مایکل رووز
برگردان علی محمد طباطبایی
آیا سرنوشت علم و دین خصومت متقابل است؟ امروز هر بچه ی مدرسه ای می آموزد که چگونه گالیله مجبور به زانو زدن شد تا عقیده اش را عوض کند، یعنی نظریه ای را که می گفت زمین است که به دور خورشید می گردد و نه برعکس آن. یا این که در 1859 هنگامی که چارلز داروین کتابش در باره ی منشأ انواع را منتشر کرد و ادعا نمود که تمامی سازواره های زنده به انضمام انسان ها نتیجه ی فرآیند بسیار طولانی و آهسته ی تکامل هستند، چگونه کلیسا برای بار دیگر مبارزه ی سرسختانه ای را آغاز نمود. امروز به ویژه در آمریکا بسیاری از مسیحی های طرفدار به اصطلاح آفرینش باوری (Creationists) هنوز هم مدعی هستند که منشأ انسان را باید در فصل های آغازین سفرپیدایش یافت و نه در کشفیات علمی.
اما تاثیر متقابل میان تکامل و دین پیچیده تر از مخالفت و نزاع است. اندیشه های تکاملی خود از دین مشتق شده است. یونانیان باستان تصوری از پیشرفت، زمان جهت دار و تاریخ خطی نداشتند، اندیشه ای که صرفاً در نوع انسان است که به اوج خود می رسد. این تصور نوعی مفهوم به ارث رسیده از فرهنگ مسیحیت و آئین یهود است که در قرن هژدهم آغازگران اندیشه های تکاملی مانند اراسموس پدربزرگ داروین افکار خود را در لحن و بافتی از یک چنین قرائت های دینی از خاستگاه ها بیان می کردند.
داروین به شخصه شدیداً تحت تاثیر تصورات مسیحی بود، به ویژه در قسمت هایی که به مراتب کمتر انتظار آن می رفت: بخصوص در اعتقاد او به انتخاب طبیعی ـ بلای جان کلیسا ـ به عنوان انگیزه حرکت بخشی برای تکامل. داروین بر این نظر بود که موجودات بیشتری از آنچه می توانند باقی مانده و به تکثیر خود بپردازند زاده می شوند که نتیجه ی آن تنازع بقاء است و این که پیروزی در این نزاع تا حدی تفاوت های فیزیکی و رفتاری میان فاتحین و شکست خوردگان را منعکس می سازد. فاتحین جانورانی هستند که به خوبی با محیط زیست خود تطبیق یافته اند ـ یعنی ویژگی هایی را تکامل بخشیده اند که به آنها برای ادامه ی زندگی و تولید مثل خود کمک می کند.
در پس اهمیتی که داروین برای سازگاری جانوران با محیط زیست قائل است در واقع باید تربیت مسیحی او را دید که خود را در ظاهری جدید مخفی کرده است. یک استدلال سنتی برای وجود خداوند یعنی همان « برهان نظم » این مسئله را مورد تاکید قرار می دهد که بخش های آلی با جهان پیرامونی خود سازگار شده اند و مدعی است که تنها راهی که موجودات می توانستند بوجود آیند از طریق نحوه ی عمل قسمی هوش بوده است. برای مثال چشم مانند یک دوربین نجومی عمل می کند. از آنجا که هر دوربین نجومی یک سازنده دارد چشم نیز باید یک سازنده داشته باشد ـ یعنی همان بینایی سنج بزرگ آسمانی. داروین طبیعت شبه خلقت موجودات زنده و بخش های آنها را پذیرفته بود اما در جای خدای دین مسیح به مفهومی علمی از اتنخاب طبیعی متوسل می گردید.
علم و دین هنوز هم در باره ی میراث نظریه ی داروین در باره ی تکامل توسط انتخاب طبیعی در حال نزاع هستند. آن گونه که زیست شناس دانشگاه آکسفورد ریچارد داوکینز اشاره می کند « با وجودیکه الحاد به طور منطقی قبل از داروین پذیرفتنی و معقول بود، اما داروین این امکان را برای افراد ملحد ایجاد کرد تا بتوانند یک بی خدای روشنفکر باشند. بدون انتخاب طبیعی توسل جستن به خداوند معقول بود. اما بعد از داروین و انتخاب طبیعی ما یک تبیین برای سازگاری موجودات داریم که دیگر نیازی به نقش خداوند ندارد و این امکان را ایجاد می کند که یک فرد غیر معتقد به دین باشیم حتی در مواجه با موجودات و بخش های شبه خلقتی آنها ».
اما داوکینز از این هم فراتر می رود واستدلال می کند که چنانچه شخصی یکی از پیروان داروین باشد به طور معقول باید یک ملحد هم باشد. داوکینز از یک نظر با طرفداران نظریه ی آفرینش باوری هم عقیده است: یعنی با ناسازگاری داروینیسم و مسیحیت با یکدیگر. وی در کتاب خود با عنوان « رودخانه ای از باغ عدن » می نویسد: « جهانی که ما مشاهده می کنیم دقیقاً دارای ویژگی هایی است که باید باشد و این در واقع جهانی است که در آن نه طراحی وجود دارد، نه هدفی، و نه خیر و شری و تنها چیزی که در آن دیده می شود سردی و بی تفاوتی کور و سنگدلانه است. »
داوکینز در جای دیگری به طور مستقیم دین را مورد حمله قرار می دهد: « این نوع نگرش به جهان که دینداران به طور سنتی می پذیرند در مقایسه با جهان به آن شکلی که واقعاً وجود دارد مذبوهانه، رقت بار و بی ارزش است. جهانی که توسط دین های تشکل یافته معرفی می شود جهان بسیار کوچک قرون وسطایی و شدیداً محدود شده است ».
اما من یک نفر کاملاً مطمئن نیستم که جهان قرون وسطایی تا چه حد واقعاً کوچک بوده است. اغلب متفکرین آن زمان برآورد عرب ها را پذیرفته بودند که می گفت جهان باید دویست میلیون مایل وسعت داشته باشد، اندازه ای که به قدر کفایت وسیع بود ـ حتی برای یک استاد ملحد از دانشگاه آکسفورد.
اما علی الظاهر چه شما به وجود خدای مسیحی ها معتقد باشید یا نباشید (یا به هر نوع دیگری از خدا) نتیجه گیری های دلگیر و مایوس کننده ی داوکینز ضرورتاً بدست نمی آید. در پرتو نظریه های داروین شاید انسان نباید دیگر یک مسیحی معتقد باقی بماند، اما معنای آن این نیست که نمی تواند یک مسیحی به طور کل باشد.
در واقع پاپ جان پائول دوم کسی که به طور معمول در تعهدات دینی خود به عنوان فردی ضعیف توصیف نشده است آشکارا بر تکامل ـ حتی بر داروینیسم ـ صحه گذارد. البته برای او همواره دخالت ویژه ای برای آن که روح انسان قدم به این جهان گذارد باقی می ماند، اما روح (اگر اصلاً چنین چیزی وجود داشته باشد) به دشواری می تواند به عنوان مفهومی علمی تلقی گردد.
افرادی مانند داوکینز ـ و در این مورد بخصوص طرفداران نظریه ی آفرینش باوری ـ در باره ی هدف های علم و دین دچار اشتباه می شوند. علم سعی دارد که در باره ی جهان مادی و این که چگونه کار می کند چیزی بگوید، هدف دین دادن معنا به جهان و جایگاه ما در آن است. علم پرسش های عاجل و نزدیک مطرح می کند و دین پرسش های نهایی را.
بدین ترتیب هیچ مناقشه ای وجود نخواهد داشت مگر هنگامی که کسی از روی خطا پرسش هایی از یک قلمرو را نیازمند پاسخ هایی از قلمروی دیگر تصور کند. علم و دین، تکامل و مسیحیت چنانچه هرکدام جایگاه اصلی خود را در مسائل انسانی به درستی دریابند ـ و در درون این محدوده ها باقی بمانند ـ نیازی به منازعه نخواهند داشت.
مایکل رووز استاد فلسفه در دانشگاه دولتی فلوریدا است و نویسنده ی کتاب های بسیار. جدید ترین اثر او کتابی است با عنوان « داروین و خلقت: آیا تکامل هدفی دارد؟ ».
Making Peace Between Darwinism and Christianity. By Michel Ruse
Project Syndicate 2004.
درباره ی تمامی دین های دنیا اگه می شه مطلب بدین ممنون
ID من aizazm_68@yahoo.com ممنون میشم مطلب بدی