سلطه ی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب
صادق جلال العظم
بخش سوم و پایانی
برگردان علی محمد طباطبایی
را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون می بیند. او اشاره می کند که جهان
عرب به دشواری می تواند با جهان غرب « برخورد » کند و آنهم فقط به علت
تفاوت های بسیار در قدرت این دو. او همچنین دلایل این « برخورد » را
مورد پرسش قرار می دهد و مواردی مانند سیاست و منافع حیاتی
را به عنوان قدرتمندترین کاتالیزور در مقایسه با
آرمان های صرفاً معنوی
می داند
چنانچه عنوان کتابی به همان اندازه مشهور از محمد قطب یعنی « جاهلیت در قرن بیستم » را مورد توجه قرار دهیم ـ که منظور قرآن از جاهلیت عصر وحشیگری ماقبل اسلام است ـ معنای ضمنی آن این خواهد بود که، اکنون که مدرنیته ی اروپایی را جاهلیت به طور کامل فرا گرفته است، عرب ها و مسلمانان باید برای بار دیگر در شرف رهبری بشریت و جهت بیرون آوردن او از جاهلیتی باشند که اروپا آن را بوجود آورده و به طور کامل توسط جهان غرب مورد حمایت و پشتیبانی قرار می گیرد. اما این تمام ماجرا نیست.
در بازنگری آثار کلاسیک ناسیونالیسم عربی اغلب به نظر می رسد که اهداف عمیق تر این آثار چندان متوجه اتحاد اعراب به عنوان هدفی در خود نیست، بلکه بیشتر وسیله ای است برای دوباره بدست آوردن آن نقش غصب شده در رهبری تاریخ جهان و تاریخ سازی از آنها. در واقع می توانم به سهولت استدلال کنم که مسئله ی نهایی اما تلویحاً بیان شده ی این کتاب ها چندان بر سر مبارزه بر علیه استعمار، امپریالیسم و اشغال خارجی، استقلال، شکوفایی اقتصادی یا عدالت اجتماعی نیست، بلکه مسئله ی اصلی آنها تجدید حیات امت بزرگ اسلامی برای رسیدن به رهبری جهان و آنهم متناسب با ماهیت و ماموریتی است که به این امت محول شده است. آنها از تاریخ برای اثبات ادعای خود نقل قول می آورند تا نشان دهند که ملت های این بخش از جهان بر اساس ماهیت خود همگی جزو فاتحین بوده اند و نگاه هایشان پیوسته متوجه به آن سوی مرزهای خود: ایران باستان یونان را مورد هجوم قرار داد، اسکندر کبیر سرزمین ایران را به قلمروی خود ضمیمه نمود، هانیبال، روم، اسلام، عثمانی ها، اروپای عصر جدید و غیره.
هنگامی که این تصور بسیار نیرومند و عمیقاً ریشه دوانده بدون آن که مورد تحقیق و بررسی جدی قرار گیرد با واقعیت های روزمره ی کاملاً مشهود در ناتوانی، سرخوردگی و بی اهمیت بودن مسلمانان و عرب ها و به ویژه در روابط بین الملل برخورد کند مسائل بسیاری سربرخواهند آورد: عقده های حقارت گسترده، توهمات و فریب های عظیم ترمیمی، ماجراجویی های خطرناک، بی ملاحظگی های سیاسی، خشونت های عنان گسیخته و از فرط استیصال و بدتر از همه تروریسم گسترده از نوعی که با آن در تمام جهان روبرو هستیم.
تناقضی که در اینجا سعی در نشان دادن آن دارم شاید به بهترین وجه در عنوان کتابی نکته سنجانه و طنزآلود از حسین احمد امین با عنوان « قواعد رفتاری برای مسلمانان غمگین و سردرگم در قرن بیستم که آداب و رسوم دنیای مدرن اقتضا می کند » قابل مطرح شدن باشد. نویسنده ی آن یک تاریخ نگار مشهور مصری است و دیپلماتی سطح بالا و پسر احمد امین تاریخ نگار بزرگ دوره ای که آلبرت هورانی فقید جایی آن را به عنوان عصر لیبرال عرب خوانده بود. عنوان کتاب امین به نحو جالب توجهی انسان را به یکی از بزرگترین آثار کلاسیک غرب ارجاع می دهد، یعنی به اثری از « موزس مایموندی » یعنی « راهنما برای حیرت زدگان ».
در توصیفی که امین ارائه می دهد، مسلمان یا عرب معاصر تا این اندازه غمگین و آزرده خاطر است زیرا اعتقادات راسخ و عزیز او در باره ی تمدن، دین و سرنوشتش و در باره ی نقشی که او در تاریخ معاصر دارد همگی در برخورد با واقعیت های سخت روزمره ی او دروغ از آب در می آیند. علاوه بر آن دگرگونی ها و فداکاری های بنیادینی که لازمه ی فراتر رفتن از این تناقضات هستند یا برای او ناخوشاینداند و یا اصلاً غیر قابل تحمل. بنابراین مسلمان یا عرب چه کار دیگری می تواند انجام دهد مگر با سردرگمی غم انگیز خود در گذر تاریخ قرن بیست و یکم دچار آشفتگی و پریشانی باشد و آنهم با این اعتقاد که شاید یکروز بالاخره خداوند یا تاریخ یا سرنوشت یا انقلاب یا نظام اخلاقی جهان او را باردیگر به جایگاه و نقش شایسته اش بازگرداند. تحت چنین شرایطی انواع گوناگونی از خشونت از طریق اقدام مستقیم (و از جمله تروریسم در چنان شکل تماشایی که جهان هرگز به خود ندیده است) خود را به عنوان تنها راه ممکن برای تسکین یافتن از این بن بست مایوس کننده و چاره ناپذیر مطرح می سازد.
نمی توان انکار کرد که از یک طرف عرب ها با دست و پازدن های خود از کشانیده شدن به دنیای مدرن مقاومت کردند و از طرف دیگر مدرنیته خود را به آنها تحمیل کرد و آنهم البته صرفاً با قدرت برتر، شایستگی و توان خودش. اروپا جهان مدرن را بوجود آورد، آفریده ای که به هزینه ی دیگران ساخته شد، بدون آن که اروپا از عرب ها، مسلمان ها یا از هر کس دیگری برای آن صلاح و مشورتی خواسته باشد.
در حالی که عرب ها موفق به شکست دادن صلیبیون شده بودند، اما پیشروی های به لحاظ استراتژیک کم اهمیت ناپلئون در مصر و فلسطین نه فقط قرین موفقیت گردیدند که یک بار برای همیشه به حیات تمامی آنچه در سواحل مدیترانه ی طرف ما کهنه و قدیمی شده بود خاتمه دادند: شیوه های نبرد سنتی مملوک ها و عثمانی ها، نظام های تولیدی و خدماتی، دانش بومی و ساختارها و نظام های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی. تفاوت عظیم میان تفوق بر صلیبیون و پیامدهای هیئت های اعزامی فرانسه در 1798 جوهر مدرنیته ی اروپایی را فشرده ساخت و آن را برای گوشمالی و تهذیب ما به نمایش گذاشت.
در واقع تجاوز خشونت انگیز اروپای مدرن به جهان اسلامی و عربی به معنای یک نقطه ی عطف بود، یعنی گسست کامل و نهایی با گذشته به همان نحوی که هجوم خشونت انگیز عرب های مسلمان به سرزمین ایران ساسانی در حکم یک جدایی کامل و نهایی با گذشته بود و همانگونه که تاریخ ایران پس از فتح اعراب صرفاً در بافت و متن عربی اسلامی ادامه یافت، تاریخ مرتبط و به هم پیوسته جهان عرب نیز نمی تواند در جدایی از اروپا و عصر جدیدش مطرح باشد. در دیدگاه من از این واقعیت نمی توان گریخت و هیچ راه فراری وجود ندارد، حال هرچقدر هم که پیوسته این حقیقت ناقص را در باره ی اروپای مدرن تکرار کنیم که آنها همه چیز خود را از ما به دست آورده است: ابن رشد، تمدن و فرهنگ والای اندلس، علم، ریاضیات، فلسفه و امثالهم. بدون کنارآمدن نهایی، جدی و عمیق با این واقعیت های دردناک و تناقضات تا به امروز زمین گیر کننده میان آنچه زمانی بوده ایم و آنچه امروز هستیم، ما ناچاراً از جایگاه خود در جهان معاصر کناره گیری خواهیم کرد.
آیا یک برخورد اجتناب ناپذیر میان جهان باستانی اسلام و غرب سکولار و همانگونه که به نظر می رسد هانتینگتون در کتابش « برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی » مورد تایید قرار می دهد در شرف وقوع است؟ اگر منظور از آن برخورد در مفهومی جدی و نیرومند است و نبرد در مفهومی اغراق شده از رویارویی تاریخی برای برتری جویی مورد نظر است که پاسخ من به این پرسش کاملاً منفی است، اما در مفهومی ضعیف و بیشتر سطحی از آن واژه پاسخ من مثبت خواهد بود.
هانتینگتون استدلال می کند که پس از سقوط جهان کمونیسم سرچشمه ی اصلی نزاع جدی در جهان (و البته جنگها) دیگر رقابت خصمانه میان دو نظام اقتصادی انحصار طلب و کاملاً ناسازگار با یکدیگر نیست، بلکه پس از پایان جنگ سرد نظام های بزرگ و گسترده و به میزان زیاد خودبسنده ی عقاید بنیادین و ارزشی آن گونه که در اسلام سنتی از یک طرف و لیبرالیسم فاتح غربی از طرف دیگر مطرح می شود در ابراز وجودی تعارض آمیز (آنتاگونیستی) ومبارزه برای به دست آوردن بالاترین جایگاه قدرت با یک دیگر به مبارزه خواهند پرداخت.
به بیان دیگر مطابق با نظر هانتینگتون در این عصر جدیدی که در آن هژمونی سرمایه داری غرب بالاخره بر نظام های رقیب چیره گشته و تهدیدات کمونیسم، سوسیالیسم، نهضت های کارگری و جهان سوم گرایی دیگر به طور کامل به گذشته تعلق دارند، سرچشمه های تهدید، نزاع و تنش های بین المللی در راستای خطوط گسست میان مهمترین نظام های عقیدتی و ارزشی است که نه فقط در تضاد آشکار با لیبرالیسم سرمایه داری قرار دارند که حتی در برابر هم نیز صف آرائی می کنند.
برای هانتیگتون به نظر می رسد که تمدن به فرهنگ، فرهنگ به دین و دین به یک ثابت ازلی تقلیل می یابد که در مورد اسلام به نحو اجتناب ناپذیری باعث بوجود آمدن انسان مسلمان (یا هومو اسلامیکوس) می شود که به ناگزیر به مسیر برخورد با انسان اقتصادی (یا هومو اکونومیکوس) غرب و با لیبرالیسم ذاتی اش و همچنین با انسان سلسله مراتبی (یا هومو هیرارشیکوس) هند و آئین های چند خدایی آن کشیده می شود.
به عقیده ی من در اینجا آشکار می گردد که نظریه برخورد فرهنگ های هانتینگتون بر دو مفهوم منسوخ شده مبتنی است: از یک طرف بر فلسفه ی روح آلمان و از طرف دیگر بر تصوری از یک ماهیت گرایی کلاسیک شرقی که از زمان کتاب ادوارد سعید یعنی همان « شرق شناسی » به نظر می رسد که با موفقیت به همه جا نفوذ کرده است. آنچه بلافاصله در چنین زمینه و شرایطی به ذهن من خطور می کند نظریه ی مشهور ماکس وبر است که مطابق با آن این تنها باورهای اخلاقی و ارزش های بنیادین بودند که باعث بوجود آمدن سرمایه داری در اروپا گردیده است.
آن رقابت، رویارویی و مبارزه ی روح و اخلاق پروتستانی با روح و اخلاق کاتولیکی در نظریه ی هانتینگتون جنبه ی جهانی و بین المللی به خود می گیرد. از نظر او این مبارزه ی نظام های عقیدتی و روح ها نه دارای جنبه های تاریخی، جامعه شناختی یا تکاملی که مبتنی بر ماهیت گرایی فرهنگی، هستی شناختی و حکومت گرایی می باشد. این شیوه ی استدلال ضد تاریخی و غیر تاریخی عرصه ی جنگ فرهنگ ها را با قرار دادن نظامی از باورها و ارزش های اساسی و بنیادین غربی در مجاورت یک نظام دیگر از عقاید و باورها و ارزش های به همان اندزه بنیادین اسلامی اما در هر حال ناسازگار با آن مهیا می کند.
در سطحی واقع بینانه تر و عمل گرایانه تر معنای آن این است که ارزش هایی از قبیل لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی، حقوق بشر، تساهل دینی، آزادی بیان و امثالهم را باید به عنوان عمیق ترین ارزش های غرب به حساب آورد که جهان معاصر اسلامی به طور دائم با توجه به مهمترین ارزش های خود از آنها مستثنا می شود ـ ارزش هایی از قبیل حکومت دینی، حکومت خداوند بر زمین، اصالت دادن به کتاب ها و متن های مقدس، نص گرایی دینی، بنیادگرایی، جمع گرایی، نظام استبدادی، تبعیض جنسی، حکومت مطلقه و جزم اندیشی ـ که همگی آنها نقطه ی مقابل جوهر اصلی لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی و . . . هستند.
طنز جالب توجه در تمامی این نکته ها آن است که اسلام گرایان خود را در توافق کامل با نه فقط نظریه ی اصلی هانتینگتون می بینند که همچنین با معانی ضمنی و کاربردهای عملی آن. نظریه ی پردازان و ایدئولوگ های آنها نیز تمدن ها را به فرهنگ، فرهنگ ها را به دین و ادیان را به ثابت های تئوریکی که به لحاظ ذاتی همیشه با یکدیگر ناسازگاراند تقلیل می دهند که برای به دست آوردن مهمترین و بالاترین جایگاه در جهان با یکدیگر و بر ضد یکدیگر رقابت می کنند، برخورد می کنند و به مبارزه می پردازند. برای آنها اسلام در پایان این درگیری ها به عنوان تنها فاتح سر بر خواهد آورد.
اولین گام برای پادرمیانی در نبرد فرهنگ ها را رئیس جمهور ایران خاتمی با درخواست و اعلام گفتگوی تمدن ها برداشت. علاقه ی او بر وساطت میان کشورهای اسلامی و غرب و به ویژه با ایالات متحده آمریکا متوجه بود. در اینجا این پرسش سر بر می آورد که آیا خاتمی صادقانه آرزوی بهبودی روابط را در نظر دارد یا دعوت او صرفاً نوعی تظاهر است. در نگاهی دراز مدت نمی توان فرض را بر آن گذارد که او مایل به نزدیکی دائمی و ماندگار است، زیرا حتی او نیز به لحاظ استراتژیک اجرای نسخه ی اسلامی منطق هانتینگتون را تعقیب می کند که در آن پیش شرط پیروزی اسلام به طور اجتناب ناپذیری یک رویارویی است. در نگاهی کوتاه مدت در خواست خاتمی یقیناً جدی است، زیرا در وضعیت فعلی قدرت، آن طرفی که ضعیف تر است یقیناً از یک چنین تلاشی برای گفتگوی تاکتیکی مانند انجام گفتگو سود می برد.
اما آنچه به رویارویی اسلام و غرب مربوط می شود، در حال حاضر نبرد فرهنگ ها و تمدن ها فقط در مفهومی مجازی از واژه ی « نبرد » قابل قبول است. اسلام در حال حاضر بسیار ضعیف تر از آن است که بتواند در وضعیتی جدی در برابر غرب که به مراتب از او مجهز تر است شیپور پیروزی نبرد را به صدا درآورد. گذشته از آن، اسلام مدرن را نمی توان در مفهومی واقعی، موجود و حقیقی از واژه ی « تمدن » به حساب آورد. « تمدن » در مورد اسلام فقط در چارچوب تکامل تاریخی اش صدق می کند، یعنی شکل گیری سنت ها و آداب و رسوم مشترک و رفتاری بسیار بی اعتنا و واکنش پذیر.
دو طرفی که قرار است با هم به نبرد بپردازند از نظر قدرت، نیروی نظامی، ظرفیت های تولیدی، نهادهای واقعی، ثروت، سازمان های اجتماعی، علم و تکنولوژی چنان با هم نابرابر هستند که یک برخورد واقعی به هیچ وجه معقول به نظر نمی رسد. همانگونه که یک استعاره ی ادبی ما می گوید: « اگر یک سنگ را بر روی یک تخم مرغ پرتاب کنیم، تخم مرغ است که می شکند. اما اگر یک تخم مرغ را بر روی یک سنگ بیندازیم، باز هم همان تخم مرغ است که می شکند ». در نگاهی از جانب اعراب، غرب چنان قدرتمند، کارآمد، موفق و غیر قابل جلوگیری است که هرگونه ایده ی « برخورد » نهایی موهوم و خیال پرورانه خواهد بود.
ریشه ی تنش ها، سوء ظن ها و خصومت ورزی های فعلی که مشخصه ی روابط میان اسلام و غرب است یقیناً ماهیت جداگانه ی هرکدام از دو فرهنگ نیست و علت آنها صرفاً برخورد اندیشه های دینی یا تفسیرهای مربوط به الهیات یا موضوعات عقیدتی یا ارزشی یا ادراک متفاوت جهان و تصویر ذهنی از آن نیز نمی باشد، بلکه علت آنها مسائل معمول تاریخی و مربوط به سیاست قدرت، روابط بین الملل و تعقیب منافع حیاتی است.
Die Zeit aus den Fugen von Sadik J. Al-Azm
http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-de.html
Time out of joint by Sadik J. Al-Azm
http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-en.html