گفتگوی دی ولت با دانیل کوهن بندیت در باره ی هانا آرنت
برگردان علی محمد طباطبایی
هانا آرنت در 14 اکتبر 1906 از پدر و مادری روسی و یهودی تبار به دنیا آمد. او در دانشگاه ماربورگ به تحصیل الهیات پرداخت، مکانی که در آن با مارتین هایدگر آشنا گردید و دلبسته ی او شد. وی سپس در دانشگاه هایدلبرگ و زیر نظر کارل یاسپرس تحصیلات خود را ادامه داد. آرنت پس از دستگیری توسط گشتاپو به خاطر انجام تحقیقات در باره تبلیغات یهودستیزانه به پاریس گریخت. وی در آنجا با کمونیستی آلمانی به نام هاینریش بلوشر ملاقات نمود ، شخصی که بعداً شوهر او گردید. پس از این که این دو تحت مراقبت های پلیس قرار گرفتند راه فرار به ایالت متحده را انتخاب نموده و موفق شدند. آرنت پس از به دست آوردن شهروندی آمریکایی حرفه ی خبرنگاری و تحقیقات دانشگاهی را دنبال نمود. گزارش های او برای نیویورکر در باره ی محاکمه ی آیشمن در اورشلیم در 1960 مبنای مناقشه برانگیز ترین کتاب او گردید. آرنت که برای بررسی و پژوهش هایش در باره ی حکومت خودکامه بسیار مشهور است یکی از مطرح ترین روشنفکران قرن 20 به حساب می آید. وی در سال 1975 چشم از جهان فرو بست.
دانیل کوهن بندیت در 1945 در Montauban در فرانسه به دنیا آمد و سپس دوران کودکی و نوجوانی خود را در آلمان گذراند. او یکی از رهبران اصلی انقلاب دانشجویی ماه می 1968 در پاریس بود. وی همچنین از اعضای رادیکال محفل Spotni Scene در فرانکفورت در دهه ی 70 بود. در آنجا وی سردبیری نشریه ی مشهور Pflasterstarnd را به عهده گرفت. در 1945 دانیل کوهن بندیت به حزب سبزها پیوست و در حال حاضر از شخصیت های مطرح سبز ها در پارلمان اروپا است.
دی ولت: در زمانی که شما در 1968 هنوز هم یک چپگرای افراطی واقعی بودید هانا آرنت چه جایگاهی در اندیشه ی شما داشت؟
کوهن بندیت: از آنجا که وی از دوستان نزدیک خانوادگی ما بود پاسخ به سوال شما کمی دشوار است. من از همان دوران کودکی او را می شناختم و از نظریه های او آگاه بودم. او پس از مهاجرت در 1934 همراه با والدین من به گروهی از روشنفکران در پاریس متعلق بود که از جمله افراد دیگر آنها می توانم والتر بنیامین و همسر او هاینریش بلوشر را نام ببرم. پدر من و بلوشر در ابتدای جنگ تحت نظر پلیس قرار گرفتند و همین هم باعث دوستی عمیق میان آن دو گردید. اما در پاسخ به سوال شما باید بگویم که در آن زمان هانا آرنت اندیشمندی که بر افکار من نفوذی داشته باشد نبود.
دی ولت: شما در چه زمانی با او شخصاً ملاقات کردید؟
کوهن بندیت: در هنگامی که او در 1958 در جلسه ای جهت ستایش از کارل یاسپرس که موفق به دریافت جایزه ی صلح ناشرین آلمانی شده بود سخنرانی کرد. در آن زمان پدر من تازه فوت کرده بود و او برای ملاقات با مادر من آمده بود. دفعه ی دوم من او را در محاکمه ی آشویتس (1) در فرانکفورت دیدم. من همراه با هم کلاسی های خودم آنجا بودم و او نیز اتفاقاً آنجا بود.
دی ولت: علاقه و توجه بیشتر شما به آثار او از چه زمانی آغاز گردید؟
کوهن بندیت: در دهه ی هفتاد. یعنی هنگامی که مباحثه هایی در باره ی حکومت خودکامه همواره بیشتر و بیشتر ضرورت می یافت. هنگامی که من در 1968 به آلمان آمده و هنوز هم یک چپگرای ضد کمونیست بودم، از این که می دیدم تمایلی برای مقایسه میان کمونیسم و ناسیونال سوسیالیسم در آلمان وجود ندارد ـ یعنی آنچه ریشه در تاریخ این کشور دارد ـ بسیار متعجب شدم.
دی ولت: آیا استناد شما به « مبانی و خاستگاه های حکومت خود کامه » اثر هانا آرنت باعث ایجاد اختلاف میان شما و دوسانتان گردید؟
کوهن بندیت: از همان ابتدا با آنها اختلاف داشتم، زیرا هنگامی که من در 1968 از فرانسه تبیعد شدم، مطمئن بودم که علی رغم اعتقادات انقلابی ام، ترجیح می دهم که در آلمان غربی زندگی کنم و نه در جمهوری دموکرایتک آلمان. من در فرانسه و آلمان شرقی جوامعی بورژوازی ـ یعنی لقبی که درآن زمان به آنها داده بودند ـ می دیدم که نیازمند اصلاحات بودند اما رژیم های خودکامه به حساب نمی آمدند.
دی ولت: کتاب همیشه مناقشه برانگیز هانا آرنت « آیشمن در اورشلیم » برای شما چه اهمیت و معنایی داشت؟
کوهن بندیت: این که غول های بی شاخ و دم ساختن از نازی ها چندان کمکی به ما نخواهد کرد و این که دیوانه کننده ترین چیزی که باید توضیحی برای آن یافت این قضیه ای است که نازی ها همگی انسان های کاملاً عادی بودند. آیشمن فردی کاملاً معمولی بود که فقط می توانست در یک نظام تماماً خودکامه و به طور کامل نژادپرست به موقعیت قابل توجهی برسد و دست به کشتار جمعی بزند.
دی ولت: اما بعضی از ادعاهای آرنت در « آیشمن در اورشلیم » با واقعیت های تاریخی تطبیق نمی کند. برای مثال محکومیت و تخطئه ی کامل شوراهای یهود . . .
کوهن بندیت: با این وجود پرسش او در باره ی شوراهای یهود همچنان جای مطرح شدن دارد: چه زمانی یک انسان یک تحول را می پذیرد و در کدام نقطه انسان در برابر آن دست به مقاومت می زند؟ شاید آرنت با شوراهای یهود منصفانه برخورد نکرده است. اما پرسش بنیادین او هنوز هم موجه است: آیا همکاری کردن به طور کل درست بود؟ زیرا بالاخره این فقط خود یهودی ها نبودند که نمی خواستند نابودی را که به زودی با آن مواجه می شدند ببینند. هنگامی که دموکراسی های غربی در 1938 در مونیخ با هیتلر قرارداد صلح امضا کردند آنها نیز از درک توانایی های معدوم سازی که در آلمان ایجاد می شد ناتوان بودند. اساساً همین پرسش است که هنوز هم در اسرائیل مطرح است. بی عدالتی که اسرائیل نسبت به فلسطینی ها انجام می دهد با این احساس مرتبط است که آنها نمی خواهند دوباره سر و کارشان به همان وضعیت قبلی کشیده شود. به باور من این مسئله ای است که هنوز هم به قدر کفایت مورد بررسی قرار نگرفته، اما در هر حال مسئله ای است واقعی.
دی ولت: موضع هانا آرنت در برابر صهیونیسم حقیقتاً پیچیده بود. او میان پذیرش و انکار آن در نوسان بود. آیا شما بازتابی از موضع شخصی خودتان را در برابر صهیونیسم در رویکرد آرنت تشخیص می دهید؟
کوهن بندیت: هانا آرنت دریافت که یهودی ها می خواهند بالاخره مکانی هم در این جهان داشته باشند که بتوانند در آن در صلح و آرامش و به عنوان یهودی زندگی کنند. این قسمی صهیونیسم ابتدایی است که من می توانم آن را در مورد انسان هایی درک کنم که از میانه ی وحشت هولوکاوست عبور کرده بودند. من پس از این دوره به دنیا آمده ام و به قول خودم یک A-Zionist هستم. یعنی نه موافق و نه مخالف آن. من می توانم این ایده را بپذیرم که یهودی ها می خواهند در اسرائیل زندگی کنند ـ اما من به عنوان یهودی شخصاً می خواهم یک یهودی سرگردان باقی بمانم. هانا آرنت در 1947 و 1948 پی برد که مطالبه ی کشوری به نام اسرائیل که بر خشونت و عملیات نظامی مبتنی باشد به وضعیت نزاع دائمی منجر خواهد شد. در عین حال جنگ شش روزه نیز بیان گر یک واقعیت بود: فقط یک کشور اسرائیل بیشتر وجود ندارد که آن هم علی رغم انتقادات بسیار در همبستگی کامل با مردم اسرائیل قرار دارد. اما آرنت خواهان نابودی مردم اسرائیل نبود.
دی ولت: اما کمی هم در مورد موضوعی دیگر یعنی هانا آرنت و مارتین هایدگر صحبت کنیم. می توانید این رابطه را برای ما توضیح دهید؟
کوهن بندیت: خیر! اما این همان موضوع زیبا در زندگی انسان ها است: عشق و سکس را نمی توان به طور معقول و فلسفی توضیح داد. من همیشه گفته ام: هانا آرنت مدونای فیلسوف است. و اگر از عقب آغاز کنیم: مدونا زنی بود که می گفت: من هر مردی را که خوشم بیاید به دست می آورم. چه مسیحی باشد ـ که او در ویدئوکلیپ مشهورش او را از صلیب پائین آورد ـ و یا هر کس دیگر، فرقی نمی کند. هانا آرنت یک فیلسوف سیاسی است که می تواند رادیکال بیندیشد. کسی که می تواند با اندیشه ی رادیکالش با استاد خود هایدگر به رقابت بپردازد و دیوانه وار هم عاشق او باشد. عشقی که برای همیشه ادامه یافت. این عشق عمیقاً در ذهن و تن او ریشه دوانده بود. بعضی از رابطه ها را اصلاً نمی شود توضیح داد و فقط باید آنها را پذیرفت.
دی ولت: و در بازگشت به عالم سیاست
کوهن بندیت: ما تمام مدت در باره ی سیاست صحبت می کنیم. این چه توقع دیوانه کننده ای است که هانا آرنت می بایست رابطه ای داشته باشد که از جهت سیاسی اصولی باشد. در هر حال او همچنین دارای عشقی بود که به لحاظ سیاسی اصولی بود. مسئله ی بسیار جالب توجه در زندگی او این دو مرد هستند. یکی از آنها شوهر او بود، یک چپگرای افراطی پیشین که بعداً همچنان چپگرا ماند. کتاب « وضعیت انسانی » آرنت شدیداً تحت تاثیر هاینریش بلوشر نوشته شده است. آرنت نیز همیشه دارای درکی چپگرا از جامعه بود. او در باره ی دموکراسی در چهارچوب لیبرالی می اندیشید، اما در حوزه ی مسائل اجتماعی بسیار چپ بود. او می گفت که آمریکا به لحاظ سیاسی دموکرات است و به لحاظ اجتماعی خودکامه. و این حقیقت دارد! اگر شما به یکی از این حومه های شهری در آمریکا سری بزنید خواهید دید که کمونیسم متحقق شده است. برابری کمونیستی به طور کامل در اینجا به دست آمده است. برای کیلومتر ها انسان فقط رج های مشابه از خانه های مسکونی می بیند.
دی ولت: و حالا که سخن به آمریکا رسید، به باور شما اگر اکنون هانا آرنت زنده بود در برابر اسلام گرایی چه واکنشی نشان می داد؟
کوهن بندیت: او می گفت که بنیادگرایی اسلامی شکلی از خودکامگی است و این که انسان باید برای رویارویی با آن توان لازم را داشته باشد و البته در عین حال او اسلام را به عنوان دینی برابر با ادیان دیگر می نگریست. اما او همچنین ممکن بود که بگوید تمامی ادیان در خود دارای لحظات حاکی از خودکامگی هستند و این که دموکراسی های ما در آزادی از قید دین به تکامل رسیده اند. این همان چیزی است که در برابر اسلام قرار گرفته است: آزادی مسلمان ها از دین که در نهایت به یک اسلام دگرگون شده و یک بی خدایی اسلامی خواهد انجامید.
1: منظور محاکمه ای است که در 20 آگوست 1965 در فرانکفورت برگزار گردید و در آن 21 نفر از اعضای سابق اس اس که در آشویتس کار می کردند محاکمه شدند. مترجم.