باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

من از مرگ هراسی ندارم (۳)

گفتگوی اشپیگل آن لاین با آلکساندر سولژنیتسین

بخش سوم و پایانی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

نویسنده ی برجسته ی روسی و برنده ی جایزه ی نوبل آلکساندر سولژنیتسین در باره

  تاریخ پرتلاطم روسیه، قرائت پوتین از دموکراسی و شیوه ی برخورد  خودش

 به مرگ سخن می گوید

 

 

اشپیگل: آیا روسیه به یک آرمان ملی نیاز دارد و اگر دارد این آرمان چگونه باید باشد؟

 

سولژنیتسین: منظور از اصطلاح « آرمان ملی » چندان روشن نیست. برای بعضی ممکن است این آرمان ملی درک مشترک میان مردم به عنوان شیوه ی مناسب برای زندگی در آن کشور باشد، آرمانی که طی نسل های متوالی دوام آورد. مفهومی مانند این می تواند میان مردم به ایجاد اتحاد نائل گردد. اما هرگز نباید به طور مصنوعی یا تحمیلی از بالا به پائین و توسط کسانی که قرار است حکومت کنند ایجاد گردد.

طی آخرین دوره های تاریخی این مفاهیم در فرانسه بوجود آمدند، برای مثال پس از قرن هژدهم در بریتانیا، ایالات متحده، آلمان، لهستان و غیره. هنگامی که در روسیه ی پس از شوروی کل بحث « ایجاد یک آرمان   ملی » به نحو عجولانه ای آغاز گردید، من تلاش به کم اهمیت جلوه دادن آن نمودم و با این اعتراض که پس از تمامی ضایعات ویران گری که از سر گذرانیدیم، حالا فقط یک وظیفه برای ما باقی مانده است که انجام درست آن برایمان کافی است: نگهداری از مردم در حال مرگ.

 

اشپیگل: اما روسیه غالاً تنها است. اخیراً روابط میان روسیه و غرب به سردی گرائیده است واز جمله روابط روسیه با خود کشورهای اروپایی. علت آن چیست؟ دشواری غرب در درک روسیه در کجا است؟

 

سولژنیتسین: می توانم دلایل بسیاری را شمارش کنم. اما جالب توجه ترین آنها دلایل روان شناختی است، به عبارت دیگر برخورد امیدهای واهی با واقعیت. این قضیه هم در غرب و هم در خود روسیه به وقوع پیوسته. هنگامی که من در 1994 به روسیه بازگشتم، جهان غرب و حکومت هایش عملاً در روسیه تقدیس می شدند. اما باید اذعان کرد که این ستایش و تحسین نه از روی آگاهی واقعی یا از روی انتخابی آگاهانه، بلکه توسط انزجار طبیعی مردم از رژیم بلشویکی و تبلیغات غرب نتیجه شده بودند.   

این احساس با بمباران بی رحمانه ی صربستان توسط ناتو تغییر کرد. گفتن این سخن پذیرفتنی است که تمامی لایه های جامعه ی روسیه عمیقاً و به طرزی زایل نشدنی توسط آن بمباران ها شوکه شدند. هنگامی که ناتو آغاز به گسترش نفوذ خود و کشاندن جمهوری های سابق شوروی به درون ساختار خود نمود، این وضعیت بازهم بدتر شد. در خصوص قضیه ی اوکراین به ویژه دردآور بود، کشوری که نزدیکی اش با روسیه توسط به واقع میلیون ها پیوند خانوادگی در میان مردمی که خویشاوندانشان در نوحی متفاوت از مرزهای ملی زندگی می کنند معین می شود. با یک ضربه این خانواده ها توسط یک خط مرزی جدید، یعنی مرز یک بلوک نظامی از هم جدا شدند.

به این ترتیب برداشت از غرب به عنوان « شهسوار دموکراسی » با باوری نقش بر آب شده مبنی بر آن که اصالت عمل اغلب به طور خودخواهانه و نفع طلبانه درست در مرکز سیاست های غرب قرار دارد جایگزین شد. برای بسیاری از مردم روسیه این یک بیداری از خواب غفلت سنگین بود، در هم شکسته شدن ایده آل ها.

در همان زمان غرب در حال کیف کردن از پیروزی خود پس از جنگ سرد و فرساینده و مشاهده ی هرج و مرج پانزده ساله تحت ریاست گورباچف و یلتسین بود. در چنین حال و هوایی عادت کردن به این اندیشه که روسیه به یک کشور جهان سومی تبدیل شده و همیشه هم این گونه باقی خواهد ماند کار دشواری نبود. هنگامی که روسیه به دوباره به دست آوردن بخشی از قدرت خود در اقتصاد و حکومتداری آغاز نمود، عکس العمل غرب ـ شاید عکس العملی ناخودآگاه و مبتنی بر ترس ـ وحشت بود.

 

اشپیگل: غرب آن ها را در همراهی با ابر قدرت پیشین شوروی انجام داد.

 

سولژنیتسین: که باز هم بدتر است. اما حتی پیش از آن، غرب خود را فریب داد ـ یا بلکه با راحت طلبی واقعیت را نادیده گرفت ـ با محسوب کردن روسیه به عنوان یک دموکراسی جوان، در حالی که در عمل اصلاً چیزی به نام دموکراسی در کار نبود. البته روسیه یک کشور دموکراتیک نیست، بلکه آغاز به ساختن آن کرده است. بیش از اندازه ساده است که فهرست بلند و بالایی از تقصیرها، خشونت ها و اشتباه ها را به گردن روسیه بیندازیم.

لیکن آیا روسیه به روشنی و بدون هرگونه ابهامی دست دوستی خود را پس از یازده سپتامبر به سوی غرب دراز نکرد؟ فقط یک نقص روان شناختی یا کوته بینی فاجعه بار می تواند توضیحی باشد برای خودداری نابخردانه از دریافت چنین کمکی. همین که ایالات متحده همکاری مهم روسیه در افغانستان را پذیرفت، بلافاصله آغاز به درخواست های جدیدتر و جدیدتر نمود. ادعای آمریکا در برابر روسیه همچون در مورد اروپا تقریباً به وضوح بر هراس از انرژی مبتنی است، هراسی غیر موجه .

آیا کنار زدن دست دوستی روسیه برای غرب اکنون جنبه ی تجملاتی ندارد، به ویژه در مواجهه با تهدیدات جدید؟ من در آخرین مصاحبه ی خود با رسانه های غربی قبل از بازگشت به روسیه (درآوریل 1994 و با نشریه ی Forbes )  گفتم: « اگر به آینده ی دور نگاهی بیندازیم، می توان زمانی را در قرن 21 دید که هم اروپا و هم ایالات متحده در نیاز مبرم برای همکاری با روسیه به عنوان یک متحد قرار دارند ».

 

اشپیگل: شما گوته، شیلر و هاینه را در همان زبان اصلی آلمانی آنها خوانده اید و شما همیشه امیدوار بودید که آلمان بتواند در حد چیزی مانند یک پل ارتباطی میان روسیه و بقیه ی جهان عمل کند. آیا بر این باورید که آلمانی ها می توانند این نقش را بازی کنند؟

 

سولژنیتسین: البته. در کشش متقابل میان آلمان و روسیه چیزی از پیش تعین شده وجود دارد، وگرنه این کشش پس از دو جنگ جهانی وحشتناک دوام نمی آورد.

 

اشپیگل: کدام شاعر، نویسنده و فیلسوف آلمانی شما را تحت تاثیر قرار داده است؟

 

سولژنیستین: شیلر و گوته در کودکی و نوجوانی من حضوری کاملاً آشکار داشته اند. بعدها من به شلینگ گرایش بیشتری پیدا کردم. من سنت موسیقیایی آلمان را نیز ارج بسیار می گذارم و نمی توانم زندگی خود بدون باخ، بتهوون و شوبرت را تصور کنم.

 

اشپیگل: غرب تقریباً چیزی از ادبیات معاصر روسیه نمی داند. به باور شما وضعیت ادبیات امروز روسیه چگونه است؟

 

سولژنیتسین: دوره های تغییرات سریع و بنیادین هرگز برای ادبیات خجسته نبوده است. آثار مهم، حالا آثار بسیار بزرگ به کنار، تقریباً همیشه و در هر کجا در دوره های ثبات خلق شده اند، چه ثبات منفی و چه مثبت.

ادبیات معاصر روسیه هم استثنایی بر این قاعده نیستند و خواننده فرهیخته امروز بیشتر به آثار غیر داستانی علاقمند است، یعنی به خاطرات، زندگی نامه ها و نثر های مستند. هرچند من عمیقاً باور دارم که عدالت و وجدان را نمی شود در قالب هر چیزی درآورد، اما آنها در بنیان های ادبیات روسی باقی خواهند ماند به طوری که آنها در خدمت جانی تازه بخشیدن به روح و روان های ما و افزایش نیروی اداک ما خواهند بود.

 

اشپیگل: اندیشه ی تاثیر مسیحیت ارتدکس در جهان روسیه را می توان در تمامی آثار شما مشاهده کرد. قابلیت اخلاقی کلیسای روسیه چیست؟ به باور ما کلیسای روسیه امروز تبدیل به کلیسای حکومتی شده است، درست مانند آنچه قرن گذشته بود ـ تشکیلاتی که در عمل سران کرملین را به عنوان نمایندگان خدا در زمین مشروع جلوه می دهد.

 

سولژنیتسین: برعکس، ما باید شگفت زده شویم از این که کلیسای ما توانسته است به جایگاهی تقریباً مستقل طی فقط چند سال دست یابد، یعنی درست از زمانی که از انقیاد کامل حکومت کمونیستی آزاد گردیده. فراموش نکنید چه تلفات انسانی وحشتناکی کلیسای ارتدکس روسیه در سرتاسر تقریباً قرن بیستم از سرگذرانده است. کلیسا تازه روی پای خودش ایستاده. حکومت پسا کمونیستی و جوان ما تازه دارد می آموزد که کلیسا را به عنوان یک نهاد مستقل مورد رعایت و احترام قرار دهد. برای مثال « آموزه ی اجتماعی » کلیسای ارتدکس روسیه به مراتب بیش از برنامه های دولتی را در بر می گیرد. اخیراً متروپولیتن کریل، یک مفسر برجسته ی کلیسای ارتدکس روسیه درخواست های مکرری برای اصلاح سیستم مالیاتی کشور اعلام کرده است. دیدگاه های او کاملاً از آنچه حکومت می اندیشد متفاوت است و او در حال حاضر آنها را از طریق تلویزیون تبلیغ می کند. آیا منظور شما از « مشروع جلوه دادن سران کرملین » توسط کلیسا همان شرکت در مراسم تشییع جنازه ی یلتسین در کلیسای جامع اصلی و تصمیم برای صرف نظر از مراسم رسمی و عرفی است؟

 

اشپیگل: از جمله ی آنها یکی هم همین.

 

سولژنیتسین: خب، این احتمالاً تنها راه برای جلوگیری از خشم عمومی (نسبت به یلتسین) بود که هنوز هم فروکش نکرده بود و اجتناب از ظهور احتمالی عصبانیت مردم طی مراسم تدفین. لیکن من دلیلی نمی بینم که آن مراسم را به عنوان یک تشریفات جدید برای مراسم تشییع جنازه ی ریاست حمهوری های آتی تصور کنیم. تاجایی که به گذشته مربوط می شود، کلیسای ما به طور دائم مراسم نیایش برای آرامش روح قربانیان قتل عام های کمونیستی در بوتووو نزدیک مسکو، در جزیره ی سولووتسکی و سایر مکان هایی که به طور دسته جمی قربانیان دفن شده اند به جا می آورد.

 

اشپیگل: در 1987 در مصاحبه ای که شما با بنیان گذار اشپیگل رودولف آوگستاین داشتید این گونه اظهار نظر کردید که برای شما تقریباً بسیار دشوار است که در باره ی دین در برابر مردم سخن گوئید. ایمان دینی برای شما چه معنا دارد؟

 

سولژنیتسین: برای من ایمان دینی شالوده ای برای زندگی انسان و حمایت از اوست.

 

اشپیگل: آیا شما از مرگ می ترسید؟

 

سولژنیتسین: خیر، من به هیچ وجه از مرگ هراسی ندارم. وقتی جوان بودم مرگ زودهنگام پدرم مرا تحت تاثیر قرار داد. او در سن 27 سالگی از جهان رفت و من از این می ترسیدم که قبل از آن که تمامی برنامه های نویسندگی ام را متحقق سازم بمیرم. لیکن میان 30 تا 40 سالگی برخورد من به مرگ کاملاً متعادل و آرام تر گردید. من احساس می کنم که مرگ نقطه ی عطف در هستی انسان است، اما نه نقطه ای نهایی.

 

اشپیگل: در هر حال ما آرزومند سال های طولانی از کار خلاقه برای شما هستیم.

 

سولژنیتسین: خیر، چنین آرزویی برای من نداشته باشید. هرچه کردم کافی بود.     

 

 

 

http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,496003,00.html

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.