باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

تاریخ طبیعی برای صلح

رابرت ام. ساپولسکی

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

خلاصه: انسان ها ترجیح می دهند این گونه تصور کنند که موجوداتی منحصر به فرد

هستند، اما مطالعه ی سایر نخستی ها این استثنایی بودن گونه ی ما را به زیر

سوال برده است. اما رشته ی نخستی شناسی در باره ی جنگ و صلح چه

دارد که  بگوید؟ بر خلاف آنچه چند دهه پیش از این تصور می شد،

 انسان ها « میمون های قاتل » نیستند که طبیعت آنها را

برای نزاع های خونین طراحی کرده باشد بلکه می توانند

 مسیر آینده ی تاریخ را خود تعیین کنند.

 

 

میمون برهنه

زیست شناس تکاملی تئودوسیوس دوبسانکسی (Theodosius Dobzhansky) یک بار چنین اظهار نظر کرده بود که « تمامی گونه های جانوری منحصر به فرد هستند، اما گونه ی انسان منحصر به فرد تر است ». لیکن مطالعه ی نخستی های دیگر به طور فزاینده باعث ایجاد تردید در این تصور از استثنایی بودن انسان شده است. بعضی از این نظریه های جدید نسبتاً قابل قبول اند، مثلاً آنچه در باره ی کارکرد بدن های ما گفته   می شود. این گونه است که اکنون می دانیم وقتی قلب یک بابون (نوعی بوزینه) به بدن انسان پیوند زده شود می تواند برای مدت چند هفته به کار طبیعی خود ادامه دهد و این که گروه های خونی انسان که با کد های Rh  بیان می شود بر اساس نام میمون های رزوس نام گذاری شده است که دارای همان تنوع گروه خونی هستند.

آنچه گیج کننده تر است تسلسلی است که در قلمروی شناخت به اثبات رسیده است. ما اکنون می دانیم که مثلاً بعضی گونه های نخستی ها نیز ابزارهایی ابداع می کنند و آنها را با مهارت تمام و با بعضی تغیرات از یک ناحیه به ناحیه ی دیگر مورد استفاده قرار می دهند. نخستی های دیگری نیز وجود دارند که می توانند نمادها را در ارتباط های معمول خود و برای اشاره به بعضی اشیاء و افعال به گونه ای استفاده کنند که هر زبان شناس تحت تاثیر قرار می گیرد. این همان چیزی است اصطلاجاً به آن Semanticity گفته می شود. آزمایشات همچنین نشان داده است که بعضی از نخستی ها دارای «‌نظریه ی ذهن » هستند که منظور از آن این است که آنها این توانایی تشخیص را دارند که موجودات جدا از هم می توانند افکار و دانش متفاوت از یکدیگر داشته باشند.

هرچند که منحصر به فرد بودن ادعایی ما بیش از هر حوزه ای در بازگشت به زندگی اجتماعی ما است که مورد چالش قرار می گیرد. همچون گوشه گیری گاه و بیگاه ما انسان ها، در میان نخستی ها چند گونه ای هم وجود دارد که به شکلی ویژه غیر اجتماعی اند (مانند اورانگوتان ها). البته روشن است که نمی توان یک نخستی را جدا از گروه اجتماعی که به آن تعلق دارد به درستی شناخت. در میان 150 گونه از این موجودات، هر چقدر میانگین گروه اجتماعی آنها بزرگتر باشد، به طور نسبی مقدار قشر مخ آنها نیز نسبت به سایر بخش های مغز بیشتر است. به سخن دیگر ممتاز ترین بخش مغز نخستی ها به نظر می رسد که توسط تکامل به نحوی شکل گرفته است که ما را قادر به غیبت کردن و تیمار کردن، همکاری نمودن و نیرنگ زدن، و اهمیت زیاد دادن به آن که چه کسی با کدام فرد رابطه ی جنسی دارد می سازد. به طور خلاصه انسان ها بر اساس دانش فعلی نوعی نخستی هستند که دارای زندگی اجتماعی غنی تر و جدی تراند ـ واقعیتی که این پرسش را ایجاد می کند که آیا نخستی شناسی می تواند به ما چیزی هم در باره ی تقریباً بخش مهمی از زندگی اجتماعی ما انسان ها یعنی در باره ی جنگ و صلح بیاموزد.

سابق بر این تصور می شد که انسان ها تنها نخستی هایی هستند که دست به اعمال خشونت آمیز و وحشیانه می زنند. برای مثال چند دهه پیش از این ممکن بود که در پایان فیلم های مستند از زندگی واقعی حیوانات در طبیعت با لحن ترسناکی گفته شود که « ما انسان ها تنها گونه ای هستیم که همنوعان خود را به قتل  می رسانیم ». اما در دهه ی 1960 هنگامی که روشن شد بعضی از سایر نخستی ها نیز همنوعان خود را به حد وفور می کشند آن ایده کنار گذاشته شد. در میان نخستی ها چه نر ها و چه ماده ها دست به کشتار دیگر جانوران همنوع خود می زنند. حتی بعضی ها نوزادان یکدیگر را با چنان نیرنگ های خونسردانه ای به قتل می رسانند که شاید فقط شایسته ی ریچارد سوم باشد. بعضی از آنها مهارت های ابزار سازی خود را به کار می گیرند تا چماق های بهتر و بزرگتری بسازند. بعضی از نخستی های دیگر حتی درگیر آنچیزی می شوند که تنها می توان نام جنگ واقعی بر روی آن گذارد، جنگی که در آن خشونتی که به نحو مبتکرانه سازماندهی شده بر ضد میمون های گروه های دیگر به کار گرفته می شود.

با افزایش مطالعات علمی بر روی نخستی ها آنچه قابل ملاحظه تر از سایر یافته ها بود این که در میان گونه ها تنوعات بسیاری در عادت های اجتماعی مشاهده می شود. با جودیکه بعضی از گونه های نخستی ها زندگی شان کاملاً با خشونت پی در پی و گوناگون همراه است، اما نخستی های دیگری هم وجود دارند که زندگی آنها سرشار از نوعی نظام اشتراکی، برابری طلبی و همکاری متقابل برای نگهداری و بزرگ کردن بچه ها است.            

الگو ها شکل می گیرند. در گونه های کمتر تهاجمی مانند گیبون ها یا مارموزت ها گروه ها ترجیح می دهند که در جنگل های بارانی سرسبز جایی که غذا به فراوانی یافت می شود زندگی را به راحتی بگذرانند. ماده ها و نرهایی که با هم جفت می شوند معمولاً اندازه ی برابری دارند. نرها فاقد نشانه های ثانوی از قبیل دندان های نیش دراز و تیز یا رنگ آمیزی های تند و آشکار هستند. جفت ها تمام عمر در کنار هم می مانند و نر ها در نگهداری از بچه ها به نحو قابل ملاحظه همکاری می کنند. از طرف دیگر در گونه های خشن مانند بابون ها و میمون های رزوس اوضاع بر عکس است.

نگران کننده ترین واقعیت (در تحقیقات به عمل آمده) در باره ی گونه های خشن اجتناب ناپذیری آشکار رفتار آنها بود. در مورد گونه های بخصوصی به نظر می رسید که طبیعت آنها دقیقاً همان چیزی است که باید باشد، یعنی محصولات ثابت و معین از تاثیر متقابل تکامل و بوم شناسی. و با وجودیکه انسان های مذکر به طور تغییر ناپذیر برای چند همسری و با نشانه هایی به رنگ سرخ روشن و دندان های نیش شش اینچی برای نبرد تن به تن به وجود نیامده اند اما روشن بود که گونه ی ما حد اقل همان اندازه به نخستی های اهل خشونت نقاط اشتراک داشت که با گونه های آرام. « در جهان آنها » به « در جهان ما » تبدیل گشت. این همان نظریه ی انسان ها به مثابه میمون های قاتل بود که رابرت آردری (Robert Ardery) آن را به زبان ساده بیان کرد، نظریه ای که مطابق با آن احتمال اندکی وجود دارد که انسان ها بتوانند تبدیل به موجوداتی که به طور ذاتی صلح طلب هستند بشوند.

آن دیدگاه پیوسته برای محققین از جهت دقت و جدیت علمی فرقی با فیلم سیاره ی میمون ها نداشت، اما تحقیقات عملی بسیاری انجام پذیرفت تا پی برده شود که چه چیزی می تواند جایگزین آن نظریه ی شود. اکنون پس از چندین دهه کار بیشتر تصویر به دست آمده واقعاً جالب توجه است. به این ترتیب معلوم گردید که بعضی از گونه های نخستی ها واقعاً یا اهل خشونت هستند و یا صلح طلبند، آنهم در حالی که رفتار آنها تحت تاثیر ساختار اجتماع و موقعیت بوم شناختی آنها قرار دارد. اما آنچه مهمتر است این که بعضی از گونه های نخستی ها می توانند علی رغم ویژگی های خشونت طلبانه ای که در سرشت آنها جای دارد، رفتار صلح آمیز نیز داشته باشند. کار بزرگتری که اکنون باید انجام گیرد این است که معلوم گردد تحت چه شرایطی چنین رفتار صلح طلبانه می تواند ظاهر شود، و این که آیا انسان ها می توانند از عهده ی این شگرد در مورد خودشان نیز برآیند.

 

شمایل بونوبو

پریماتولوژی یا علم شناسایی نخستی ها مدت های طولانی به مطالعات بر روی شمپانزه ها محدود بود. علت آن نیز تا حدی تحقیقات شدیداً مهم جین گودال بود، کسی که یافته هایش از چندین دهه مشاهدات علمی در طبیعت به طور گسترده منتشر شده بود. ویژه نامه های نشریه نشنال جوگرافی در مورد نخستی ها که بر تحقیقات گودال مبتنی بودند همیشه دارای این یادآوری بودند که شمپانزه ها نزدیک ترین خویشاوندان ما هستند، تصوری که با این واقعیت مورد تاکید قرار می گیرد که ما در 98 درصد از « دی ان ای » خود با آنها مشترک هستیم. گودال و سایر محققین شمپانزه ها جریان بی پایانی از قتل ها، هم جنس خواری ها و خشونت های سازمان یافته ی گروهی را در میان آنها با شواهد دقیق به اثبات رسانده بودند. از این رو سرنوشت تکاملی انسان که به نظر می رسید از قبل تعین شده است به زیاده روی های این نزدیک ترین عموزاده های ما آلوده شد.

اما پیوسته گونه ی دیگری نیز از شمپانزه ها وجود داشته است که هم به علت تعداد اندک و هم از این جهت که زیستگاه های اصلی آنها در نقاط دوردست از جنگل های بارانی غیر قابل نفوذ قرار داشت و تا حدی هم به این خاطر که اولین شرح حال های آنها در ژاپن منتشر شده بود نادیده گرفته شدند. این موجودات نحیف و کوچک در ابتدا « شمپانزه های کوتوله » نامیده می شدند و به عنوان نوعی شمپانزه ی معمولی و زیر گونه ای که نسبت به شمپانزه های واقعی سیر قهقرایی پیموده بودند در نظر گرفته می شدند. اکنون به آنها بونوبو می گویند و به عنوان گونه ای جدا و متمایز نگریسته می شوند. اما آنها واقعاً نوع دیگری از میمون هستند.

بونوبوهای نر حالت تهاجمی بخصوصی ندارند و برخلاف گونه های دیگر که در گیر نزاع های روزانه اند (مانند شمپانزه های معمولی) فاقد دستگاه عضلانی قابل ملاحظه هستند. علاوه بر آن در نظام اجتماعی بونوبوها جانوران ماده نقش اصلی را به عهده دارند. غذا غالباً میان همه تقسیم می شود و شیوه های به خوبی تکامل یافته برای آشتی دادن خصومت های اجتماعی میان آنها شکل گرفته و سکس در میان آنها از جایگاه بخصوصی برخوردار است.

سکس در میان بونوبوها غیر عادی ترین نکته ی برجسته در سیمنارهای نخستی شناسی است و والدین به هنگام پخش فیلم هایی از زندگی آنها در طبیعت مجبور می شوند که جلوی چشمان کودکان خود را بگیرند. بونوبوها در هر وضعیت قابل تصور با یکدیگر دارای روابط جنسی هستند، در حالی که به راستی تصور بعضی از آنها دشوار است زیرا آنها چه به صورت جفت و چه گروهی، چه میان جنس های مخالف و چه هم جنسان دارای روابط جنسی هستند و این اعمال برای خوشامد گفتن به یکدیگر، برای فرونشاندن درگیری ها، برای کاستن از هیجان پس از وحشت حضور دشمنی طبیعی، برای جشن گرفتن، یافتن محل جدیدی برای غذا یا برای متقاعد کردن دیگر همنوعان جهت سهیم شدن در غذای آنها، یا فقط برای آنکه دلشان می خواهد انجام می گردد. می توان گفت که شمپانزه ها اهل مریخ اند و بونوبو ها اهل زهره. 

البته در جامعه ی بونوبوها همه چیز کامل و بی نقص نیست و آنها همان سلسله مراتب ها و نزاع عای معمول را دارند (زیرا در غیر این صورت ابداع راه حل هایی برای فرونشاندن نزاع چه معنا می داد؟). با این وجود آنها در حال حاضر در میان مدروزترین گونه ها برای تحقیقات علمی هستند، پادزهری بی نظیر در برابر خویشاوندان بی رحم خود. در حالی که ما در باره ی شیوه ی زندگی آنها اطلاعات دقیقی داریم، اما مشکل اینجاست که نمی دانیم چگونه به چنین راه و رسم ها رسیده اند. علاوه بر آن تمامی بونوبو ها اساساً به همین شکل هستند ـ موردی کلاسیک از در طبیعت خود بودن. حتی به تازگی شواهدی از مولفه ای ژنتیکی برای این پدیده به دست آمده است که مطابق با آن بونوبوها (و نه شمپانزه ها) باید دارای نسخه ای از یک ژن باشند که باعث می شود رفتار حاکی از وابستگی گروهی (affiliative behavior یا رفتاری که پیوند گروهی را مورد حمایت قرار می دهد) برای بونوبوهای نر خوشایندتر باشد. به این ترتیب بونوبوها گونه ای شگفت انگیز هستند و احتمالاً گونه ای که در یک قدمی انقراض خود قرار گرفته اند. اما بونوبوها با صرف نظر از آن که از جهت مقابله با کسانی که انسان ها را نوعی شمپانزه به شمار می آورند موثر واقع شدند، اما کار دیگری از آنها در این مورد ساخته نبود. در هر حال ما نه بونوبو هستیم و نه هرگز می توانیم که چنین باشیم. 

 

جنگجو ها از پرده بیرون می آیند

برخلاف زندگی اجتماعی بونوبوها، زندگی اجتماعی شمپانزده ها، میمون های رزوس و بابون های علف زاری  چندان زیبا نیست. بابون علف زاری گونه ای است که در گروه های 50 تا 100 تایی در علف زارهای آفریقا زندگی میکند و من برای مدت نزدیک به 30 سال آنها را مورد مطالعه قرار داده ام. سلسله مراتب ها در میان بابون ها جدی و سختکیرانه است و البته به همان ترتیب پیامدهای آن. در میان نرها مرتبه و مقام بالا نوعاً از طریق مجموعه ای از هماوردجویی های خشونت طلبانه به دست می آید. غنایم مانند گوشت شکار به طور نابرابر تقسیم می شود. بیشتر نرها در نتیجه ی خشونت میان گروهی از بین می روند و تقریباً نیمی از رفتار پرخاشگرانه ی آنها متوجه ی طرف سوم می شود (بعضی از نرهای رده ی بالا که در خلق و خوی بدی قرار دارند تلافی این حالت خود را بر سر یک بابون تماشاگر بیگناه مثلاً میمونی ماده یا نری زیر دست در می آورند).

علاوه بر آن بابون های نر می توانند به طرز حیرت آوری در گیر نزاع های هولناک شوند. من چنین چیزی را در یکی از گروه هایی که روی آن مطالعه می کردم مشاهده کردم: دو نر با هم درگیر شده بودند. یکی از آنها که شدیداً در هم کوبیده شده بود حالت قوز کرده و در هم رفته ای به خود گرفته بود و کفلش را رو به بالا قرار داده بود. در میان بابون های علف زاری این ژست عموماً به عنوان حالتی عاجزانه از سرسپردگی تلقی  می شود و علامتی است برای پایان دادن به نزاع. متعاقب آن واکنش مرسوم نر پیروز، مطیع ساختن دیگری درحالت آئینی شده ی سلطه است (یعنی به این ترتیب که نر فاتح بر پشت نر مغلوب سوار می شود). هرچند که در آن مورد بخصوص برنده ی نزاع در حالی که به بازنده نزدیک می شد تا بر روی او سوار شود به جای آن و به طور غیر منتظره با دندان های نیش خود زخم عمیقی بر او وارد کرد. 

به طور خلاصه بسیار بعید است که گروهی از بابون ها بتواند زمینه ی مساعدی برای رشد صلح دوستی باشد. هر چند که البته بعضی استثناهای جالب نیز در اینجا وجود دارد. برای مثال در سال های اخیر مورد تایید قرار گرفته است که این تفکر مبتنی بر تکامل داروینی که در آن میمون ها همواره در شکل جانورانی مطرح     می شوند که بر سینه ی خود مشت می کوبند و حریف می طلبند کاملاً بر خطا است. مطابق با منطق متعارف، نرها با یکدیگر به طور تهاجمی برای رسیدن به جایگاه بالاتر در گروه به رقابت می پردازند، و چنانچه در چنین جایگاهی قرار گیرند می توانند در تولید مثل نقش مسلط داشته و تعداد نسخه های مشابه از ژنهای خود را که به نسل بعدی منتقل می شود به حد اکثر رسانند. لیکن با وجودی که رفتار تهاجمی در میان بابون ها به واقع با رسیدن به مرتبه ی بالاتر در گروه تا حد زیادی مرتبط است، اما روشن شده است که این رفتار در عمل با حفظ آن مقام ارتباط ندارد. نرهای مسلط به ندرت ممکن است که رفتار به ویژه تهاجمی داشته باشند و آنها که نوعاً چنین رفتاری دارند و به استفاده از رفتار تهاجمی وابسته اند غالباً بابون هایی هستند که در حال از دست دادن جایگاه مسلط خود می باشند. در عوض موقعیت برتر در گروه نیازمند هوش اجتماعی و سائقه ی مراقبت از دیگران است ـ یعنی توانایی برای شکل گیری اتحادهای سنجیده و نشان دادن مقداری بردباری در برابر جانوران زیر دست و نادیده گرفتن بیشتر تحریک ها.

علاوه بر آن تحقیقات علمی جدید ثابت کرده است که ماده ها نیز در این خصوص که کدام یک از نرها ژنهای خود را به نسل بعدی منتقل می کنند بدون نقش نیستند. دیدگاه سنتی برای تولید مثل بر الگوی « دستیابی خطی » مبتنی بود: چنانچه یک میمون ماده آماده ی جفت گیری است، نر رده ی اول با او نزدیکی می کند. چنانچه دو جانور ماده فحل باشند، نر رده ی اول و دوم فرصت را غنیمت می شمرند و به همین ترتیب. اما اکنون می دانیم که بابون های ماده اگر بخواهند در قسر در رفتن از حتی شمپانزه هایی که در نبرد تن به تن فاتح شده اند بسیار زیرکانه عمل می کنند و می توانند به جای آن با جانور نر دیگری که به او تمایل دارند فرار کنند. و این نر کدام یکی است؟ طبق معمول این نری است که در ایجاد روابطی که به وابستگی می انجامد تدبیر دیگری را سرمشق خود قرار داده است ـ یعنی جانور ماده را به دفعات تیمار کرده، در نگهداری از بچه های او به او کمک نموده و او را کتک نزده است. این نر های دوست داشتنی به همان اندازه ی همانند های تهاجمی خود نسخه های مشابه از ژنهایشان را به نسل بعدی منتقل می کنند و نه کمتر از آنها. زیرا آنها می توانند این شیوه ی خود را برای سال های طولانی ادامه دهند بدون آن که زندگی شان در اثر نبردهای معمول کوتاه شود یا دچار آسیب دیدگی های بدنی جنگجویان شوند.

به این ترتیب تصویر ناپخته از نبرد به مثابه تنها راهی که به موفقیت تکاملی ختم می شود غلط است. بابون نر به طور معمول مسیر مبارزه را انتخاب می کند، اما یقیناً در زندگی او دوره هایی هم وجود دارد که در آنها تهاجم اهمیت کمتری خواهد داشت از هوش اجتماعی و دست به مخاطره نزدن و جلوی خود را گرفتن و در مسیر زندگی او شیوه های جایگزین تکاملی و سودمند برای کنش هم پیدا می شود.

حتی در میان جهان پر از برخورد و خشونت تهاجمی نرها نسبت به یکدیگر، تازه اکنون است که بعضی پایگاه های شگفت انگیز فرهنگ نخستی ها را می یابیم. نخستی ها می توانند مثلاً پس از یک نبرد دوباره با یکدیگر آشتی کنند و دعواهای خود را فیصله دهند. چنین سازش هایی اول بار توسط فرانس د وال از دانشگاه Emory و در اوایل دهه ی 1980 توصیف شده است. در حال حاضر در تقریباً 27 گونه ی متفاوت از   نخستی ها از جمله شمپانزه های نر چنین رفتاری مشاهده شده است. این رفتار به نحوی کار می کند که گویی وظیفه اش کاستن از احتمال رفتار تهاجمی بیشتر میان دو جنگجوی پیشین است. بسیاری از نخستی ها از جمله بابون های نر گاهی با یکدیگر همکاری می کنند، مثلاً برای حمایت از یکدیگر در یک نبرد.  

ائتلاف ها می توانند وقتی که موجب آن چیزی شوند که به نظر می رسد مفهومی از عدالت یا انصاف است در بر دارنده ی عمل متقابل هم باشند. در یک بررسی قابل توجه توسط د وال و یکی از دانشجویانش میمون های کاپوچین در قفس های مجاور هم جای داده شدند. یک میمون می توانست خودش به غذا دسترسی یابد (به توسط کشیدن سینی غذا به طرف قفس خودش) و یا او می توانست این عمل را با کمک همسایه اش انجام دهد (به این طریق که یکی سینی سنگین تر را او و همسایه با هم به یک سو می کشیدند). در حالت دوم فقط به یکی از میمون ها امکان دستیابی به آن غذا داده می شد. در این آزمون ثابت شد که آن میمون هایی که با هم همکاری متقابل انجام می دهند احتمال بیشتری دارد که در غذای دیگری (یا همان    همسایه ی خود) خود سهیم باشند.

اما آنچه هنوز هم شگفت انگیز تر بود اثبات وجود الگوهای مادام العمر از همکاری متقابل در میان بعضی از شمپانزه ها است، از قبیل آنهایی که دست به ایجاد گروه های اخوت می زنند. در میان گروه های بخصوصی از نخستی ها اعضای یک جنس در حدود سن بلوغ گروه های خودی را ترک می کنند و به این ترتیب احتمال جفت گیری های درون گروهی که از جهت ژنتیکی زیان بار است کاهش می یابد. در میان شمپانزه ها ماده ها خانه ی خود را ترک می کنند و در نتیجه شمپانزه های نر نوعاً زندگی خود را در همراهی با خویشان نزدیک تر خود می گذرانند. محققین رفتار شناسی جانوری که شدیداً در نظریه ی بازی ها در گیراند بخش قابل توجهی از زندگی حرفه ای خود را در تلاش جهت سردرآوردن از این که چگونه همکاری متقابل و دوسویه در میان غیر خویشاوندان آغاز می شود سپری کرده اند، اما روشن است که همکاری دوسویه ی پایدار در میان خویشاوندان به سادگی ظاهر می شود.

بنابراین حتی نخستی های اهل خشونت نیز به همکاری متقابل و آشتی جویی وارد می شوند ـ البته فقط تا نقطه ی معینی. برای تازه واردین همانگونه که در خصوص بونوبو ها دیدیم، بدون نزاع و خشونت که در درجه ی اول اهمیت قرار دارند از آشتی جویی هم اثری نخواهد بود. علاوه بر آن آشتی جویی موردی همه جایی نیست: بونوبو های علف زاری ماده به راحتی به آن مبادرت می کنند اما نر ها نه. از همه مهمتر این که حتی در میان گونه هایی که با هم آشتی می کنند این پدیده ای از روی تصادف و غیر انتخابی نیست: افراد یک گروه احتمال بیشتری وجود دارد که با آنهایی آشتی کنند که می توانند برایشان مفید واقع شوند. این همان موردی است که در پژوهش بسیار درخشان مارینا کوردس (Marina Cords)  از دانشگاه کلمبیا به اثبات رسید که در آن ارزش بعضی روابط خویشاوندی میان نوعی از میمون های ماکاکو برای همکاری متقابل به طور ساختگی افزایش یافت. در این آزمایش نیز حیوانات دوباره در قفس های مجاور هم جای داده شدند به طوری که آنها می توانستند یا به طور انفرادی و یا به کمک میمونی از قفس مجاور به غذا دسترسی یابند. اما روشن شد که آن جفت هایی که امکانی برای همکاری متقابل ایجاد می کردند سه برابر احتمال بیشتری داشت که پس از یک پرخاشگری که آزمایش کننده آن را به طور ساختگی ایجاد می کرد نسبت به آنهایی که با هم هیچ همکاری نداشتند دوباره آشتی کنند. به عبارت دیگر آشتی جویی هایی که تنش ها را کاهش می دهد احتمال بیشتری دارد که در میان حیواناتی رخ دهد که به طور معمول با هم همکاری می کنند و برای ادامه دادن به آن دارای مشوق و انگیزه اند.

البته در این تحقیقات نکته هایی نیز آشکار گردید که به ادعای همکاری متقابل خدشه وارد می ساخت، مانند این واقعیت که ائتلاف ها به نحو بارزی ناپایدار بودند. در یک گروه از بابون ها که من در اوایل دهه ی 1980 مورد بررسی قرار دادم ائتلاف میان جانوران قبل از آن که از هم گسسته شود به طور میانگین کمتر از دو روز به طول می انجامید و در بیشتر موارد از این قبیل گسست ها موضوع اصلی این بود که یکی از طرف ها در همکاری خود کوتاهی کرده یا حتی آنچه شگفت انگیز تر بود در یک نزاع به طرف مقابل پیوسته بود. و سرانجام مایوس کننده تر از هر چیز استفاده ای است که اغلب ائتلاف ها و پیند ها برای آن ایجاد می شوند. به لحاظ نظری همکاری متقابل می تواند فردگرایی را برای مثلاً بهبود در جمع آوری خوراک یا دفاع در برابر دشمنان طبیعی سست کند. اما در عمل دو بابون که با هم نوعاً در حال همکاری متقابل هستند، چنین      می کنند تا یک بابون دیگر را به روز سیاه بنشانند.

گودال (Goodall) اولین کسی بود که این واقعیت عمیقاً نگران کننده را گزارش داد مبنی بر آن که گروه هایی از نر های خویشاوند در همکاری با هم « گشت های مرزی » انجام می دهند. آنها در امتداد خطوط مرزی با گروه های دیگر به جستجو می پردازند و چنانچه به نرهایی از گروه های همسایه برخورد کنند به آنها حمله ور می شوند، حتی تا حد قتل عام کامل آنها. بنابراین همکاری متقابل درون گروهی می تواند سرآغازی برای صلح و آرامش نبوده و بلکه بیشتر شیوه ای برای قلع و قمع کامل باشد.  

به این ترتیب مورد مشاهده قرار گرفت که گونه های نخستی ها که دارای تهاجمی ترین و لایه بندی شده ترین نظام اجتماعی هستند در بر دارنده ی  همکاری متقابل و حل نزاع های داخلی هستند ـ همکاری هایی که پابرجا نیستند و نه لزوماً برای مقاصد دوستانه و نه در مسیری انباشتی که به بعضی پیامدهای اجتماعی اساساً غیر هابزی منتهی شود. آنچه می توان از این تحقیقات آموخت این نیست که نخستی های خشونت طلب می توانند سرشت خود را استعلا دهند، بلکه صرفاً این که سرشت این گونه های جانوری هوشمندانه تر و متنوع تر از آنچیزی است پیشتر تصور می شد. حد اقل این درسی تا همین اواخر بود.

ادامه دارد . . . 

 

تاریخ انتشار اولیه در سایت ایران امروز چهارشنبه 3 اسفند 1384

 

 

1: A Natural History of Peace by Robert M. Sapolsky.

Foreign Affairs, January/February 2006. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.