باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

فرقه گرایی را فراموش کن

علی محمد طباطبایی

(این مقاله در اردیبهشت 1368 در سایت ایران امروزمنتشر شده است)

iraneaziz@gmail.com

 

 

1 ـ داستان سرگشتگی روشنفکران دینی در ایران خودش به یک ماجرای پیچیده و عجیب تبدل شده است  و هیچ کس نمی داند که بالاخره به کجا منتهی می شود. چیزی که هست تا همین جای کار آنها به گروه ها و جریان های بسیار متفاوتی از هم تقسیم شده اند، با این وجود نقطه ی مشترک میان همه ی آنها البته همان دین است ـ و در این مورد بخصوص اسلام. البته اصطلاح روشنفکر دینی که از طرف بعضی متفکرین سکولار ما اصطلاحی متناقض نما و غیر ممکن خوانده شده است حقیقتا آنقدر ها هم که لازم است روشن و گویا نیست. گویا نیست زیرا رابطه ی آنها با دین به طور کل و با اسلام به طور اخص با چنین واژه ای بیان نمی شود. صفت بارز یا وجه ممیزی یک روشفنکر دینی، دینی بودن او است یا روشنفکر بودنش؟ مشکل دیگر روشن نبودن پاسخ این پرسش است که آیا متفکرین اصلاح طلب ایران را باید بخشی از آنها به حساب آورد یا باید آنها را در طبقه ی مخصوص به خودشان جای داد. شخصی مانند دکتر صادق زیبا کلام روشنفکر دینی است، از اصلاح طلبان روشنفکر و روشنگر است یا به لحاظ مواضع مخصوص به خود و جالب توجهش با هردوی این ها فاصله ی معنا داری را حفظ کرده است؟ در باره ی دکتر زیدآبادی چه باید گفت؟ راستی  رابطه ی ملی مذهبی ها با روشنفکران دینی چیست و آیا بعضی از آنها را نباید از جمله روشفنکران دینی به حساب آورد؟   

 

2 ـ آن مقدمه برای این بود که به راستی من نمی دانم جایگاه اکبر گنجی در طیف اصطلاح طلبان و روشنفکران دینی در کجا است؟ حتی قبل از این که او به خارج بیاید ویژگی های خودش را داشت. در میان تمامی نوشته ها، مصاحبه ها و مقاله های کوتاه و بلندش من هرگز او را یک اسلام گرای متجدد ندیده بودم. از نوشته های او من هرگز این احساس و برداشت را نداشتم که دارم مطالب بیرون آمده از ذهن یک انسان دینی ومسلمان را می خوانم ـ و البته این واقعیت در مورد بعضی دیگر از کسانی که خود را بخشی از روشنفکران دینی می دانند صادق است. آنها نه به این دلیل دینی شده اند که در دین نکته های بدیع و ضروری برای نجات انسان ها یافته اند، بلکه به این علت که مسلمان زاده شده اند و در خانواده ای متعهد به آداب و سنت های اسلامی رشد کرده و با اسلام آغاز به شناخت خود و جامعه ی اطراف نموده اند. اما با گذشت زمان دریافته اند که اندیشمندان دیگر و غیر مسلمانی هم بوده و هستند که بدون شناخت نظریه های آنها تبیین درستی از وضعیت سیاسی و اقتصادی جهان و شناخت اصولی از جامعه ی خود و یافتن راه های علاجی برای بیماری هایش تقریبا غیر ممکن است. قبل از انقلاب تعداد آنها البته چندان زیاد هم نبود. مارکس، انگلس، لنین، سارتر، کامو و چند تایی دیگر برای شناخت بیشتر و دقیق تری از جهان کفایت می کرد. پس از انقلاب و به مرور با کشف دموکراسی و جامعه مدنی ابتدا به کندی و سپس با سرعتی بیشتر تعداد آنها بسیار فزونی گرفت. تا قبل از این دوره سخنی از روشنفکران دینی نبود، اما در این ده پانزده سال گذشته هر روشنفکر ایرانی که ارادتی به دین دارد روشنفکر دینی به حساب می آید.

 

3 ـ اما رابطه ی روشنفکران دینی با سکولاریسم و جدایی دین از حکومت چیست؟ همانگونه که شاید در دوره ی قبلی در میان مخالفین مذهبی بودند کسانی که مالکیت خصوصی را قبول نداشته و بر این باور بودند که در اسلام واقعی مالکیت اشتراکی است و از این بابت به مارکسیست ها بسیار نزدیک می شدند، امروز نیز درمیان این روشنفکران دینی کسانی هستند که به طور کامل به جدایی دین از حکومت باور دارند. هرچند تعداد آنها بسیار اندک است اما چنین اشخاصی را می توان در میان آنها یافت. اکبر گنجی یکی از همین ها است که حتی اگر باور به چنین جدایی را با صراحت در سخنان یا نوشته هایش ذکر نکند، اما خواننده ی هوشیار از میان اشاره ها و کنایات و نکته های او به سهولت درک می کند که این فرد اعتقادی به حکومت دینی ندارد. به عبارت دیگر گنجی را نمی توان در همان طبقه ای قرار داد که مثلا خاتمی را یا وزیر فرهنگ پیشین او دکتر مهاجرانی را. گنجی در این آخرین نوشته ی خود « عریانی و بی چادری جمهوری اسلامی » تا به آنجا پیش می رود که به روشنی واجب بودن حجاب اسلامی را انکار کند. از یک طرف می گوید که حجاب مربوط به آن بخش از قوانین اسلامی است که با زمان تغییر می کنند. از طرف دیگر در انتهای مطلب خود اشاره می کند که برداشت از آیه های مربوطه در قرآن به طریقی که تا به امروز درک شده اشتباه است.

 

4 ـ اما شیوه ی بررسی و برخورد گنجی به مطالبی که می خواهد آنها را در برابر چشمان ما بشکافد و حقایق جدیدی را در باره ی آنها در اختیار ما بگذارد تا حدی عجیب و نوظهور است به طوری که خواننده ی هوشیار در بعضی از قسمت ها و در مورد بعضی از استدلال های او به درستی درک نمی کند که منظور او نیش وکنایه است یا به راستی استدلال منطقی و عقلانی؟ مثلا در مقاله ی مورد نظر از ایشان روشن نیست که بالاخره بانک ها باید در نظام مورد نظر او وجود داشته و همچنان از طریقی که در همه جای جهان معمول است و گنجی آن را سیستم ربوی می نامد به کار خود ادامه دهند یا باید برچیده شوند. روشن نیست که او هنوز هم معتقد است که مسلمان باید مطابق با همان روش 1400 سال پیش نماز بخواند یا چون زمانه دیگر عوض شده نماز هم باید شکلش عوض شود و یا اصلا مانند حجاب اسلامی کنار گذاشته شود. گنجی می گوید که هیچ دلیل عقلانی برای ولایت فقیه وجود ندارد. اگر به کار بردن معیار عقل برای او تعین کننده است، پس برای بسیاری از دستورات دینی در اسلام و غیر اسلام که هیچ توجیه عقلانی وجود ندارد چه باید گفت؟ گنجی که بدون یافتن دلایل عقلانی قاعدتا نمی خواهد نکته ای را جاهلانه بپذیرد در مقاله ی آخرین خود (عریانی و بی چادری . . .) چند سطر پائین تر از جایی که به نبود دلایل عقلانی برای ولایت فقیه معترض است در باره ی نماز یکمرتبه دچار تب تند رمانتیک می شود و به جای سخنان منطقی به احساسات شاعرانه و دینی پناه می برد و از رابطه محتاج و مشتاق، عاشق و معشوق، عابد و معبود سخن می گوید اما هیچ اشاره نمیکند که چگونه اعمال مکانیکی از پیش تعین شده به زبان عربی می تواند به قول خودش دیالوگ میان انسان و خدا باشد؟ و باز فراموش می کند این پرسش را مطرح کند که چرا و به چه دلیل مسلمان باید 5 بار در شبانه روز نماز بخواند و آنهم با آن شکل و شیوه ای که می دانیم و نه مثلا 7 بار؟ چرا نماز مغرب 3 رکعت و نماز عشا 4 رکعت باید باشد؟ اگر به کار گرفتن عقل و منطق در درجه ی اول قرار دارد، از دین چیز چندانی باقی نخواهد ماند.        

 

5 ـ خواننده ی نکته سنج نوشته های گنجی ممکن است این پرسش را از خودش مطرح کند که اگر دین باید از حکومت جدا باشد، اگر زمانه زمانه ای است که بسیاری از احکام اسلامی را باید تعطیل کرد و از جمله حجاب را که در تمامی کشورهای اسلامی و هر کجا که مسلمانی یافت می شود بخشی جدانشدنی از سنت و فرهنگ و دین او تلقی شده، دیگر از دین ـ و در اینجا از اسلام ـ چه چیزی باقی می ماند که ارزش متعهد ماندن به آن را داشته باشد؟ چرا هنوز هم کسانی یافت می شوند که ادعا کنند راه حل مشکلات ایران در دست آنها است، کسانی که خود را روشنفکر دینی می خوانند و قاعدتا دین باید در هر حال بخش جدانشدنی از افکار و اندیشه های آنها باشد؟ چگونه است که هرچه نکته ی مترقی و جدید است را به سهولت از اندیشه ها و فرهنگ های بیگانه برداشت می کنند و خود را محق می دانند که آنها را بخشی از افتخارات و امتیازهای خودشان بدانند و با دانستن آنها به دیگران فخرفروشی کنند اما بازهم همان دیگران هستند که گویا در حل معضلات خود انگشت به دهان مانده اند و شاید منتظر حل معضلات خود توسط این روشنفکران دینی هستند. در همین خصوص مطلب بسیار جالب توجهی را باید از یوسفی اشکوری یکی دیگر از روشنفکران دینی نقل کنم که همین تازگی ها در یک سخنرانی اظهار شده است. وی در سخنرانی به مناسبت سالگرد محمد تقی شریعتی که روزنامه ها عنوان جالبی هم برای آن پیدا کرده بودند (نواندیشی دینی راه نجات جوامع اسلامی) می گوید: « در سال های اخیر به مبنای درون دینی توجه زیادی نشده و بیشتر از دید فلسفی، هرمنوتیک و بحث های جدید و برون دینی به آن توجه شده است. مبنای قرآنی بسیاری از حرف هایی که روشنفکران دینی می زنند دقیقا روشن نیست و اصلا توجه زیادی به قرآن نمی کنند که این یکی از کاستی هایی است که باید به آن پرداخته شود ». معنای دیگر سخن آقای اشکوری این است که در این سال های گذشته هر چه آنها گفته اند و به توسط آنها برای خود اعتباری کسب نموده و طرفدارانی پیدا کرده اند نکته های اساسی بوده است که از بیرون از اسلام اقتباس شده. زمانی که سوسیالیسم و فلسفه ی اصالت وجودی مطرح بود ادعا   می شد اسلامی که کمتر از آنها باشد دیگر کاربرد ندارد و باید آنها را به طریقی از اسلام بیرون کشید. حالا نوبت به حقوق بشر و جامعه مدنی است و در این میان هم البته بعضی مشخصه هایی که همیشه با اسلام بوده ولی امروز مزاحم هستند را باید کنار گذارد.    

 

6 ـ شخص تیز هوش فقط به این اکتفا نمیکند که بداند کدام یک از قوانین اسلام مربوط به گذشته است و دیگر نباید اجرا شود، بلکه می خواهد بداند که کدام یک از قوانین اسلامی هستند که تا به امروز به اجرا گذارده نشده بودند (زیرا هنوز آن روز بخصوص نرسیده بوده) و حالا نوبت به اجرای آنها رسیده است. گنجی در این خصوص هیچ چیزی برای گفتن ندارد چون چنین قوانینی که برای روزگار ما نوشته شده و هنوز به مورد اجرا گذارده نشده باشند وجود هم ندارند. ما یک جور قانون اسلامی بیشتر نداریم که برای دیروز و امروز و فردا است و این که گفته شود این قوانین (مثلا سنگسار) دیگر مربوط به زمانه ی ما نیستند مساوی است با گفتن این که آنها به درد نخور هستند و شکی ندارم که یک روشنفکر در درون خودش و با خودش که هست اعتراف خواهد کرد که آنها حتی در گذشته نیز به درد نخور بودند. اگر مجازاتی به دردناکی و شقاوت سنگسار بد است برای همیشه بد است. حتی در خوشبینانه ترین حالت ترجمه ی احکام سنتی اسلام به مجارات هایی که امروزه قابل قبول باشد قاعدتا نمی تواند شدت و بینش به کار رفته در آنها را تغییر دهد، بلکه شکل و شیوه ها باید عوض شود. یعنی مثلا به جای بریدن دست دزد باید چنان مجازتی در نظر گرفت که کاملا با تاثیر بازدارنده ای که از آن در گذشته انتظار می رفت مساوی باشد. شکل ها فقط می توانند عوض شوند و محتوا باید همان باقی بماند، در غیر این صورت هر قومی اسلام را به میل خود تعبیر و تفسیر می کند و به مسیر مورد نظر خودش می برد و این هم البته در نهایت معضلات خودش را دارد که بعدا به آن اشاره می شود.

 

7 ـ خلاصه ی مطلب این که روشنفکری دینی یک توهم است و آن هم از نوع دردسرسازش. تعداد کسانی که در کنار گنجی معتقد باشند حجاب معمول اسلامی دوره اش دیگر سپری شده است یا برداشت از آن از همان ابتدا غلط بوده و بعضی احکام دیگر اسلامی هم هستند که باید دیگر تعطیل شوند شاید حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسد. قرن ها و قرن ها است که میلیون ها مسلمان شکل کمابیش مشابهی از لباس و پوشش سر زنان خود را حفظ کرده و ادامه داده اند و هزاران متخصص و فاضل دینی که کارشان خواندن و بررسی متن های دینی بوده متوجه این نکته ها نشده اند اما یک گنجی که کانت و هابرماس را از بر شده است حالا می خواهد به آنها بیاموزاند که تا به حال در اشتباه بوده اند. از زمان دکتر شریعتی تا همین امروز روشنفکران دینی هیچ نکته ی بدیع و جذابی که از دل اسلام بیرون کشیده باشند برای عرضه نداشته اند، بلکه کارشان در قالب اسلامی درآوردن مطالب روز جهان بوده. یقینا برای این که امروزی باشیم و خود را با جامعه ی جهانی همسو کنیم نیازی به کنار گذاردن دین به طور کل نداریم، فقط کافی است که دین را به یک امر خصوصی تبدیل کنیم و به سخن دیگر در راه حل یافتن برای مشکلات اجتماعی کاری به کار دین نداشته باشیم.

 

8 ـ اما اگر بدبختانه من دچار اشتباه شده و تعداد این قبیل روشنفکران دینی بسیار زیاد است آنگاه باید خود را با یک خطر جدی آماده کنیم. این ادعا که حجاب معمول اسلامی دوره اش گذشته یا از همان ابتدا دچار بدفهی شده و این که احکام و قواعد دیگری هم هستند که باید تعطیل شوند گرچه ممکن است در میان بعضی از روشنفکران سکولار و جوانان ایرانی طرفدارانی هم پیدا کند، اما چنین بینشی در نظر بخش قابل توجه و اصلی جامعه دینی نوعی ارتداد تلقی خواهد شد. برای مسلمان های متعصب پذیرش کسانی که کلا به هر دلیل توجهی به دین ندارند به مراتب آسان تر است تا افرادی که در دین آنها دست به نوآوری می زنند. نه تنها نباید این گونه ادعاهای امثال گنجی از طرف روشنفکران غیر دینی مورد پشتیبانی قرار گیرد که آنها وظیفه دارند خطر یک فرقه گرایی جدید و شبه جنگ داخلی را به همه گوشزد کنند. فرقه گرایی در ده سال اول انقلاب به اندازه ی کافی قربانی گرفته است. تصورش را بکنید که اگر هر گروهی در ایران بخواهد یک مدل از اسلام را تبلیغ و پیاده کند چه قیامتی به پا خواهد شد و چقدر از انرژی جامعه به جنگ های کلامی و واقعی میان آنها صرف می شود آنهم بدون هرگونه نتیجه ای.  

 

9 ـ حیفم می آید که حد اقل به یک بی انصافی آقای گنجی در این پایان سخن اشاره نکنم. دیدگاه گنجی به آتاتورک در مقاله ی مورد نظر کاملا منفی است. گرچه آتاتورک هم اشتباهات و سطحی نگری ها و منفعت طلبی های خودش را داشت اما در این که او را باید معمار اصلی ترکیه امروز بدانیم تردیدی وجود ندارد. از طرفی آقای گنجی بدون کمترین دلخوری و حتی با افتخار از موضع حزب عدالت و توسعه دفاع می کند اما به این مطلب توجه ندارد که وجود چنین درک و بینش بی نظیری از اسلام و این که آنها سکولاریسم را پذیرفته اند بدون اصلاحات آتاتورک غیر ممکن می بود (کینه ی گنجی حتی باعث می شود که او از یک سخن آتاتورک در این باره که حجاب مال عصر وحشی گری است به این برداشت غلط برسد که آتاتورک نیمی از جمعیت کشورش یعنی زنان را که هنوز هم حجاب بر سر دارند وحشی خوانده است. از آن مقدمه کجا چنین نتیجه ای می توان گرفت؟!). به راستی اگر آقای گنجی بر این بارو است که دوره ی حجاب دیگر سپری شده است یا برداشت از آیه های مربوطه در قرآن در باره ی حجاب از همان ابتدا دچار بدفهی شده چگونه ممکن است به این نتیجه گیری برسد که با حجابی با بی حجابی برابر است و هردوی آنها باید آزاد باشند. اگر با حجاب ها دچار درک غلط از اسلام شده اند بی تفاوتی روشنفکر دینی در این مورد چه توجیهی دارد؟ در واقع او دیگر نباید از ناخرسندی بخش زیادی از مردم ترکیه از حجاب همسر رئیس جمهور احتمالی خود خشمگین شود. حجاب این خانم از روی عقیده است، اما عقیده ای که به باور گنجی مبنای درستی ندارد، پس قابل دفاع هم نمی تواند باشد.

 

10 ـ من در نظر داشتم که مطلب خود را با پاسخ کوتاهی به نقد آقا (یا خانم) سلامت کاظمی که به مطلب قبلی من واکنش نشان داده بودند ( و از این بابت از ایشان بسیار سپاسگزارم که فرصتی را به این کار اخصتاص داده و باعث شده اند که مطلب بیشتر شکافته شود) به پایان برم، اما مطلبی که همین امروز به امضای آقای ایرج ارجمند راد در ایران امروز منتشر شد و از موضع من در این بحث دفاع کرده بود به حد کفایت تمامی نکته های لازم را بیان کرده است. 

از سید قطب تا مارتانوس باوم

علی محمد طباطبایی

(این مقاله در خرداد 1386 در سایت ایران امروز منتشر شده است)  

 

 

1 ـ روزنامه ی شرق در یکی از شماره های جدید خود شرح خلاصه شده ای از یک مصاحبه با فیلسوف مشهور مارتا نوس باوم را با عنوان « اسلام با حقوق زنان سازگار است » آورده است. گرچه در روزنامه ی شرق طبق روال معمول ما در ایران هیچکونه نام و نشانی از منبع خبری یا آدرس اینترنتی آن مطلب نیامده است، اما در هر حال یافتن نشانی اصل آن کار دشواری هم نیست. این مصاحبه در سایتی تحت عنوان گفتگوی تمدن ها و با نشانی زیر (1) منتشر شده است و خلاصه ی این گفتگو با ترجمه ی آقای محمد آزاد را می توان بازگردان دقیقی از آن مطلب در روزنامه ی شرق دانست (ضمنا در همین سایت می توان مثلا مقاله ای هم از دکتر سروش مطالعه کرد و مصاحبه ای با شرین عبادی در باره ی سازگاری اسلام با حقوق بشر).

 همانگونه که از عنوان مطلب شرق می توان استنباط نمود خانم نوس باوم بر این باور است که میان اسلام و حقوق زنان (و البته دموکراسی) هیچ تناقضی وجود ندارد. در مقاله ی مورد نظر به نقل از وی نوشته شده است که: « دین به ویژه اسلام نه تنها با دموکراسی سازگار است که با حقوق زنان نیز تضادی ندارد. آنچه نابجا است دیدگاه کلیشه ای غرب نسبت به مسلمانان و جهان اسلام است ». نیازی به توضیح بیشتر نیست که وقتی فیلسوفی غربی که خود یک زن امروزی و تحصیل کرده و غیر دینی است و مدتی را هم برای تحقیق در باره ی سازگاری حقوق زنان و اسلام گذرانده و در این باره کتابی هم نوشته است تناقضی میان اسلام و حقوق زنان و دموکراسی نمی بینید پس به دشواری می توان عقیده ی مخالف با خانم نوس باوم را ادعا نمود. و وقتی مصاحبه کننده که دفاعیات خانم نوس باوم در باره ی سازگاری اسلام با حقوق زنان را می شنود از او می پرسد که آیا به نظر خانم نوس باوم مشکل نغض حقوق زنان نباید در خود دین اسلام بلکه در بهره برداری از آن نهفته باشد خانم نوس باوم جواب مثبت داده و میگوید که برداشت های مغایر با حقوق زنان کار اسلام سیاسی است که ربطی به خود متون دینی ندارد (که البته این بخش گفتگو در آن خلاصه ی مطلب شرق نیامده است).    

پس تا اینجای مطلب روش شد که در میان زنان تحصیل کرده ی غربی می توان شخصیت های برجسته ای را هم یافت که علی رغم تمامی اخبار و گزارشات منفی در باره ی اسلام حد اقل آنها چنین باوری ندارند و به قول خودشان در مقایسه با زنانی از ادیانی غیر از اسلام تفاوت معناداری با رویکرد زنان مسلمان در مثلا هندوستان در خصوص تحصیل و اشتغال مشاهده نکرده اند و حتی اگر تفاوتی هم بوده حاکی از توجه و همراهی بیشتر مسلمانان با جهان معاصر بوده و نه برعکس.

 

 

2 ـ اما پرسش اصلی من در اینجا این است که خانم نوس باوم چگونه به چنین نتیجه گیری رسیده است؟ چرا بسیاری از روشنفکران سکولار که خود در کشورهای اسلامی زندگی می کنند یا قبلا زندگی می کرده اند هنوز هم نتوانسته یا نمی توانند همبستگی معناداری میان اسلام و دموکراسی بیابند و به چنین نتیجه گیری هایی برسند؟ آیا آنها نمی خواهند حقیقت را ببینند؟ آیا کینه ی آنها از دین باعث می شود که تصویر وارونه ای از واقعیت جامعه ی خود داشته باشند؟

خانم نوس باوم در خلاصه ی گفتگوی شرق به دو بررسی تحقیقاتی در باره ی وضعیت مسلمانان در هند اشاره می کند و در واقع از طریق آنها است که به چنین نتیجه گیری می رسد. بنابراین ما آشکارا می بینیم که در تحقیقات مورد نظر ایشان اسلام با خود مردم مسلمان و معمولی برابر گرفته شده است. به عبارت دیگر در آن دو بررسی که دیگران انجام داده و او از آنها استفاده نموده است و در بررسی هایی که خود خانم نوس باوم شخصا به انجام رسانده اسلام برابر با تلقی ها، آرزوها و تصورات مردم معمولی (در هند یا هر کجای دیگر فرقی نمی کند) فرض شده است. اما این درست به مانند آن است که کسی مصاحبه هایی با صدها زن و دختر در ایران انجام دهد و علاقه ی آنها به دموکراسی و حقوق بشر و درک آنها از برابری زن و مرد در برابر قانون را با دین اسلام یکی بگیرد و بعد اعلام کند که در ایران هیچ تناقضی میان اسلام و حقوق زنان وجود ندارد زیرا اکثر افرادی که مورد مصاحبه قرار گرفته اند در عین حال که مسلمان بوده اند اما خواهان نظام قضایی و ارزش هایی شبیه به کشورهای غربی نیز شده اند. و یا تصور کنید که در بلوک شرق سابق اگر افرادی اجازه ی تحقیق آزاد پیدا می کردند و پس از نظر سنجی از صدها شهروند معمولی به این نتیجه می رسیدند که آنها همگی خواهان دموکراسی و حقوق بشر هستند، آیا چنین نتیجه گیری در عین حال به این معنا هم می بود که اندیشه ی کمونیستی حاکم در آن کشورها نیز خواهان همین ارزش ها و نهادها است؟ روشن است که در اصل روش تحقیق مورد نظر اشکالی وجود ندارد، اشکال در نتیجه ی نهایی است که از این قبیل تحقیقات استخراج شده است زیرا در اینجا خود ایدئولوژی که باید مورد تحقیق قرار گیرد با آرزوها و خواسته های مردمی که اتفاقا به نوعی منتسب به آن ایدئولوژی هستند یکی فرض شده است، یعنی همان مردمی که به هر حال نمی خواهند از موهبت های تمدن جدید بی نصیب بمانند. اما آیا هیچ روش دیگر و بهتری برای یافتن یا بررسی کردن سازگاری میان اسلام و حقوق بشر و دموکراسی وجود ندارد مگر مراجعه به انسان های درمانده و دچار تبعیض قرار گرفته در کشورهای عقب مانده؟

در بالا اشاره شد که فیلسوف مشهور ما معتقد است که بی توجهی و نقض حقوق بشر در کشورهای اسلامی اصولا زیر سر اسلام سیاسی است و ربطی به خود اسلام ندارد. به این ترتیب و با توجه به نتیجه گیری اصلی، خانم نوس باوم اسلام سیاسی را از اسلام به طورکل جدا می کند و آن را نوعی اسلام غیر واقعی به حساب می آورد. یعنی از نظر او مثلا اسلام سید قطب و القاعده به هیچ وجه اسلام واقعی نیست، بلکه درکی اشتباه و سیاست زده از اسلام است و اگر اسلام طالبانی خشونت گرا است و برای زن ها هیچ حقوقی قائل نیست و با ظاهر و باطن تمدن نوین مخالف است، این را نباید به حساب خود دین اسلام گذارد. با صرف نظر از آن که به هیچ وجه روشن نیست معیار اصلی ایشان برای معین کردن اسلامی بودن یا نبودن یک پدیده یا یک سخن یا یک واکنش چیست و معلوم نیست که این دیگر چه نوع کار تحقیاتی است اما این نیز خود ابهام بزرگی است که چرا باید اسلام طالبان و القاعده را صرفا با افزودن یک صفت سیاسی نوعی اسلام غیر واقعی بخوانیم. یک بررسی ساده از انواع و اقسام گرایشات اسلامی در یک قرن اخیر در خاورمیانه و سایر کشور های اسلامی نشان می دهد که جریان هایی در آنها که با دموکراسی سرسازگاری داشته باشند جزو استثنا ها هستند. خود من در سال های آخر دبیرستان شناخت جهان و جامعه ی ایران را با کتاب هایی آغاز کردم که به قول خانم نوس باوم اسلام سیاسی بودند و در تمامی آنها ضمن محکوم دانستن کمونیسم و داروینیسم و فرویدیسم و مظاهر تمدن جدید نه تنها در آنها هیچ تبلیغی برای دموکراسی دیده نمی شد که خود دموکراسی غربی هم یکی از آفاتی به حساب می آمد که می بایست با آن مبارزه شود.  

 

 

3 ـ اما برای آن که من به نگاه مغرضانه محکوم نشوم به جای مراجعه به هزاران هزار نوشته و کتاب و سخنرانی اسلام گرایان سنتی اتفاقا به مطلب کوتاه و بسیار جدیدی از آقای بورقانی (برای مدتی معاون مطبوعاتی در وزارت ارشاد در دوران آقای خاتمی و بعدا یکی از نمایندگان مجلس ششم) یکی از مشهورترین نوگرایان اصلاح طلب اشاره می کنم. آقای بورقانی در روزنامه ی هم میهن (1 خرداد 86) مطلب کوتاهی دارد که در یادبود مرگ فخرالدین حجازی نوشته شده است. وی از سال های آخر دبیرستان و علاقمندی به کتاب های اسلام سیاسی می نویسد و خاطره ی مرد میان سال کتاب فروشی را گرامی می دارد که کسی جز همان مرحوم حجازی نبوده. سپس به یاد می آورد که اولین کتابی که آقای حجازی خواندن آن را به او پیشنهاد میکند کتابی از سید قطب بوده با نام « ما چه می گوئیم ». تا اینجای مطلب البته هیچ اشکالی دیده نمی شود، لیکن آقای بورقانی یکی از مترقی ترین اصلاح طلبان در ادامه ی مطلب خود می نویسد که آن کتاب هنوز هم « زینت بخش » کتاب خانه ی ایشان است و برای آن که خواننده ی روزنامه ی شرق را هم بی نصیب نگذارد چند خطی از کتاب سید قطب را یادآوری می کند: « ایدئولوژی اسلامی یک ایدئولوژی تجزیه ناپذیر است. یا باید همه ی اصول آن را به کار برد، یا باید دم از اسلام نزد. این که در پاره ای از امور درجه ی دوم و سوم نظریه اسلام خواسته شود و درمسائل مهم و عمده ای که اساس اجتماع و زندگی به آنها استوار است توجهی به اسلام نشود، بازیچه ای بیش نیست و هیچ مسلمانی نباید آن را یک امر اسلامی تلقی کند یا به آن پاسخ گوید».

کسانی که تا اندازه ای با سید قطب آشنایی داشته باشند شاید بدانند که امروزه وی را به عنوان پدرخوانده ی القاعده می شناسند. حتی خود من چند سال پیش مقاله ای از نیویورک تایمز با عنوان « سید قطب پدرخوانده ی القاعده » از پول برمن ترجمه و در ایران امروز منتشر کردم که هنوز در بعضی سایت های دیگر نیز قابل دریافت است. این دیگر جزو اسرار نیست که سید قطب یکی از متعصب ترین مخالفان جدایی دین از حکومت بود و اصلا به عقیده ی وی علت اصلی بدبختی کشورهای اسلامی یک چنین جدایی مانند کشور ترکیه و ایران قبل از انقلاب بود. اما آنچه در اینجا تعجب برانگیز است صرفا علاقه ی بخصوص آقای بورقانی به یکی از شخصیت های مهم جناح اقتدارگرا (فخرالدین حجازی) نیست، بلکه علاقه ی عجیب ایشان برای شخصیتی مانند سید قطب است و یادآوری آن وصیت از کتاب وی که اسلام را باید به تمامی پذیرفت نه این که آن را از روی مد زمانه تکه تکه کرد. این همان « دم خروسی » است که من در یکی از یاداشت های قبلی ام به آن اشاره کرده بودم. لابد از نگاه خانم مارتا نوس باوم این گونه اظهار نظر ها با خوردن مارک اسلام سیاسی مردود اعلام می شود، اما برای مردمی که در این کشورها زندگی می کنند و مجبور به ساختن با این ضد و نقیض گویی ها هستند چه فرق می کند؟ یک نماینده ی سابق و مترقی جناح اصلاح طلب در یادبود یک نماینده ی سابق جناح اقتدارگرا سخنان پر از مهر و محبتی می نویسد و فراموش نمی کند که به رابطه اصلی میان خود و آن شخص اشاره کند که فیلسوفی مانند سید قطب بوده است. در شرایطی که حتی بعضی از دوم خردادی ها دیگر به خود جناب خاتمی هم رحم نکرده و او را در شکست اصلاح طلبان مسئول می دانند، معلوم نیست که گرامی داشت سید قطب دیگر چه معناهایی باید در بر داشته باشد؟ به راستی چگونه می توان میان دموکراسی و حقوق زنان از یک طرف و سید قطب از طرف دیگر ارتباطی بر قرار کرد؟ اما میان سید قطب و اصلاح طلبان چطور؟ شک نداشته باشیم که خود آقای خاتمی هم اگر بود (و یا وزیر ارشادش آقای مهاجرانی) در تعریف و تمجید از سید قطب سنگ تمام می گذاشت.

همه ی این ها نشان می دهد که ایده ی بازگشت به اسلام تا چه اندازه مبهم و چند پهلو است و چگونه هرکدام از اصلاح طلبان و نواندیشان دینی درک و برداشت مخصوص به خود را دارند که با بقیه کاملا متفاوت است (2) (3).

و این وسط سردرگمی کسانی باقی می ماند که هنوز هم معتقد هستند راه رهایی ما بازگشت به اسلام است، البته اسلام راستین.          

 

 

 

 

1: http://www.resetdoc.org/EN/Nussbaum-interview.php

 

2: یکی از جدیدترین اظهار نظر ها در این رابطه و در دفاع از حجاب اسلامی مقاله ای است از آقای داریوش سجادی در سایت گویا با عنوان « آسمان سیاه » که در نوع خود بی نظیر است. این مقاله ی رسوا به قدری بی پایه و سطحی است که حتی حجت اسلام های زمان شاه هم این اندازه ابتدایی از حجاب به دفاع برنمی خاستند. 

 

 

3: سرمقاله ی جدیدی از آقای قوچانی در روزنامه ی جدید هم میهن به تاریخ یکشنبه 6 خرداد به نظرم یکی از بهترین نوشته ایشان است. در این مطلب با عنوان « هم خلیفه و هم قیصر » که به تنگنای ایجاد شده در ترکیه اشاره دارد چنین نتیجه گیری می کند: « اگر صدر تاریخ جدید ما ذیل تاریخ تجدد ترکیه است از این صدر چه سود که بدان سو حرکت می کنیم؟ اگر نهایت تجدد خواهی اسلامی آن است که نه در داخل یک نظام دموکراتیک امکان ریاست جمهوری یک مسلمان وجود داشته باشد و نه در خارج از آن امکان جمع یک کشور اسلامی (ترکیه) با جهان مدرن (اروپا) پس از این تاریخ صدوپنجاه ساله تجدد خواهی اسلامی از سید جمال الدین اسدآبادی تا سید محمد خاتمی چه سود؟ » و در انتهای مقاله سخن خود را این گونه به زیبایی تمام می کند: « آیا می توان هم متجدد بود و هم مسلمان؟ ». 

حقوق بشر و دم خروس روشنفکر دینی

علی محمد طباطبایی

 

(منتشره به تاریخ 14 آوریل 2007 در سایت ایران امروز)

 

من ابتدا خیال نداشتم که در باره ی سخنرانی جدید آقای کنجی « دین و حقوق بشر » چیزی بنویسم و صرفا به یک یاداشت اعتراضی به بعضی از سایت هایی که این متن را منتشر کرده بودند کفایت کردم. واقعیت این است که دین مورد علاقه ی آقای گنجی چنان فضایی در جهان ایجاد کرده است که حتی برای کسانی که در امنیت کامل در دنیای آزاد زندگی می کنند بررسی حساب سود و زیان نوشتن نقدی بر اسلام شخص را از هر گونه موضع علنی منصرف می کند، حالا کسانی که در خود این کشور ها هستند به کنار.

به طور خلاصه نتیجه ی نهایی آنچه آقای گنجی در آن سخنرانی می خواهد بیان کند (و شاید حتی به طور ناخودآگاه) این است که ادیان ـ و در این مورد اسلام ـ نه تنها هیچ تنافری با حقوق بشر ندارند که حتی دستورات الهی آنها خود منابع الهام اولیه برای حقوق بشر بوده اند. به دیگر سخن ایشان کار دکتر شریعتی را تکرار می کند، اما اگر او در پی بیرون آوردن سوسیالیسم و فلسفه ی وجودی سارتر از دل اسلام بود، هنر آقای گنجی بیرون کشیدن حقوق بشر، و لابد در آینده دموکراسی از شریعت اسلامی است. مشکل بزرگ ایشان این است که واقعیت های تاریخی که ادعای آقای گنجی را ثابت کند در حد صفر است، یا به عبارت دیگر رویدادهای شناخته و ثبت شده در تاریخ تمامی ادیان و در مورد ایشان اسلام درست عکس ادعای ایشان را ثابت می کند.

اما اصولا برای رسیدن به حقوق بشر امروزی یکی از موانع اصلی که باید برداشته می شد خود ادیان و مذاهب و دخالت های آنها در زندگی اجتماعی و خصوص افراد بوده است. پند و اندرز های معمولی که در سخنرانی آقای گنجی نیز به آنها اشاره شده چنان کلی است که حتی گوینده ی آنها می تواند آدولف هیتلر باشد و دایره شمول آنها نژاد آریایی و مگر نه این که کلیسا حق انسان بودن را قبلا از رنگین پوستان مضایقه کرده بود و بعدا با سکوت و همکاری خود با نازی ها از یهودیان.

فاصله میان حق نامحدود آزادی بیان و حق داشتن هر دینی ـ و البته نداشتن آنها ـ و انتقاد از هر مقامی با هر درجه ای حتی پیامبران با آن پند و اندرزهای مورد اشاره ی ایشان زمین تا آسمان است. اما اگر شخصی هنوز هم به این تفاوت ها پی نبرده است در واقع به معنای سکولاریسم پی نبرده است که گنجی آنهمه از آن دم می زند. انگیزه ی شخص به ظاهر سکولاری که می خواهد دموکراسی و حقوق بشر را از دین بیرون بکشد این است که برای او پذیرش جدایی دین از دولت و کنار گذاردن سیطره ی دین بر زندگی خصوصی افراد بسیار مشکل است، بنابراین باید به هر طریقی که هست ثابت کند و نشان دهد که تمامی این امتیازهای زندگی مدرن در دین هم وجود دارد.

آیا شما تا به حال دیده اید که محقق و دانشمندی که اتفاقا به دینی هم باور دارد بخواهد در تحقیقات تخصصی خود از کتاب ها و دستورات دین مورد نظر کمک بگیرد؟ چنین شخصی قاعدتا باید توانسته باشد خود را قانع کند که مرز کاملا مشخص و غیر قابل عبوری میان تحقیقات علمی و دینی وجود دارد. در غیر این صورت تحقیقات علمی او به یک سری کلی گویی های فلسفی خواهد انجامید نه به دستاوردهای علمی. فرد سکولار اما معتقد به یک دین نیز باید بپذیرد که بیرون کشیدن دموکراسی و حقوق بشر و آزادی بیان از دین را کنار بگذارد. اگر موفق به چنین مهمی نشود ـ که ظاهر آقای گنجی در آن ناکام مانده ـ پیامد اندیشه های او چیزی جز افکار التقاطی و در نتیجه گمراه کردن خود و کسانی که سخنان او را حجت می دانند نخواهد بود.               

اما انتقاد دیگر من از سایت هایی است که به ناگهان همگی برای عقب نماندن از بقیه متن سخنرانی ایشان را در صفحه ی اصلی خود انتشار دادند. این علاقه و توجه به انتشار این گونه مطالب بی پایه و گمراه کننده نشان می دهد که التقاط در افکار و شناخت سطحی از اندیشه های روشنگری بسیار وسیع تر از آنچیزی است که تصور می شود. وقتی این گونه است دیگر چرا باید مرتب از خود گله و شکایت کنیم که صد سال است درجا می زنیم!

 فعلا به نظر می رسد که این گونه درجا زدن ها ادامه خواهد داشت. 

نگاهی نو به بوف کور و صادق هدایت

علی محمد طباطبایی

منتشر شده به تاریخ 22 اسفند 1380 در سایت ایران امروز

 

مقاله ی آقای دکتر عباس احمدی در سایت خبری گویا در باره ی بوف کور اثر نویسنده ی شهیر صادق هدایت مرا به نوشتن این مطلب کوتاه ترغیب نمود. هدایت در دوره ی نوجوانی من همچون برای بسیاری دیگر شاخص ترین و اثرگذارترین نویسنده محسوب می شد.

ادامه مطلب ...

باطلنمای شاه مشروطه خواه

علی محمد طباطبایی

 

 ( منتشر شده به تاریخ 15 بهمن 1381 در سایت ایران امروز )

 

نامه ی سرگشاده ی شاهزاده ی ایرانی به مردم ایران (با نام « میثاق با مردم » ) که طی روزهای گذشته در بعضی تارنماهای فارسی زبان قابل دریافت بود نه تنها واکنش های اندکی را موجب گردید که میان همان چند پاسخ وارده نیز هیچگونه همسخنی با نویسنده ی آن دیده نمی شود. اما مطلب کوتاهی که دنبال می آید را نباید به عنوان پاسخی دیگر به نوشته ی ایشان تلقی نمود. اکنون سالهای زیادی است که بر حسب اتفاق هر چند وقت یکبار سخنان یا   مصاحبه های شاهزاده پهلوی را در رادیو های خارجی می شنوم و یا در سایت های فارسی زبان می خوانم و به سرعت از آنها می گذرم. بی توجهی یا ناتوانی شاهزاده ی ایرانی در درک ریشه های انقلاب مردم ایران در بهمن 57 و عدم موضع گیری صریح ایشان به سیاست های ضد مردمی رژیم گذشته و تاکید یکجانبه بر شرایط بسیار بد فعلی باعث گشته است که تقریباً کمتر روشنفکر و آزادیخواهی سخنان وی را جدی تلقی کند.

اما در تمامی این سالها دو پرسش ذهن بنده را به خود مشغول داشته بودند، پرسشهایی که آرزو داشتم هم میهنان دانشمندم که در دانش سیاسی بسیار صاحب نظر و کارآزموده هستند مورد توجه و بررسی قرار می دادند، اما چنین نشد. شاید به این دلیل ساده که بیش از اندازه خام و کودکانه اند و می توان به سادگی از آنها گذشت. اما به قول نویسنده ی شهیر آلمانی هرمان هسه گاهی هم بد نیست که ما جهان را از زاویه ی ذهنی کودکانه نظاره کنیم.

پرسش اول که بنده نام آنرا « باطل نمای شاه مشروطه خواه » گذارده ام بسیار ساده است. شاهزاده ی ایرانی به طور تلویحی قول می دهد که اگر مردم ایران برای بار دیگر با حکومت مشروطه ی سلطنتی موافق باشند وی حاضر خواهد بود که با جان و دل این وظیفه را در نقش شاه مشروطه خواه محقق سازد. به همین خاطر هم هست که وی به طور مرتب از طریق رادیوهای خارجی با مردم به گفتگو می نشیند و مصاحبه می کند. از این طریق هم برنامه های کلی و آزادیخواهانه ی خودش را مطرح می سازد و هم حکومت فعلی ایران را به عنوان   نقطه ی مقابل حکومتی که وی قبول دارد شدیداً محکوم می نماید و به طور ضمنی ادعا می کند که چنانچه در آینده به عنوان پادشاه در ایران به سلطنت برسد تمامی تلاش خود را برای برپایی جامعه ی آزاد و مرفه به انجام خواهد رساند. اما این دقیقاً همان نکته ای است که نغض کننده ی محدوده ی اختیارات یک شاه مشروطه است. در نظام های مشروطه ی سلطنتی جهان امروز شاه مقامی تشریفاتی و حاشیه ای بیشتر ندارد، مقامی که نه مسئولیتی در قبال مشکلات مردم و آزادی های اجتماعی دارد و نه اصولاً به کسی پاسخگو است و نه اصلاً خودش را درگیر اینگونه مسائل سیاسی و حساس می کند. غیر از این هم اگر باشد دیگر شاه مشروطه نیست. در حقیقت آن کس که باید در چنین نظامی پاسخگو باشد نخست وزیر و اعضای کابینه ی او هستند. اصولاً شیوه ی برخورد شاهزاده پهلوی به مسائل و مشکلات مردم ایران و ارائه ی راه حل هایی برای آینده ی این مملکت هیچ فرقی با یک فعال سیاسی ندارد و این دقیقاً همان موقعیتی است که یک شاه مشروطه نمی تواند داشته باشد. حتی اگر بپذیریم که ایشان در آنچه می گویند صادق هستند و در آینده به عنوان یک پادشاه به آنها عمل خواهند کرد به طور ضمنی پذیرفته ایم که ایشان پا را از محدوده ها فراتر گذارده اند. اصولاً تلاش شخصی برای تحقق پادشاه مشروطه خواه یک پارادوکس یا باطل نماست به این معنا که اگر وی بخواهد عملاً در چارچوب مشروطه خواهی فعالیت کند حق هیچگونه فعالیتی را ندارد زیرا در چنین حالتی دیگر پادشاه مشروطه نیست بلکه یک فعال و یا یک لیدر حذبی سیاسی است. از این متناقض نما تر وجود ندارد که شخصی هم برای برپایی یک نظم سیاسی و کاملاً تابع قانون فعالیت کند، هم بخواهد که خودش بالاترین مقام حکومتی آینده باشد و هم همزمان یکی از رئوس برنامه هایش تشریفاتی و پاسخگو نبودن همان بالاترین مقام حکومتی. اگر همه چیز به همان شکلی پیش برود که شاهزاده آرزو می کند ما در آینده در بهترین حالت یا با مقامی تشریفاتی و واقعاً زائد روبرو خواهیم بود که کاری نخواهد داشت جز شرکت در برنامه های افتاحیه نمایشگاه ها و جشنواره ها و ملاقات تشریفاتی با سیاستمداران میهمان از کشورهای دیگر و یا آنگونه که بنده حدس می زنم یعنی در بدترین حالت با یک محمد رضا شاه دیگر مواجه می شویم. یعنی حاکمی که به خاطر پیاده کردن نظام حکومتی که قرار است تابع قانون باشد به ناچار خود قانون را قربانی خواهد کرد.

اما اکنون به مورد دومی بپردازیم که گفتم ذهن بنده را سالهاست به خود مشغول داشته و آن این واقعیت است که وقتی کسی برای برپایی نظام جمهوری فعالیت می کند از پیش می داند که حتی اگر قرار باشد خودش کاندید ریاست جمهوری شود ابتدا باید رای اکثریت مردم را بدست آورد که آنهم برای چندسالی بیشتر معتبر نخواهد بود و سپس نوبت انتخابات بعدی فرا می رسد، اما کسی که برای استقرار نظام سلطنتی (چه از نوع مشروطه و چه هر نوع دیگر آن) تلاش می کند، یا از این تلاش به پادشاهی رسیدن شخص بخصوصی را مد نظر دارد و یا پادشاهی شخص خودش را. به دیگر سخن تمامی کوشش و فعالیت شاهزاده ی جوان ما برای تغییر نظام حکومتی ایران هر تاثیر نیکویی هم که برای مردم داشته باشد برای ایشان و  خانواده ی محترمشان البته موقعیت پادشاهی را به ارمغان خواهد آورد، مقامی که نسل اندر نسل در خانواده ی وی ادامه خواهد یافت. اصولاً وقتی ایشان از انتخاب و رای مردم صحبت می کنند نظرشان بر انتخاب نظام سلطنتی است وگرنه هرگز منظورشان این نیست که در انتخاباتی شرکت جویند که در آن چندین و چند نفر برای احراز چنین مقامی اعلام آمادگی نموده اند. به دیگر سخن گویا پادشاهی فقط و فقط برازنده ی ایشان است و بس. اگر منظور بنده را گرفته باشید می خواهم بگویم که نتیجه ی مستقیم تلاش های موفقیت آمیز چنین شخصی در درجه ی اول برای خود و خانواده و نزدیکانش است و همانقدر که فعالیتی سیاسی محسوب می شود تلاشی کاملاً شخصی نیز خواهد بود، اما شخصی که برای استقرار نظام جمهوری جد و جهد کند منافع شخصی چندانی نمی تواند داشته باشد.

در انتهای مطلب کوتاه خود نیز مایلم به این نکته اشاره کنم که در شرایط فعلی ایران برقراری سیستم مشروطه ی سلطنتی نه مقدور است و نه مفید. از این جهت مقدور نیست که  مشروطه سلطنتی خود نتیجه ی کشمکش طولانی میان قدرت حکومتی استبدادی از یک طرف و نیاز روزافزون مردم یا حد اقل بخشی از مردم برای محدود کردن چنین قدرتی به خاطر منافع شخصی است. یعنی پیامد چندین قرن فعالیت مبارزاتی و سیاسی نخبگان مردم است. منظور بنده این است که استقرار چنین نظامی با یک انتخابات ساده یا تدوین قانون اساسی جدید بدست نمی آید. مضحک تر از همه این است که شخصی که گویا قرار است در آینده نقش شاه را بازی کند به استقرار چنین نظامی یاری رساند. بنده تعجب می کنم از روشنفکرانی که برای تظاهر به قانون گرا بودن خود وعده ی استقرار چنین نظامی به طرفداران آن را به   همه پرسی که قرار است یک روز در آینده برگزار شود حواله می دهند. حتی اگر چنین همه پرسی انجام شده و رای بیاورد مطمئن بدانیم که عمل نخواهد کرد. رعایت شیوه ها و قواعد زندگی جمعی درست مانند رعایت قواعد یک بازی است. افرادی که اصولاً عادت به باختن ندارند یا نمی توانند خود را در نقش بازنده ببینند هرگز قواعد بازی را به طور جدی و پیوسته رعایت نمی کنند. ما هنوز که هنوز است منافع فردی خود را مقدم بر منافع دیگران  می دانیم بنابراین باید زندگی در جهان مدرن را اول یاد بگیریم. این ظاهراً مرحوم بازرگان بود که برای اولین بار به ما آموخت (که هنوز یاد نگرفته ایم) که مردم سالاری وارد کردنی نیست بلکه آموختنی است. برای آموختن آن در شرایط فعلی کشور ما نیز تنها شیوه ی حکومتی جمهوری واقعی است. اما نظام مشروطه مفید هم نیست زیرا شاه در چنین نظامی اصولاً مقامی تشریفاتی بیشتر نیست و سوال بنده این است که وجود چنین مقامی اصلاً به چه کار ما می آید.

درکشورهایی مانند انگلستان یا هلند که نظام های مشروطه ی سلطنتی امتحان خود را به نحو احسن پس داده اند البته تغییر نظام به جمهوری فایده ای در بر نخواهد داشت، کما اینکه گفته می شود هزینه ی سالیانه ی دربار در انگلستان از هزینه ی دفاتر ریاست جمهوری بسیاری از کشورهای اروپایی کمتر است، اما اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که در جایی مانند ایران که سلطنت دارای پیشینه ای بسیار منفی بوده است و حتی یک قرن تلاش برای محدود کردن آن به جایی نرسیده با برگزاری یک انتخابات و سوگند وفاداری پادشاه همه چیز خود به خود درست خواهد شد. همانگونه که در بالا اشاره شد حتی اگر شاهزاده ی ما در نیت و اهدافی که بیان می کند کاملاً صداقت را رعایت کند جامعه ی فعلی ایران وجود چنین شخصی را نمی پذیرد. اصولاً مردم خواهان شخصیتی یا مقامی هستند که بتواند به نحو احسن فعال باشد و از حقوق و منافع آنها (چه منافع قانونی و چه منافع نامشروع) حمایت و پشتیبانی کند بنابراین حتی در یک حالت فرضی در ایران که نظام مشروطه ی سلطنتی اسقرار یافته است هر روز و هر ساعت همه گونه فشار به پادشاه برای موضع گیری و حمایت یا محکوم کردن و غیره وارد خواهد شد که نتیجه ی آن نیز روشن است.