مصاحبة روزنامه زوددویچه با خانم فرانسواز ژیلو
به مناسبت هشتادمین سالگرد تولدش
برگردان علی محمد طباطبائی
مطلبی که به دنبال می آید ابتدا در تاریخ پنج شنبه 18 بهمن 1380 در سایت ایران امروز منتشر شد. روز گذشته که وبگردی می کردم به وبلاگی برخوردم با عکس هایی چند از پیکاسو. بی اختیار به یاد این ترجمه خود و مقدمه ی انتقادی که بر آن گذاشته بودم افتادم و با گشتن بسیار در کامپیوتر بالاخره آن را یافتم تا امروز روی وبلاگ خود قرار دهم. من بسیاری از آثار هنری پیکاسو را ستایش می کنم و به آنها علاقمند هستم اما نه شیوه ی زندگی اورا می پسندم و نه نظریه پردازی های هنر معاصر را. در همین رابطه در گذشته مطالبی نوشته ام که بعضی از آنها منتشر شده است که تلاش می کنم در همین وبلاگ آنها را دوباره قرار دهم.
» بر خلاف گذشته زمام هنر جدید به دست اشرافیت نیست ـ چنانکه در گذشته بود ـ بلکه به دست متفکران دردمند و روشن و آگاه است. هنر بر خلاف گذشته یک مسکن تفنن جو و لذت بخش برای زندگی های بسته و مرفه نیست، بلکه پیشاپیش فلسفة امروز حرکت می کند و بلکه پیشتر از اندیشة امروز می تازد « (دکتر علی شریعتی، مجموعة آثار شماره 32، هنر در انتظار موعود، صفحة 6، انتشارات چاپخش،1373)
» . . . برای من فقط دو نوع زن وجود دارد: رب النوع و جاروکش . . . واقعاً هیچ کس برای من اهمیتی ندارد و دیگران مثل همین ذرات غباری هستد که در نور آفتاب حرکت میکنند. جاروئی را در هوا تکان بدهید همه از بین میروند « (به نقل از پیکاسو در کتاب » زندگی با پیکاسو « ، نوشتة فرانسوار ژیلو، ترجمة خانم لیلی گلستان، انتشارات آگاه، 1378 صفحة 90)
مقدمه مترجم:
هنگامیکه دکتر علی شریعتی نظراتش را در بارة هنرمعاصر مینوشت بدون شک بیش از هر هنرمند دیگری تصوری از پیکاسو در ذهن خود داشته است، زیرا پیکاسو با معاشرتِ شخصیتهائی چون آراگون، کوکتو، مالرو، سارتر و بسیاری دیگر و همچنین با عضویت در حزب کمونیست فرانسه و البته با نقاشی تابلوئی چون گروئنیکا چنین مقامی را برای خود تضمین کرده بود. این تصور که شخصیت و سرشت یک هنرمند از آثار هنری او تفکیک ناپذیر است و دیر زمانی است که به باوری عمومی و غیر قابل انکار تبدیل شده است با عقاید بعضی فلاسفه چون نیچه، هایدگر و حتی فلاسفة پست مدرن بسیار همخوانی دارد. بر این اساس شخصیت یک جراح را میتوان از تخصصش به راحتی تفکیک کرد اما شخصیت یک نقاش از هنرش را هرگز. کتاب بسیار خواندنی خانم فرانسوا ژیلو یعنی « زندگی با پیکاسو » (1) اما بر این باور عمومی ضربات سهمگینی وارد می کند. چهره ای که وی از معروفترین هنرمند قرن بیستم به تصویر می کشد به شدت با آنچه دکتر شریعتی ها در ذهن خود مجسم می ساختند متفاوت است.
در این کتاب مابا پیکاسوی خسیس، مالدوست، شکاک، خرافاتی، طماع، شدیداً خودخواه و . . . آشنا میشویم. در خاطرات خانم ژیلو نه از علاقة پیکاسو به مطالعة فلسفه و علوم اجتماعی خبری هست و نه از دلسوزی اش برای کارگران و دهقانان. بدین ترتیب است که در مییابیم شخصیت هائی چون پیکاسو نه تنها مبتلابه همان نقاط ضعف و سستی های انسانهای معمولی هستند ـ درست مثل خود ما ـ که از بعضی جهات حتی بسیار ناهنجار تر نیز رفتار میکنند و بدین ترتیب آموزة » هنرمند معاصر مسای است با یک روشنفکر « به شدت دچار تردید میشود. جدیدترین موضع گیری در این خصوص را خانم مارینا پیکاسو نوة پسری پیکاسو (دختر پائولو فرزند اولگا کوکلووا) در کتابی با نام » و با این وجود یک پیکاسو « ابراز کــرده است، کتابی که ظرف مدت کوتاهی چهارمین کتاب پر فروش فرانسه شده است. وی در مصاحبه ای با روزنامة آلمانی دی ولت به تاریخ 21 اکتبر 2001 پدر بزرگ خودرا یک ستمگر و کسی که از بیماری سادیسم رنج میبرد میخواند و معتقد است که پیکاسو زنها و کودکان خود را مانند عروسک های خیمه شب بازی طبق سلیقة خود به رقص در میآورد و کوچکترین اجازة حرکت خودمختار را به آنها نمیداد. برادرش پابلیتو، مادربزرگش اولگا و دورامار و البته ماری ترز، دو تن از زنهای غیر شرعی دیگر پیکاسو همگی به خاطر رفتار توهینآمیز و بیتفاوتی های او دست به خودکشی زدند. تنها فرانسواز ژیلو بود که در برابرش مقامت کرد و رهائی یافت.
خانمی جوان در لباس تابستانی بلند با آستینهای کوتاه، با کلاهی حصیری بر سر و موهای بلند مشکیِ مواج و خوشحالت، و با طرز خرامیدنی زیبا بر روی ماسههای ساحل که حاکی از خرسندی بسیار است، و مهمتر از همه با تبسمی مبهوتکننده بر لب، و در پشت سرش مردی به طور وضوح مسنتر، در شلواری کوتاه، پیراهنی گلدار با دگمه های باز و پای برهنه. او نیز لبخندی بر لب دارد و در دستانش چتر آفتابی بزرگی را بر بالای سر آن خانم جوان نگه داشته است تا او را از گزند آفتاب محفوظ دارد: این عکسی است سرشار از یکدلی و همرنگی بسیار و البته حاکی از شادابی. تصویری از فرانسواز ژیلو و پیکاسو از دوره ای که سخت به یکدیگر دل بسته بودند، و این تصویری است که روی جلد کتاب » زندگی با پیکاسو « اثر خانم فرانسواز ژیلو را مزین ساخته است. کتابی که او در سال 1964 به رشته تحریر در آورد، یعنی ده سال پس از آنکه به همراه دو کودکش کلود و پالوما پیکاسو را ترک نمود. در آن زمان پیکاسو تلاش بسیاری برای جلوگیری از انتشار این کتاب به خرج داد که بی نتیجه ماند. این کتاب اکنون به بیش از 22 زبان ترجمه شده است.
فرانسواز میگوید که منظور از نوشتن این کتاب هرگز دشمنی با پیکاسو نبوده است. کاملاً برعکس » این کتاب گواهی است از سالهای من با او « ، و گذشته از آن برای آنکه بتواند از شر روزنامه نگارانی خلاص شود که پیوسته به سویش هجوم میآوردند تا از آن ایام چیزی بشنوند کمی هم از آن دوران نوشته است. اما با این وجود اینها دست بردار نیستند. اغلب هم بی فایده، زیرا ژیلو بسیار به ندرت حاضر به گفتگو است.
اوایل سپتامبر 2001 در نیویورک است. در خیابان شمارة 67 در کنار Central Park که ناحیهای است معروف به محل زندگی افراد برجسته، برگها و شاخه های درختان انگور از ورودیِ به سبک هنرجدید (Art nouveau) طراحی شده در ساختمانی با نمای آجری پیچیده و بالا رفته اند. اینجا محل زندگی فرانسواز ژیلو است. سرسرای ساختمان از سنگهای قیمتی مرمر پوشیده شده است و آسانسوری که مجهز به نگهبان است به جای خود برای تازه واردین یک اثر هنری و مجـــلل به حساب مـیآید. در قسمت بالای آپارتمـــان آتلیهای مشاهده میشــود و در یک گوشــة آن میتــوان فرانسواز را دید: ظــریف و ریز نقش. در برابر تابلوهای بزرگش که بر سه پایه ها ایستاده اند به راستی که کاملاً شکننده جلوه میکند. او از خود تعریف میکند و از پیکاسو، و طبیعتاً بیش از هرچیز دیگری از هنرش. خانم ژیلو یک نقاش است. او، حتی آن هنگام که در سال 1943 برای اولین بار با پیکاسو آشنا گردید یک نقاش بود. یک سال پس از آن اولین برخورد، وقتی که تصمیم گرفت با پیکاسو زندگی کند، دورانی آغاز گردید از عشق به یکدیگر و از عشق به هنر نقاشی. فرانسواز ژیلو بیست و یک ساله بود و پیکاسو (که هرگز به طور رسمی با او ازدواج نکرد) چهل سال از او مسن تر بود.
به عقیدة او آنچه در این رابطه جایگاه ویژه ای داشت همزمانیِ شوریدگی و خردمندی بود. گفتگوهای شبانه روزیِشان در بارة نقاشی و در بارة هنر: » این سرچشمة باهم بودن ما دو نفر بود « . اما آنچه عجیب مینمود آنکه با وجود اختلاف سنی بسیار آنها در مهمترین مسائل هنری با یکدیگر اتفاق نظر داشتند. حتی در نحوة زندگی با یکدیگر بدون قید و بندهای متداول بورژوازی. به گفتة ژیلو: » من همکار پیکاسو بودم نه خانم خانه دار او. در آن ایام من چیزی که اصلاً بلد نبودم همین آشپزی بود. من در کنار پیکاسو خود را بسیار راحت و آزاد حس میکردم. می توانم بگویم که او حتی از اغلب مردهای هم سن و سال خودم هم متجددتر بود. اما کاملاً درک میکرد که من نیز یک نقاش هستم و نه کس دیگری، و اینکه همچون خودش این حق را داشتم تا به کمال هنریام برسم. این رابطه ای بود ذوامتیاز و مثبت « ، حداقل آنکه در سالهای اول زندگی مشتکرشان بدین گونه بود.
آنها صاحب دو فرزند شدند: کلود که در 1947 متولد شد و پالوما متولد 1949. پیکاسو که پیش از آن پدر پائولو (از همسرش اولگا کوکلووا) و مایا (از ماری ترز) بود این دو فرزند آخری را بیار دوست می داشت و حتی آن هنگام که رابطه اش با مادر آنها قطع شده بود به آنها به طور کامل رسیدگی میکرد. کودکان نیز البته بخشی از گفتگوهای هنری آنها بودند. آنها هر دو بارها و بارها پسر و دخترشان را نقاشی کرده بودند. یکی از این تابلوها والدین را با فرزندانشان نشان میدهد، او، مادر بچه ها، به نظر می رسد که در بحر تفکر فرورفته است و دختر کوچکش با سه پایة نقاشی ورمیرود و پسرک کوچولو بر روی یک لوح مشغول نوشتن کلمة » آزادی « است. این تصویر نشانهای است از تلقی لیبرالی آنها از تعلیم و تربیت که به گفته ژیلو، پیکاسو با قاطعیت از آن تبعیت می کرد و آنرا به اجرا میگذارد.
او تک چهره ها، طبیعت های بیجان و منظره های بسیاری در آن دوران نقاشی کرد تا به مرور توانست سبک نقاشی شخصی اش را تکامل بخشد. آیا تاثیر و نقوذ قابل تشخیص پیکاسو در آثار نخستینش موقتی بوده است؟ میگوید: » نه، این تاثیر امری ناخودآگاه نبود، بلکه نوعی تاثیر خودخواسته بود که توسط گفتگوئی حاکی از خودآگاهی تصویری بوجود آمده بود « . هرچند باید پذیرفت که تاثیر براک و ماتیس بر او از پیکاسو بسیار شدیدتر بوده است. فرانسواز معتقد است که وی نقاشی ذاتاً فرانسوی است، یعنی نقاشی که بیشتر بر ساختار و رنگ تاکید دارد و بر نظریه و ریاضیات اهمیت بسیار قائل است. وی می گوید که برخلاف او پیکاسو نقاشی است که بیشتر بر احساس تاکید داشته است. او انسانی تراژیک بود، کسی که از زندگی بیشتر تصوری مصیبت بار داشت. او [خانم ژیلو] نقاشی و زندگی را به عنوان جستجویِ خوشبختی میپندارد. درست مانند ماتیس. در این خصوص می توان به تابلوی Natur motre aux oranges از سال 1912 اشاره کرد که پیکاسو آنرا در سال 1943 خریداری کرد. دیس میوه، رومیزی گلدار و فضای مملو از رنگ و زیبائی ـ تصویری از زیبـائی و لذت بصری و شادی بسیار برای زندگی. ماتیس، هنگامی که این تابلو را نقاشی می کرد در مراکش بود، امید به زندگی را از دست داده بود و در یک قدمی خودکشی قرار داشت. شادی زندگی در شکل یک وصیت نامه؟ ژیلو میخندد: بله، این کاملاً سبکی فرانسوی است. به عنوان یک نقاش انسان باید بتواند تصمیم بگیرد که چه چیزی را بازنمائی کند. نیمة سیاه یا سفید را؟ او قسمت سفید را ترجیح داده است. میگوید: » در زمانة مغشوشی که ما زندگی میکنیم مسیر درست برای من همین بوده است «.
یافتن راه درست برای خود و فرزندانش پیوسته کار ساده ای هم نبوده است. پس از چند سالِ خوبِ اول، زندگی مشترک با پیکاسو به طور روزافزونی مسئله آفرین گردید. میگوید: » تعادل دیگر برقرار نبود. پیکاسو با پیرشدنش کنار نمیآمد. خلق و خوی او، افسردگی و دلتنگی هایش، بیماری هراسی او، و وحشتش از مرگ، همگی روز به رزو بیشتر میشد. هرچه میگذشت خود را بیشتر در فشار و تنگنا حس میکرد. و بدتر از همه پیمان شکنی اش در وفاداری من بود. گذشتة خود با زنانی که با آنها زندگی کرده و ماجراها داشته بود را همه جا با خود یدک میکشید. مثلاً نامه های اولگا کوکلووا همسر شرعی اش که هر روز با پست سفارشی میرسید. و یا نامه های ماری ترز والتر. و یا حتی داستان هائی که پیکاسو هر روز تعریف می رکد و مقایسه کردن های من با زنهای دیگرش. تحمل همة اینها بار روانی اندکی نبود « . اما همینکه برای بار دیگر دست به ماجراجوئی با زنی دیگر زد که همه از آن مطلع بودند خانم ژیلو تصمیم گرفت که او را ترک کرده و زندگی شخصی و مستقلش را دنبال کند. او اولین زنی بود که جرئت کرده بود پیکاسو را ترک کند، و نه برعکسش. » این عمل من بدین خاطر نبود که دیگر او را دوست نداشتم، بلکه از این رو بود که او به همان تنها عملی مبادرت ورزید که من نمی توانستم در این باره از خطایش درگذرم « .
پیکاسو شدیداً از ژیلو رنجیده شد. به جدائی رضایت نمیداد. جوش آورده بود. اما خانم ژیلو مصمم بود و عقب نشینی نکرد. او یک بار سالها پیش از این در برابر مردی دیگر دست به مبارزه زد و موفق شد. علی رغم آنکه فرانسواز جوان در امتحانات ورودی رشتة حقوق و ادبیات دانشگاه موفق گردیده بود اما به پدرش اطلاع داد که تصمیم گرفته است که یک نقاش بشود. پدرش موافق نبود، نزاعی درگرفت و دختر جوان کتک مفصلی از پدر عزیزش نوش جان کرد. او خانة پدری را برای همیشه ترک کرد و به منزل مادربزرگش رفت. پس از آن آخرین دیدار قهرآمیز فقط یک بار دیگر پدرش را ملاقات کرد، یعنی در مراسم تدفین مادربزرگ.
اما انتقام پیکاسو بسیار هوشمندانه تر بود. » او رسماً به من اعلان جنگ داد. هرکاری از دستش برمیآمد انجام داد تا محافل هنری از پذیرش من خودداری ورزند « . از همین رو بود که دلال معروف هنر آقای کان وایلر از ژیلو جدا شد. به همچنین بسیاری از دوستان مشترک آنها به خانم ژیلو پشت کردند و دیگر از او تابلوئی نخریدند. اما با تمام اینها به عقیدة خانم ژیلو زندگی با پیکاسو تلخکامی و سختی نبود بلکه دورانی بود بسیار هیجان انگیز که ابداً از آن پشیمان نیست. میگوید: » این نوعی رابطه بود که شدیداً وجود مرا شکل داد « . آیا نسبت به پیکاسو سپاسگزاری عمیقی احساس نمیکند؟ می خندد: » دلیلی برای آن نمیبینم. نباید جای چیزها را عوضی بگیریم. من از خود مایه میگذاشتم و پیکاسو بود که از وجود من بهره مند میشد «.
در 1955 در پاریس با نقاشی هم سن و سال خودش به نام Luc Simon ازدواج کرد و یک سال پس از آن دخترشان Aurelia متولد شد. در 1962 آنها از یکدیگر جدا شدند. براب بار دیگر در اوایل دهة هفتاد با Jonas Edward Salk کاشف واکسن فلج اطفال ازواج نمود. ازدواج برای این دو دوست چندان دوامی نداشت. میگوید: » اما ما تا مرگ ناگهانی او به سال 1995 بسیار خوشبخت بودیم « .
در نیویورک، جائــی که خانم ژیلو در حال حاضر بیشتر عمر خود را می گذارند کاملاً احساس راحتی میکـند. بدون سایه ای از گذشته ـ وی بقیة ایام را در کالیفورنیا و پاریس سپری می کند. دیگر کسی از پیکاسو از او پرسش نمیکند، بلکه به عنوان یک شخص واقعی و یک نقاش است که مطرح می باشد. میگوید: » من بیشتر موفقیت شغلی ام را به عنوان یک نقاش در همین جا بدست آورده ام « . آیا اینجا احساس غربت ندارد و دلش برای وطنش تنگ نمیشود؟ خیر. او می داند که ریشه هایش و هنرش در اروپا است که به زمین نشسته اند. ولی قصد آن ندارد که این ریشه ها را بخشکاند. اما در آمریکاست که خود واقعی اش را بالاخره یافته است. و زندگی یک خانه بدوش برایش لذت بخش است. این یک فرار نیست. در آتلیه اش به تابلوئی اشاره میکند که آنرا » شهاب ره گم کرده « مینامد. اندیشه سرگردان شدن اندیشه ای فلسفی است و او آنرا توانسته است به شکل نمادینی به تصویر بکشد. ستاره ها، اجرام آسمانی که از مسیرهای فلکی معمول تبعیت نمیکنند، بلکه بیش و کم همه جا پیدایشان میشود.
او با سه فرزندش روابط بسیار صمیمی و نزدیکی دارد. Claude در پاریس مدیریت Picasso-Imperium را به عهده دارد. Paloma در لندن به عنوان یک طراح زندگی می کند و Aurelia هم یک مهندس معماری است که در پاریس زندگی میکند. خانم ژیلو به شخصه هر روز در آتلیه اش مشغول نقاشی است. هروقت فرصتی دست دهد به تاتر و به دیدن اپرا می رود و از آنچه متنفر است میمهانی های ککتل است. برعکس از تنهائی اش بسیار لذت میبرد. اکنون دیگر نیازی نیست که به خاطر مسائل اجتماعی حتماً در جائی حضور داشته باشد. معتقد است که هرچه برای دیدن وجود داشته است را دیگر دیده و با بسیاری از هنرمندان بزرگ شخصاً آشنائی داشته است. در کنار آنها و در کنار پیکاسو به این نکته پی برده است که آنها همگی با چه استقامت و صبوری فقط برای کار و آثار خودشان زندگی میکرده اند. بدون هرگونه سرگرمی دیگری. به عقیدیة او این مهمترین درسی است که می توان از زندگی آنها آموخت، یعنی اینکه انسان نگذارد توسط چیز دیگری از مسیر اصلی اش بازداشته شود. به همین خاطر هم هست که وی از چند سال پیش بدین سو فقط یک همسفر بیار مهم با خود دارد: شخص خودش. میگوید: » کاملاً متوجه این مسئله هستم که تنهائی ام را برای خودم محفوظ بدارم، و در این حال سعی من این است که کنجکاو باقی بمانم، کنجکاو برای خود زندگی و بیش از هر چیز دیگر کنجکاو برای پیشرفت شخصی ام. تمامی سعی من این است که تا آن هنگام که هنوز زندگی در من جریان دارد خود را همچنان بیان کنم، بیان آنچه واقعاً در من نهفته مانده است «.
فرانسوار ژیلو مجموعه اثار بسیار متنوعی خلق کرده است. او صحنه های بسیاری از تئاتر ها را نقاشی کرده و آنها را آراسته است، کتابهای بسیاری را مصور ساخته است. شش کتاب نوشته در بارة هنر و هنرمندان. تابلوهای او را میتوان میان مجموعه های هنری در آمریکا و اروپا یافت. علاوه بر آن موفق به دریافت جوائز و نشانهای بسیاری نیز شده است. زندگی او را می توان تلاشی دانست سرشار از کار و موفقیت، هم زیبا و هم گاهی طاقت فرسا. او هنوز هم درگیر زندگی است: جوان می نماید، و سرحال. وی در نوامبر 2001 هشتادمین سالگرد تولد خود را جشن خواهد گرفت.
1: این کتاب توسط خانم لیلی گلستان و توسط انتشارات آگاه در سال 78 منتشر شده است