برگردان علی محمد طباطبایی
9 نوامبر 1918 و 9 نوامبر 1989: گفتگو با تاریخ نگار آلمانی هانس اولریش وهلر
در باره انقلاب های آلمان.
تاگس اشپیگل: آقای وهلر، هر ساله در 9 نوامبر دو رویداد بزرگ با هم تلاقی می کنند: انقلاب 1918 به نظام سلطنتی در آلمان خاتمه داد و با گشودن دیوار در 1989 سقوط آلمان شرقی بوقوع پیوست. دو انقلاب در آلمان که فقط یکی عاقبت به خیر شد.
وهلر: رویدادهای نوامبر 1918 از نظر من حقیقتاً در حد یک انقلاب جلوه می کنند آنهم به این دلیل که پس از تقریباً یک هزار سال نظام سلطنتی را در تمامی نقاط آلمان سرنگون کرد. نه فقط در طبقه بالا در امپراتوری (Kaiserreich) که طی فقط چندین روز در تمامی 24 ایالت سلطنت محو گردید. علاوه بر این ما شاهد برگرداندن تمامی نظام سیاسی هستیم، هرچند نه با خلع کامل نخبگان قدیمی از قدرت. برعکس در مورد به اصطلاح انقلاب مسالمت آمیز 1989 می توان این پرسش را مطرح کرد که آیا اصلاً آن رویدادها در حد یک انقلاب بوده است. یا بلکه بیشتر یک حرکت اعتراضی توده وار بود و از این شانس برخوردار گردید که گورباچف در حکم یک رهبر به طور غیر معمول دوراندیش شوروی عمل نمود و این که دولت بوش/بیکر به عنوان تنها رهبری دموکرات دولت آلمان غربی را مورد حمایت قرار داد. علاوه بر آن، مردی از ایالت فالتس یعنی هلموت کوهل این نکته را به درستی دریافت که در آن لحظه پنجره ای از جنس زمان برای اتحاد دوباره بازشده بود. یک سال بعد گورباچف سقوط کرد.
تاگس اشپیگل: آیا مهمترین افرادی که نقش اصلی را بازی کردند توده های مردم در خیابانها بودند یا سیاستمدارانی که در راس قدرت قرار داشتند؟
وهلر: اگر از کسانی که در تظاهرات خیابانی لایپسیگ شرکت داشتند بپرسید خواهند گفت که نیروی سرنوشت ساز برای سرنگونی را خود آنها و مبارزینی که همراهشان در خیابانها بودند اعمال کرده اند. این دیدگاهی قابل احترام است، هرچند تاکنون تصور از یک انقلاب پیوسته با اعمال خشونت همراه بوده است. همان چیزی که در سال 1918 توسط کارگران و سربازان معترض دیده شد. انقلاب نوامبر تبدیل به یک جنگ داخلی گردید که تا 1923 ادامه داشت. در باره آلمان شرقی که در حال اضمحلال بود نمی توان آن را تصدیق کرد، بلکه این عملکرد بزرگ حرکت های اعتراضی بود، کسانی که توانستند احساسات خود را کنترل کنند. اگر ماکیاولی زنده بود احتمالاً چنین نظر می داد که بهتر بود چندتایی از مقامات پلیس مخفی را در خیابانها بدار می زدند تا نشان دهند که با چه نیروی عظیمی مردم خواهان تغییر نظام سیاسی خود هستند. هرچند مخالفینی که مشغول مذاکره بودند تصور می کردند می توانند به کمک یک دموکراسی مبتنی بر توافق میان گروه های مختلف (Konsensdemokratie) یک جمهوری دموکراتیک آلمان اصلاح شده را ایجاد کنند. این چیزی بود که البته ممکن نبود. درست در همان لحظاتی که آنها با حرفه ای های احزاب غربی آغاز به مذاکره کردند بلافاصله تبدیل به طرف ضعیف تر شدند.
تاگس اشپیگل: به موضوع اصلی بحث خود یعنی نوامبر 1918 بازگردیم. گام اول برای انقلاب را ملوانان شهر بندری کیل برداشتند که به هیچ وجه نمی خواستند در یک نبردآخرین دریایی جان خود را از دست بدهند. آیا این اخگر انقلابی از این جهت به نقاط دیگر سرایت کرد که قشرهای بالایی جامعه آلمان آن دوره به هیچ وجه قابل اصلاح نبوده و سنت های آنها به طور کامل به زمان گذشته تعلق داشت؟
وهلر: در 1917 ملوانان پی بردند که همقطاران معترض آنها را به شدت مجازات کرده بودند. هنگامی که این خبر دهان به دهان می گشت که ناوگان جنگی باید برای نبرد عازم شوند و بعضی از افسران گفته بودند که ما به سوی جنگی سرنوشت ساز می رویم ملوانان بیش از این فرمانبرداری نکردند. آنها نه فقط در نتیجه جنگ بسیار خسته شده که همچنین از ناتوانی حکومت در اصلاح خود به شدت منقلب شده بودند. انتظار بر این بود که سربازان جان خود را در سنگرها به خطر اندازند و سپس به میهنی بازگردند که فقط می توانستند در انتخابات طبقاتی به عنوان پائین ترین طبقه شرکت کنند. در طبقه اول در شهر اسن (Essen) فقط آقای کروپ وجود داشت که می توانست شهرداران را خودش شخصاً با یک ندا تعین کند. این وضعیت چنان در حکم یک بی عدالتی بارز بود که یکی از ناگوارترین مقاله های ماکس وبر مربوط به همین شیوه حق شرکت در انتخابت است. در درون خود رایش تا اکتبر 1918 همچنان همه چیز مانند سابق عادی بود. اما این وضعیت چنان خشمی پنهانی را باعث شده بود که درست هنگامی که دریچه های اطمینان قدرت حاکمه از کار خود بازماندند در چشم بهم زدنی در تمامی شهرها شوراهای کارگران و سربازان بوجود آمده و رژیم را سرنگون کردند.
تاگس اشپیگل: انقلاب روسیه قاعدتاً باید همچون تکانه شدید روحی اثر کرده باشد.
وهلر: بزرگترین شهر صنعتی آن زمان آلمان برلین بود. در آنجا و همچنین در منطقه ی صنعتی روهر و راین یک قشر کارگری تندرو وجود داشت که افراد آن مدتی نیز در شرایط بسیار بد جبهه ها بوده و دوباره برای فعالیت در صنایع نظامی مرخص شده بودند. برای آنها مسئله تعین کننده درخواست صلح بلشویک ها بود و نه چندان برنامه انقلابی. در این زمان هنوز هم کسی نمی دانست که تلاش های لنین به کجا ختم می شود. یک حزب چپ کودتا کرد و اولین تلگرام ها که تحت عنوان « خطاب به همه » آمد خواستار صلح بود. در واقع یک شعار با تاثیری به شدت قابل توجه.
تاگس اشپیگل: آلمان به مدت سه ماه و تا فوریه 1919 دارای یک رهبری سوسیالیستی بود و همراه با مشروعیت انقلابی. سپس جمهوری وایمار هرکاری از دستش ساخته بود انجام داد تا بر انقلاب غلبه کند.
وهلر: سوسیال دموکراسی به آن شکلی که به لحاظ ذهنی و سیاسی در امپراتوری پادشاهی شکل گرفته بود تمایلی به انقلاب نداشت. ابرت که دو پسرش را در جنگ از دست داده بودمی گفت: « از انقلاب به همان اندازه ی عملی خلاف متنفرم. » حزب سوسیال دموکرات ابرت به نحوی تنظیم نشده بود که همراه با USPD (حزب سوسیال دموکرات مستقل آلمان) و بویژه با افراد اسپارتاکوس در تندروترین طیف چپ یک انقلاب را به روی صحنه بیاورد. هنگامی که کارل لیبکنشت و روزا لوکزامبورگ در برلین و پس از تردیدهای طولانی ـ که این را باید به افتخار آنها گفت ـ تصمیم گرفتند یک جنگ داخلی به راه بیندازند، تمامی سیاستمداران برجسته SPD بر این اندیشه بودند: این امکان پذیر نیست، نمی توان در یک جنگ بازنده شد و آنگاه کشور را دچار هرج و مرج کرد.
تاگس اشپیگل: این یک انقلاب سیاسی و نه اجتماعی بود. دستگاه رهبری امپراتوری از دادگستری گرفته تا ارتش همچنان در پست های خود باقی ماند و همان شأن منزلت سابق را حفظ کرد. آیا این همان نقص مادرزادی جمهوری وایمار بود؟
وهلر: این پرسش نیز به شدت مطرح است که یک انقلاب اجتماعی در آن زمان چه می توانست باشد. کارگران بعد از آن که شوراهای کارگری منحل شدند نسبتاً آرام مانده بودند تا این که بالاخره نوبت به برخوردها میان ارتش سرخ روهر و گروه های متشکل از ناسیونالیست ها و جوانان طرفدار جریان های محافظه کار موسوم به تشکیلات داوطلبین (Freikorpsverbänden) رسید. در مناطق روستایی در هر حال بر ضد تیولداران و زمیندارن بزرگ یک انقلاب اجتماعی برای به اجرا گذاردن در کار نبود. سوسیال دموکرات ها به درستی می دانستند که تامین مواد خوراکی شهرهای گرسنه ممکن بود در چنان صورتی به خطر افتد. البته تردیدی وجود ندارد که ادامه کار سرآمدان قدیمی برای جمهوری وایمار بسیار مصیبت آمیز بود. ترکیب ارتش رایش از افسران وفادار امپراتوری تشکیل می شد که اکثر آنها به شدت محافظه کار بودند. مقامات دادگستری رایش و دستگاه اداری در وازرت خانه ها و بخشداری ها و شوراهای روستایی به طور کامل دست نخورده ماندند. نتیجه آن نیز در 1930 خود را نشان داد. در چنین هنگامی نیروهای ضد دموکراتیک به قدری مقتدر بودند که می توانستند اکثریت را تشکیل دهند.
تاگس اشپیگل: دوباره به 1989 بازگردیم. شما در جلد پنجم کتاب خود « تاریخ اجتماعی آلمان » می نویسید که در جمهوری دموکراتیک آلمان در حقیقت هیچ جنبش مخالف واقعی وجود نداشته.
وهلر: به هر حال جنبشی که قابل مقایسه با حرکت های مخالف در لهستان، چکسلواکی یا مجارستان باشد وجود نداشت. البته علت چنین وضعیتی نیز روشن است: این کشورها تقسیم نشده بودند. برای آنها بخش دیگری از همان کشور خودشان که در مقایسه پیوسته در وضعیت برتر قرار داشته باشد مطرح نبود. بنابراین پیوسته با شدت بیشتری با مخالفین در آلمان شرقی برخورد می شد. هنگامی که لخ والسا اعتصاب دانسیگ را سازمان می داد به سرعت توسط صدها روشنفکر مورد حمایت قرار گرفت. در آنجا چنان سوء ظن پنهانی عظیمی در برابر رژیم وجود داشت که او می دانست تنها نخواهد ماند. اما چنانچه کسی که در ینا دست به مخالفت می زد می دانست که سروکارش به پلیس مخفی ختم خواهد شد.
تاگس اشپیگل: شما در این کتاب خود و در رابطه با نظام حکومتی جمهوری دموکراتیک آلمان از « نظام سلطانی » سخن می گوئید. انسان به یاد قصه های هزار و یک شب می افتد.
وهلر: این اصطلاحی است که ماکس وبر آن را ساخته است. تمامی نظام های حکومتی دیگری که او توصیف می کند ـ کاریزماتیک، سنتی، خردگرا ـ با وضعیت آلمان شرقی متناسب نیستند. از نظر ماکس وبر نظام سلطانی نوعی رژیم سیاسی است که رهبران آن می توانند با خودرائی تمام عمل کنند. چنانچه نتایج بررسی های جدید در خصوص آلمان شرقی سابق را ملاحظه کنیم پی خواهیم برد که چگونه یک باند بسیار کوچک به دور اریش هونکر متشکل از میلکه و گونتر میتاگ تصمیم های اصلی کشور را می گرفتند، یعنی آنچه نه در پولیت بورو و نه در کمیته مرکزی به هیچ وجه مورد بررسی بیشتر و توافق آنها قرار نمی گرفت.
تاگس اشپیگل: شما از واژه های مجادله آمیز استفاده می کنید. آیا از این بیم ندارید که محققین کارهای شما را به پرسش گیرند؟
وهلر: در تمامی جلدهای تاریخ اجتماعی من از چنین واژه هایی استفاده می شود. به ویژه در مورد آلمان شرقی، زیرا برای من دیکتاتورهای سرخ همان قدر سرکوب گرند که دیکتاتورهای قهوه ای.
تاگس اشپیگل: شما به شدت مورد انتقاد قرار گرفتید، زیرا شما جمهوری دموکراتیک آلمان را به عنوان « پانوشتی » بر تاریخ آلمان می خوانید و در کتاب خود خیلی کم به آن می پردازید.
وهلر: در رابطه با « پانوشت » من از اشتفان هیم (Stefan Heym) نقل قول آورده ام.
تاگس اشپیگل: آیا نمی تواند این گونه باشد که شما به عنوان فردی دیرینه از آلمان غربی (در بیله فلد) به اندازه کافی علاقمندی به جمهوری دموکراتیک آلمان پیدا نکرده اید؟
وهلر: آنها به من اجازه اقامت ندادند. نام تاریخ نگاران بیله فلد تا 1989 در یک فهرست سیاه ثبت شده بود. آنها از همکاران محافظه کارمان هراسی نداشتند بلکه ظاهراً از ما می ترسیدند. فقط یکبار در 1966 من موفق شدم که از روی اتفاق به آرشیو مرکزی جمهوری دموکراتیک آلمان در پوتسدام و مرسبرگ راه یابم. در آنجا اسنادی از دوره ی رایش وجود داشت که بدون آنها نمی توانستم کتاب خود در باره بیسمارک و امپریالیسم را بنویسم. هنگامی که آغاز به کار کتاب پنج جلدی تاریخ اجتماعی خود نمودم، مقارن بود با اولین موج اوستالژی (Ostalgiewelle که منظور از آن غم قربت مردم آلمان شرقی سابق برای جلوه هایی از فرهنگ . زندگی روزمره در رژیم گذشته است. مترجم). من شدیداً تحت تاثیر قرار گرفته بودم. با خود می اندیشیدم که این حکومت را واژگون کرده اند و حالا نوبت دگرگون کردن آن است. اما بدون من.
http://www.tagesspiegel.de/kultur/;art772,2656197