باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

پینوشه برای شیلی چه کرد؟

رابرت آ. پکنهم و ویلیام رتلیف

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

رهبر مستبد و فقید با خشونت حکومت کرد،

 اما موفقیت آمیز ترین کشور در آمریکای جنوبی را باقی گذاشت

 

رئیس جمهور پیشین شیلی ژنرال آگوستو پینوشه در دسامبر سال گذشته درگذشت. بعضی از یادگارهای او را همه به خوبی می شناسند، اما بقیه را خیر.

پینوشه رهبر کوتای 11 سپتامبر 1973 بود و تا 1990 در راس یک رژیم نظامی ریاست کرد، یعنی در راس حکومتی که حقوق بشر را زیر پا می گذاشت، احزاب سیاسی را تعطیل می کرد، انتخابات را برمی چید، مطبوعات و اتحادیه های صنفی و کارگری را در تنگنا قرار می داد و در سایر اقدامات غیر دموکراتیک طی بیش از 16 سال حکومتش فعالانه شرکت داشت. این واقعیت ها مهم اند و بارها و بارها خاطر نشان   شده اند. 

بعضی از حقایق مهم دیگر در باره ی دوره ی پینوشه و میراث او نیز به دقت مستند شده است، اما کمتر کسی از آنها مطلع است. در واقع در اغلب موارد کسی حاضر به پذیرش آنها نیست. ( یک استثنای نسبی در این قاعده سرمقاله ی 12 دسامبر 2006 در واشنگتن پست است با این سرخط: « معیارهای دوگانه ی دیکتاتور: آگوستو پینوشه شکنجه کرد و مخالفانش را به قتل رساند. میراث او موفق آمیز ترین کشور آمریکای جنوبی از آب درآمد). من در اینجا مایلم که به جنبه هایی از میراث او اشاره کنم که به نحو گسترده مورد مخالفت قرار گرفته، کسی به آنها اهمیت نداده، تحریف شده و گاهی حتی به طور اشتباه تکذیب شده یا روی آنها را سرپوش گذاشته اند، یعنی آنچه به واقع شیلی را علی رغم چالش های دنباله دار به موفقیت آمیز ترین کشور آمریکای لاتین تبدیل نمود.

 

کودتای شیلی جای چه نوع از دموکراسی را گرفت؟

کودتای 1973 اغلب به این عنوان که دموکراسی را در شیلی نابود کرد معرفی شده است. چنین توضیحاتی در واقع نیمی از حقیقت بیشتر نیستند. در اواخر دهه ی 1960 و اوایل ده ی 1970 دموکراسی شیلی خودش در سراشیب نابودی به راه افتاده بود. جیمز ولان، تاریخ نگار، هنگامی که نوشت « شیلی یک دموکراسی هم جنس خوارانه بود که خودش را به مصرف می رساند » ماهیت تراژیک این دموکراسی را به درستی به ثبت رسانده است. رئیس جمهور شیلی از 1964 تا 1970 یعنی ادوارد فری مونتالوا، کسی که در به قدرت رساندن سالوادور آلنده پس از خودش نقش موثری داشت، بعدها دوره ی ریاست جمهوری آلنده را « کاروان جنون » نامگذاری کرد. آزادی به نحو فزاینده ای مسئولیت ها را در هم شکست. بی قانونی به امری متداول تبدیل گردید. خشونت بدون کنترل چپگرایان طی دولت دموکرات مسیحی فری مونتالوا نیز شدت یافته بود، قبل از آن که آلنده به ریاست جمهوری برسد و مدت ها قبل از آن که پینوشه به طور کل نقشی در سیاست شیلی به عهده گرفته باشد.

در 1970 آلنده 2/36  درصد آراء مردم را به خود اختصاص داد، کمتر از 6/38 درصدی که در 1964 به دست آورده بود و فقط 3/1 درصد بیشتر از نفر دوم. طبق قانون اساسی مجلس می توانست ریاست جمهوری را به هر یک از آن دو کاندیدای اول بدهد. آنها در نهایت آلنده را انتخاب کردند، البته فقط پس از آن که او به صراحت به قانون اساسی سوگند وفاداری یاد کرد. چند ماه بعد آلنده برای رژی دبره دوست چپگرای خود تعریف کرده بود که وی هرگز در عمل قصد نداشت که به تعهدات خود وفادار بماند، اما فقط برای آن که به مقام ریاست جمهوری دست یابد آن را امضا نمود. طی سه سال بعدی در انتخابات مجلس قانون گذاری و سایر انتخابات آلنده و ائتلاف « اتحادیه ی مردمی » اش که در آن احزاب کمونیستی و سوسیالیستی حاکم بودند، هرگز اکثریتی را به دست نیاورد. علاوه بر آن آلنده تلاش نمود تا ـ در سخنان خودش ـ « نظام اقتصادی و سیاسی شیلی را به یک اقتصاد مارکسیست ـ لنیسیستی تبدیل کند ».    

نزدیک ترین متحد آلنده در « اتحادیه ی مردمی » کمونیست ها بودند، یعنی جناح راست آن اتحادیه، اما هردوی آنها توسط جناح چپ اتحادیه ـ در درجه ی اول اعضای حزب سوسیالیست آلنده و اولترا چپ ها (اصطلاحی که کمونیست ها برای آنها درست کرده بودند) تحت فشار قرار گرفته بودند برای آن که با سرعت بیشتری از آنچه خود مایل بودند به طرف چپ حرکت کنند. خشونت به سرعت توسط چپ افراطی شدت یافت، از جمله ی آنها بسیاری از اعضای حزب خود رئیس جمهور. املاک و دارایی ها مصادره شدند و در شهرها و مناطق روستایی مناطق مستقل پدید آمد، و این ها غالبا در مخالفت با نظراتی بود که آلنده و کمونیست ها با دوراندیشی به آن رسیده بودند. در جریان این برنامه ها، آلنده همراه با حامیان خود و چپ افراطی نه تنها قادر به کنترل اقتصاد از هم فروپاشیده، جامعه ی از هم گسسته و نظام آموزشی و ارتش سیاسی شده نبودند، که سنت های مبتنی بر قانون اساسی و حقوقی و فرهنگی را هم در دست نداشتند. به طور خلاصه در جولای 1973 و شاید حتی کمی قبل از آن شیلی در برابر یک جنگ قریب الوقوع داخلی قرار گرفته بود.  

بسیاری از چپ ها مدت ها بر این تصور بودند که سرمایه داری و دموکراسی با هم ناسازگار هستند. در یک نمایش بی شرمانه از جهت تحقیر خواست اکثریت و تحقیر نهادهای به قول آنها « دموکراسی بورژوازی » روزنامه ی طرفدار آلنده به نام Puro Chile نتایج انتخابات مجلس قانون گذاری 1973 را با این سرخط منتشر نمود: « مردم 43 درصد، جسد ها 55 درصد ». این نگرش و اقداماتی که در پی آن به جریان افتاد چپ میانه و راست را برضد آلنده برانگیخت، گروه هایی که نامزدهای آنها تقریبا دوسوم از آراء انتخابات 1970 را به خود اختصاص  داده بودند. در 22 آگوست 1973 مجلس نمایندگان که اعضایش پنج ماه قبل از آن انتخاب شده بودند، به این نتیجه گیری رسیدند که رژیم آلنده به طور فراگیر « عناصر اساسی تاسیس و جایگاه قانون را نابود کرده است ». (دیوان عالی کشور قبل از آن به خاطر نقض مکرر نظام حقوقی و تشریفات قضایی دولت آلنده را محکوم کرده بود). کمتر از سه هفته بعد، ارتش به رهبری فرمانده کل قوا که تازه به این سمت منصوب شده بود یعنی پینوشه دولت را سرنگون کرد. کودتا در حمایت کامل رئیس جمهور قبلی ادواردو فری مونتالوا، اولین رئیس جمهور انتخابی پس از برقراری مجدد دموکراسی در 1990 یعنی پاتریچیو ایلوین و اکثریت چشمگیر مردم شیلی قرار داشت. کوبا و ایالات متحده هردو فعالانه در این کودتا شرکت داشتند، اما بازی گران اصلی آن خود مردم شیلی بودند.

 

اقتداگرا نه تمامیت خواه

رژیم شیلی از 1973 تا 1990 یقینا نظامی اقتدارگرا بود، اما تمامیت خواه نبود. این تفاوت گذاری در تحلیل مقایسه ای سیاسی امری بنیادین است. رژیم های تمامیت خواه درجات بسیار بالایی از نفوذ را در تمامی جنبه های اقتصاد، جامعه، دین و فرهنگ به اجرا می گذارند، در حالی که در خصوص رژیم های اقدارگرا چنین چیزی دیده نمی شود. رژیم های تمامیت خواه دارای احزاب مسلط و یگانه هستند، دارای یک ایدئولوژی منسجم و یکدست و آشکارا اشاعه یافته به نحو گسترده در جامعه. و آنها دارای سطوح بسیار بالایی از بسیج و مشارکت مردمی هستند که اداره ی آن به طور مستقیم و جدی توسط خود حکومت انجام می شود و آنها بر خط و مشی ها و بر منتخبین نظارت دقیق دارند، اگر اصلا انتخابی در کار باشد. رژیم های اقتدارگرا بیشتر دارای طرز تفکری مخصوص به خود هستند و نه ایدئولوژیک. در آنها سطح مشارکت سیاسی پائین است و دارای رقابت و کثرت گرایی محدود در سیاست ها و فعالان سیاسی هستند (از جمله در مطبوعات)، و کنترل های اعمال شده توسط رژیم و بهره برداری از حکومت، جامعه، اقتصاد، خانواده، دین، مطبوعات و فرهنگ خود دارای محدودیت هایی است.  

در اینجا باید دو نوع گرایش متفاوت برای امکان گذار به دموکراسی در حکومت ها را مورد توجه قرار دهیم. تغییر دادن نظام های تمامیت خواهانه بدون غلبه ی نیروهای خارجی بسیار دشوار تر از رژیم های اقتدارگرا است. اقتدار گرایی پینوشه در شیلی پس از 16 سال با یک انتقال قدرت صلح آمیز و مبتنی بر قانون اساسی که در 1980 به تصویب رسیده بود به پایان رسید. رژیم تمامیت خواهانه ی کاسترو در کوبا تا اینجا 49 سال ادامه یافته است، اما دموکراسی شیلی پس از 1990 همچنان پایدار و سالم باقی مانده است. همانگونه که هکتور شامیس در Journal of Democracy  (اکتبر 2006) اشاره کرده است وزیر امور خارجه ی فعلی در شیلی آلجاندرو فوکسلی بلافاصله پس از اولین دولت دموکراتیک پس از پینوشه اذغان نمود که « قوانین مبتنی بر قانون اساسی که از پینوشه باقی مانده به طریقی غریب یک نظام دموکراتیک پرورش داده است » زیرا آنها بازیگران اصلی را مجبور به مصالحه می کردند و نه رویارویی و در عین حال از سیاست های پوپولیستی پرهیز می نمودند، آنچه باعث افزایش حکم رانی اقتصاد گردید.

 

میراث اقتصادی

در برخی محافل اخیرا این ادعا مد شده است که گویا سابقه ی موفقیت آمیز توسعه ی اقتصادی شیلی در دهه های اخیر در واقع به سال 1990 باز می گردد، یعنی به اولین دولت غیر نظامی پس از 1973. اما این ادعا کاملا اشتباه است. سابقه ی تاریخی این موضوع کاملا روشن است. رئیس جمهور پینوشه و مشاورین غیر نظامی او، پس از یک فرآیند دقیق و طولانی از بررسی ها و تصمیم گیری ها در 1975 ـ 1973 که طی آن مسیرهای جایگزین برای انجام برنامه های لازم مورد بررسی و توجه قرار گرفته بودند، مجموعه ی کاملا جدیدی از ساختارهای کاملا نوین با گرایش به سوی بازار آزاد و خط مشی های مربوطه را به اجرا گذاردند که از همان زمان به عنوان بنیادهای توسعه اقتصادی و اجتماعی شیلی در سه دهه ی بعدی باقی مانده است. این الگوی جدید که ما آن را سرمایه داری می نامیم، طی سال های حکومت پینوشه مورد تعدیل و بازاندیشی قرار گرفت و در سال هایی که پینوشه هنوز در قدرت بود کمبودهای آن جبران گردید، مهم تر از همه در واکنش به بحران اقتصادی در اوایل دهه ی 1980 و همچنین در سال های حکومت غیر نظامی ها پس از 1990. لیکن عناصر اصلی آن تغییر داده نشدند و از این رو هیچ کدام از دولت های پس از 1990 پیشنهادی یا اشاره ای برای بازگشت به یکی از دو الگوی شکست خورده ی قبلی یعنی سرمایه داری دولتی (70 ـ 1938) یا سوسیالیسم دولتی (73 ـ 1970)  نداشته است.

الجاندرو فوکسلی وزیر دارایی در یک مصاحبه در 1991 چنین گفت: « گرچه ما علاقه ای به دولتی که قبل از ما بر سر کار بود نداریم، اما آن دولت بسیاری از کارها را به درستی انجام داده بود. ما اقتصادی را به ارث بردیم که در حکم یک موهبت بود ». تمامی چهار دولت غیر نظامی از 1990 الگوی اقتصادی و اجتماعی جدید و متمایل به بازار آزاد را حفظ کردند که از رژیم نظامی به ارث رسیده بود. با وجودی که بلافاصله پس از 1990 تغییراتی به وقع پیوست، اما آن تغییر اساسی و عمیقی که مثبت بود بدون تردید 1973 بود و بلافاصله پس از آن، و نه 1970 یا 1990. 

 

اسطوره ی نئولیبرالیسم

غالبا چنین گفته می شود و اکثرا بر این باور هستند که رفرم های اقتصادی پینوشه هرگونه نقش مهمی که دولت در اقتصاد به عهده داشت را حذف کرد بود. ادعا می شود که پینوشه یک مدل نئولیبرال را به اجرا گذارده بود، یعنی سرمایه داری ابتدایی و وحشی از همان نوعی که به شیلی در قرن 19 نسبت داده می شود. لیکن حقایق خلاف آن را می گویند. بزرگترین صنعت شیلی و محلی که از آن بالاترین ارز خارجی را در اواخر دهه ی 1970 به دست می آورد صنایع مس بود، که در اواخر دهه ی 1960 و اوایل دهه ی 1970 ملی شده بود، و از آن زمان همچنان باقی ماند. بانک های داخلی در اواخر دهه ی 1970 از نظارت دولت خارج شدند، اما در اوایل دهه ی 1980 دوباره با قدرت به حالت قبل بازگشتند. فقر که به شدت در طی و در اثر خط مشی های فاجعه آمیز « اتحادیه مردمی » افزایش یافت، فقط در نتیجه ی سیاست های تثبیت، رفرم های ساختاری و برنامه های اقتصادی که جملگی با هدایت دولت پینوشه به جلو می رفتند کاهش یافت. هزینه های قابل توجه دولتی برای انجام اقدامات مستقیم برنامه های اقتصادی که فقیرترین فقرا را نشانه رفته بود در اواسط دهه ی 1980 آغاز گردید و نه پس از 1990. سطح فقر که در 1984 در حد بالای 50 درصد قرار داشت، در 1989 به 34 درصد کاهش یافت. پس از 1990 همچنان به کاهش ادامه داد و در 2005 به 15 درصد رسید. ائتلاف احزاب سیاسی جناح میانه و چپ (Concertation) که در 4 انتخابات ریاست جمهوری گذشته به پیروزی رسیده بود، البته استحقاق حدی از سرافرازی را برای سال های پس از 1990 دارد، اما این سرافرازی و اعتبار به دولت پینوشه نیز باز می گردد، زیرا موفق به ایجاد خط مشی ها و ساختارهای بنیادین اقتصادی در دهه های 1970 و 1980 گردید که ائتلاف میانه و چپ آنها را همچنان حفظ نمود و همین ها بودند که توانستند شغل های جدید و یک فراوانی اقتصادی برای فقرا بوجود آورند و بر اساس آنها بود که برنامه های ضد فقر دولت به اجرا رسید.   

 

میراثی برای جهان

ابداعات سیاست های اقتصادی و اجتماعی دولت پینوشه نه فقط دارای اثرات و پیامدهای ضمنی برای دولت های بعدی در شیلی بود که حتی برای بقیه ی آمریکا لاتین و جهان گسترده. امروزه تقریبا تمامی جهان کمتر بر دولت ها و بیشتر بر بازارها متکی است تا آنچه در 1970 بود. اولین کشور جهان که موفق به جدایی سرنوشت ساز از گذشته گردید ـ یعنی دور شدن از سوسیالیسم و سرمایه داری دولتی و رفتن به سوی ساختارها و خط مشی های مبتنی بر بازار آزاد ـ نه چین دنگ سیائوپنگ، نه بریتانیای اواخر 1970 مارگارت تاچر، نه ایالات متحده ی ریگان در 1981 و نه هیچ کشور دیگری در آمریکای لاتین یا هرجای دیگر، بلکه شیلی پینوشه در 1975 بود. در آن زمان الگوی اقتصادی شیلی تقریبا در همه جا چیز منفوری بود ـ تا حدی به خاطر ارتباط با رژیم نظامی شیلی و همچنین به این خاطر که به عنوان یک الگوی ذاتا باورنکردنی و واپسگرایانه به ویژه برای کشورهای در حال توسعه نگریسته می شد ـ هرچند همانگونه که بعدا معلوم گردید کاملا اشتباه بود. از میان رژیم های نظامی بسیاری در آمریکای لاتین در دهه های 1960 ، 1970 و 1980 تنها رژیمی که با سرمایه داری دولتی قطع رابطه ی کامل کرد همین شیلی بود. لیکن ابتدا برداشت های جهانی از مدل اقتصادی شیلی به کندی و سپس بعد از میانه ی دهه ی 1980 به سرعت تغییر کرد. در حال حاضر خط مشی های اقتصادی بیشتر کشورهای آمریکای لاتین، آمریکای شمالی، اروپای غربی، مرکزی و شرقی، چین، هند، روسیه و جمهوری های سابقش، بیشتر آفریقا و بسیاری نقاط دیگر جهان از الگوی شیلی پیروی کرده اند و آنهم به جاری دور شدن از آن.

 

پائیز دو دیکتاتور

مرگ پینوشه درست در زمانی روی داد که فیدل کاسترو در بستر بیماری قرار گرفته بود. آیا گزارشگران هر دوی آنها را با دقت و انصافی برابر مورد توصیف و ارزیابی قرار دادند؟ کاسترو تقریبا همانقدر کوبایی ها را به قتل رسانده است که پینوشه مردم شیلی را. دولت پینوشه برای شرکت در بعضی فعالیت های تروریستی در خارج از کشور از آرژانتین گرفته تا ایالات متحده محکوم شناخته شده است. سازمان عفو بین المللی شدیدا از استرداد رهبر شیلی به اسپانیا در 1998 برای محکمه ای که فکر می کرد با انجام آن عدالت به انجام خواهد رسید حمایت کرد. لیکن کاسترو هزاران چریک را از کشورهای سراسر جهان آموزش داده و صدها هزار نفر از نیروهای کوبایی را به کشورهای بسیاری در حد اقل سه قاره برای به راه انداختن جنگ و پرداختن به نبرد اعزام کرده است که در نتیجه ی آنها نابودی و مرگ و میرهای بی شماری به دنبال آمده است. ما نمی توانیم برای استرداد کاسترو یا برای محاکمه ی او حتی پس از مرگش سازمان های حقوق بشری را برانگیزانیم. در نهایت شیلی موفقیت آمیز ترین مورد از توسعه ی اقتصادی اجتماعی و سیاسی در آمریکای لاتین بود و یک پیشاهنگ در تغییر مسیر جهانی به سوی نوعی سرمایه داری که به لحاظ اجتماعی فارغ از جهل و تعصب است، در حالی که کوبا یک خطای تاریخی ملالت بار، فقیر و تمامیت خواهانه است.    

چه تعداد از کشورها یک دهه یا یک قرن دیگر سودای رفتن به سوی موفقیت های فیدل کاسترو ـ یا سالوادور آلنده ـ را در سر خواهند داشت؟ برای بخش های اصلی میراث پینوشه دلایل قابل قبولی می توان یافت. اکنون وقت آن رسیده است که بپذیریم میراث سال های حکومت پینوشه یک آمیزه ی بهتری است از آنچه معمولا تصور می شود.

 

 

What Pinochet Did for Chile?

By Robert A. Packenham and William Ratliff.

Hoover.org

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.