بخش دوم و پایانی
پاسکال بروکنر
برگردان علی محمد طباطبایی
پاسکال بروکنر از آیان هیرزی علی در برابر یان بوروما و تیموتی گارتون اش دفاع می کند و اندیشه های مبتنی بر تعدد فرهنگ های آنها را از جهت بازگرداندن انسان ها به ریشه های سنتی
خود مورد انتقاد قرار می دهد
« چه پاسخی می توان به انسانی داد که به شما می گوید ترجیح می دهد از خداوند اطاعت کند تا از انسان ها و کسی که در نتیجه ی اعتقادات خود یقین دارد که اگر گلوی شما را با چاقو پاره کند به بهشت وارد می شود؟ »
« ولتر »
« استعمار و برده داری در غرب احساسی از خطاکاری و مقصر بودن از خود باقی گذاشته است که در نتیجه ی آن مردم غرب به مجیزگویی سنت های بیگانه واداشته شده اند. این نگرشی غیر قابل قبول و حتی نژادپرستانه است ».
« آیان هیرزی علی »
بنابراین آنچه همیشه بخشی از امتیازهای ما بوده، از آنها دریغ میشود: گذشتن از یک جهان و وارد شدن به جهانی دیگر، عبور از سنت به مدرنیته، از تعبد و اطاعت کورکورانه به تصمیم گیری های منطقی و عاقلانه. آیان هیرزی علی در زندگی نامه ی خود می نویسد: « من جهان عقیدتی، ختنه کردن زنان و ازدواج را ترک کردم تا به جهان عقل و آزادی جنسی وارد شوم. پس از انجام این سفر حالا می دانم که یکی از این دوجهان از دیگری بهتر است. نه به خاطر آلات و ابزار پرزرق و برقش بلکه به خاطر ارزش های بنیادینی که دارد » . حفاظت از اقلیت ها همچنین متضمن حقوق اعضای منفرد گروه نیز هست تا بتوانند بدون هرگونه مخاطره ای خود را از آن اقلیت جدا کرده و بیرون کشند، به توسط بی تفاوتی، الحاد و ازدواج میان نژادی و برای فراموش کردن همبستگی های عشیره ای و خانوادگی و به دست خود گرفتن سرنوشت شخصی، بدون بازتولید الگوهایی که والدین برای آنها به ارث گذارده اند.
نظر به تمامی سوء استفاده ها و بدرفتاری هایی که اقلیت های قومی، جنسیتی، دینی و منطقه ای از سرگذرانده اند، ما آنها را اغلب به عنوان ملیت های کوچک در نظر می گیریم، ملیت هایی که در آنها هولناک ترین شوونیسم کورکورانه به عنوان چیزی نه بیش از بیان اعتماد به نفس مشروع قالب کرده می شود. به جای ستایش آزادی به عنوان قدرتی برای فرار از جبرآئینی (دترمینیسم)، تکرار گذشته است که تشویق می شود وقدرت اعمال زور جمعی بر فراز افراد مستقل است که مورد تاکید قرار می گیرد. گروه های حاشیه ای اکنون به شکل نوعی پلیس قومی درآمده اند، ناسیونالیسم کوچکی که در بعضی کشورهای اروپایی با کمال تاسف مورد حمایت علنی از بالا قرار می گیرد. در ظاهری از ستایش تنوع و گوناگونی، زندان های قومی یا دینی ایجاد شده است، مکان هایی که در آنها امتیازهایی که همگی باید از آن ها برخوردار باشند از ساکنان آنها دریغ می شود.
بنابراین نباید تعجبی داشته باشد که اکنون آیان هیرزی علی توسط روشنفکران ما مجازات می گردد. در تصویری که تیموتی گارتون اش از این زن جوان ترسیم می کند چیزی از قلم نیفتاده است، نه حتی صفت غرور مردانه ی از مدافتاده که به او نسبت داده می شود. در چشمان گارتون اش فقط زیبایی و جاذبه ی این عضو پارلمان هلند است که باعث موفقیت او در رسانه ها گردیده و نه درستی آنچه او می گوید. گارتوش اش این پرسش را مطرح نمی کند که متکلم بنیادگرا طاق رمضان که او برایش مدیحه های آتشین می خواند نیز شاید شهرت خود را مدیون ظاهر جذاب و پلی بوی منش خود باشد. البته این صحت دارد که آیان هیرزی علی با تصویر های کلیشه ای فعلی از شایستگی های معمول و مرسوم برای فعالیت سیاسی جور در نمی آید: او با منشا سومالیایی خودش برتری اروپا بر آفریقا را اعلام می کند. به عنوان یک زن نه همسری خانه دار است و نه مادر. به عنوان یک مسلمان او علنا به عقب مانده بودن دینش معترف است. این که او از تمامی این کلیشه های مضحک سرپیچی می کند او را به یک شورشی واقعی تبدیل کرده است، برخلاف متمردین شیادی که در بستر جوامع ما همچون قارچ در حال رویش هستند.
این جنبه ی تعمدی، زیاده روی کننده، پرشور و بی اعتنا در هیرزی علی است که یان بوروما و گارتون اش با آن مخالف هستند. آنها در حال و هوای مفتش ها در هر زنی که بری ذائقه ی آنها بیش از اندازه خودنما و مبالغه آمیز است جادوگری که شیطان به جلد او حلول کرده را می بینند. با خواندن سخنان متکبرانه ی آنها روشن می شود که جنگ بر ضد بنیادگرایان اسلامی ابتدا در سطح نمادها و آنهم توسط زنان است که به پیروزی خواهد رسید، زیرا آنها در حکم محور خانواده و نظم اجتماعی هستند. آزادکردن آنها، تضمین حقوق برابر برای آنها در تمامی عرصه ها اولین شرط پیشرفت در جوامع عربی و مسلمان است. اتفاقا هر زمان که یک کشور غربی می خواسته است که حقوق اقلیت ها را مدون کند، این اعضای اقلیت ها بخصوص زنان بوده اند که در اعتراض به آن به پا خاسته اند. اشتیاق فراوان برای تطبیق یافتن ـ مانند آنچه در ایالت کانادایی اونتاریو در تلاش برای ایجاد قضاوت اسلامی مطابق با شریعت اسلامی و حداقل برای اقامه ی دعوا در موارد مسائل ارث و دعواهای خانوادگی انجام گرفت ـ یا پیشنهاد یوتا لیمباخ قاضی پیشین قانون اساسی در آلمان و عضوی از حزب سوسیال دموکرات جهت ایجاد جایگاه و شان قانونی برای اقلیت در درون قانون اساسی آلمان جهت معاف کردن دخترها از شرکت در کلاس ورزش به عنوان یک حرکت قهقرایی و یا یک زندان جدید احساس گردیده است.
رازگونگی رعایت دیگران که در غرب به شکوفایی رسیده شدیدا قابل تردید است: زیرا رعایت و احترام (respect) به لحاظ ریشه شناختی واژه ها به معنای « نظاره کردن از دور » است. به خاطر آورید که در قرن نوزدهم مردم بومی را به عنوان شکل متفاوت و دیگری از خود ما می نگریستند و هرگز کسی نمی توانست تصور کند که آنها می توانند خود را با الگوهای اروپایی یا حتی شهروندان فرانسوی سازگار کنند. در آن زمان تفاوت آنها با ما به این عنوان که آنها پائین تر و زیر دست ما هستند تلقی می شد، امروزه به عنوان تجربه از فاصله ای که غیر قابل عبور است. هنگامی که این ستایش از خودبسندگی (autarky) به منتها درجه ی خود بالا برده شود، به الگوی سیاسی مشهور تقلیل می یابد: مگر رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی چیز دیگری هم بود جز به معنی دقیق کلمه رعایت « یکتایی و بی نظیری » حتی تا آن درجه که در آن بینش، « دیگری » چنان از من متفاوت می شد که از حق نزدیک شدن به من برخوردار نمی گردید.
به این ترتیب با انگیزه ی نگرانی برای ایجاد تعادل دینی هرگونه علاقه برای اصلاحات در داخل یک مذهب خاص به توقف کشانده می شود و بخش هایی از جمعیت ـ به ویژه زنان ـ در وضعیت اقلیت بودن خود زندانی می شوند و در زیر ظاهری از حفظ تنوع و گوناگونی به شیوه ای نامحسوس و زیرکانه جداسازی همچنان برقرار می ماند. همه ی این ها می تواند ثابت کند که در پشت ستایش از زیبایی همه ی فرهنگ ها چه بسا غالبا تکبر و منت گذاری شناخته شده ای که زمانی در رفتار استعمارگران دیده می شد مخفی شده است. بعضی چنین پاسخ می دهندکه چون اسلام در قرن 7 میلادی سربرآورده پس در هر حال عقب تر بودن آن از غرب مسئله ای عادی است، همان نکته ای که طارق رمضان نیز مطرح می کند و این که توده های با ایمان هنوز هم تا به آن اندازه به کمال نرسیده اند که بعضی روش ها مانند سنگسار کردن را کنار گذارند (خود او نیز خواهان تعلیق سنگسار است و نه حذف کامل آن). لیکن این تلقی از اسلام « ناشکیبایی آزادی » (میشل فوکو) را نادیده می گیرد، آنچه بر نخبگان مسلمان هنگامی که با منظره ی جالب توجه کشورهای لائیک مواجه می شوند غلبه می کند، جوامعی که خود را از زنجیر دگم های محدود کننده و سنت های واپس گرا رهایی داده اند.
اندیشه ی روشنگری به تمامی نژاد بشری متعلق است و نه فقط به چند انسان خوشوقت در اروپا یا آمریکای شمالی، کسانی که خود را بالاتر از بقیه ی انسان ها فرض کرده و با آنها مانند کودکان لوس رفتار می کنند و آنچه نسبت به خود روا می دارند را از آنها دریغ می کنند. تعدد فرهنگ های انگلوساکسونی شاید چیزی بیشتر از یک آپارتاید قانونی نباشد، آنچه با چاپلوسی تصنعی ثروتمندانی همراه است که به فقرا توضیح می دهند: « پول خوشبختی نمی آورد. ما سنگینی بار آزادی، خودابداع گری، به تحقق رساندن اهداف فردی و برابری جسنیتی را تحمل می کنیم، شما هم شادمانی خود را در کهنه پرستی، در سوء استفاده شدن به مثابه سنت اجدادی، در رهنمودهای مقدس و دینی، در ازدواج های اجباری، در حجاب و تعدد زوجات خواهید داشت ». اعضای این اقلیت ها در یک منطقه ی محافظت شده قرار داده می شوند تا از گزند تعصب اندیشه ی روشنگری و « فجایع » پیشرفت محافظت شوند. برای همه ی کسانی که آنها را تحت اصطلاح « مسلمان ها » می شناسیم (اهالی شمال آفریقا، پاکستانی ها، مراکشی ها) باید کنار گذاردن ایمان دینی، بی اعتنایی به مذهب، ادامه دادن زندگی خود به دور از قوانین دینی و سنت های قدیمی ممنوع گردد.
تعدد فرهنگ ها نژادپرستی ضد نژادی است و انسان ها را به ریشه های خود زنجیر می کند. جاب کوهن شهردار آمستردام و یکی از تکیه گاه های اصلی دولت هلند از دیگران می خواهد که « تبعیض آگاهانه زن ها در گروه های بخصوصی از مسلمانان سنتی » را بپذیرند، آنهم به این دلیل که ما نیازمند یک « چسب جدید » هستیم تا به کمک آن بخش های مختلف جامعه را به یکدیگر پیوند زنیم تا انسجام جامعه حفظ گردد. تحت نام به هم پیوستگی اجتماعی، از ما دعوت می شود که برای عدم تساهلی که این گروه ها نسبت به قوانین ما نشان می دهند کف بلند بزنیم. هم زیستی جوامع کوچک بدون منفذ، بال و پر داده می شود، جوامعی که هرکدامشان از هنجارهای متفاوتی تبعیت می کنند. اگر ما یک ملاک مشترک برای تمایز میان عدالت و بی عدالتی را کنار گذاریم دقیقا خود ایده ی جامعه ی ملی را خراب کرده ایم. برای مثال یک شهروند فرانسوی، بریتانیایی یا هلندی برای کتک زدن همسرش تحت پیگرد قانونی قرار می گیرد. اما اگر روشن شود که چنین جرمی توسط فردی انجام شده است که یک سنی یا شیعه است این جنایت باید بدون مجازات بماند؟ آیا ایمان دینی او باید این حق را به او بدهد که قانون آن کشور را زیر پا گذارد؟ این ستایش کردن از دیگران به خاطر انجام آن چیزهایی است که ما همیشه به خاطر ارتکاب همان ها خود را تنبیه کرده ایم: حمایت گرایی تکان دهنده، خودشیفتگی فرهنگی و نژادپرستی دیرینه.
این تساهل در حکم پناهگاه امنی برای حقارت است، زیرا بر این فرض است که بعضی جوامع از پیمودن راه نوگرایی ناتوان هستند. و آیا نمی توان این گونه تلقی کرد که مخالفت مسلمان های بریتانیا نه فقط بازتابی از خشک مغزی واپسگرایانه ی رهبران آنها است که همچنین از یک سوء ظن مبهم در این خصوص نشات می گیرد که تمامی رعایت ها نسبت به آنها توسط دولت چیزی بیشتر از شکل زیرکانه و نامحسوسی از تحقیر نیست و می خواهد به آنها این را بگوید که آنها برای تمدن معاصر بیش از اندازه عقب ماده اند؟ در ایتالیا بعضی جوامع اسلامی در حال برنامه ریزی برای اختصاص دادن نواحی ساحلی خاصی جهت زنان خود هستندتا به این ترتیب بتوانند بدون آن که در معرض چشمان نامحرم قرار گیرند به آبتنی بپردازند. و شاید ظرف چند سال آینده اولین « بیمارستان اسلامی » در آمستردام افتتاح گردد که در تمامی موارد از دستوارت تجویزی شریعت اسلامی پیروی کند. انسان احساس می کند که به دوره ی تبعیض نژادی در ایالت های جنوبی آمریکا بازگشته است. با این وجود جداسازی از حمایت کامل مترقی ترین چهره های برجسته اروپایی برخوردار است! آنها در یک آن در دو جبهه ی متفاوت می جنگند: اقلیت ها باید از تبعیض محافظت شوند (مثلا با تشویق آموزش زبان ها و فرهنگ های منطقه ای و تطبیق دادن تقویم مدارس با تعطیلات دینی) و تک تک افراد باید از ارعاب و تهدید جامعه ای که در آن زندگی می کنند حفاظت شوند.
و در نهایت یک استدلال آخر بر ضد تعدد فرهنگ های انگلو ساکسونی این است که به اعتراف خود دولت ها از عهده ی آنچه وعده ی انجامش را می دهد برنمی آید و بریتانیا که سال هاست به پناهگاه امنی برای جهادی ها تبدیل شده است و پیامدهای مصیبت بار آن را دیگر همه می دانند اکنون باید اعتراف کند که الگوی اجتماعی آن که مبتنی بر زندگی اشتراکی (communitarianism) و جدایی طلبی است کار نمی کند. انسان های بسیاری خودکامگی فرانسوی را هنگامی که پارلمان فرانسه رای به ممنوع شدن حجاب اسلامی در مدرسه ها و دفاتر دولتی داد مورد تمسخر قرار دادند. تیموتی گارتون اش به سهم خودش با مقاله ای که در New Yourk Review of Books منتشر نمود آن فرانسه هراسی را به نمایش گذارد که سزاوار نئوکون های واشنگتن بود.
با این وجود اکنون رهبران سیای در بریتانیا، هلند و آلمان از گسترش حجاب اسلامی و بورقا شوکه شده اند و در حال بررسی قوانینی برضد آن هستند. واقعیت ها کاملا بر ضد مماشات طلبان سخن می گوید، کسانی که می خواهند اروپا خودش را با اسلام تطبیق دهد و نه برعکس. هرچقدر در برابر افراط گرایان اسلامی بیشتر کوتاه آئیم، آنها به همان اندازه صداهای خود را بلند تر می کنند. سیاست مماشات فقط اشتهای آنها را بیشتر کرده است. این امیدواری که خیراندیشی به تنهایی خشونت طلبان را خلع سلاح کند در شرایط فعلی پایه و اساسی ندارد. ما نیز در فرانسه البته شرکای جهادی خودمان را داریم، هم در چپ های افراطی و هم دست راستی ها: سال گذشته هنگامی که مناقشه ی کاریکاتورهای پیامبر اسلام به مسئله روز تبدیل شده بود نمایندگان UMP (1) پیشنهاد تصویب قوانینی بر ضد توهین به مقدسات و کفرگویی را مطرح ساختند، آنچه ما را مستقیما به نظام اجتماعی فرانسه پیش از انقلاب کبیر (ancien regime) باز می گرداند.
لیکن فرانسه در مبارزه بر علیه هژمونی کلیسای کاتولیک بود که به شکل مدرن و امروزی خود رسید و دو قرن پس از انقلاب دیگر نمی خواهد که از یوغ یک اندیشه ی متعصبانه ی جدید حمایت کند. به همین دلیل است که چرا تلاش هایی توسط گرایشات مبتنی بر کین گرایی (revanchist) اسلامی از قبیل وهابیون عربستان سعودی، اخوان المسلمین ،سلفی ها یا القاعده که درکشورهای اروپایی پنهان می شوند و می خواهند اندلس را دوباره فتح کنند یک طرح استعمارگرایانه است که باید با آنها مبارزه شود. اروپا و فرانسه چگونه به جوامع سکولار تبدیل شدند؟ از طریق مبارزه ای مستمر بر ضد کلیسا و بر ضد ادعای آن در داشتن حق انحصاری در به زیر سلطه درآوردن روح انسان ها، مجازات افراد سرکش، جلوگیری از اصلاحات و نگه داشتن مردم به ویژه مردم فقیر در زیر فشار شدید تسلیم و وحشت. این نبرد از هر دو طرف با خشونتی فوق العاده همراه بود، اما نتیجه ی آن پیشرفت مسلم بود که در نهایت با قانون جدایی کلیسا از حکومت در 1905 به تصویب رسید.
برتری مدل فرانسوی (که مصطفی کمال نیز همان را برای ترکیه الگو قرار داد) پیامدی است از پیروزی بر تاریک اندیشی و رویدادهایی مانند قتل عام در شب سن بارتولومی. چگونه می توانیم در یک دین بیگانه همان چیزی را تحمل کنیم که مدت ها است که دیگر در کاتولیسم تحمل نمی کنیم؟ سکولاریسم که اتفاقا در تعالیم مسیح نیز ثبت گردیده مبتنی است بر چند اصل ساده: آزادی در پذیرش دین، همزیستی مسالمت آمیز، رعایت بی طرفی در عرصه ی عمومی، احترام و توجه به قرارداداجتماعی و تعهد مشترک در این خصوص که قوانین دینی برتر از قوانین مدنی نیستند بلکه در قلب های مردم جای دارند. هانا آرنت فیلسوف مشهور می گوید فرانسه با مستعمرات خود مانند برادر و در عین حال مانند تبعه ی زیر دست رفتار می کرد. خوشبختانه عصر مستعمرات دیگر سپری شده است، لیکن آرمان برابری طلبانه ی جمهوری خواهی هرگز به طور کامل به تحقق نپیوسته است. حتی در دوره هایی در بحران نیز قرار گرفته، مانند شورش های نوامبر در 2005. درهر حال به نظر می رسد که الگوی بسیار بهتری است از تقدس تنوع و گوناگونی، آنچه به نظر من موردی قابل تردید است. آنچه باید انجام دهیم این که پیوسته حق همانندی و شباهت در برابر حق تنوع و گوناگونی مورد تاکید و تایید مجدد قرار گیرد. آنچه ما را با هم متحد می کند از آنچه ما را از یکدیگر جدا می سازد به مراتب قوی تر است (2).
مواضع یان بوروما و تیموتی گارتون اش با خط مشی های آمریکا و بریتانیا در یک مسیر قرار دارد (حتی اگر آن دو نفر این خط و مشی ها را رد کنند): ناکامی جورج دبلیو بوش و تونی بلر در جنگ خود بر علیه تروریسم نیز از متمرکز شدن بر نبرد نظامی نتیجه می شود و آنهم البته به بهای فراموش کردن جنگ اندیشه ها. مقدس مآبی محافظه کارانه این رهبران و ترکیبی از تهور استراتژیک و بی تجربگی احساساتی آنها مانع از آن می شود که هرجا ممکن است از این جنگ به نفع خود بهره برداری کنند: در زمین اصول اعتقادی، در تفسیر مجدد از کتاب مقدس و متن های دینی. دیروز جنگ سرد درگیر نبرد جهانی بر ضد کمونیسم بود، آنجا که رویارویی اندیشه ها، مبارزه ی فرهنگی در سینما و ادبیات نقش کلیدی را بازی می کرد. اما امروز ما با ناباوری شاهد آن هستیم که دولت بریتانیا با محفل « مشاوران » اسلامی اش همراه با این شعار عشوه می فروشد: بنیادگرا بودن بدتر از تروریست بودن است. لیکن نمی تواند ببیند که این برادران دوقلو دست در دست هم به جلو می روند و این که اگر امکانی دست دهد بنیادگرایی برای همیشه مسلمانان اروپا را از به کار گرفتن اصلاحات باز می دارد.
به همین خاطر است که چرا کوشش برای ایجاد یک اسلام مبتنی بر اندیشه ی روشنگری در اروپا برای همه ی ما سرنوشت ساز است: به این ترتیب شاید اروپا به یک الگو تبدیل شود، به نمونه ی درخشانی برای اصلاحات در این دین یکتاپرستانه و آنچه امید می رود که بتواند روزی راه اندیشه ی خودانتقادی و خودکاوی وجدان دینی را در آن بگشاید، به همان گونه که دومین شورای واتیکان در مورد کاتولیک ها موفق به انجامش گردید. البته در انتخاب مخاطبان نباید دچار اشتباه شویم و بنیادگرایان را به عنوان دوست خود بپذیریم، کسانی که خود را به تجاهل زده و تلاش می کنند که با توسل به چپ ها و روشنفکران از قرار گرفتن در چالش سکولاریسم معاف گردند.
بسیار حیرت انگیز است که 62 سا پس از نابودی رایش سوم و 16 سال پس از سقوط دیوار برلین بخش مهمی از روشنفکران اروپایی در گیر افترا زدن به دوستان دموکراسی شده اند. آنها که ظاهرا کار مهمتری ندارند بر این اعتقاد هستند که بهتر است تسلیم شده و عقب نشینی نمائیم و از آرمان های اندیشه ی روشنگری صرفا حمایت های ظاهری کنیم. لیکن ما از شرایط دهه ی 1930 فاصله ی بسیار گرفته ایم، یعنی دورانی که بهترین مغز ها به نام نژاد، طبقه یا انقلاب در خدمت برلین یا مسکو درآمده بودند. آن تهدیدی که امروز در برابر ما قرار گرفته پراکنده تر و بخش بخش شده تر است. دیگر چیزی وجود ندارد که شباهتی به خطر هولناک رایش سوم داشته باشد. حتی حکومت روحانیون در تهران ببر کاغذی بیش نیست که با حداقلی از سختگیری به زانو در می آید. و با این وجود موعظه ی وحشت همه جا را فرا گرفته. کانت با این شعار از روشنگری به دفاع بر خاست: sapere aude! . شجاعت لازم را برای آن که بتوانی جهان را با عقل خودت بشناسی داشته باش. آنچه امروزه در میان گردانندگان آگاهی جایش خالی است فرهنگ شجاعت است. آن ها در واقع نشانه هایی از خستگی و خودتردیدی اروپا هستند و با آهسته ترین زنگ خطری خود را در جای امن مخفی می کنند. آنها در پشت ظاهری از لفاظی های خیراندیشانه آهنگ دیگری زمزمه می کنند: تسلیم!
1: Union pour un mouvement populaire یا اتحادیه ی جنبش مردمی که ترکیبی است از نیروهای راست و میانه در فرانسه. مترجم.
2: اگر منظور نویسنده از « ما » تمامی انسان ها است، این ادعایی قابل تردید است. روان شناسی تکاملی و علم اتولوژی بر این نظر است که زندگی انسان ها به طور طبیعی نه بر اتحاد دسته های بسیار بزرگ انسان ها که بر جدایی آنها قرار دارد و از این رو در کشورهایی که از اقوام و دین های گوناگون تشکیل می شود روشنفکران و دولت باید به کمک هنر و ادبیات و یا از هر راه دیگری که می توانند اتحاد میان انسان ها را تبلیغ و از جدایی طبیعی آنها جلوگیری کنند. مترجم.
Enlightment fundamentalism or racism of the anti-racist? By Pascal Bruckner.
http://www.signandsight.com/features/1146.html