ادراک شباهت سیماشناختی در زندگی و هنر
ای.اچ. گمبریچ
بخش هشتم
برگردان علی محمد طباطبایی
تصویر 17: وینستون چرچیل، عکاسی شده توسط کارارش، أتاوا
اگر اینگونه به مسئله نگاه کنیم، معجزه ای که روی میدهد این نیست که بعضی عکس ها یک ویژگی عمومی را ضبط میکنند، بلکه در این واقعیت است که هم دوربین عکاسی و هم قلموی نقاشی علی رغم ناتوانی در استفاده از حرکت می توانند شباهتی قانع کننده بوجود آورند و نه فقط از نقاب که حتی از چهره یا به عبارتی از حالت زنده بودن نیز احساسی در ما ایجاد کنند.
مسلماً اگر آن ویژگی مربوط به ادراک که من آنرا در کتابم هنر و توهم « سهم مشاهده گر» نامیده ام وجود نمی داشت، نقاش و عکاس نمیتوانستند هرگز به انجماد تصاویرِ از حرکت بازمانده غلبه کنند. ما این آمادگی واستعداد را داریم که بر روی عکسِ از حرکت بازمانده زندگی و بیان [حالت] را منعکس کنیم و از تجربیات شخصی خودمان به آن بیفزائیم، یعنی آنچیزی که در حقیقت در آن [عکس] وجود ندارد. در نتیجه نقاشِ چهره که بر آن است تا فقدان حرکت را جبران کند باید قبل از هرچیز این عمل انعکاس دادن [یا افزودن] ما را تحریک کند. او باید چندپهلوبودن چهره های بیحرکت را به طریقی مورد بهره برداری خود قرار دهد تا گوناگونی برداشت های ممکن به ظاهری زنده [نما] بینجامد. چهره ی بدون حرکت باید به عنوان محل تلاقی بعضی حرکتهای تا حد ممکن گویا و معنی دار به نظر آید. به طوریکه یکبار عکاسی حرفه ای به اغراقی قابل اغماض به من گفت، وی حالت و بیان هائی را جستجو میکند که تمامی حالت و بیان های دیگر را در خود داشته باشد. بررسی دقیق عکس های چهره که خوب از آب درآمده اند عملاً اهمیت ابهام را مورد تائید قرار میدهند. به هنگام گرفتن عکس از چهره ی مدل، قصد آن نداریم که او را در حالتی که واقعاً در آن لحظه قرار دارد ببینیم. ما میخواهیم بتوانیم که از این خاطره دست به تجرید زده و او را در حال و هوایی واقعی تر و زنده نماتر ببینیم.
شرح حال یکی از موفقیت آمیز ترین و پرطرفدارترین عکس های وینستون چرچیل در مقام رهبر جنگ شاید بتواند این نکته را توضیح دهد. یوزوف کاراش (Yousuf Karash) برایمان تعریف می کند که تا چه اندازه نخست وزیرِ گرفتار و پرمشغله طی دیدارش در أتاوا در دسامبر 1941 برای آنکه جهت تهیه ی عکسی مدل باشد بیعلاقه بود. همه ی آنچه که چرچیل با آن موافقت کرده بود دو دقیقه بیشتر نبود، یعنی وقتی که از مجلس به سالن انتظار میرفت. هنگامی که نخست وزیر با ابروانی درهم کشیده نزدیک میشد، کاراش سیـگار برگ او را از میان لبانش ربود و این عملِ عکاس، نخست وزیر را حسابی عصبانی کرد. اما این حالت و بیان که در حقیقت چیزی بیشتر از عکس العملی گذرا در برابر حادثه ای پیش و پا افتاده نبود کاملاً برای به نماد درآوردن تمرد و سرپیچی در برابر دشمن مناسب از آب درآمد. این حالت و بیانِ ویژه در عکس توانست در یادبودی از نقش تاریخی چرچیل تعمیم داده شود (14).
یقیناً بهره برداری عکاس ها از چندمعنایی یا قابلیت تعبیر و تفسیر یک نگاه غضبناک امر متداولی نیست. آنها اغلب از ما میخواهند تا [برای عکس گرفتن] لبخند بزنیم، گرچه فرهنگ عوام انگلیسی معتقد است که با گفتن واژه ی » cheese « همان اثر لبخند را در اطراف لبهایمان میتوانیم ایجاد کنیم. لبخندِ بازمانده از حرکت یقیناً نشانه ای چند پهلو و پرظرفیتی است از سرزندگی و نشاط که از زمان یونان باستان در هنر مورد استفاده قرار گرفته است تا [خاصیت] شبیه بودن به زندگی را افزایش دهد. مشهور ترین نمونه از چنین استفاده ای مونالیزا اثر لئوناردو است، کسی که لبخندش موضوعی بود برای تفسیرهای چنان خیالی و بی اساس. شاید هنوز هم بتوانیم به کمک مقایسه ی نظریه ی عرف عام با تجربه ی غیر منتظره اما موفقیت آمیز در باره ی این تاثیرگذاری بیشتر بیاموزیم.
راجر دِپایلز* Roger de Piles (1709ـ 1635) که به او اولین گفتار تفضیلی در باره ی نظریه ی نقاشی چهره را مدیونیم، به نقاشان اندرز می دهد که به بیان و حالت [مدل خود] توجه داشته باشند:
در نقاشی چهره این دقت در طراحی نیست که اهمیت اصلی را دارد، بلکه آنچه به اثر حالت زنده بودن و واقعیت را می بخشد و در درجه ی اول اهمیت قرار دارد مطابقت اجزاء در لحظه ی بخصوصی است که در آن سرشت و خلق و خوی مـدل باید به درستی توسط نقاش دریافت شود . . . فقط معدودی از نقاشان در کنارهم گذاردن اجزاء چهره به قدر کفایت مراقبت به خرج داده اند: گاهی [در یک اثر] دهان در حالت لبخند زدن است اما چشمان او حالت غمناکی را تداعی میکنند و در موارد دیگر چشمان مدل بشاش اند و گونه ها بیحالت، که در نتیجه ی آن اثر هنری حالت غیر واقع بینانه پیدا میکند و غیر طبیعی به نظر میرسد. از این رو باید مراقب باشیم که چنانچه مدل چهره ای شاد را به معرض نمایش میگذارد، چشمانش را تنگ تر و گوشه های لبش را به طرف بالارو به سوراخ های بینی و گونه ها را متورم و ابروان را فراخ نقاشی کنیم (15). |
14- yosuf Karah, Portraits of Greatness (Edinburgh, 1959).
15- Roger de Piles,Cours de Peinture par Principes (Paris, 1708), p.265.
مرا دریاب ای همه آسمان آبی. از خاکستر وجود من بگذر و بگستر بر پهنه ارغوانی دستان خود تا شاید اگر باران بارید، من نیز جزئی از دریای رحمت تو شوم.
Pay attention to me. You blue all the sky. Pass from the ashes of my existence and poor on purple area of your hand. Till maybe if it was rainy, I'd become a piece of your sky mercy.