باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

پینوشه را فراموش کن

جان لاند رگان

برگردان علی محمد طباطبایی

 

مرگ آگوستو پینوشه حکایت از پایان قطعی تلاش های او برای پیونددادن خود با فلسفه ی محافظه کاری دارد. این رویداد همچنین نشانگر نقطه ی اوج به موفقیت رسیدن کوشش هایش در گریختن از پاسخ گویی برای رفتار جنایتکارانه در مقام رهبر حکومت نظامیان شیلی است که در 1973 به قدرت رسیدند. 

در سپتامبر 1973 شیلی در میانه ی یک بحران اجتماعی قرار گرفته بود که در اصل پیامد انتخاب یک رئیس جمهور سوسیالیست یعنی سالوادور آلنده بود. آلنده نظارت و کنترل بر ائتلافی که خودایجاد کرده و نام آن اتحاد خلق بود را از دست می داد و در خیابانها خشونت رو به حالت انفجار می رفت. شکی نیست که بعضی از اعضای اتحاد خلق از تبدیل کردن شیلی به یک حکومت مارکسیستی نظیر کوبای کاسترو بسیار خوشحال   می شدند، اما آنها هنوز هم به آن مرحله ای نرسیده بودند که قادر به انجام چنین کاری باشند. با وجودی که مخالفین سیاسی آلنده در گزینش های خود برای در افتادن با او به هیچ وجه به پایان نیروی خود نرسیده بودند، اما این مسئله مانع از آن نشد که پینوشه در یک طرح کوتا شرکت نکند. توالی خشونت بار رویدادها در 11 سپتامبر 1973 کاملا یک جانبه بود و ارتش از این که می دید تا چه اندازه با مقاومت اندک مسلحانه ی مخالفین خود در دستیابی به قدرت مواجه گردیده شگفت زده شده بود. 

علی رغم بیانیه ی نخستین پینوشه مبنی بر آن که او رهبر موقتی یک حکومت موقتی است، اما او ترتیب کنار گذاردن سایر رهبران نظامی را داد و برای شانزده و نیم سال بعدی در قدرت باقی ماند، یعنی طولانی تر از هر حاکم دیگری که چه با انتخاب مردم و چه به هر نحو دیگری در تاریخ پسا استقلال شیلی به مقام حکومت رسیده بود. طی سال های طولانی حکومت ارتش، پینوشه با سنگدلی تمام کشور را در کنترل خود داشت. او احزاب سیاسی را غیر قانونی اعلام نموده و مخالفین را به قتل رساند. صورت حساب  قصابی های دوره ی حکومت او شامل زندگی بیش از 3000 شهروند شیلیایی بود (یعنی در کشوری با 15 میلیون جمعیت)، البته در کنار چندین هزار انسان که توسط حکومت او شکنجه شده و هزاران نفر دیگری که به تبعید فرستاده شدند. پینوشه در تلاش برای تغییر جامعه ی شیلی بود و مجموعه ای از اصلاحات اقتصاد بازار آزاد را به عنوان بخشی از برنامه برای رسیدن به موفقیت پذیرفت.  

محتمل به نظر نمی رسد که استقبال او از اصلاحات اقتصادی از تعهد او به آزادی منشعب شده باشد، آنهم با توجه به بیزاری و نفرت فراگیر او از آزادی که در واقع ویژگی حکومت او بود. پینوشه به جای آن که در جهت دورنگاه داشتن خود از پیامدهای تصرف جنایتکارانه ی قدرت توسط خودش باشد، در جستجوی هم پیمان های سیاسی بود و اصلاحات بازار آزاد او در به دست آوردن حمایت های محلی در جناح راست و همچنین در میان اعضای جامعه بین الملل کمک بسیار نمود. انسان باید مراقب باشد که در دام پینوشه نیفند، یعنی پذیرش این تصور که تصرف خشونت بار قدرت و حکومت سبعانه ی او لازمه ی طبیعی اصلاحات بازار آزاد  است. مبلغین چپگرا هرگز فرصت را در تلاش برای بدنام کردن آزادی اقتصادی از طریق پیوند دادن آن با حکومت پینوشه از دست نمی دهند. ما همواره از مسکو می شنویم که لازمه تحقق موفقیت آمیز اصلاحات اقتصادی به قدرت رسیدن پینوشه بوده است. به نظر می رسد که ولادیمیر پوتین در تغییر دادن اندازه ی یونیفورم پینوشه با شماره های خودش و به تن کردن آن بسیار راغب است.

پینوشه و کسانی که در صدد توجیه اعمال او هستند چنین استدلال می کنند: « کاسترو و چپ های تندرو بسیار بدتر از حکومت نظامیان شیلی بودند زیرا آنها انسان های بیشتری را به قتل رسانده و در نهایت منفعت به مراتب کمتری را برای جامعه به ارمغان آوردند ». آیا باید پینوشه را به این خاطر تحسین کنیم که در ایجاد تولید ناخالص ملی کارایی بیشتری در مقایسه با حکومت های چپگرای مستبد نشان داده است؟ آیا بدون شکنجه، تجاوز و قتل تحقق آزادی اقتصادی و سیاسی در شیلی غیر ممکن می بود؟ به هیچ وجه. اما این استدلالی است که پینوشه در باره ی کارنامه اش به تلویح بیان کرده است. او با موفقیت سفسطه ی فایده گرایانه ای را به نفع خود مورد بهره برداری قرار داد به طوری که بسیاری از چپ ها به دام افتادند: آن جنایت ها و شکنجه ها اگر ظهور مدینه ی فاضله ی مورد نظر ما را شتاب می بخشیدند قابل پذیرش بودند. انسان های بیگناهی که در قرن بیستم قربانی این سفسطه شده اند احتمالا بسیار بیشتر از تلفات بیماری تیفوس در همان قرن بوده و اگر ما خود را در برابر آن مایه کوبی نکنیم در این قرن نیز کار خودش را خواهدکرد.

پینوشه حمایت خود از بازار آزاد را مانند یک چشم بند به دور چشمان مردم می بست تا مانع از دیدن جوخه های اعدام خود شود. هردستاوردی هم که طی سال های حکومت استبدادی نظامیان شیلی به دست آمده باشد به هیچ وجه توجیه گر جنایت هایی که پینوشه مرتکب شده نخواهد بود. از طرف دیگر در محسوب نمودن و پذیرفتن سیاست هایی که توسط حکومت پینوشه انتخاب می شدند به عنوان نمونه ای برای مدل آزادی اقتصادی هیچ درایت و واقعیتی وجود ندارد. حکومت نظامیان مدت ها یک سیاست شدیدا نادرست در ارزش گذاری بیش از حد بر نرخ پول رایج را ادامه داد. طی بحران بدهی ها در دهه ی 1980 حکومت شیلی گام هولناکی در تبدیل نمودن بدهی های شخصی به عمومی برداشت. مسئله ی دیگر فساد حکومت بود که جزئیات آن به مرور برای مردم فاش می شود. در واقع شیلی تا زمان ما همواره به اصلاحات و گشودگی اقتصادی نیازمند بوده و این کشوری است که هنوز هم در آن « شبکه ی بچه های قدیمی محله » به عنوان یک مانع قدرتمند در تحرک اقتصادی و اجتماعی عمل می کند.     

پینوشه بعضی پاسخ های درست به پرسش هایی در باره ی خط و مشی های اقتصادی را به دست داده، اما از روی انگیزه های نادرست. بحث جاری در باره ی آزادی اقتصادی در شیلی و نقاط دیگر با پیوند جعلی میان آزادی و حکومت مستبدانه ی پینوشه مخدوش می شود. آلمانی ها جاده های باریک تر و درآمد کمتر و حتی شاید حافظه ی جمعی بدتری می داشتند اگر پس از جنگ جهانی دوم نازی ها را به خاطر ساختن بزرگ راه ها و تولید و عرضه ی فولکس واگن مورد تایید قرار می دادند. ما نباید دچار اشتباه شده و بر پینوشه به خاطر دستاوردهای اقتصادی که حاصل زحمات میلیون ها شیلیایی سختکوش و متهور است صحه گذاریم.   

 

 

Don't Cry for Pinochet by John Londregan.

Weekly Standard 2006.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.