آن را به منطق تغییر ناپذیر قانون طلایی نسبت می دهد: « هرچقدر یک انسان بیشتر بداند و بیشتر به تفکر بپردازد، به همان اندازه برای او دشوارتر است که منافع و علائق خودش را بر دیگر موجودات ذی شعور برتری دهد ». شاید کاهش خشونت توسط جهان وطن گرایی تقویت شده باشد، آنچه در آن تاریخ، ژورنالیسم، خاطرات و خیال پردازی های واقع گرایانه (ادبیات) باعث شده اند که زندگی درونی انسان های دیگر و سرشت اتفاقی جایگاه آنها برای ما ملموس تر باشد. به دیگر سخن این احساس که در عبارتی مشهور بیان می شود: « خدا را شکر که من جای آنها نبودم ».

خوش بینی من ریشه در این امید دارد که زوال خشونت طی قرن های گذشته پدیده ای واقعی باشد. هرچند که البته خشونت های روشمند همچنان به وجود خود ادامه خواهند داد، اما اکنون ما این توانایی را داریم که آنها را مورد شناسایی قرار داده و مهار کنیم.

 

 

استیون پینکر روان شناس و استاد دانشگاه هاروارد است و نویسنده ی کتاب مشهور « لوح سفید » .

 

 

The Decline of Violence by Steven Pinker.

www.edge.org

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.