باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

اروپا شدنی است

مصاحبه با فیلسوف فرانسوی برنارد ـ هنری لوی

بخش اول

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

« سرگیجه ی آمریکایی » عنوان آخرین کتاب برنارد ـ هنری لوی است که اخیرا با ترجمه ی آلمانی

نیز منتشر شده است. در سال 2004 وی از طرف نشریه ی آتلانتیک مانتلی دعوت گردید

که سفری به سراسر ایالات متحده داشته باشد. در این سفر او شاهد مبارزات 

انتخاباتی جورج بوش بود، بازدیدی از اردوگاه گوانتانامو به عمل آورد،

 سفر کوتاهی به نیواورلئان قبل از توفان کاترینا داشت

و آشنایی هایی با پیوتاریانیسم

آمریکایی در یک روسپی خانه نزدیک لوس آنجلس به عمل آورد.

این کتاب همچنین  بازتابی است از صحنه ی روشنفکری در ایالات متحده و رابطه

 میان اروپا و آمریکا. تری چرول در نمایشگاه کتاب لایبسیک در اواخر ماه مارچ این گفتگو را با او انجام داده است.

 

 

 

چرول: شما در موخره ی کتاب جدید خود « سرگیجه ی آمریکایی » دورنمای پرابهت از چشم انداز روشنفکری ایالات متحده را ترسیم کرده و نام بسیاری از آنها، از ساموئل هنتینگتون و فرانسیس فوکویاما گرفته تا پائول برمن را ذکر می کنید. آیا می خواهید بگوئید که مرکز ثقل روشنفکری از اروپا به آمریکا جابجا شده است؟

 

هنری ـ لوی: دقیقا. تاثیر مقاله های کریستوفر هیچنس در نشریه ی Slate و سایر روزنامه ها، نهضت محافظه کاران جدید، راه و رسمی که در آن یک سخنرانی چارلز کروات هامر و پاسخ فرنسیس فوکویاما بحث های داغی را برای مدت 6 سال به راه انداخت ـ همه ی این ها موید آن است که در آنجا یک شور و نشاط روشنفکری و فضایی از بحث و مناظره که اروپا دیگر ذائقه ی خود را برای آنها از دست داده در جریان است. من 30 سال از عمر خود را با این اندیشه سپری کردم که پاریس پایتخت بحث های روشنفکری است. در دیدگاه من امروز پاریس آن نقش را به نیویورک واگذار کرده است و این هم یکی از دلایلی است که چرا من پیشنهاد آتلانتیک مانتلی را پذیرفتم (که فراموش نکنیم برابر بود با سپری شدن دو سال از عمر من برای این کتاب، یک سال برای سفر و یک سال هم برای نوشتن آن). احساس می کنم که رفتن به آنجا بسیار تعین کننده بود اگر می خواستم در باره ی پرسش هایی به اندیشه بپردازم که برای من بسیار اهمیت دارند و آنچه برای آینده ی کودکان و نوه هایم دارای تاثیرات تعین کننده ای هستند.       

 

چرول: آیا شما فهرست صد نفر از مهمترین روشنفکران مطرح جهان را که توسط نشریه پروسپکت منتشر شده است دیده اید؟ 14 نفر از آنها انگلیسی و 38 نفر آمریکایی هستند، هرچند فقط 3 نفر از آنها فرانسوی و 3 نفر آلمانی هستند و از اروپای شرقی هم کسی میان آنها دیده نمی شود. آیا این ها جهان روشنفکری امروز را تشکیل می دهند؟

 

هنری ـ لوی: مطابق با آن نشریه ی بله.

 

چرول: آیا زندگی روشنفکری نسبت به گذشته بیشتر جنبه ی محلی یافته است؟

 

هنری ـ لوی: محلی نسبت به کدام طرف؟

 

چرول: هر دو طرف. در جهان آنلگوساکسون، اما همچنین میان کشورهای اصلی غیر انگلیسی زبان در اروپا. 

 

هنری ـ لوی: هر قلمروی روشنفکری حالا هر چقدر هم که پرتحرک و سرزنده باشد گرایش به محلی شدن دارد. هر فعالیت روشنفکری ضد خودش را هم تولید می کند و به همین نحو آرزو برای محدود کردن افق دیدش را. این کاملا طبیعی است.

 

چرول: چرا امروز این احساس وجود دارد که ما فاقد نسل جوان تر روشنفکران هم در آلمان و هم در فرانسه هستیم؟

 

هنری ـ لوی: معیار وابسته به نسل ها از نظر من اهمیتی ندارد. شما این اثر ارسطو « در باره ی بوجود آمدن و زوال یافتن » را می شناسید. به محض آن که شما با معیارهای نسل ها به اندیشه بپردازید، در واقع با معیار زوال به اندیشه پرداخته اید. موضوعات ذهنی بر اساس معیارهای نسلی کار نمی کنند. شاید این ملاک ها در تجارت یا در مدیریت امور داخلی کشورها مهم باشند و یقینا در مد مهم هستند. اما عرصه هایی وجود دارد که در آنها این ملاک وزنی ندارد، به ویژه در جهان اندیشه ها. ما هنرمندانی جوانی را داریم که بیش از 80 سال سن دارند. برعکس، هنرمندان و اندیشمندانی که در پیری کار خود را شروع کرده و با گذر زمان و کار سخت و تجربیات بیشتر سالها بعد کار خود را با جوانی بیشتر در مقایسه با گذشته به پایان می رسانند. زمانه ی ذهن دوره ی عجیبی است. من شخصا هرگز این احساس را نداشته ام که معاصر انسان هایی هستم که با آنها در یک زمان به دنیا آمده ام ـ چه وقتی 20 ساله بودم و چه حالا که در 58 سالگی هستم. یک روشنفکر کسی است که به ناگهان به نحوی می اندیشد که گویی مقاله ی کانت در باره ی روشنگری همین دیروز نوشته شده است.

 

چرول: اما کمی صبر کنید! در تاریخ اندیشه ها شاهد جزر و مد ها یا به قولی موج ها هم بوده ایم. هنگامی که شما در پایان 1960 کار خود را آغاز کردید در فرانسه غول های روشنفکری بسیاری وجود داشتند. سارتر هنوز آنجا بود و تاریخ نگاران بزرگ، پساساختارگرایان، فلاسفه ی جدید.

 

هنری ـ لوی: یقینا چنین موج هایی هم وجود داشت است. لیکن این خود موضوع دیگری است. آنها تحت تاثیر شرایط بخصوص تاریخی قرار گرفته بودند. این واقعیت ها خود صحنه ای را خلق می کنند که بر روی آن اندیشه ها به بازی گر اصلی تبدیل می شوند. بر روی همین صحنه است که پرسش هایی سربرمی آورند که باید به آنها پاسخ داد. پرسش وابسته به نسل توجه مرا چندان به خودش جلب نمی کند. آنچه برای من جالب است این که آیا می توان پرسش های جدیدی را تدوین نمود یا خیر. در اینجاست که من عملا کمی نگران هستم، زیرا هیچ نسیم جدیدی را احساس نمی کنم. و من به هیچ وجه از این پرسش هایی که امروز مطرح شده اند به وجد نمی آیم.     

 

چرول: مثلا؟

 

هنری ـ لوی: پرسش از اسلام گرایی افراطی، تروریسم و یا به چالش کشیده شدن اندیشه ی روشنگری و پرسش از آنچه ما از اندیشه ی ضد تمامیت خواهانه 20 یا 30 سال اخیر نیاموخته ایم یا چیزی از آن را به خاطر نسپرده ایم . . .

 

چرول: شما در کتاب خود می پذیرید که به اندیشه ی ضدتمامیت خواهانه محافظه کاران جدید نزدیک هستید و از آنها حتی دفاع هم می کنید.

 

هنری ـ لوی: خیر از آنها دفاع نمی کنم. یا صحیح تر بگویم: من فقط از آنها در برابر چسباندنشان به نوعی اندیشه اهریمنی که امروزه بسیار مد شده است دفاع می کنم که این خود موضوع کاملا متفاوتی است. من از آنها در برابر واگشت گرایی (فلسفه ی اصالت تحویل) احمقانه ی کسانی که آنها را به عنوان امپریالیست هایی که حریصانه جنگ عراق را به راه انداخته اند تا به نفت آن کشور برسند دفاع می کنم. من در کتاب خودم می گویم: « خیر! مسئله به این سادگی ها هم نیست. دلایل آنها برای به راه انداختن این جنگ نه فرومایه است و نه غیر اخلاقی! آنها این جنگ را بنا به دلایلی که خود تبلیغ کرده بودند آغاز نموده اند: اندیشه ی کودکانه ای که آنها مثلا با این جنگ دموکراسی را به جهان عرب خواهند برد! اگر مسئله صرفا بر سر دستیابی به نفت بود که می توانستند با همان صدام حسین به نحوی کنار آیند. و او در هر حال دست رد به سینه ی آنها نمی زد ».  

این گستره ی دفاع من است. به عبارت دیگر من در تمامی موارد از آنها حمایت نمی کنم، زیرا جنگ در عراق تنها موضوع مورد بحث نیست. در کنار آن پرسش هایی وجود دارد از سیاست داخلی، یعنی عرصه ای که به عقیده ی من آنها در آن مانند روشنفکران با احساسی از آزادی دست به اقدام نمی زنند. اما در هر حال، این که شما با یک دولت در یک مورد بخصوص هم عقیده باشید به این معنا نیست که شما در تمامی موارد دیگر نیز با او هم سخن هستید. وقتی شما به یک رستوران می روید آیا موظف به سفارش دادن تمامی غذاهای موجود در فهرست سفارش غذا هستید؟ من با تعدادی از آنها چنین بحثی را داشته ام و یک علت اصلی اختلاف نظر من با آنها هم همین است.

 

چرول: و در مورد جنگ عراق؟

 

هنری ـ لوی: این باز خودش یک مسئله ی دیگر است. این جنگ یک فاجعه بود. در واقع به آن شکلی که آنها جنگ را برای خود تصور کرده بودند می بایست هم که یک فاجعه باشد. در سطح سیاسی آنها مرتکب اشتباهات تراژیک بسیار بزرگی شدند و من در این خصوص کمترین تردیدی ندارم. اختلاف من با آنها دراین مورد مبتنی بر طبیعت سیاسی است. من آنها را به خاطر ارتکاب رفتار ناشایست و غیر اخلاقی بودن در عراق مورد انتقاد قرار نمی دهم، بلکه برای بی تجربگی و ساده لوحی شان. موضوع این نیست که آنها کم و کسری در موعظه های اخلاقی داشته اند (که حتی گاهی زیادی هم دم از اخلاقیات می زدند). بلکه از نظر من آنها در حد کفایت وارد به سیاست نشدند (و یا دقیقتر گفته شود آنها خود را گرفتار سیاست های احمقانه کردند). همانگونه که در ابتدای گفتگو اشاره کردم، این جنگ به لحاظ اخلاقی درست و به لحاظ سیاسی اشتباه بود.

 

چرول: که منظور از آن؟

 

هنری ـ لوی: هیچ چیز اخلاقی تر از این نیست که خواستار واژگونی یک دیکتاتور باشیم. اما ابتدا باید طرحی برای پس از براندازی داشت و متحدینی منسجم و استوار در منطقه. مانند افغانستان در خصوص اتحاد شمال.  و باز هم بهتر این است که برای به موفقیت رساندن عملیات برخوردار از یک موافقت و اجماع بین المللی بود.           

 

چرول: اما وظیفه ی روشنفکران جستجو برای یافتن مثلا یک اتحاد شمال که نیست!

 

هنری ـ لوی: اما وظیفه ی آنها مورد بررسی دقیق قرار دادن آن است یا به سخن دیگر اشتباه نئوکون ها پروبال دادن به چیزی بود که من آن را « سراب مهدویت دموکراتیک » نام گذاشته ام. یعنی به طور خلاصه ایده ای که با خوش خیالی معتقد است برای رسیدن به دموکراسی فقط همین کفایت می کند که برای آمدن آن حکم لازم را صادر کنیم و آنهم بدون نیاز به کار بردبارانه ای که ما اسم آن را سیاست ورزی گذاشته ایم. این ها افرادی هستند که حتی در کشور خودشان هم به سیاست ورزی اعتقادی ندارند و چرا باید برای نقاط دیگر به آن باور داشته باشند؟ آنها بر این باور نیستند که مبارزه با فقر یا تلاش برای بهبود وضعیت بهداشتی، یا جلوگیری از زوال شهرها و از این قبیل وظیفه ی سیاست است. چگونه آنها می توانستند این گونه بیندیشند آنهم هنگامی که خودشان مشغول به ساختن دموکراسی در کشوری بودند که از دهه ها دیکتاتوری بیرون آمده بود؟ البته نئوکون ها با ما در این اندیشه سهیم هستند که ارزش های دموکراتیک جهانشمول هستند و آنها نیز مانند من این گونه نمی اندیشند که چون این ارزش ها در غرب آغاز شده اند فقط برای غربی ها هم قابل ادراک و اجرا  هستند. هرچند من بر این نظرم که قانع کردن انسان هایی که هنوز نسبت به درستی این ارزش ها متقاعد نشده اند نیاز به زمان دارد، یعنی نیاز به سیاست ورزی.

 

چرول: شما در 2003 مخالف یا جنگ بودید.

 

هنری ـ لوی: بله، اما بنا به همان دلایلی که گفتم و نه دلایل اخلاقی یا چه می دانم نوعی صلح طلبی ابلهانه. آنچه جایش حقیقتا خالی بود یک اتحاد چند جانبه بود و داشتن هم پیمان هایی در خود عراق و البته طرح روشنی برای دوره ی پس از سرنگونی. در افغانستان حداقل دو شرایط از میان آنها برآورده شده بود، اما در عراق چنین نبود. شما می دانید که در 2003 من مدتی در پاکستان بودم و در آنجا برایم کاملا روشن گردید که آنچه این ها (نئوکونها) می گفند سخنان بی پایه و اساس بود. اگر مسئله ی اصلی همان اسلام گرایی افراطی بود، اگر دشمنان ما القاعده و سازمان های مشابه بودند پس واضح بود که هدف اصلی نمی توانست در عراق قرار داشته باشد بلکه در جای دیگری به ویژه در کراچی، نه در اسلام عربی بلکه در اسلام آسیایی. من قبل از جنگ چندین مقاله نوشتم که در آنها همین واقعیت ها منعکس شده بود و امروز به درستی آنها کمترین تردیدی ندارم.

 

چرول: به عقیده ی شما شکست نئوکون ها چه پیامدهایی خواهد داشت؟

 

هنری ـ لوی: بدترین پیامد آن می تواند این باشد که مهمترین ویژگی اندیشه ی آنها بی اعتبار شود، یعنی جهانشمولی آنها، طرد کردن نسبی گرایی و انزواطلبی توسط آنها یا باور به این که ما در پایان تاریخ قرار نداریم و کنارگذاردن آنچه برنارد کوشنر و دیگران اسمش را « وظیفه برای دخالت » گذاشته اند.

 

چرول: علی رغم شکست آنها در اندیشه هایشان، شما با ضد تمامیت خواهی آنها همدلی نشان می دهید. و مانند بعضی از آنها از اسلام گرایی به عنوان یک تمامیت خواهی جدید سخن می گوئید. و حتی واژه ی « فاشیسم اسلامی » را به کار بردید.

 

هنری ـ لوی: فکر می کنم که من یکی از اولین کسانی بودم که این واژه را به کار بردم. اما این یک اصطلاح مخصوص نئوکون ها نیست، بخشی از واقعیت جهان ما است.  

 

چرول: آیا ما می توانیم این پدیده را که ریشه هایش در 1400 سال از سنت دینی گسترانده شده است با ملاک های چیزی مانند فاشیسم به توصیف بکشیم؟ فاشیسم چیزی کاملا متفاوت است، وقتی بسیج توده ها و یک قدرتی مرکزی و یا دوچه را به خاطر بیاوریم.

 

هنری ـ لوی: شما جوری صحبت می کنید که انگار اسلام گرایی فقط از یک نقطه منشا گرفته است. اسلام گرایان نیز از فاشیسم به نفع خود بهره برداری کرده اند، یعنی از همان فاشیسم واقعی موسولینی و هیتلر. قضیه کاملا روشن است، وقتی مثلا شما به شخصیتی مانند محمد امین الحسینی (1) یا همان مفتی اورشلیم توجه کنید که یکی از بنیان گذاران یهودستیزی عربی بود. او یکی از اعضای اس اس هم بود و در سال های آخر جنگ، عرب ها را برای اهداف اس اس بسیج نمود. و باز هم قضیه بیشتر روشن می شود هنگامی که نگاهی به خاستگاه های سیاسی اخوان المسلمین بیندازیم. این نهضت ها و این افراد از فاشیسم واقعی الهام گرفته و می گیرند و نه از یک فاشیسم سمبلیک.

 

چرول: با این وجود شیوه ی کار آنها با هم بسیار متفاوت است.

 

هنری ـ لوی: البته. لیکن شما باید این نکته را نیز در نظر داشته باشید که پدیده ی اسلام گرایی در یک زمینه و شرایط مضاعف جاری است. یکی از آنها زمینه و شرایط « کوچک » است که شاید بتوانیم بگوئیم زمینه و شرایط دینی. اما یک زمینه و شرایط دیگر هم وجود دارد که آن را « سیاسی » می خوانیم که با تاریخ فاشیسم رابطه ی نزدیک دارد. بعضی می خواهند به ما بقبولانند که اسلام گرایی صرفا یک موضوع دینی است، یعنی مشکل اصلی آن در کتاب دینی مسلمانان نهفته است و تمامی کاری که باید برای درست کردن امور انجام داد به روز کردن قرآن است. من این گونه فکر نمی کنم. البته من نیز معتقد هستم که قرآن باید خود را با شرایط روزگار ما تطبیق دهد. به باور من ما نیازمند نسلی هستیم ـ البته نسلی از مسلمان ها ـ که با قرآن همان عمل Aggiornamento یا به روز کردن را انجام دهند که یهودی ها و مسیحی ها با متن های مقدس خود انجام دادند. و من به این باور هستم که، اگر بخواهم با بی رحمی بیان کنم، بخشی از معضل وقتی حل خواهد شد که مسلمان ها بپذیرند که کلام الهی باید تحت تفسیر مبتنی بر شرایط روز قرار گیرد. یعنی به دیگر سخن باید نوعی از سنت « تلمودی » در اسلام نیز به اجرا گذارده شود.

اما در عین حال، این شرایط در حالی که لازم هستند، لیکن به هیچ وجه کافی نمی باشند. زیرا پس از تمامی این ها ما تازه به معضل اصلی می رسیم یعنی به توجه و تمرکز بر ریشه های سیاسی اسلام گرایی. یان بوروما در همین باره اظهار نظرهای جالبی در کتابش « غرب گرایی (یا اوکسیدنتالیسم) » و دوستم پائول برمن در « ترور و لیبرالیسم » آورده اند. و البته کتاب جالب توجهی با عنوان « هلال ماه و صلیب شکسته: رایش سوم، عرب ها و فلسطین » (2) که نویسنده ی آن دو آلمانی هستند. دریغا که این کتاب یک واقعیت اساسی را به اثبات می رساند. کتاب تاریخچه ی کمتر شناخته شده ی یک لژیون متشکل از عرب ها در ارتش مارشال رومل را تعریف می کند که می بایست « راه حل نهایی » را در مورد 600 هزار یهودی موجود در فلسطین آن زمان به انجام برسانند. این کتاب حد اقل یکی از ادعا های اصلی اسلام گرایان چپگرا را کاملا باطل می کند، یعنی این که « ما در قتل عام یهودی ها هیچ نقشی نداشته ایم. ما با تاریخ نازیسم ارتباطی نداشته ایم. پس چرا باید با تحمل اسرائیل تاوان آن جنایت ها را ما پس دهیم، یعنی جنایت هایی که از اروپایی ها سر زده است ». لیکن در واقعیت یک نازیسم عربی هم وجود داشته است و بعضی از عرب ها در رابطه ی مستقیم با پروژه ی هولوکاوست قرار داشته اند و اگر بعضی رژیم های عربی، بعضی روشنفکران و فتنه انگیزان و واعظین با هیتلر متحد و هم داستان شدند صرفا به خاطر تنفر از آنگلوساکسون ها یا آرزو برای آزاد سازی خود از شر استعمار نبوده است. خیر. این اتحاد دارای منشا ایدئولوژیک بوده، یک اعتقاد راسخ.

 

چرول: واکنش ما نسبت به اسلام چگونه باید باشد؟

 

هنری ـ لوی: باید هر دو زمینه و شرایطی که نام بردم مورد توجه قرار گیرند. اول از همه شرایط دینی است که گفتم. و این هم فقط از عهده ی خود مسلمان ها ساخته است. زمانه ی ما زمانه ی تفسیر است! حروف باید پرواز را بیاموزند. بگذاریم 100 گل تلمودی شکفته شود! دوم، جهان عربی ـ اسلامی باید همان تجربه ای را که ما در غرب با سوگواری از سر گذراندیم، آنها نیز تجربه کنند. تا زمانی که عرب ها همچنان بر این عقیده پای فشرند که تاریخ فاشیسم در اروپا ربطی به آنها ندارد، هیچ پیشرفتی حاصل نخواهد شد. و من در این مورد کمترین تردیدی ندارم.

 

چرول: حال بگذارید دوباره به چشم انداز روشنفکری بازگردیم و به رابطه ی بسیار ویژه میان فرانسه و آمریکا. به عقیده ی شما این رابطه ی عشق ـ نفرت از کجا ریشه گرفته است؟

 

هنری ـ لوی: هرکدامشان به دیگری مدیون است. فرانسه در نهضت آزادی آمریکا از طریق لویی شانزدهم، لافایت، بومارچی و دیگران شرکت داشته است. و آنگاه دو قرن بعد آمریکایی ها فرانسه را آزاد کردند.

 

چرول: به دشواری می توان چنین توجیهی را پذیرفت!

 

هنری ـ لوی: شما یقینا این سخن ژول رنار را شنیده اید: من هیچ دشمنی ندارم زیرا هرگز به کسی محبت نکرده ام. دقیقا همانی است که گفتم. هیچ چیزی تلخ تر از وامی که انسان برای تشکر کردن از دیگری دارد نیست. و البته به آنها باید تعهد این دو کشور به جهانشمولیت را بیفزائیم، یعنی تقریبا نوعی مهدویت در ارزش های جهانشمول.

 

چرول: آیا آمریکا در حال دور شدن از اروپا است؟

 

هنری ـ لوی: من چنین فکر نمی کنم. یا دقیق تر گفته باشم، تا زمانی که ایالات متحده همچنان ایالات متحده باقی بماند، ارتباط با اروپا قدرتمند باقی می ماند. شاید این ارتباط منفصل شود و شاید مخفیانه ادامه یابد. و یا شاید اروپا بخواهد خودش را جوردیگری بیان کند، مقداری ملایم تر. اما در هر حال این بخشی جدانشدنی از آمریکا باقی خواهد ماند. اما آمریکا چیست؟ یک اروپای جدید و فکر می کنم که این را آمریکایی ها هم می دانند. آنها احساس می کنند که این شیوه به درستی کار می کند و دوام می آورد. درست مانند Enee که ترویا را ترک کرد تا لاوینیوم را پیدا کند، اما آنها جهان جدید را به جای اروپا بنیان گذاری کردند. آمریکا آتش روشنگری اروپایی است که در جای دیگری دوباره روشن شده است. بدون چنین ایده هایی ما در آمریکا فقط ترکیبی از جمعیت ها و محله های را می داشتیم که چیزی جز کنارهم نشینی حباب های بی ارتباط با هم نبودند، نوعی جامعه ی پست مدرن که بعضی ها آرزویش را دارند. اما شاید نه دیگر آن رویای آمریکایی. ژان بودریار برای مثال آمریکا را به همین نحو برای خود مجسم کرده بود. هرچند که من در چنین بینشی آن را نگاه نمی کنم. برای مثال من فکر می کنم که همجواری تجاری آمریکا با حوزه ی اقیانوسیه آن را از ارزش های روشنگری دور نمی کند، یعنی از اروپا.

 

چرول: با این حال این کشور از جهت شکست در عراق در یک بحران گرفتار آمده است.

 

هنری ـ لوی: نه بیشتر و نه کمتر از آنچه طی جنگ ویتنام گرفتار آن بود یا در دهه های قبل از آن که منجر به جنبش حقوق مدنی گردید. به نظر می رسد مردم از بوش به طورکل دور می شوند. چرا؟ قبل از بوش نوبت نیکسون بود و قبل از او ماجرای تبعیض نژادی، کوکلوکس کلان ها. و تمامی این ها باعث نشدند که دموکراسی آمریکا از شکوفایی و پیشرفت بازماند. اما وضعیت امروز چگونه است؟ بعضی ها جوری عمل     می کنند که گویی آمریکا در حال تجربه ی یک جابجایی عظیم و غیر قابل برگشت به سوی راست است. اما اگر شما به پنجاه سال اخیر نگاهی بیندازید خواهید دید که امروز آمریکا بسیار پیشرفت کرده است. دو پیروزی بوش، پیروزی خلقت باوران و بنیادگرایان دینی به هیچ وجه قابل مقایسه با نبرد پیروزمندانه برای برابری مدنی میان مردان و زنان، و آزادی سقط جنین نیست. آنچه ما شاهد آن بوده ایم یک انقلاب دموکراتیک است که مشابه آن را در هیچ کجای دیگر تاریخ نمی توان یافت. در مقایسه با تمامی این ها، جابجایی فعلی به طرف راست به نظر می رسد که بیشتر شبیه است به آخرین رعشه ی جانوری که می داند در حال مردن است.

 

چرول: مردم گاهی همین سخن را در باره ی اسلام گرایی هم به کار می برند: آخرین تلاطم در مقابل نوگرایی اجتناب ناپذیر . . .

 

هنری ـ لوی: بله می دانم. این همان چیزی است که بعضی از اسلام شناسان مانند اولیور روی و گیلس کپل می گویند. اما این دو مورد هیچ رابطه ای با هم ندارند. ترس من از آن است که اسلام گرایی یک آینده ی روشن داشته باشد با ریشه های محکم در دین و سیاست.

 

چرول: شما در آمریکا در باره ی اروپا چه چیزها آموختید؟

 

هنری ـ لوی: من یادگرفتم که اروپا شدنی است. هنگامی که من به ایالات متحده آمدم از جهت موضوع اروپا بسیار ناراحت بودم. این هنگامی بود که در فرانسه مباحثه ها در باره ی قانون اساسی اروپا به شدت داغ بود، یعنی هنگامی که حتی طرفداران پاسخ مثبت جرئت گفتن این را نداشتند که جواب « آری » آنها به خاطر خود اروپا است و چنین وانمود می کردند که این جواب مثبت به خاطر فرانسه است. بله، در چنین هنگامی بود که من نیز تصور می کردم اروپا شاید توهمی از نسل خود من باشد. به خودم می گفتم: من تمام عمرم بر این باور بودم که اروپا اصولا تاریخ است و در هر حال به قوع خواهد پیوست حال هرچه روی دهد فرقی نخواهد داشت. فقط کافی است که کاری به کارش نداشته باشیم. ما می توانیم به رختخواب خود برویم و او خودش در غیاب ما شکل خواهد گرفت. اما بعدا متوجه شدم مثل این است که اصولا نمی خواهد بوجود آید و گویی در جلوی چشمان ما از هم می پاشد.  

 

چرول: و آنوقت آمریکا باعث شد که شما همه چیز را متفاوت تر از قبل ببینید؟

 

هنری ـ لوی: بله. من شاهد این فدراسیون متشکل از ایالت ها بودم. این جامعه ی ملی که از انسان هایی تشکیل شده است که حتی تفاوت زبانی در میان آنها به مراتب از آنچه در اروپا وجود دارد بیشتر است و کسانی که در مواجهه با معضلات دشوار تر قومی قرار گرفته اند. و من می اندیشم که معجزات هم ممکن هستند، یعنی می توان یک ملت غیر اورگانیک یا یک پیکره ی اجتماعی غیر اورگانیک را هم بوجود آورد. من کشف کردم که میهن پرستی قانون سالار ـ در سخنان هابرماس ـ فقط یک خواب و خیال فلسفی نیست، بلکه چیزی است که حقیقتا وجود دارد و به درستی عمل می کند. چیزی که با آن انسان ها ارتش ها را بوجود می آورند، مدرسه درست می کنند و مالیات ها را افزایش می دهند. وقتی شما هم مانند من سرتاسر این کشور را زیر پا گذارید، اگر ببینید چگونه یک مالک زمین های کشاورزی که هیچ نقطه ی مشترکی با یک مکزیکی در سن دیگو یا با یک اروپایی در ساوانا یا چارلستون ندارد و آنهم علی رغم این که آمریکا به تشکیل و حفظ خودش قادر بوده، چنین مواردی هستند که امید برای اروپا را دوباره مشتعل می سازند.

 

چرول: انتخابات فرانسه چه دستاوردی برای اروپا داشته؟

 

هنری ـ لوی: نمی دانم. امیدوارم که رئیس جمهور بعدی ـ حالا هرکس که باشد ـ بپذیرد که اولین و مهمترین وظیفه ی او مرمت و بازسازی رشته ی امید اروپا است.

 

چرول: اتفاقا این از جمله مواردی نیست که در مبارزات انتخاباتی مورد توجه قرار گیرد.

 

هنری ـ لوی: فرانسوا بایرو کسی است که می تواند آن را مطرح کند. و البته همینطور سگولن رویال. و شما می دانید که احتمالا رویال ـ اگر نه اروپایی تراز سه کاندیدای اصلی دیگر ـ اما کسی است که می تواند بخشی از نیروهای « نه » را برای جواب « آری » تجهیز کند. و این هم دلیل خوبی است برای رای دادن به او، هرچند نه تنها دلیل.

 

چرول: آیا او شخصا از ایده ی اروپا پشتیبانی کرده؟

 

هنری ـ لوی: بله، بارها. او یکی از طرفداران پاسخ « آری » بود. و امروز او یکی از شخصیت های اصلی مبارزات انتخاباتی جناح خودش است و دلایلی برای امیدوار بودن وجود دارد. می دانید، آخرین باری که من به خاطر کشورم شرمنده شدم همین چند هفته قبل بود. هنگامی که خانم مرکل کشورهای اروپایی را در مادرید گرد هم آورده بود. او برای این گردهمایی نام فرانسوی Amis de la constitution    را انتخاب کرد. یعنی نام انجم جاکوبن ها طی انقلاب فرانسه را. اما در آن روز جای یک کشور در آنجا خالی بود و آنهم همین فرانسه بود.

 

 

برنارد هنری ـ لوی متولد 1948 در بنی صف، در الجزایر است. وی یک روزنامه نگار، یک فعال سیاسی و یکی از برجسته ترین فیلسوفان فرانسه است. او برای اولین بار در 1977 با مقاله اش « وحشی گری با چهره ی انسانی » به شهرت رسید. از آن زمان وی کتاب های بسیاری منتشر کرده است. او یکی از 12 امضا کننده ی بیانیه ای بود با عنوان « با یکدیگر در برابر تمامیت خواهی جدید »، واکنشی در برابر آشوب هایی که در پیامد انتشار کاریکاتورهای پیامبر اسلام در روزنامه یولاندپستن به راه افتاد.          

 

1: http://www.palestinefacts.org/pf_mandate_grand_mufti.php

2:  http://www.buecher.de/w1100485faz3534197291

 

 

Europe is possible

An interview with Bernard-Henri Levy, by Thierry Chervel

http://www.signandsight.com/features/1305.html

http://www.perlentaucher.de/artikel/3836.html 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.