یوشکا فیشر
برگردان علی محمد طباطبایی
آیا سیاست قادر است از تاریخ درسی هم بیاموزد؟ یا آن که سیاست همواره محکوم به تکرار ویرانگر اشتباهی واحد است، آنهم علی رغم درس های مصیبت بار گذشته؟ استراتژی جدید پرزیدنت بوش برای عراق این پرسش بسیار قدیمی فلسفی و تاریخی را دوباره مطرح ساخته است.
آن گونه که به نظر می رسد پرزیدنت بوش یک استراتژی سیاسی و نظامی جدید برای عراقی که در اثر جنگ داخلی پاره پاره شده است در پیش گرفته. مسیر جدیدی که بوش در نظر دارد را می توان تحت سه سرفصل خلاصه نمود: نیروهای نظامی بیشتر آمریکایی، مسئولیت بیشتر برای عراقی ها و آموزش بیشتر نیروه های عراقی توسط تعداد بیشتری از نیروهای آمریکایی.
اگر این طرح جدید را فقط برای عراق به کار بندیم بلافاصله دو نکته جلب توجه می کند: تقریبا تمامی پیشنهادهای گزارش بیکر ـ همیلتون در آن نادیده گرفته شده و خود طرح ـ با توجه به هرج و مرج شدید فعلی در عراق ـ بسیار ساده انگارانه است. در پرتوی ناکامی تمامی « استراتژی های جدید » قبلی برای ایجاد ثبات در عراق، امید چندانی برای موفقیت بیشتر این جدیدترین « استراتژی جدید » وجود ندارد، آنهم علی رغم 21 هزار نفر نیروی اضافی که قرار است به منطقه اعزام شوند.
آنچه در خط مشی دولت ایالات متحده که اخیرا اعلام گردید جالب توجه و حقیقتا جدید است شیوه ای است که آمریکا از عراق فراتر رفته و به ایران، سوریه و کشور های خلیج (فارس) می پردازد. در این مورد تصمیمات کاملا جدید و غیر منتظره ای اعلام گردیده است: یک گروه دیگر از ناوهای هواپیما بر به خلیج فارس اعزام خواهد شد، موشک های پدافند هوایی پاتریوت در کشورهای خلیج (فارس) نصب می شوند و 21 هزار سرباز اضافی که بسیار بیشتر از حد انتظار ژنرال های آمریکایی است به منطقه فرستاده می شوند. به این ترتیب انسان از اهداف این تقویت نیروی نظامی دچار تعجب می شود و به این تصور می افتد که گویا صدام هنوز هم زنده است و به قدرت بازگشته و قرار است که دوباره همه چیز برای به زیر کشیدن او آماده گردد.
مسئله ی شگفت انگیز در باره ی خط مشی جدید بوش جابجایی کانون سیاسی از عراق به نزدیک ترین همسایگان آن کشور است. بوش سوریه و ایران را متهم به دخالت در عراق، تهدید تمامیت ارضی آن کشور و به خطر افکندن جان نیروهای آمریکایی و به طور کل اتهام برای تلاش جهت تضعیف متحدین امریکا در منطقه می کند. اگر به آن توقیف « دیپلومات های » ایرانی در شمال عراق در شهر اربیل توسط نیروهای آمریکایی و به دستور مستقیم خود بوش را اضافه کنیم، یک تصویر کاملا جدید از طرح پرزیدنت آشکار می گردد: « استراتژی جدید » توصیه های گزارش بیکر ـ همیلتون را دنبال نمی کند بلکه به استراتژی فاجعه بار نئو ـ کون ها باز می گردد. ایران اکنون در دیدرس ابرقدرت قرار گرفته و رویکرد ایالات متحده فاز مقدماتی برای جنگ عراق را به خاطر می آورد ـ حتی تا کوچکترین جزئیات آن.
اما پیامد همه ی این ها چه خواهد بود؟ اساسا دو احتمال یکی مثبت و دیگری منفی می تواند مطرح باشد، لیکن بدبختانه به نظر می رسد که برای به وقوع پیوستن احتمال مثبت احتمال کمتری وجود دارد.
اگر هدف اصلی تهدید این نیرو ـ نیرویی که ایالت متحده کاملا به وضوح در حال فراهم آوردن است است ـ آماده ساختن زمینه های مذاکره جدی با ایران باشد، هیچ گونه مخالفتی نمی تواند و نباید با آن مطرح باشد. اما چنانچه از طرف دیگر این تجمع نیروها نشانگر تلاش برای آماده ساختن مردم آمریکا برای جنگ با ایران و یک تصمیم جدی برای آغاز کردن چنین جنگی باشد، آنهم هر هنگام که موقعیت مناسب دست دهد، پیامد آن فاجعه ای بی کم و کاست است.
بدبختانه خطر چنین جنگی بیش از حد تصور واقعی به نظر می رسد. از آنجا که دولت بوش برنامه ی هسته ای ایران و اشتیاق و آرزوی هژمونیک این کشور را به عنوان یک تهدید اصلی برای منطقه می نگرد، استراتژی جدید آن مبتنی است بر یک اتحاد به تازگی شکل گرفته و اعلام نشده ی ضد ایرانی با کشورهای سنی و عربی و البته با اسرائیل. برنامه ی هسته ای ایران در این میان همان عامل ایجاد تحرک است زیرا در واقع برای اقدامات خصمانه ی آمریکا حکم یک ضرب الاجل را پیدا می کند.
لیکن حمله های هوایی به ایران که شاید آمریکا آنها را به عنوان راه حل نظامی تلقی می کند عراق را ایمن نخواهد ساخت، بلکه نتیجه ی کاملا معکوسی به بار می آورد و کل منطقه نیز به این ترتیب بی ثبات خواهد شد و رویای « تغییر رژیم » در ایران نیز به واقعیت نخواهد پیوست، بلکه برعکس مخالفین دموکرات در درون ایران هزینه ی سنگین آن را خواهند پرداخت و رژیم دینی است که در این میان فقط قوی تر می شود.
راه حل های سیاسی برای ایجاد ثابت در ایران و البته برای کل منطقه و به همین ترتیب برای تضمین طولانی مدت توقف برنامه ی هسته ای ایران هنوز هم به پایان خود نرسیده است. وضعیت فعلی برنامه ی هسته ای ایران در حالتی نیست که اقدامات نظامی بلاواسطه ای را لازم گرداند، بلکه کانون آن باید بر تلاش های دیپلوماتیک جهت جدا کردن سوریه از ایران و انزوای رژیم تهران متمرکز گردد. اما این برنامه نیازمند آمادگی آمریکایی ها برای بازگشت به دیپلوماسی است و گفتگو با تمامی طرف های درگیر. تهران از انزوای منطقه ای و بین المللی بسیار بیمناک است. علاوه بر آن انتخابات شوراهای شهر در ایران نشان داد که می توان بر دیپلوماسی و دگرگونی ایران از داخل خود به عنوان یک انتخاب واقع گرایانه حاسب باز نمود. بنابراین تهدیدات فعلی بر ضد ایران به چه معنی می تواند باشد؟
فاجعه ی عراق از همان آغاز قابل پیش بینی بود و شرکا و دوستان متعدد آمریکا به روشنی آن را در هشدارهای خود به دولت بوش خاطر نشان کرده بودند. اشتباهی که ایالات متحد فعلا نیز در حال انجام آن است کاملا قابل پیش بینی است: جنگی که اشتباه است با طولانی تر کردنش درست نمی شود ـ این همان درس ویتنام، لائوس و کامبوج است.
استراتزی مبتنی بر ایدئولوژی در تغییر دادن رژیم ها به توسط نیروی نظامی ایالات متحده را به فاجعه ی جنگ عراق هدایت نمود. رفتن به داخل عراق و شکست دادن صدام ساده بود. اما امروز آمریکا در آنجا گیر افتاده و نه می داند که چگونه باید به پیروزی رسد و این که چگونه می تواند از آنجا آبرومندانه بیرون آید. یک اشتباه با تکرار دوباره و دوباره ی آن اصلاح نمی شود. پافشاری در اشتباه، اشتباه را اصلاح نمی کند، بلکه فقط آن را تشدید می نماید. ادامه ی خط مشی جدید آمریکا آن پرسش قدیمی را که آیا سیاست می تواند از تاریخ درسی بیاموزد در خاورمیانه پاسخ خواهد داد. این که پاسخ قطعی چه باشد ـ خوب یا بد ـ در هر حال پیامدهای بسیار گسترده و پردامنه ای به همراه خواهد داشت.
Is
Project Syndicate 2007.