باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

زمان از هم فروپاشیده

سلطه ی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب

صادق جلال اعظم

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

صادق اعظم واکنش ها به 11 سپتامبر در جهان عرب را مورد بررسی قرار داده و آنها

را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون می بیند. او اشاره می کند که جهان

 عرب به دشواری می تواند  با جهان غرب « برخورد » کند و آنهم فقط به علت

 تفاوت های بسیار در قدرت این دو. او همچنین دلایل این « برخورد » را

 مورد پرسش قرار می دهد و مواردی مانند سیاست و منافع حیاتی

را به عنوان قدرتمندترین کاتالیزور در مقایسه با

آرمان های صرفاً معنوی

می داند

 

1

در فرهنگ اسلامی عربی یک حکم قاطع بر ضد شماتت (1) وجود دارد، یعنی احساسی شبیه به شادی بدخواهانه یا همان Schadenfreude یا به عبارت دیگر لذت بردن از درد و رنج انسان های دیگر، حتی اگر در مورد مرگ و به ویژه مرگ خشونت انگیز دشمنان آشتی ناپذیر انسان باشد. با این حال این روزها یافتن یک عرب بسیار دشوار است که در قلبش هیچ جای خالی برای شماتت در مورد مصیبت آمریکایی ها در 11 سپتامبر نداشته باشد، و هرچقدر او فردی متین، بافرهنگ و فرهیخته باشد فرقی نمی کند. من به شخصه در آن روز برای مسلط شدن، جلوگیری کردن و پنهان ساختن این احساس در خودم به سختی تلاش کردم. و من از روی غریزه می دانم که میلیون ها و میلیون ها انسان در سرتاسر جهان عرب و فراتر از آن همان احساس را تجربه کرده اند.

من هرگز کمترین تردیدی نه در باره ی کسانی داشتم که آن جنایت شنیع را به راه انداختند و نه در باره ی اسلام گرایانی که یک کینه توزی و خصومت عمیق بر ضد مرکز تجارت جهانی را از زمان حمله ی نافرجام خود در 1993 حفظ کرده بودند. من به عنوان یک عرب چیزهایی در باره ی قدرت انتقام جویی در فرهنگ خود و نیروی بی امان آن می دانم. من همچنین می دانستم که ایالات متحده با تمامی قدرت خود برای درهم کوبیدن نهضت اسلام گرایان تا حدی که آن را به طور کل از بین ببرد واکنش نشان خواهد داد. اما من واکنش شرم آور خودم را به قصابی مردم بی گناه درک نمی کردم. آیا علت آن اخبار بد هفته ی گذشته در باره ی فلسطین بود که تازه به دست ما می رسید؟ یا خشنودی از دیدن ضربه ی ناگهانی اگر چه موقتی به غرور و خودپسندی از قدرت؟ یا از این که فرزندان تباهی زده ی جهادی که به هیولاهای فرانکشتاینی تبدیل شده اند چگونه گردن های خود را دراز کرده و حمله ی خود را به ناگهان متوجه استاد سابق خود ایالات متحده آمریکا کرده اند که با مراقبت خویشتن دارانه ای بقاء خود را تضمین نموده است؟ یا شاید علت آن همدلی من با بغض و کینه قابل درک ضعفا و در حاشیه نشستگان در پیرامون امپراتوری ها بر علیه مرکز است یا دقیق تر گفته شود بر ضد مرکز مرکزها؟ آیا این واکنش من و شماتت خاموش جهان عرب به آن معنا است که برخورد تمدن های هانتینگتون به واقعیت پیوسته و آنهم بسیار زود تر آنچه ما در انتظار آن بودیم؟

پاسخ این پرسش یک نه کاملاً صریح است. علی رغم پیش بینی های متداول فعلی در باره ی برخورد های بزرگ جهانی میان غرب و جهان اسلام، عقیده ی من آن است که این جنگ اکنون به پایان خود رسیده است. احتمال دارد که در دهه های پیش رو پیوسته درگیری هایی به وقوع بپیوندد که به بهای جان قربانیان بی گناه بسیاری هم تمام شود، با این وجود جناح نظامی اسلام گرایان بیشتر از آنچه امروز قدرت دارد رشد نخواهد کرد بلکه با اطمینان بیشتر می توان فرض کرد که حمایت از آنها در جهان عرب اسلامی کاهش خواهد یافت و مخالفت با آنها در میان گروه های اسلامی افزایش خواهد یافت. 11 سپتامبر نشانه ای از سرآغاز و پیش درآمد یک قیام اسلام گرایانه جهانی نبود، بلکه بیشتر می توان گفت که آخرین نفس های آن بود.

 

2        

ژوزف کنراد جایی نوشته است که ریشه های تروریسم را باید در جنون و ناامیدی دانست. جنون موجود در حمله ی تماشایی اسلام گرایان به مرکز تجارت جهانی بی نیاز از اثبات است. ناامیدی که آن حمله ها بر آن مبتنی بودند در خودنابودسازی این عمل و در نیست شدن اجتناب ناپذیر کسانی که این حمله ها را طراحی کرده و به انجام رساندند و قبل از همه شبکه القاعده، سازمان و نظام حمایتی از آنها (از جمله رژیم طالبان در افغانستان) و البته جنش اسلام گرایان در سرتاسر جهان خود را آشکار می سازد.

با وجودی که ابعاد این حمله تروریستی تمامی عملیات مشابه را که جهان تا به آنجا به خود دیده بود زیر سایه خود قرار می دهد، 11 سپتامبر را می توان از جهت اقدامی که از روی ناامیدی انجام گرفته با عملیات تروریستی قبل از آن مقایسه کرد، عملیاتی که هر کدام از آنها به منزله ی پایان کار گروه هایی بود که در نام آنها آن اعمال انجام شده بودند: برای مثال در آلمان آدم ربایی و سپس قتل بانکدار و مدیر صنایع هانس مارتین شلایر توسط گروه بادر ماینهوف در تابستان 1977 و یک سال بعد از آن آدم ربایی و قتل آلدو مورو مهمترین سیاستمدار ایتالیا پس از جنگ جهانی دوم توسط بریگادهای سرخ. در هر دوی این مورد ها یک واکنش سریع و قاطع نه فقط در حکم نقطه ی پایان برای طراحان، مرتکبین و شبکه های و سازمان های حامی آنها بود که در نهایت حتی برای رژیم های کمونیستی و نهضت های چپ افراطی که آن گروه های تروریستی در سایه ی حمایت آنها فعالیت می کردند. در نگاهی به رویدادهای پس از 11 سپتامبر در نظر من تروریسم چپ افراطی دهه ی هفتاد در اروپا عملاً یک تلاش نافرجام برای خلاصی یافتن کمونیسم و نهضت های افراطی کارگری و جهان سومی از بن بست تاریخی و بحران غلبه ناپذیر ساختاری بود که در این زمان آنها و نهضت های انقلابی دیگر در سرتاسر جهان را فرا گرفته بود و آنها هیچ راه خلاصی از آن نمی یافتند. حمله های تروریستی آن دوره اولین نشانه ی مشهود از یک آخرین شعله ی در حال اضمحلال و غیر قابل اجتناب نه فقط در این نهضت که در خود نظام های کمونیستی در تمامی جهان بود.

امروز تروریسم اسلام بنیادگرا و عملیات خشونت انگیز و جنجالی که آنها به راه می اندازند نیز به همان اندازه نشانه ای است از تلاشی مذبوحانه برای غلبه بر بن بست تاریخی نهضت احیای اسلام گرایی که به تمامی جهان سرایت کرده است و همینطور برای چیرگی و تغییر مسیر بحران ساختاری و لاعلاجی که از نیمه ی دوم قرن بیستم آنها را گرفتار خود نموده است. به عقیده ی من این عملیات خشونت انگیز به طور کل به منزله ی سرآغازی برای افول روبه افزایش اسلام گرایی خشونت طلب است و آنهم تا درجه ای که سرانجام این جنبش را از سطح گیتی ناپدید خواهد گرداند. همچون گروه های کوچک پراکنده افراطی در اروپای دهه ی هفتاد که به سیستم هنجارهای اجتماعی، احزاب سیاسی، اصلاحات، انقلاب پرولتاریایی و نظام کمونیستی مرسوم پشت کردند و آنها را با خشونت ناب جایگزین نمودند، به همان اندازه نیز تروریسم اسلامی از جامعه مدرن اسلامی صرف نظر کرد ـ از نهضت های اجتماعی و سیاسی آن، از دینداری خودانگیخته ی توده های مسلمان، از سازمان های اصلی اسلامی و حتی از تعهد نسبت به جنبش همبستگی اسلامی اولیه مانند اخوان المسلمین (که جهادگرایان خشونت طلب را باید به عنوان نماینده ی افراط گرایانه ی آنها به حساب آورد) ـ و به جای تمامی آنها خشونت ناب را نشاند. این بنیادستیزی (رادیکالیسم) بیرحم و خشن دهه ی هفتاد اروپا دقیقاً به مانند بنیادستیزی خشن اسلام گرایان روزگار خود ما هر عمل سیاسی را با به دیده ی تحقیر نگریستن مردود می شمرد و در برابر پیامدهای اعمال خودش کاملاً بی تفاوت باقی می ماند.

یک بار وقتی میشل فوکو در باره ی اهمیت اجتماعی و انقلابی کتاب هایش مورد پرسش قرار گرفت در پاسخ آنها را با کوکتل مولوتف که به سوی نظام اجتماعی پرتاب می شود و نمی تواند آن را به لرزه درآورد مقایسه کرد. با منفجر شدن کوکتل مولوتف به ناگهان تمامی قدرتش دود می شود و با صرف نظر از یک درخشندگی کوتاه نمی توان از آن انتظار دیگری داشت. فوکو بر این عقیده بود که مخالفت موثر بر ضد یک نظام فقط در عمل مستقیم نهفته است، یعنی مثلاً در زدن ضربه های سنجیده توسط نیروهایی که به طور اداواری شعله ور شوند، حمله های چریکی، روش های خلق الساعه و هجوم های هرج و مرج طلبانه (آنارشیستی). لیکن این شکل از مخالفت معادل است با ناامیدی و نه می تواند دلایل خود را توضیح دهد و نه به معین کردن هدف روشنی بپردازد.

در دستخط فعالین اسلامی این قبیل اعمال مبتنی بر مخالفت در شکل حداقلی آن به عنوان 1: اعمال از روی خشم در نام خدا و در راه او معنا می دهند و 2: طرد و نفی هرگونه سیاست ورزی و کار سیاسی چه در سطح مرسوم، چه از نوع رادیکال آن و یا حتی انقلابی اش و آنهم به سود یک رفتار مبتنی بر خشونت تاکتیکی (که در واقع مطابق با هیچ انگاری و نومیدی است) تلقی می شود. تحت یک چنین دیدگاهی تنها جایگزین دیگری که قابل مطرح شدن است قرار گرفتن در همکاری بیش و کم با سیاست های حاکم در منطقه است و یا اعتراف به شکست کامل.

در شکل حداکثری آن ما خود را با یک تروریسم آخرالزمانی در ابعاد جهانی روبرو می بینیم: ایمان به این عقیده که عملیات خشونت انگیز و پرسروصدا موانع موجود برای پیروزی جهانی اسلام را از سر راه بر می دارد و این که بانیان آن به عنوان کاتالیزور عمل کرده و با بسیج انرژی های جامعه اسلامی قطب های پرجاذبه ای ایجاد می کنند که در دورتادور آنها مسلمانان جمع شده و دوباره جان می گیرند ـ مثالی در این مورد شبکه های القاعده، سازمان ها و اردوگاه های آموزش نظامی و الگوی طالبانی در یک جامعه متشکل از مسلمان های علی اظاهر اصیل برای دوران فعلی است.

 

همانگونه که حمله های 11 سپتامبر نشان دادند مرتکبین این نوع آخرالزمانی از تروریسم همچون همانندهای اروپایی شان نه از مردم فقیر جهان عرب بلکه تقریباً همیشه از میان جوانان مرفه، در حال ترقی و دارای تحصیلات دانشگاهی بیرون می آیند. آنچه آن دو نوع گروه تروریستی در آن با هم سهیم هستند احساسی از نا امیدی برای خروج از واقعیت هم سطح کننده ی سیاسی اجتماعی یک جهان بیگانه و بیگانه کننده و جهان بینی بدبینانه ای است که تمامی انرژی خود را بر روی یک لحظه ی پر از خشونت از رستگاری و حقیقت    قرار می دهد که این دام تزویر و فریب را آشکار می سازد. جهان باید به ویرانه تبدیل شود آنهم قبل از آن که آن حقیقت بنیادین آشکار شود. در اروپا این حقیقت به عنوان شکل اجتماعی سوسیالیستی که به انسانیت و برابری متعهد بود پذیرفته شد. در جهان عرب این حقیقت با یک نظم اصیل اسلامی برابر گرفته شد که همراه شعارهایی مانند « اسلام راه حال نهایی است » و « اسلام همان پاسخ ما است » آشکار گردید. 

آغاز این نوع از بینش آخرالزمانی را می توان در اشغال مکان مقدس مکه در 1979 در نظر گرفت. در عربستان سعودی نخبگان حاکم قبیله گرا از دهه ی 1950 در راس یک رژیم به شدت اسلامی و ارتدکس قرار گرفتند و خود و نظام اجتماعی کشور را به عنوان کاملاً اصیل به لحاظ اخلاقی، کاملاً دادگستر از جهت نظام اجتماعی و آکنده از قناعت بدوی نشینی معرفی می کنند. اما با گذشت زمان شکاف میان این تصویرسازی از خود برای دنیای خارج و واقعیت های عملاً موجود عمیق تر شد. حکم رسمی اعلام شده که ادعا می کرد « کسی که وهابی نیست کافر است » واقعیت را به یک دروغ تبدیل می کرد، زیرا حقیقت این بود که جامعه عربستان سعودی را کسانی می گردانند که به طور کامل از کفار تشکیل می شدند و این حکم به همانها باز می گشت. سعودی ها در تمامی موارد مهم داخلی و خارجی، به ایالات متحده و سیاست هایش سرفرود آوردند و طبقه حاکم این کشور یک سبک زندگی اسراف کارانه، پرتجمل و بی بندوبار در پیش گرفتند که گرچه غالباً به طور کامل مخفیانه انجام می شود اما تمامی ریاض و حتی کل جهان عرب از آن به خوبی آگاهند.

اما پسران و دختران نظام که ادعا های مذهبی را جدی گرفته بودند در 1979 دست به یک شورش مسلحانه زدند و مکان مقدس مکه را به اشغال خود درآوردند و با این عمل خود پادشاهی عربستان را تا بنیادهایش به لرزه درآوردند. در جهان اسلام هیچ عملی نمی توانست چشمگیر تر از هجوم و اشغال خانه کعبه باشد، حتی با آن که این اشغال به طور صلح آمیز انجام گردید. رهبر قیام (Guhaiman Al-Utabi)  یکی از پیروان خود را به عنوان « مهدی » یا کسی که خداوند او را برای رستگاری بشریت فرستاده است معرفی کرد و خواستار پایان بخشیدن به تفاوت باورنکردنی میان ایدئولوژی رسمی سعودی و ادعا از یک طرف و شرایط واقعاً موجود از طرف دیگر شد و این که شرایط موجود باید هرچه زودتر با اصول عقاید اسلام ارتدکس همانگونه که اولیای امور ادعا می کنند تطبیق داده شود.

آزادی کعبه از اشغالگران، یعنی از Guhaiman Al-Utabi و پیروان او شکل بسیار دشوار و پیچیده ای به خود گرفت. سعودی ها خود را مجبور دیدند که از کمک و تخصص غرب برخوردار گردند تا به هنگام عملیات آزادسازی متحمل هیچ گونه خسارت و صدمه ای به مکان مقدس کعبه نشوند. البته این کشیده شدن به سوی غرب در تضاد آشکار با ادعاهای دینی آن قرار داشت و رژیم مقدس نما به این ترتیب آبروی خود را برد و همه در کشور به خوبی متوجه آن شدند و تمامی کسانی که در آن شورش دست داشتند گردن زده شدند.

همچون اشغالگران مکان مقدس کعبه در 1979 سوء قصد کنندگان حمله های 11 سپتامبر محصولی از یک نظام مبتلا به بیماری روان گسیختگی (اسکیزوفرنی) هستند. رهبر آنها یعنی بن لادن را می توان عملاً به عنوان یک نسخه ی خطرناک تر و پیشرفته تر و جهانی از Guhaiman Al-Utabi تلقی نمود. در حالی که Guhaiman عملیات تماشایی و حاکی از نومیدی را متوجه مهمترین نماد مشروعیت و فعالیت نظام سعودی کرده بود، بن لادن نیز قلب آمریکا را انتخاب کرد که در حکم ضربان ساز نظام بود و بدون آن کل نظام متوقف می شد. آنچه در مقایسه میان این دو حمله به ذهن خطور می کند آشکار شدن یک ضعف بنیادین در نهضت اسلامی معاصر است: محکم چسبیدن به اعتقادات با این امید که یک نظام اسلامی جدید شکل خواهد گرفت نشانه ای است از یک آرمان از خط خارج شده که بیش از دویست سال است مانند یک شبح سرگردان به دور جهان عربی اسلامی می گردد.  

 

3

نشانه ای از بیماری روان گسیختگی فرهنگی جهان عرب (و اسلامی) سازگاری معذب، ثقیل و حاکی از بی میلی آن به دستاوردهای جامعه ی مدرن اروپایی است. در جریان تحول اروپای جدید به عرب ها نقش هملت واگذار گردید، محکوم به یک تراژدی ابدی و همیشه در حال تردید و تامل، کسی که همچون توپ بازی میان کهنه و نو، اصالت خود را حفظ کردن و متناسب با زمان حرکت کردن، سنت و تجدد، هویت و مدرنیته و میان دین و سکولاریسم در جایی توقف نمی کند، و همه ی اینها در حالی که فورتین برس های (2) فاتح جهان ما قرن جدید را به ارث می برند. بنابراین تعجی ندارد که چرا در اینجا نقل قول مشهور « زمان از هم فروپاشیده » و « چیزی در حکومت گندیده است » از شکسپیر در خصوص عرب ها به کار برده شد و نباید مایه شگفتنی باشد که آنها در این تردید مانده اند که آیا خود آنها مایه ی این بدبختی هستند که بر ملت آنها چیره شده است یا این سرنوشتی است که خداوند برای آنها مقدر کرده است.

عرب ها برای تنظیم جایگاه دقیق خود در زمان و برای آن که با توجه به یک آینده ی سرزنده و با نشاط برای نسل های آینده به زمان حال خود مسلط گردند باید ابتدا و قبل از هر چیز با تصویری از خود که عمیقاً در ناخودآگاه جمعی آنها لنگر انداخته است کنار آیند. منظور من این است که ما به عنوان عرب و مسلمان (و منظورم از واژه ی مسلمان در مفهومی تاریخی و فرهنگی است) هنوز هم در معرض آن تصویر گمراه کننده قرار داریم مبنی بر آن که تاریخ جهان را ما می نویسیم و ما پیشگامان، فاتحین و رهبرانی هستیم که مسیر آینده جهان را تعیین می کنند.

ما عمیقاً در درونمان خود را به عنوان فاعلین تاریخ و نه مفعولان آن در نظر می گیریم، به عنوان بازیگران اصلی آن و نه آنهایی که مغلوب تاریخ شده اند. ما نمی توانیم این تقسیم نقش ها را در عصر جدیدی که به ما جایگاه حاشیه ای اختصاص داده و به ناتوانی در عمل محکوم کرده است بپذیریم، چه رسد به تطبیق دادن خود و کنار آمدن با آن. آنچه هنوز هم بدتر و غیر قابل تحمل تر است این که روح جمعی ما با توجه به این واقعیت که ملت به اصطلاح بزرگ ما نه فقط با حالتی درمانده در لبه ی تاریخ معاصر منتظر مانده که همچنین ارتباط با تاریخ هویت بخش خود و با پیشرفت ملت خود را از دست داده است باید همچنان از وضعیتی که در آن گرفتار آمده خون دل بخورد.

ما همچنین این وضعیت را غیر قابل تحمل می یابیم هنگامی که می بینیم به آلت دست تاریخ تبدیل شده ایم و آنها هستند که ما را کنترل و نظارت می کنند و داوری ما را به عهده گرفته اند، به ویژه هنگامی که به خاطر می آوریم آن دیگران (به حق) زمانی خود آلت دست ما بوده و رهبری تاریخ در آن زمان با ما بود و ما بودیم که آنها را اداره و کنترل می کردیم و در باره ی آنها داوری می نمودیم. افزون بر آن، اعتقاد هرگز مورد تردید قرار نگرفته مبنی بر آن که این موقعیت رهبری تاریخ جهانی و شوکت و سربلندی آن که پیشتر در اختیار ما بوده هنگامی که تاریخ چرتی زد ـ همانگونه که آن ضرب المثل معروف عربی می گوید ـ توسط اروپای مدرن به زور از ما ستانده شد. من می گویم به زور از ما گرفته شد ـ و غضب اتفاقاً موضوع اصلی رنج و مصیبت و گرفتاری هملت بود ـ زیرا ما هسیتم که انتخاب شده ایم و این موقعیت و فرصت متعلق به ما است، یا به خواست سرنوشت چنین است، یا از روی قضا و قدر، انتخاب، سنت الهی یا هرچه ترجیح می دهید.      

دست در دست آن اعتقاد این یقین به همان اندازه عمیقاً ریشه دوانده وجود دارد که حق بالاخره پیروز می شود و به هر حال غرب روز های آخر سلطه ی خود را سپری می کند و دیر یا زود از تخت به زیر کشیده می شود و صاحبان قدرت واقعی که تاریخ آنها را انتخاب کرده دوباره جایگاهی که به آنها متعلق است را به دست خواهند آورد و بر آن حکومت خواهند کرد. بیانیه ها و آرزوهای جزم اندیشانه ای از این قسم را نه فقط می توان نزد نویسندگانی مانند حسن حنفی و انور عبدالمالک یافت که حتی در رساله ها، تحلیل ها و نوشتارهای تبلیغاتی متفکرین و نظریه پردازان اسلامی.

مجموعه ی اندیشه های آنها بر آثاری مانند کتاب کلاسیک اسوالد اشپنگلر « افول غرب » مبتنی است و از آنها است که نتیجه گیری های غلط خود را در این باره که افول غرب به طور اجتناب ناپذیری باید موجب ظهور عرب ها و اسلام شود استخراج می کند یا با اثری از عبدالمالک « نسیم شرق » که معتقد است شرق هنگامی بادبانها را برخواهد افراشت که باد تاریخ دیگر برای غرب مناسب نیست ( که در اینجا منظور از شرق اسلام و اعراب است).   

 

1: شماتت به دو معنا است. سرزنش کردن و شاد شدن از غم دیگران. مترجم.

 

2: نام یکی از شخصیت های حاشیه ای نمایشنامه ی هملت ( در واقع نام ولیعهد نروژ) که بر خلاف خود هملت در انتها به موفقیت می رسد. مترجم.

 

  

 

Die Zeit aus den Fugen von Sadik J. Al-Azm

http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-de.html

 

Time out of joint by Sadik J. Al-Azm

http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-en.html

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.