باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

اختراعات بنیادین

لوئیس مامفرد

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

مقدمه مترجم:

iraneaziz@gmail.com

آنچه به دنبال می آید چند صفحه از کتاب حجیم لوئیس مامفورد به نام « اسطوره ی ماشین » است که از زبان آلمانی به فارسی برگردانده شده است. واقعیت این است که من چندین سال بود در نظر داشتم بخش های کوتاهی از این کتاب را به فارسی ترجمه کرده و برای مطالعه هم میهنان عزیز در اینترنت منتشر نمایم. روح اصلی این کتاب خصلتی ضد تکنولوژی دارد و به بسیاری از جنبه های تمدن مدرن خرده می گیرد و آن را رد می کند و برای این امر انتقادهای خود را از چندین قرن پیش از امروز آغاز می کند. از این جهت من اکنون اتفاق نظر چندی با روح کلی این کتاب ندارم، لیکن مامفورد به عنوان یک متخصص تاریخ تکنولوژی و فرهنگ بشری در کتاب خود نکته های بسیار جالب توجهی را گنجانده است که می تواند برای ما آموزنده باشد، هرچند ممکن است برای بسیاری تکراری به نظر آید. آنچه در این چند صفحه نظر مرا بیشتر جلب کرده بخشی است از پاسخ به این پرسش کلیدی برای ما  که غرب چگونه به اینجا رسیده است. این پرسش پیچیده در این ده یا پانزده سال گذشته به مراتب بیش از گذشته روشنفکران ایرانی را به خود مشغول داشته و باعث نوشتن صدها مقاله و چندین کتاب کوچک و بزرگ شده است که هر کدام از نگاهی سعی در حل معما دارند. اما آنچه پیوسته تعجب مرا برانگیخته یافتن و سرهم کردن پاسخ هایی از منظر فلسفه است. تا قبل از انقلاب اصولاً روشنفکران کمتر توجهی به فلسفه داشتند. اما پس از انقلاب ابتدا به کندی و سپس با سرعتی حیرت آور مشاهده گردید که بسیاری از متفکرین و روشنفکران ما سعی در حل معمای عقب ماندگی ما با رویکردی فلسفی دارند. بعضی به این نتیجه رسیدند که فقدان تفکر فلسفی باعث این عقب ماندگی است و بعضی دیگر به دنبال یافتن یک راه حل فلسفی برآمدند که هنوز هم ظاهراً آن را نیافته اند، هرچند باید بگویم که این حقیر هنوز هم منظور این عزیزان را به درستی درک نکرده است. این گونه متفکرین غالباً عادت دارند که برای پیشرفت غرب نیز اندیشه ی فلسفی و فیلسوفان غرب را عامل اصلی به شمار آورند. معمولاً ادعا می شود که جامعه ی مدرن با « من می اندیشم، پس هستم » دکارت آغاز شده است. از سوژه، ابژه، عقل خود بنیاد، فاعل شناسا و این قبیل اصطلاحات فلسفی که جملگی انتزاعاتی برای ساده سازی و انتقال مفاهیم هستند به نحوی سخن به میان آورده می شود که گویی آنها بخش هایی از امور واقع هستند که هرکس می تواند آنها را مشاهده کرده و متقاعد شود (4). در این میان آنچه هرگز کمترین توجهی به آن نمی شود رویدادهای واقعی در تاریخ غرب است که هر کدام به سهم خود توانسته است گام بسیار کوچکی غرب را به جلو برد. برای این دوستان این آسیاب ها هستند که بادها را بوجود می آوردند زیرا (با بعضی استثناها در دو قرن 19 و 20) در اصل فیلسوفان همیشه بیشتر نوعی انعکاس انسانی از شرایط اجتماعی و سیاسی و . . . از جامعه ی خود بوده اند و نه برعکس آن. گذشته از آن شاید در واقع معمای اصلی که باید حل شود نه مربوط به عقب ماندگی کشورهای ما، بلکه پیشرفت عجیب غرب است که باید علت و انگیزه هایش روشن شود. شاید اشتباه از ما است که می پرسیم « چرا ما عقب ماندیم » و بلکه پرسش صحیح شاید این باشد که « چگونه شد که بخشی از غرب طی چندین قرن به چنین پیشرفتی رسید »، به عبارت دیگر شاید عقب ماندگی ما شکلی کلی از جوامع جهان منهای بخشی بخصوص از اروپا بوده است. اما چه بسا هرگز نتوان پرسش تمام و کمالی برای پیشرفت غرب پیدا کرد، همانگونه که به قول ارنست گامبریچ بزرگ هرگز نمی توانیم این معضل را حل کنیم که چگونه در دو شهر ایتالیایی در کنار هم در یکی هنر ساختن ویولون چنان رشد می کند که نام آن شهر را در تمام دنیا جاودان می سازد و در شهر کناری که از همه نظر با آن یکی فرقی ندارد اتفاق مهمی نمی افتد. سخن آخر این که به عقیده ی من اگر نکته های مهمی برای آموختن از غرب جهت پیشرفت وجود داشته باشد نه در فلسفه و با فلسفه بلکه در شناخت تاریخ اجتماعی غرب باید باشد.

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

   

همانگونه که اشاره شد اولین تلاش ها برای به کارگرفتن دستگاه های مکانیکی و گسترش فرمانروایی بشر بر طبیعت آغاز خود را صرفاً در تخیلات انسان ها نداشت. با وجودی که نوآوری های فنی قرون میانه ـ آسیاب های بادی و آبی ـ چندین قرن قبل از اختراع ماشین بخار شروط لازم برای پیشرفت های بزرگ قرن هژدهم را بوجودآوردند، اما مهمترین اختراعاتی که دیگر نوآوری های بشر به آنها وابسته بودند قبل از قرن شانزدهم در اروپا به انجام رسیدند. این اختراعات ساختار مکانی ـ زمانی جهان متمدن را به طور اساسی دگرگون نمودند و محیط زیست و در عین حال خصلت درونی انسان ها را نیز تغییر دادند.

اولین مجموعه ی اختراعات بر بهبود تولید شیشه استوار بود که به یمن شناخت روبه افزایش از علم نورشناسی (اپتیک) که راجر بیکن گزارشی از آن را برای ما به ثبت رسانده تولید شیشه های کاملاً خالص برای ساخت عینک را مقدور گردانید و به این ترتیب امکان رفع نقائص بینایی به ویژه آن بخش که در اثر بالارفتن سن در انسان بوجود می آید فراهم گردید. اختراع عینک فعالیت های ذهنی و عملی انسان های میانسال را طولانی تر کرد و آن را در حد 15 سال افزایش داد و به این ترتیب عمر مفید انسان ها از 45 به 60 رسید. به این ترتیب چنانچه نزدیک بینی زودتر بوقوع می پیوست، استفاده از عینک دوره ی فعالیت ذهنی و عملی انسان ها را افزایش می داد. در میان عواملی که آنها را به عنوان توضیحی برای « رنسانس علم » در نظر می گیریم، تاثیر اختراع عینک یقیناً یکی از مهمترین ها بوده است (1).

البته تنها فایده ی اختراع شیشه های خالص برای ساخت عدسی و عینک همان افزایش توان مطالعه در انسان نبود. دانش به دست آمده ابتدا به ساخت ذره بین و سپس کشف خارق العاده بزرگ نمایی انجامید که به توسط استفاده و کاربرد ترکیبی از عدسی ها مقدور گردید. اختراع میکرسکپ و تلسکوب (یا دوربین نجومی) در قرن هفدهم تمامی گستره های جهان بشر را متحول نمود: آنچه تا آن زمان به علت بیش از اندازه کوچک بودن یا قرارگرفتن در فاصله ای بسیار دور غیر قابل رویت مانده بود اکنون با دقتی بیشتر قابل مشاهده می گردید. به این ترتیب انسان به کمک این اختراعات به جهان جدید سازواره های کوچک و در عین حال به جهان ستارگان و کهکشان های دوردست دست می یافت: یک جهان به مراتب بزرگتر از آنچه کریستف کلمب و ماژلان مورد بررسی و مطالعه قرار داده بودند.

برای اولین بار برای انسان مقدور گردید که (در بیانی استفاده شده از یک کلیشه ی تکراری) به اعماق کیهان و جهان اطراف خود نگاهی بیندازد. بدون حتی یک گام دورشدن از میکرسکپ و رسد خانه ی نجومی انسان جهان جدید توانست امکاناتی را بشناسد که تا آن زمان حتی در لجام گسیخته ترین رویاهایش هم تصوری از آنها به دست نیاورده بود. این اولین دگرگونی در تصور انسان از فضا هیچ ارتباطی با دستگاه هایی برای ارتباط آنی و حمل و نقل سریع که مدت ها پس از آن عملی گردید نداشت. تمامی این دگرگونی فوق العاده عظیم توسط شیشه سازان، عدسی تراشان و عینک سازان و با کمک ساده ترین ابزار و دستگاه ها به وقوع پیوست. برای بار دیگر کشف کردن قبل از تولید کردن قرار گرفت ]مقدم بر آن بود[ و اختراعاتی که خود ساکن بودند سرعت تغییرات پویا را تعین نمودند.

اهمیت و ارزش عینک توسط یک اختراع سرنوشت ساز دیگر که چندین قرن دیگر به وقوع پیوست به شدت تقویت گردید: دستگاه پرس برای چاپ و تکمیل بعدی آن توسط حروف متحرک. این اختراع رونویسی وقت گیر و پرزحمت از نسخه های خطی را که البته تا آن زمان دیگر به روشی یک دست و استاندارد در آمده و با دقت و ظرافت تمام انجام می گردید به یک فرآیند ماشینی تبدیل نمود. تکمیل نهایی این هنر نتیجه ی مجموعه ای از اختراعات دیگر بود که از چین و کره تا ایران وترکیه به تمام جهان گسترش یافت تا آن که آخرین گام های لازم هم زمان در شهر ماینس و در هارلم به انجام رسیدند، جایی که گوتنبرگ و جان فاست با هنر قالب گیری و ریخته گری حروف متحرک اساس چاپ به معنای امروزی را تاسیس نمودند. دستگاه چاپ اولین نمونه از تولید انبوه بر مبنای اجزا استانده شده، قابل تعویض در یک فرآیند پویا بود. دستگاه چاپ توسط تاریخ خود معرف گذار از ماشینی کردن کارگران به ماشینی کردن پروسه ی کار بود (2).

با این وجود علی رغم تاثیر بلاواسطه ی دستگاه چاپ بر اختراع دستگاه های بعدی، چاپ ماشینی دارای یک نتیجه ی اجتماعی به مراتب مهم تر بود: تقریباً با فقط یک ضربه تولید سریع و ارزان کتاب ها انحصار طبقاتی بسیار کهن بر دانش و به ویژه بر دانش دقیق و انتزاعی مانند ریاضیات و فیزیک را که زمان طولانی در اختیار یک قشر کوچک از فضلا قرار داشت از بین برد. کتاب چاپی به مرور امکان دسترسی به دانش را برای تمامی کسانی مقدور گردانید که سواد خواندن داشتند، حتی اگر مردم فقیری بودند. و یکی از پیامدهای برقراری این نوع از دموکراسی این بود که دانش بر خلاف افسانه ها، سنت های جزمی یا تخیلات شاعرانه به موضوع علائق و توجهات شدید و مستقل تبدیل گردید که به کمک کتاب های چاپی بر تمامی شاخه های زندگی تاثیر گذارده و تعداد انسان هایی که به طریقی در دادوستد و مبادلات فکری نقش داشتند ـ چه در گذشته، حال یا آینده ـ شدیداً افزایش یافت.  

افزایش و غنی تر شدن روح جمعی انسان ها به کمک چاپ و گردش کتاب ها را صرفاً می توان با گسترش و غنایی که به توسط اختراع زبان ایجاد گردیده بود مقایسه نمود که تک به تک انسان ها و تجربیات آنها را به یکدیگر مرتبط می نمود. افزایش قلمروی نفوذ و تاثیر کشفیات علمی و سرعت اختراعات فنی تا حد زیادی به کتاب چاپی و از قرن هفدهم بر رساله ها و گزارشات ونشریات علمی چاپ شده باز می گردد، تغییراتی که اگر دانش بشری صرفاً از طریق نشر و توزیع تعداد محدودی نسخه ی خطی به انجام می رسید به چندین قرن زمان نیازم می داشت که اکنون به کمک چاپ تقریباً یک شبه متحقق می شد.

سومین اختراع سرنوشت ساز یعنی ساعت مکانیکی نیز به سرچشمه ای برای مجموعه ی کاملی از اختراعات دیگر تبدیل گردید که در قلمروی زمان و حرکت همان تاثیری را گذارد که ذره بین در قلمروی مکانی به انجام رسانده بود. منشا ساعت مکانیکی به قرن چهاردهم بازمی گردد، هرچند بخش هایی از سازوکار آن و اندازه گیری زمان توسط ساعت آبی و همینطور ساخت دستگاه دیگری برای تعقیب حرکت سیارات و تغییر فصل ها بسیار پیش از آن اختراع شده بودند. دستگاهی که اکنون زمان را مکانیزه می کرد نه فقط فعالیت روزانه را تنظیم می نمود که عکس العمل های انسانی را مستقل از طلوع و غروب خورشید قرار می داد و آنها را به حرکت عقربه های ساعت مرتبط می ساخت. به این ترتیب ساعت مکانیکی به هر فعالیت انسانی مقیاس دقیق و کنترل زمانی درست و بی کم و کاستی را افزود به طریقی که یک معیار مستقل را مستقر ساخت که بر اساس آن تمامی روز می توانست تقسیم و برنامه ریزی گردد (3).

در قرن شانزدهم برج ساعت بازار شهر قرون میانه ای که با ضربات خود گذشت زمان را نشان می داد لنگه ی کوچک شده ی خود را در ساعت قدی (یا پاندولی) در خانه های ثروتمندان پیدا نمود و در قرن نوزدهم به اندازه ی ساعت جیبی کوچک شد و به بخشی از پوشاک انسان تبدیل گردید ـ چه بشکل آشکار و چه در حالتی که در جیب قرار می گرفت. وقت شناسی که دیگر صرفاً همان « ادب و نزاکت شاهان » نبود به یک ضرورت زندگی روزانه در تمامی کشورهایی که در آن مکانیزه شدن بخشی از برنامه روزانه بود تبدیل شد. اندازه گیری مکان و زمان به بخش جدانشدنی از نظام کنترلی تبدیل گردید که انسان غربی آن را در سرتاسر کره ی زمین توسعه داد.

کارل مارکس یکی از اولین کسانی بود که موفق به تشخیص صورت ازلی الگوی تمامی ماشین های بعدی در ساعت گردید: او در نامه ای به انگلس در سال 1863 می نویسد: « ساعت اولین دستگاه خودکاری بود که برای مقاصد عملی به گار گرفته شد و تمامی نظریه در باره ی تولید حرکت یکنواخت بر اساس آن بوجود آمد ». تاکید بر تولید حرکت یکنواخت در اینجا از خود مارکس است و البته او به هیچ وجه دچار اغراق گویی نشده است. با این وجود تاثیر ساعت به مراتب از کارخانه ها فراتر رفت، زیرا نه فقط به کمک سازوکار ساعت مکانیکی بعضی از مهمترین مسائل مکانیکی انتقال و هدایت حرکت حل گردید که ساعت همراه با دقیق تر شدن فزاینده ای که پیدا نمود نقطه ی اوج خود را در زمان سنج کشتی های قرن هژدهم پیدا نمود و الگوی تمامی دستگاه های دقیق علمی گردید.

به این ترتیب میان قرن دوازده و شانزده مهمترین اختراعاتی به انجام رسیدند که بر اساس آنها مجموعه وسیعی از دستگاه های خودکار جدید به عنوان گام اول برای ایجاد یک ابردستگاه نوظهور ساخته شدند: آسیاب آبی، آسیاب بادی، ذره بین، دستگاه چاپ و ساعت مکانیکی. تمامی پیشرفت های فنی بعدی تا حد بسیاری به این اختراعات وابسته بودند، پیشرفت هایی که هم در نوع و هم در توان از فرهنگ های قبلی بسیار متمایز بودند. این شالوده ی جدید فنی امکاناتی را در اختیار دانشمندان قرن هفدهم قرار داد که آنها همان را برای زیر و روکردن آتی جهان مورد استفاده قرار دادند ـ دگرگونی که مهمترین پیش فرض ها و اهداف آن به اهداف و شرایط عصر فراعنه مصر بسیار شباعت داشت.      

    

  زیرنوشت ها:

1: در همین رابطه در صفحه ی 64 و 65 کتاب ثروت و فقر ملل اثر دیوید س. لندز (ترجمه ی دکتر ناصر موفقیان) می خوانیم: « عینک ظاهراً چیز پیش پا افتاده ای است که حتی ارزش یادآوری را هم ندارد. با این وصف، عینک اختراعی است که عمر فعال استادکاران و پیشه وران ماهر، بویژه آنهایی را که با حرفه های ظریف سروکار داشتند دوبرابر کرد: منشیان (که پیش از اختراع چاپ اهمیتی حیاتی داشتند) و همچنین قاریان، ابزار سازان، بافندگان و فلزکاران . . . عینک به افراد امکان می داد که به کارهای ریز و ظریف بپردازند و از ابزار های بسیار کوچک استفاده کنند. ولی عکس قضیه هم وجود داشت: عینک اختراع ابزارهای بسیار ظریف را هم ممکن می ساخت و به راستی اروپا را در جهتی سوق داد که در هیچ کجای دیگر دیده نمی شد. مسلمانان اسطرلاب را می شناختند، ولی فقط همین. اروپائیان کار را ادامه دادند و در همین زمینه به اختراع چیزهای دیگر پرداختند، مانند دستگاه های اندازه گیری مختلف، ریزسنج ها، چرخ های برش ظریف برای اشیای ریز و لطیف و مجموعه ای از ابزار های دقیق برای اندازه گیری و ساختن و کنترل دستگاه های مکانیکی بسیار ظریف ».

 

2: در کتابی که در بالا به آن اشاره شد (صفحه ی 72) در باره با متداول شدن صنعت چاپ در دیگر بخش های جهان می خوانیم: « صنعت چاپ با تمام مزایایی که در بر داشت از پذیرش عام برخوردار نبود. کشورهای مسلمان تا مدت ها، بویژه در زمینه های مذهبی مخالف چاپ بودند و حتی تصور چاپ قرآن را پذیرفتنی نمی دانستند. یهودیان و مسیحیان در استانبول چاپخانه داشتند، ولی مسلمانان نه ».

در همین رابطه برنارد لوئیس در کتاب خود « برخورد فرهنگ ها » می نویسد: « در سال 1492 میلادی زمانی که مهاجران یهودی از اسپانیا وارد ترکیه شدند تعدادی ماشین چاپ با خود به این سرزمین آوردند و سلطان عثمانی به آنها اجازه داد تا در پایتخت و دیگر شهرها تعدادی کتاب به چاپ برسانند مشروط به این که از حروف عربی استفاده نکنند . . . تا قرن هژدهم کتابهای مختلف با حروف عبری، یونانی، ارمنی، سریانی و گاه با حروف لاتین اما نه با حروفی که ترک ها و کلیه اتباع مسلمان به کار می بردند در سرمین های امپراتوری عثمانی به چاپ رسید ».   

 

3: برای بار دیگر در کتاب « ثروت و فقر ملل » در رابطه با اختراع ساعت و جهان غیر اروپایی و اسلامی در صفحه ی 70 چنین می خوانیم: « دربار سلطنتی چین و طبقه ی برگزیدگان ثروتمند آن کشور دیوانه ی ساعت های مکانیکی بودند، ولی به سبب آن که نمی خواستند به برتری تکنولوژی اروپایی اعتراف کنند می کوشیدند تا ساعت مکانیکی را نوعی بازیچه بی مصرف و پیش پا افتاده معرفی کنند و این اشتباهی عظیم بود . . . دنیای اسلام هم احتمالاً می توانست لااقل برای تنظیم اوقات شرعی به جست و جوی ساعت های مکانیکی و تقلید از آنها بپردازد . . . مانند چینی ها مسلمان ها نیز سخت تحت تاثیر ساعت های دیواری و ساعت های کوچک جیبی اروپائیان قرار گرفته بودند و با تمام قوا می کوشیدند تا آنها را بخرند یا به عنوان غنیمت به دست بیاورند. ولی آنها هم هرگز ساعت را برای ایجاد نوعی مفهوم عمومی زمان ـ جز برای دعوت مردم به نماز ـ به کار نگرفتند. در اینجا می توانیم اشاراتی داشته باشیم به نامه ی مورخ 1560 گیزلین دوبوسیک سفیر امپراتوری مقدس روم در دربار باب عالی قسطنطنیه: « آنان چنین می پنداشتند که اگر در ساختمان های عمومی ساعت نصب کنند از اقتدار و حرمت موذن ها و آیین های سنتی آنها کاسته خواهد   شد ».

 

4: این هم شاهدی از روزنامه ی همشهری. نمونه های بسیار بد تر و گنگ تر فراوان است اما بدبختانه از طریق اینترنت چیزی پیدا نکردم:

« چه چیزی نفکر نیست، همشهری

محمود لطفی:

در دوران مدرن، بر پایة همین درک قدیمی متافیزیکی از aletheia, physis و logos ، مفاهیم سوژه و ابژه، با فلسفة دکارت، سر برآوردند. تفکری که صرفاً به موجود می‌اندیشید یعنی تفکر متافیزکی اینک موجود را هم چون ابژه‌ای می‌فهمد که در سوژه بازنمایی می‌شود. سوژه همان حیوان عاقل است که ابژه را بازنمایی می‌کند. یونانیان به انسان به عنوان سوژه به معنای مدرن آن، نیندیشیده بودند. در روزگار مدرن سوژه محور اصلی دانسته شد و به جای انسان عاقل به کار رفت. «می‌شناسم» دکارت ظهور سوبژکتیویسم بود. سوژه موجودی است مستقل و خود بنیاد که بدون اصالت دادن به عقل (ratio) شکل نمی‌گرفت.

 سوژة شناسنده تبدیل به ملاک فهم دقیق ابژه‌ها شد. «می‌شناسم» صرفاً نمی‌گوید که من می‌شناسم پس هستم، بلکه می‌گوید که من آن بازنمودی هستم که بازنمایی کامل و اصلی و نهایی محسوب می‌شوم. در این جا، ابژه‌ها همچنان بازنمایی می‌شوند، به صورت شناخته شده یا بازنمود مطرح می‌گردندو جنبه‌های مفهومی و شناختی می‌یابند.

 تفکر بازنمودی وجهی از سوبژکتیویسم است. تفکر بازنمودی اندیشه را صرفاً حضور موجودات عینی (ابژه‌ها) در ذهن می‌داند. آن حکم می‌دهد که هنگامی که دربارة چیزی می‌اندیشیم، یا چیزی را احساس می‌کنیم، آنچه در آغاز و به نحوی بی‌واسطه می‌اندیشیم، یا احساس می‌کنیم، یک بازنمود است. ما نه خود درخت، بلکه چیزی را می‌بینیم که آن درخت را می‌نمایاند. این که تفکر را صرفاً بازنمایی ابژه‌ها بدانیم نتیجة این است که ما خود را فقط سوژه‌ای دانا و شناسا می‌دانیم ».

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.