ادراک شباهت سیماشناختی در زندگی و هنر
ای.اچ. گمبریچ
بخش چهارم
برگردان علی محمد طباطبایی
تصویر 7: سرهنگ بلیمپ اثر دیوید لو
جامعه شناسان پیوسته و به طرزی فزاینده این حقیقت را به یادمان میآورند که ما همگی هنرپیشگانی بیش نیستیم و مطیعانه همان نقشی را بازی میکنیـم که جامعه برایمان مهیا کرده است ـ حتی در مورد « هیپی ها » هم این حقیقت صادق است. ما در جامعه ای که با آن کاملاً خوگرفته ایم به مقدار بسیار زیادی به نشانه های خارجی این نقشها حساسیت نشان میدهیم و غالب مقوله بندی های ما راجع به آنها هستند. ما آموختهایم که تیپهای شخصیتی را از یکدیگر تمیز دهیم، یعنی آن تیپهائی که نویسندگان و طنزنویسان، ما را با آنها آشنا میسازند: یکی از آنها تیپ نظامی است، سرهنگ بلیمپ اثر دیوید لو که یادش به خیرباد. دیگر تیپ ورزش دوست و شیک است، تیپ هنری، کارمندی، دانشگاهی و به همین نحو در سرتاسر فهرست بلند و بالای کمدی زندگی. به طور قطع این آگاهی و شناخت از پذیرش نقش برایمان صرفه ی جوئی بزرگی در تلاش هایمان در رفتار با انسانهای پیرامون خود به همراه میآورد. ما تیپ ها را تشخیص میدهیم و انتظارات خود را با آنها تطبیق میدهیم: مردنظامی با چهره ای سرخ گون که معمولاً صدایش غرش انگیز است، از مشروبات قوی خوشش میآید و از هنر نقاشی مدرن بیزار.
بی تردید زندگی به ما آموخته است که باید برای حالتهائی که در آن ممکن است چنین نشانه های ویژهای ما را به گمراهی بکشانند آمادگی داشته باشیم. بنابراین هرگاه به استثنائی از این قاعده برمیخوریم و تجسم کاملی از یک تیپ را مییابیم، چه بسا بگوئیم: « این مرد چنان همان تیپ اندیشمندِ اروپای مرکزی است که نمیتواند واقعیت داشته باشد. » اما غالباً صحـت دارد. ما خود را چنان بر اساس انتظارات دیگران قالب ریزی میکنیم که نقاب را، و یا به قول جانگیانر (Jungianer) آن نقاب شخصیتی را میپذیریم که زندگی برایمان در نظر گرفته است و ما چنان با تیپ مخصوص به خودمان جوش میخوریم که تمامی رفتارمان، حتی طرز راه رفتن و حالت چهره ی ما مطابق با آن تیپ شکل میگیرد. چنین به نظر میرسد که انسان از این نقش پذیری خود نمی تواند فراتر رود مگر البته شکل پذیری در خانم ها. آنها در مقایسه با آقایان با آگاهی بیشتری بر تیپ و تصویر ظاهری خود وقت وکار صرف می کنند و غالباً سعی دارند که به کمک لوازم زیبائی و سبک آرایش مو، خود را بر طبق بعضی الگوهای آرمانی از جهان مد یا سینما بیارایند.
اما این الگوهای آرمانی چگونه ظاهر خود را میآرایند؟ زبان مد به ما پاسخی ناقص و نیمه تمام میدهد. آنها در جستجوی تشخصی نمایانگر هستند، در جستجوی ویژگی خیره کننده ای که آنها را برجسته سازد و به کمک نوع جدیدی از دل انگیزی توجه دیگران را نسبت به آنها برانگیزاند (11). یکی از زیرک ترین هنرپیشه های تئاتر خانم ایوت گیلبرت در خاطراتش شرح میدهد که چگونه در جوانی آگاهانه دست به کار شد تا تیپ مخصوص خودش را خلق کند. از آنجا که او در مفهوم مترادف زیبا نبود، تصمیم گرفت که چهرهای متفاوت از دیگران داشته باشد. مینویسد: » دهان من پهن بود و لبهای باریکی داشتم و من از کوچکتر کردن آنها به کمک لوزم زیبائی منصرف شدم، زیرا در آن ایام تمامی خانم های روی صحنه لبهای کوچک قلبی شکل داشتند (12). به جای آن او اصرار ورزید تا لبهایش در برابر صورت رنگ باخته اش از جلوه ی بیشتری برخوردار گردد. لباس او همچون پیراهنی ساده بود. هرگز زیورآلات با خود نداشت. اما نیم رخ بسیار چشمگیرش را با انتخاب یک جفت دستکش بلند مشکی که زبانزد مردم شده بود کامل می کرد. بدین ترتیب ظاهر او به عنوان آفرینشی سنجیده به هنرمند پاسخی قابل قبول ارائه کرد، چرا که توانست در آن چند ضربه ی کارسازی خلاصه شود که ما از لیتوگرافی تولوز لوترک به خاطر میآوریم.
تصویر 8 و 9: ایوت گیلبرت، سمت راست توسط رِنِویتز فن لوفن، 1899، سمت
چپ لیتوگرافی توسط تولوزلوترک
ادامه دارد . . .
پانوشت ها:
11 ـ تصویر انسانی دستکاری شده یا Das manipulierte Menschensbild از Liselotte Strelow ، دوسلدورف، 1961.
12- Yvette Guilbert,La chanson de ma vie (Paris, 1927).