فواد عجمی
برگردان علی محمد طباطبایی
تمایز میان « سکولاریسم » فتح و اسلام گرایی حماس به واقع تمایزی بی فایده است
اکنون مردان نقاب دار فتح کرانه ی غربی را به کنترل خود درآورده اند و مردان نقاب دار حماس هم قلمروی خود در غزه را در کنترل دارند. بعضی ها این وضعیت را به عنوان حالتی قابل تحمل تلقی می کنند، حتی شاید به عنوان نوعی پیشرفت. در تصور آنها در یک طرف کشور تحت حاکمیت فتح سکولاریست قرار دارد که در کنار اسرائیل در آرامش به زندگی خود ادامه می دهد و در طرف دیگر یک غزه ی کوچک و تندرو که در محاصره ی نیروهای نظامی اسرائیل قرار گرفته. البته همیشه در فاجعه به دنبال رستگاری گشتن وسوسه آمیز بوده است، لیکن در این یک مورد چنین تصوری خیالبافی محض خواهد بود.
ورشکستگی فلسطینی ها مدت ها در راه بود. هیچ جنبش ملی دیگری از آسان گیری که طی نیم قرن گذشته در اختیار فلسطینی ها قرار گرفته بود برخوردار نبود و پیامدهای آن را می توان در عرض اندام و خشونت بی منطق و در ناتوانی مردمی یافت که از کنارآمدن با شرایط و نیازهای خود ناتوان هستند.
زندگی فلسطینی ها سراسر فلاکت و بدبختی است. با این وجود رهبرانشان چنان درگیر بازی های بین المللی هستند که گویی قدرت تماماً در اختیار خود آنها است. انجام یک موافقت با اسرائیل لازم اجرا است ـ حتی اگر شده با انگیزه ی منافع اقتصادی و به خاطر قدرت سیاسی ـ لیکن فلسطینی ها در تجربه ای دموکراتیک در حدود 18 ماه پیش قدرت را به جنیش حماس تقدیم کردند که منشور آن دقیقا تعهد به نابودی کشور یهود و ایجاد یک حکومت اسلامی به جای آن است.
آن قول حکیمانه ی سیاسی که می گوید مردم استحقاق همان حکومتی را دارند که بالای سر آنها است، به هنگام استناد به فلسطینی ها باید بیش از اندازه بی رحمانه شمرده شود. قبل از حماس برای مدت 4 دهه، یاسر عرفات خودخواه از گفتن حقایق اصلی به مردم خودش در باره ی زندگی سیاسی آنها استنکاف ورزید. در بحبوحه ی فروپاشی، او به طرز هراس انگیزی شادمان باقی مانده بود. او سرتاسر جهان را زیر پا می گذاشت و در مردم خود این احساس غلط را ایجاد می کرد که آنها می توانند از تصمیمات وحشتناک در امان بمانند.
در هم پیمانی نادری در جهان در اواخر دهه ی 1990 یک رئیس حمهور آمریکایی یعنی بیل کلینتون که مشتاق متحقق ساختن مطالبات فلسطینی ها بود و یک سیاستمدار نظامی اسرائیلی یعنی اهود باراک که حاضر بود به فلسطینی ها تمامی آنچه را بدهد که معامله ی سیاسی با اسرائیل می توانست تقبل کند در سر راه آقای عرفات قرار گرفتند.
اما این توقع زیاده از حدی از عرفات نبود که او با یک سازش متناسب و سخاوتمندانه به نزد مردم خود بازگردد و با این قصه خداحافظی کند که فلسطینی ها هم می توانند « تمامی نواحی از رودخانه تا دریا » را به دست آورند. برای او باقی ماندن به عنوان یک اسطوره ی سیاسی برای مردم خودش مطمئن تر بود تا پرداختن به کار دشوارتر استقلال ملی و نجات سیاسی.
کشورهای عربی به سهم خود فقط بدبختی فلسطینی ها را شدت بخشیدند. سواره نظام عرب ها همیشه در میانه ی راه می ماند و دیر می رسید، گنجینه های آنها همیشه یک روز تاخیر داشت و از این رو برای فلسطینی ها نیازی به قدردانی از ضروریات باقی نماند. در سال های اخیر این انتخاب شدیداً خود را مطرح کرده است: یا استقلال ملی یا یک نقش اصلی در تلویزیون الجزیره و البته جوانان سنگ انداز و رهبران آنها همان دومی را انتخاب کردند.
پس از مرگ آقای عرفات ردای او برازنده ی انسانی نسبتاً شایسته از آب درآمد، یعنی محمود عباس، رهبری متناسب برای دوره ی پس از قهرمانی. او دچار جنون خودبزرگ بینی عرفات نبود و به نظر می رسید که مشتاق بود تا آتشفشان را فرونشاند. او همانگونه که اظهار داشته بود قول داد که در خیابانهای فلسطین فقط « یک قانون، یک مرجع و یک سلاح » حکومت کند. لیکن او هرگز تسلطی بر ملک خود نداشت. در دوره ای که او مشغول سرپرستی سیاسی بود فرهنگ جهان فلسطینی مغلوب کیش وحشتناک خشونت گردید.
برای مدت های طولانی این افسانه ی مورد احترام در باره ی فلسطینی ها و یک ادعای غرور آفرین بر سر زبانها بود که آنها هرگز دست به کشتار یکدیگر نمی زنند و برادر کشی در میان آنها اتفاق نخواهد افتاد. قساوتی که اکنون شاهدش هستیم ـ هم در غزه و هم در کرانه ی غربی ـ نشانه ای است از آن که فلسطینی ها از آن مایه ی تسلی که در تاریخی از ناملایمات برایشان باقی مانده بود بسیار دور شده اند.
انتخاب میان حماس و فتح انتخاب جالبی نیست. در واقع این حکومت چپاول و خودپسندی که فتح طی سالها تفوق خود به فلسطینی ها تحمیل کرده بود باعث قدرت گرفتن حماس و ایجاد فضایی برای مانور دادن آن گردید. ما نباید در تمایز میان « سکولاریسم » فتح و اسلام گرایی حماس راه مبالغه در پیش گیریم. در خیابانهای بی رحم و اردوگاه های پناهندگان فلسطینی این حقیقتاً تمایزی بی فایده است.
بیهوده است تصور کنیم که می توان غزه را به عنوان قلمروی حماس به فراموشی سپرد آنهم در حالی که فتح قلمروی خود در کرانه ی غربی را در کنترل دارد. کناره گیری و هرج و مرج به هر دو قلمروی فلسطینی آسیب رسانده است. نابلوس در ساحل غربی اصلاح شدنی تر از غزه نیست. احکام واعظین و مردان سنگدل در هر دو جا فعلاً اصلی پذیرفته شده است.
هیچ راهی وجود ندارد که یک جهان معمول و قابل قبول در کرانه ی غربی بوجود آید آنهم در همان حالی که در غزه همه چیز از هم می پاشد. هیچ عصای جادویی را نمی توان یافت که بتواند به درد و رنج فلسطینی ها خاتمه دهد و به آنها فضیلت های واقع گرایی و سنجیدگی را بیاموزد. هیچ نیروی حافظ صلح بین المللی نمی تواند در گذرگاه ها و خیابان های مرگبار غزه نظم را مستقر سازد. جمعیتی تا به دندان مسلح را که برای مدت های طولانی اسیر چنگال آشوب و بی نظمی بوده است نمی توان توسط نیروهای خارجی آرام و صلح طلب نمود.
برای دهه ها جامعه ی عرب به فلسطینی ها همه چیز و در عین حال هیچ چیز را اهدا نمود. کشورهای عربی، جهان نوع خودشان را ساختند، اولویت های خودشان را داشتند، آنهم در حالی که فلسطینی ها به عنوان خارجی و مفسده جو مورد تنفر و هراس آنها قرار داشتند. لیکن آنها این توهم را برای فلسطینی ها باقی گذاردند که فلسطین مهم ترین مشغله ی کشورهای عربی است.
اکنون فلسطینی ها خود باید بهتر بدانند. مرکز سیاست های عرب از مدیترانه به خلیج فارس تغیر مکان داده است. ثروت های بادآورده ی عظیمی به سرزمین های خلیج و شبه جزیره ی عربستان آمده است. ثروت عظیم تازه ای که منشأ آن افزایش اخیر در قیمت های نفت است، در حالی که بدبختی فلسطینی ها را از پای درمی آورد. هیچ عربی دیگر چشم انتظار فلسطین نیست. آنها فلسطینی ها را در تباهی های تاریخی خود رها کرده اند.
ظهور حماس در غزه باید اذهان متولیان قدرت را در جهان عرب متوجه خود کند. فلسطین یعنی همان بهانه ی همیشگی آنها و انگیزه ای که به کمک آن، آنها توجه مردم خود را از بدبختی هایشان در کشورهای خود منحرف می ساختند اکنون خودش به یک کابوس تبدیل شده است. عرب ها به فلسطینی ها دین بزرگی دارند ـ عطیه ی حقیقت، صراحت و کمک های مادی.
شاعران عرب پیش از این اشعار تحسین آمیزی از پسران سنگ انداز در خیابانها و بمب گذاران انتحاری می سرودند. اما اکنون طبع شاعرانه ی آنها فروکش کرده و به جای آن پذیرش خاموش بیماری نشسته است که فلسطینی ها را دچار خود ساخته است. در حال حاضر در کنار متعصبانه ترین و لجوجانه ترین افکار، تایید فزاینده ای از عمق بحران فلسطینی ها در میان اعراب دیده می شود. و جدا از یک مشت اسرائیلی شدیداً رمانتیک، در جامعه ی اسرائیل نیز چنین قوه تشخیص به چشم می خورد.
جریان اصلی در اسرائیل راه خود را به سوی پذیرش گسترده ی استقلال فلسطین باز کرده است. در دهه ی 1990، اسحاق رابین سربازی که در جنگ شش روزه ی 1967 ارتش خود را به سوی دستیابی به کرانه ی غربی و غزه هدایت نمود، به مردم خود گفت که اکنون زمان تقسیم زمین و پذیرش استقلال فلسطین رسیده است. این صلحی غیر احساسی و معقولانه بود که به قول آقای رابین « غزه را از تل آویو بیرون می کشید »، اما در هر حال صلح بود.
تمامی جانشین های آقای رابین هر کدام با درجاتی متفاوت این ارثیه ی او را پذیرفتند. حتی در اسرائیل جریانی وجود داشت که اشتیاق عمیقی به فلسطینی ها پیدا کرده بود. اما همه ی آنها اکنون دیگر به گذشته تعلق دارد. جامعه ی فلسطینی به جایی رسیده است که هیچ میانجی صلح یا شاعر رمانتیک جرئت قدم گذاردن به آن را ندارد.
Brothers to the Bitter End
By Fouad Ajami