یا: چرا اسلام یک مبارزه طلبی است
بخش دوم
استفان وایدنر
برگردان علی محمد طباطبایی
نبرد فرهنگ ها چیز بدی هم نیست، نکته منفی در آن هنگامی بروز می کند که در یک طرف این نبرد یک فاتح تمام و کمال وجود داشته باشد. این که تا چه اندازه (و این که اصلاً آیا) غرب می تواند به وعده های خود پایبند باشد: این به آن بستگی خواهد داشت که نزدیکی به غرب برای مسلمانان تا چه اندازه ارزشمند می نماید.
در بیشتر تلاش هایی که برای تعریف اسلام به انجام رسیده است اساساً می توان دو گرایش متفاوت را تشخیص داد. یک تعریف سخت و دیگری نرم. در اینجا باید منظور از « سخت » و « نرم » را به معنای دقیق کلمه گرفت. چنانچه این دو واژه را در مفهومی که در زبان رایانه ای مورد استفاده قرار می گیرد در نظر گیریم تفاوت میان آنها از همه جا روشن تر بیان می شود: یک طرف اسلام را به عنوان نرم افزار در نظر می گیرد، دیگری به مفهوم سخت افزار. انسان می تواند در نرم افزار دست ببرد و آن را تغییر دهد، تکامل بخشد، استمرار دهد، با شرایط جدیدتر آن را سازگار سازد و امروزی ترش کند. اما سخت افزار از قبل به طور قطعی معین شده است. دخل و تصرف در آن فقط تا اندازه بسیار کمی مقدور است. چنانچه انتظارات ما را دیگر نتواند برآورده سازد، باید آن را تغییر داده و سخت افزار کهنه را دوربریزیم ـ به زباله دانی اندیشه های دینی.
چنانچه این تعریف دقیق را مبنای کار خود قرار دهیم، اسلام در نگاه مخالفانش به عنوان یکی از آن رایانه های خانگی اولیه دیده می شود که هنوز هم به عنوان واسطه ی ذخیره سازی در آنها باید از دیسکت استفاده شود. در چنین رایانه ای اگر اصلاً برنامه ی « روشنگری و نوگرایی » قابل انجام باشد بسیار کند پیش خواهد رفت و غالباً همراه با گیرکردن های پی در پی.
اما نظریه سخت افزاری این اجازه را می دهد که به سود اسلام مورد استفاده قرار گیرد. در میان طرفدارن مسلمان این نظریه، و بیشتر نزد بنیادگرایان اسلامی، اسلام به عنوان نوعی ابرکامپیوتر (Supercomputer) محسوب می شود. خطاها و مسائل احتمالی را باید به استفاده ی اشتباه (بخوانید غیراسلامی) از آن نسبت داد: انسان جایزالخطا است، دستگاه هرگز.
در مطالعات اسلامی به تعریف سخت [از اسلام] غالباً ماهیت گرا (essentialistisch) گفته می شود که منظور از آن بدین ترتیب است: اسلام دارای یک جوهر ذاتی و درونی غیر قابل تغییر است، یعنی دارای یک ماهیت است. این نگرش دارای یک پیامد بسیار خطیر است. مطابق با این دیدگاه بعضی از اجزاء آن چنان بخشی اساسی از اسلام هستند که بدون آنها اسلام را نمی توان تصور کرد و یا به عبارتی بدون آنها اسلام « درست » یا « ناب » دیگر وجود ندارد. برای مثال انسان معتقد به ماهیت گرایی می گوید که شریعت یا همان قوانین حقوقی اسلام با دموکراسی سازگار نیست. و چنانچه در جایی مسلمانان شریعت را تابعی از دموکراسی گردانند، پس قاعدتاً آنها مسلمان واقعی نیستند بلکه اکنون غرب زده شده اند. یکی از مشخصه های ماهیت گرایی این است که شرق شناسان غربی و بنیادگرایان اسلامی در حالی که در ارزش گزاری دیگران با هم متفاوت هستند اما در عمل به شکل تعجب برانگیزی با هم هم نظرند. برای هردوی آنها اسلام دارای ماهیت مشابهی است با این تفاوت که بنیادگرایان این ماهیت را مثبت می دانند و شرق شناسان آن را مشکل آفرین.
برای غیر ماهیت گرایان یعنی کسانی که اسلام را در مفهوم نرم افزار می نگرند « اسلام » فقط مفهوم کلی برای پدیده های چند شکله است. بعضی از نظریه پردازان این مکتب توصیفی از اسلام (یا شرق) به معنای دقیق کلمه را غیرممکن دانسته و آن را اساساً رد می کنند. دیگران به این نتیجه گیری کفایت می کنند که اسلام قابل تفسیر است و خودش را با زمانه تطبیق می دهد و این که پیوسته ایجاد تفاوت های بیشتر با اصول یا مجموعه قوانین مرجع (Quellcode) و آن نسخه نخستین امکان پذیر است. در یک چنین برداشتی از اسلام شریعت و دموکراسی می توانند با هم سازش داده شوند زیرا آنها شریعت را چیزی در نظر می گیرند که قابل تغییر است.
این شیوه نگرش نرم به اسلام دارای یک ضعف قابل ملاحظه است. نکته این جا است که آنچه آنها اسلام می خوانند حد و مرز روشنی ندارد. در بازگشت به همان اصطلاحات رایانه ای معنای چنین برداشتی آن خواهد بود که الگوی نرم افزاری تغییرات در اصول یا در مجموعه قوانین مرجع را نیز غیر قابل انجام نمی داند. اما معنای چنین چیزی این خواهد بود که اسلام می تواند شکل هایی را نیز بپذیرد که آنها لزوماً با هیچ کدام از تجلی های تاریخی اش عملاً سروکاری نداشته اند. و اکنون این پرسش سر بر می آورد که از کدام نقطه ی تکامل نرم افزاری به بعد دیگر معقولانه تر خواهد بود که از برچسب « اسلام » به طور کل صرف نظر شود. یعنی درست به همان گونه که ما نیز از این که خود را با برچسب مسیحیان یا جهان مسیحیت یا سرزمین مسیحیت قلمداد کنیم به طور کل صرف نظر کرده ایم و به جای آن مایل هستیم که خود را به عنوان « تمدن غربی » یا جامعه ارزشی غرب » بنامیم. ما کاملاً به این نکته آگاهی داریم که « ارزش های غربی » را نمی توان صرفاً با مسیحیت برابر دانست، حتی با وجود آن که شاید ارزش های مسیحیت هم بالاخره بخشی از این ارزش های غربی را تشکیل دهند.
اگر خواسته باشیم که نقطه نظرات پیشروهای طرفدار نظریه نرم افزاری را بپذریرم، در آن صورت به نظر می رسد که اسلام در حال حاضر وارد مرحله ای می شود که مسیحیت مدت هاست در آن قرار دارد. اندیشه هایی که همچنان تا زمان حال با درک مرسوم از اسلام بیگانه هستند (و البته با اصول اعتقادی آن) در شرایطی با اسلام در یک جا جمع آورده می شوند که مقاومت های موجود نادیده گرفته می شود.
به این ترتیب ممکن می گردد که از یک فمینیسم اسلامی سخن گفته شود یا اسلام را به نحوی مورد تفسیر قرار دهند که با جدایی دین از سیاست که در غرب متداول است سازگار درآید و از این قبیل. تمامی این ها اشتباه نیستند، بلکه تلاش های ارزشمندی برای روبراه کردن اسلام برای زمانه ی ما هستند. لیکن با این تعریف جدید از اسلام پیوسته دشوار تر می شود معین نمود که اسلام اساساً چیست. از این رو هم زمان حرکت مخالف با آن یعنی بنیادگرایی نیز که اسلام را برای تمامی زمان ها به همان نحوی که در بیش از هزار سال قبل دوران شکوفایی خود را تجربه می کرد ادامه می دهد بسیار پر طرفدار است.
نبرد فرهنگ ها در چنین نگرشی همچنین نبردی برای معنای جدیدی از اسلام است. نه فقط ما که قبل از بقیه خود مسلمانان در این باره که اسلام حقیقتاً چیست یا باید باشد دچار اختلاف نظر شده اند. بنابراین در برابر تمامی کسانی که مدعی اند می دانند که اسلام در واقعیت امر چیست (چه این ها مسلمان باشند و چه نباشند) باید تردید داشت. آنها در نهایت اسلام را فقط از ذهن خود می بینند و معنا می کنند.
علاوه بر آن در مورد خود ما نیز وضعیت به همین منوال بوده است. چه کسی می تواند برای ما تعریف کند که « ماهیت غرب » چیست؟
ادامه دارد . . .
URL dieses Artikels
http://www.perlentaucher.de/artikel/4940.html