تورکی الحمد
برگردان علی محمد طباطبایی
هنگامی که به نقشه ی جهان که در برابر من قرار دارد نگاه می کنم مناطقی را تشخیص می دهم که گرفتار خشونت اند و می توانم اینجا و آنجا بر روی آن کانون های بحران خشونت را پیدا کنم.
همچنین می توانم نقاطی را تشخیص دهم که زمانی در گرداب خشونت فرورفته بودند، اما بعضی از آنها خوشبختانه توانسته اند خود را از این ورطه نجات بخشند.
خشونت جزیی همیشگی از تاریخ انسان بوده است. تراژدی نوع بشر بر روی این سیاره هنگامی آغاز گردید که قابیل برادرش هابیل را به قتل رساند. خشونت بخش جدانشدنی از طبیعت بشر است. کتاب دینی مسلمان ها می گوید: « و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده ی جانشینی در زمینم، گفتند آیا کسی را در آن می گماری که در آن فساد می کند و خونها می ریزد، حال آن که ما شاکرانه تو را نیایش می کنیم و تو را به پاکی یاد می کنیم، فرمود من چیزی می دانم که شما نمی دانید (30:2) ». ساختن یک تمدن در جوهر خود تلاشی است انسانی برای سرکوب خصوصیات ذاتی بشر در خشونت ورزی و دولت ها صرفا کوششی برای فرونشاندن خشونت حتی اگر بشود با استفاده از خشونت متقابل هستند. این قبیل خشونت ها در لحظه ای از خشم می توانند منفجر شده و تمامی موانعی را پشت سر گذارند که سعی آنها کنترل خشونت به هر طریق ممکن است. خشونت مونس و همنشین انسان ها در سرتاسر تاریخ بوده و همواره تا هر زمان که طبیعت انسان بذرهای خشونت و نابودی را چه در سطح فردی و چه جمعی با خود داشته باشد در او باقی خواهد ماند.
اما با وجودی که خشونت بخشی از سرشت انسان است لزوما به آن معنا نیست که باید یک پدیده ی عمومی یا مسلط باشد که تمامی تاریخ بشر را زیر سیطره خود دارد. این در واقع همان تفاوت میان انسان ها و هیولاهای شکارچی است. این واقعیت دارد که انسان ویژگی های درنده خویی در خود دارد که می تواند به هنگام تحریک شدن ظاهر شود، هرچند هم زمان در انسان فرشته ای نشسته است که او نیز می تواند به هنگام لزوم دست به کار شود. بنابراین پدیده ی خشونت تا هر زمان که انسان وجود دارد باقی خواهد ماند، و آنهم بر خلاف آنچه بعضی از انسان های آرمان گرا ادعا می کنند. در واقع انسان ها می توانند کنترل شوند و انرژی آنها برای خشونت ورزی را می توان به سوی دیگری، مثلا برای بهبود شرایط زندگی و نه نابودی آن متوجه نمود و آنهم به توسط پذیرفتن علل چنین خشونت ها و شرایطی که باعث تحریک آنها می شوند.
من همچنان به نگاه کردن بر روی نقشه ی جهان ادامه می دهم و در می یابم که بیشتر کانون های بحران اتفاقا در منطقه ی خود ما یعنی خاورمیانه قرار گرفته است. البته بیشتر نقاط جهان هر کدام به دلایلی خشونت های بنیان کن و خانمان سوز را تجربه کرده اند، هرچند که بالاخره این حوادث دردناک به پایان رسیده و همه چیز دوباره به حالت عادی بازگشته است. حتی با وجودی که تروریست های آدم کش نه معرف یک اکثریت که یک اقلیت هستند، خشونت در خاورمیانه یک دور وحشیانه ایجاد کرده است. هر بخش از منطقه بالاخره یک یا چند کانون بحرانی برای خشونت در تمامی تاریخ « معاصر » خود دارد. در لبنان درگیری و خشونت تقریبا هرگز صحنه را ترک نمی کند. همین را می توان در باره ی سودان، عراق، یمن، الجزایر، ایران، پاکستان، افغانستان و بقیه ی نقاط آن گفت به طوری که شاید بتوان ادعا نمود که خشونت در جهان معاصر تقریبا یک پدیده ی مربوط به خاورمیانه است و نه پدیده ای به طور کلی همه جایی. برای مثال با وجودی که هند و پاکستان دارای منطقه جغرافیایی مشابهی هستند و شهروندان آنها نیز منشا واحدی دارند و هر دو در یک فرهنگ شیوه ی زندگی مشابه شریک هستند، اما در حالی که خشونت در میان مردم پاکستان شیوه ی مسلط است، در هند فقط گاه و بیگاه چنین رویدادهایی دیده می شود و نمی توان آن را یک پدیده ی همیشگی دانست. علی رغم این واقعیت که هند، عراق و لبنان ویژگی های مشترک بسیاری مانند وجود قومیت های متفاوت دارند، خشونت در عراق و لبنان می جوشد. و همین که موقعیتی برای ظاهر شدن خشونت در سودان، عراق و لبنان فراهم آمد، بیشتر نقاط این کشورها در گیر نبردهای های خونین شدند.
من خاورمیانه را با کشورهای اروپایی یا آمریکا مقایسه نمی کنم، بلکه به کشورهای در حال توسعه ای توجه می کنم که ما با آنها در جنبه های بسیاری نقاط اشتراک داریم تا به این ترتیب تصویری که ایجاد می شود روشن تر باشد که چرا هند و سایر کشورهای دیگر از چنین سطحی از آرامش اجتماعی و ثبات سیاسی برخوردارند، در حالی که منطقه ی ما دچار تمامی این خشونت ها است. آیا علت آن این است که مردم این منطقه در مقایسه با سایر مردم جهان ژن های متفاوتی دارند؟ البته که نه. ما همگی انسان هستیم و با هم برابر آفریده شده ایم. هیچ تفاوتی میان یک هندی، یک عرب یا یک اروپایی وجود ندارد مگر تفاوت در فضای سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که آنها در آن زندگی می کنند، آنچه در نهایت خصوصیت های آنها را شکل می دهد. خشونت امری ذاتی در تمامی انسان ها است، بدون توجه به رنگ، نژاد یا عقیده. اما شرایط و عوامل مشخصی وجود دارد که این خشونت های درونی را از قوه به فعل درمی آورد و منجر به طغیان های ویرانگر می گردد، مانند آنچه در خاورمیانه در حال روی دادن است. برعکس، شرایط دیگری وجود دارد که باعث سر به راه و اهلی شدن کیفیت های حیوانی می شود که گاه و بیگاه در هند و سایر نقاط جهان سر بر می آورند. اما این شرایط و عوامل که باعث تحریک و ایجاد خشونت در عمق وجود انسان ها می شود چیست؟ البته نمی توان به این پرسش یک پاسخ کلی داد که تمامی ابهامات را روشن کند. یافتن علت و نتیجه هنگامی که بحث بر سر پدیده های اجتماعی است موضوع ساده ای نیست. لیکن عواملی وجود دارد که نمی توان آنها را نادیده گرفت.
اولین این عامل ها خشونت در کشورهای منطقه است. با وجود میراث وحشت در روان های ما، خشونت بذر خشونت می کارد و خشونت در انسان ها را تثبیت می کند که این خود خطرناک تر است. فلسفه ی وجودی حکومت ها به انحصار درآوردن ابزار اعمال خشونت بود تا به این ترتیب بتوانند خشونت در جامعه را پایان دهند. اما وقتی خود حکومت بر علیه جامعه در اعمال خشونت زیاده روی می کند، از یک طرف باعث ایجاد خشونت متقابل می شود، و از طرف دیگر فرهنگی به بار می آورد که در آن خشونت یک جزء اصلی بنیادین است. در وضعیت فعلی در عراق به باور من ریشه ی تمامی این خشونت ها را باید در شیوه های بسیار خشونت انگیز رژیم قبلی عراق و نهادینه شدن خشونت توسط مقامات هراس انگیز آن دانست. مشکل فعلی عراق در درجه ی اول مناقشه میان شیعه و سنی یا حتی مبارزه بر ضد حضور نیروهای اشغالگر در عراق نیست، بلکه مسئله ی اصلی مربوط به آن فرهنگ خشونت است که در خصلت ها و منش های عملکرد رژیم گذشته پرورانده شده است. و این هم به احتمال بسیار حقیقت دارد که رژیم قبلی باعث ایجاد چنددستگی درمیان اعضای جامعه گردیده است. بعضی شاید از آن سیستم رنجیده بودند و حالا احساس می کنند که وقت انتقال گیری فرارسیده است. این کاملا درست است که اشغال نظامی برای مردم عملی نفرت انگیز است، حال هر چقدر هم اشغالگران انسان های خوبی باشند یا سعی کنند که خوب باشند. با این وجود اشغال نظامی خشونتی را که امروز در جامعه عراق حاکم است توجیه نمی کند. سنگدلی و خشونتی که تمامی مرزها را درنوردیده است عامل کلیدی در گسترش فرهنگی است که در آن خون به عنوان مقدس ترین نماد تلقی می شود. خشونت حکومت شاید منجر به گسترش صلحی ظاهری که بر وحشت مبتنی است بشود، اما وحشت بزرگتر آن است که چنین خشونتی هرگاه زمان و مجال برای آن فراهم باشد و هنگامی که شرایط آماده ی انجام آن باشد می تواند گسترش یابد.
عامل دوم سلطه ی توهمات بخصوص در ذهن مردم این بخش از جهان است. تلقی و نظرگاه آنها در برابر بقیه جهان و رفتاری که از این چنین تلقی حاصل می گردد مطابق با این توهمات است که تعین می گردد. مسئله این است که چنین خیال پردازی های مهلکی توسط کسانی حمایت می گردد که باید در اصل چنین دروغ هایی را برملا سازند، یعنی توسط روشنفکران. این اندیشه ها همچنین توسط حکومت تقویت می شوند و آنهم برای مقاصد آنی، آنچه ممکن است به زودی برای خود حکومت عواقب وخیمی داشته باشد. شاید مهمترین این توهمات همان اعتقاد به تئوری توطئه باشد و این احساس که مردم هدف دیگر کشورها قرار گرفته اند و توهم عظمت و توهم حقارت با هم توام اند. تمامی این توهمات را می توان در یک توهم پیچیده از علائم متفاوت خلاصه کرد. بیشتر انسان ها در این منطقه از جهان و به استثنای تعداد اندکی بر این باور هستند که تمامی جهان با سوء نیت آنها و کشورشان را هدف گرفته اند و این که آنها از دیرباز تا به امروز در حال ایجاد توطئه بر ضد آنها بوده اند و علت تمامی این بدخواهی ها هم این است که آنها مردمی بزرگ و عظیم اند و جهان چشم دیدن بهره مند بودن آنها از سهم خود در سعادت و خوشبختی را ندارد. آنها به وحشت افتاده اند و نمی توانند با جهان وسیع در هر زمینه ای به رقابت بپردازند، بنابراین آنها احساس حقارت و سرافکندگی دارند و آنهم علی رغم توهم از عظمت خود. از چنین زاویه ی روشنفکرانه و فرهنگی هیولای زشت خشونت از درون ظاهر می شود، آماده برای انجام خشونت و عملیات مخرب. احساسات حقارت و سرافکندگی مخلوط با احساسی از عظمت و لکه دار شده از وهم و ترس برای ایجاد خشونت شرایط مناسب را ایجاد می کند و پس از مدت زمان کوتاهی طغیان ها سربرمی آورند.
عامل سوم تفوق یک فرهنگ ایستا و بی تحرک است که نمی خواهد خود را به دست تغییر بسپارد و بر این بارو است که تمامی اجزائش دارای عناصر مقدسی است که نباید مورد دستکاری قرار گیرد و آنهم علی رغم این واقعیت که اولین فرهنگ در اسلام همانگونه که از تاریخ آن آشکار است فرهنگ تساهل بود. هرچند که بیشتر آنچه به فرهنگ نسبت داده می شود انباشت دانش است که تماما از شیوه ای که انسان با محیط پیرامون خود رابطه برقرار می کند و با آن در می افتد به دست می آید. بنابراین فرهنگ در شکل و محتوای خود امری این جهانی است و قداست باید فقط نسبت به آنچه مقدس است به جاآورده شود. اما این که علاقه ای برای تغییر وجود ندارد دلیلش این است که تغییرات بسیاری چیزهای جدید می آورند که منافع بعضی گروه ها را به خطر می اندازد. البته حفظ منافع به تنهایی مسئول بی تحرکی فرهنگ نیست، بلکه نقش مهمی در حفظ و ادامه ی چنین وضعی دارد. ایستایی این فرهنگ توسط خودکامگی و خشونت حکومت تقویت می شود، آنچه اغلب با اتهام های زودرس این فرهنگ و توهماتی که ذکرش رفت توجیه می شود و آن را به فرهنگی تبدیل می کند که تصور می کند همه بر ضدش توطئه می کنند. از این رو هرچقدر این توهمات بیشتر مورد تحکیم قرار گیرد، ایستایی در حلقه ای شرارت آمیز بیشتر از پیش باقی خواهد ماند.
مردم منطقه ی ما از جهت ژنتیکی از مردم سایر نقاط جهان متفاوت نیستند. اما آنها در منطقه و محیطی زندگی می کنند که چه از روی عمد و چه ناخواسته و نادانسته در مقایسه با نقاط دیگر خشونت را تقویت می کند. تا زمانی که ما این محیط مساعد برای خشونت را تغییر ندهیم نمی توانیم از این حلقه ی خشونت آمیز که ما را به رنج و بدبختی انداخته است بیرون آئیم. از این رو یا ما خواهان تغییر آن هستیم و یا برای همیشه زندانی خشونت باقی خواهیم ماند.
All This Violence bu Turki al-Hamad.