باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

در باره ی برابری و نابرابری (۲)

بخش دوم

لودویگ فن میزس

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

این فلسفه نه فقط بر آموزه ی ای مبتنی است که مطابق با آن انسان معمولی به عنوان هالوی ساده ای توصیف می شود که می تواند به سهولت توسط نیرنگ های نسلی از تبلیغات چی های حیله گر فریب بخورد، بلکه علاوه بر آن متضمن این معادله ی مهمل هم هست که فروش کالاهایی که مصرف کننده به راستی نیازمند آنها است و آنها را چنانچه توسط دوزوکلک های فروشندگان هیپنوتیزم نشود خواهد خرید، برای تجارت سودآور نیست و این که از طرف دیگر فقط فروش کالاهایی سودهای فراوانی به بار می آورد که برای خریدار یا بی استفاده است یا استفاده ی چندانی ندارد یا حتی برای او کاملا زیان آور است. اما اگر شخصی این نظریه را نپذیرد، دیگر برای این نتیجه گیری دلیلی وجود ندارد که در رقابت بازار فروشنده ی کالاهای نامرغوب بر فروشنده ی کالاهای مرغوب پیشی می گیرد.

 

همان ترفندهای پیچیده ای که ادعا می شود توسط آنها تاجران زبان باز مردم را به خرید متقاعد می کنند نیز می توانند توسط کسانی مورد استفاده قرار گیرند که در بازار کالاها و اجناس ارزشمندی را ارائه می کنند. اما کالاهای خوب و بد تحت شرایط یکسانی با همدیگر به رقابت می پردازند و دلیلی وجود ندارد که قضاوت بدبینانه ای در باره ی شانس کالاهای بهتر انجام گیرد. در حالی که هر دو نوع کالا ـ خوب و بد ـ به یک اندازه توسط ترفندهای ادعایی فروشندگان مساعدت می شوند، فقط کالاهای بهتر هستند که از مزیت بهتربودن خود برخوردارند.

نیازی به پرداختن به تمامی مسائلی نیست که توسط نوشتارهای فراوان در باره ی حماقت های ادعایی مصرف کننده و نیاز او به حفاظت توسط یک حکومت پدرسالارانه مطرح شده است. آنچه در اینجا اهمیت دارد این واقعیت است که علی رغم حکم جزمی برابری تمامی انسان ها، این فرضیه که انسان معمولی از رسیدن به امور معمول روزانه ی خود ناتوان است توسط بخش وسیعی از ادبیات « چپ » مورد حمایت قرار گرفته است.

 

دانش آموزان تنبل

برابری ذاتی روان شناختی و ذهنی انسان ها به لحاظ منطقی تفاوت های موجود میان انسانها را به علت هایی پس از تولد آنها نسبت می دهد. این نظریه به ویژه برای نقشی که آموزش دارد اهمیت بسیاری قائل است. گفته می شود که در جامعه سرمایه داری طی کردن مدارج آموزشی بالاتر خود مزیتی است که فقط کودکان « بورژواها » از عهده ی آن بر می آیند. آنچه باید انجام شود اتخاذ ترتیبی است که هر بچه ای بتواند به هر مدرسه ای که می خواهد برود و به این ترتیب همه از آموزش و پرورش برخوردار خواهند شد.   

ایالات متحده بر پایه ی همین اصل این تجربه ی ناب را آغاز کرد که بر اساس آن هر پسر و دختری به یک فرد درس خوانده تبدیل شود. تمامی پسران و دختران می بایست از شش تا هژده سالگی به مدرسه بروند و هر تعداد بیشتر از آنها که می توانند به دانشگاه. به این ترتیب قرار بود که جدایی اجتماعی و ذهنی میان اقلیت درس خوانده و اکثریت مردمی که آموزش درستی ندیده بودند از بین برود. دیگر برخورداری از آموزش و پرورش نمی بایست یک مزیت باشد، مگر میراث هر شهروندی.

آمار به ما نشان می دهد که این تجربه به مرحله ی عمل درآمده است. تعداد دبیرستان ها، آموزگاران و دانش آموزان چندین و چند برابر شده است. [ گفته می شود ] اگر این گرایش فعلی برای چند سال دیگر ادامه یابد، هدف از این اصلاحات به طور کامل به دست آمده است و هر آمریکایی دوره ی دبیرستان را به پایان خواهد رساند.

لیکن موفقیت این برنامه آشکار است. نتیجه ی این خط و مشی آن بود که « دبیرستان » در حالی که نام خود را حفظ کرد، اما به طور کامل ارزش های علمی و ادبی خود را از دست داد. دبیرستان های قدیمی تر مدارک پایان تحصیلی را فقط به دانش آموزانی می دادند که دست کم به یک حد اقل از دانش در بعضی از رشته هایی که به عنوان پایه تلقی می شدند رسیده باشند. آنها کسانی را که نمی توانستند به علت استعداد کم، خود را به طور کامل با این شرط ها تطبیق دهند کنار می گذاشتند. اما در این سیستم جدید فرصت و امکان برای آن که بتوان آنچه را که خود دانش آموز می خواهد برای تحصیل انتخاب کند توسط دانش آموزان کودن یا تنبل به نحو بدی در راه غلط به کار برده شده است.

دانش آموزان نه فقط از رشته های پایه از قبیل حساب مقدماتی، هندسه، فیزیک، تاریخ و زبانهای خارجی روی گردانند، بلکه هر ساله پسران و دختران دیپلم های خود را در شرایطی به دست می آورند که در خواندن و هجی کردن زبان انگلیسی دچار مشکل هستند. این یک واقعیت شاخص و گویا است که بعضی دانشگاه ها لازم دیده اند دوره های بخصوصی برای بهبود مهارت خواندن دانشجوبان خود به برنامه ی درسی اضافه کنند.

بحث همیشه داغ در باره ی برنامه ی درسی دبیرستان ها که سالها است در جریان است، به روشنی ثابت می کند که فقط تعداد اندکی از نوجوانان به لحاظ ذهنی و اخلاقی در شرایطی قرار دارند که می توانند از دوره آموزشی خود در دبیرستان بهره برداری کنند. برای بقیه دانش آموزان دبیرستانی سالهایی که در کلاس ها  می گذرد در واقع عمر تلف شده است. اگر شخصی استاندارد علمی دبیرستان ها و کالج ها را پائین تر بیاورد تا برای اکثریت کم استعداد تر و کم کارتر گرفتن مدرک پایان تحصیلی مقدور گردد، به این ترتیب آنچه انجام گردیده صرفاً صدمه رساندن به اقلیتی است که توان و ظرفیت کامل برای استفاده از دوره های آموزشی را دارد.

تجربیات دهه های گذشته از آموزش و پرورش در آمریکا این واقعیت را مورد تایید قرار می دهد که در توان ذهنی و هوش انسان ها تفاوت های ذاتی وجود دارد که نمی توان آنها را توسط هرگونه تلاش آموزشی از بین برد.

 

قوانین اکثریت

تلاش هایی از سرناامیدی اما بی فایده برای نجات دادن نظریه برابری ذاتی تمامی انسان ها و آنهم علی رغم مدارک و شواهد غیر قابل انکار بر علیه آن، توسط یک آموزه ی نادرست و غیر قابل دفاع بوجود آمده است که  مسئله ی اساسی آن دولت مردم پسند و حکومت اکثریت است.

این آموزه سعی می کند برای موجه جلوه دادن دولت مردم پسند به برابری طبیعی ادعایی تمامی انسان ها اشاره کند. از آنجا که تمامی انسان ها با هم برابر هستند، هر فرد در خلاقیت و نبوغی شرکت دارد که بزرگترین قهرمانان بشریت در هنر، سیاست و هوش انسانی را برانگیخته و آنها را به فعالیت واداشته است. فقط تاثیرات نامطلوب پس از تولد است که پرولتاریا را از برابری با ذکاوت ها و کارهای برجسته ی انسان های بزرگ باز می دارد. از این رو همانگونه که تروتسکی می گوید، همین که نظام نفرت انگیز سرمایه داری جای خود را به سوسیالیسم دهد، « انسان معمولی و متوسط به جایگاه رفیع یک ارسطو، یک گوته یا یک مارکس خواهد رسید ». ندای مردم ندای خداوند است و ندای خداوند همیشه درست است. اگر میان انسان ها مخالفتی درگیرد، پس باید نتیجه گرفت که بعضی از آنها بر خطا هستند.

به دشواری می توان از این استنباط اجتناب کرد که احتمال آن که اقلیت در مقایسه با اکثریت دچار خطا شود به مراتب بیشتر است. اکثریت حق دارد، زیرا اکثریت است و به معنای دقیق کلمه توسط « موج آینده » پای به جهان گذاشته است. اما طرفداران این آموزه باید آوازه ی بلندمرتبگی اخلاقی و ذهنی توده ها را به دیده تردید بنگرند که چیزی نیست مگر تلاشی برای جایگزین کردن استبداد به جای دولت انتخابی.   

هرچند استدلال هایی که به طرفداری از دولت نمایندگی توسط لیبرال های قرن 19 ابراز شده است وجه مشترکی با آموزه هایی در باره ی برابری ذاتی انسان ها و الهام فوق بشری بودن اکثریت ندارد ـ یعنی با آموزه های مردان منچستری بداندیش و حامیان دولت رفاه. آنها بر واقعیتی مبتنی هستند که روشن تر از همه توسط دیوید هیوم نشان داده شده است. مطابق با او کسانی که زمام امور حکومت را در دست دارند در برابر اکثریت عظیم کسانی که تابع دستوارت آنها هستند یک اقلیت کوچک بیشتر نیستند. در چنین مفهومی هر نظام حکومتی یک حکومت اقلیت است و به معنای دقیق کلمه تا زمانی می تواند ادامه یابد که مورد حمایت عقاید کسانی قرار داشته باشد که حکومت می شوند و بر این اندیشه اند که برای خودمان بهتر است که به کسانی که فعلاً در قدرت هستند وفادار باشیم به جای آن که تلاش کنیم به جای آنها کسانی را که برای به کار بستن روش های دیگر برای اداره کشور آماده هستند قرار دهیم. 

اگراین عقیده ناپدید شود اکثریت دست به شورش خواهد زد و به زور حاکمان نامحبوب و نظام آنها را توسط افراد و نظام های دیگر جایگزین خواهد کرد. اما دستگاه پیچیده ی جامعه ی جدید صنعتی نمی تواند تحت شرایطی دوام آورد که در آن تنها شیوه های اکثریت برای تحمیل اراده ی خود انجام انقلاب است. غایت دولت منتخب اجتناب از ظهور مجدد پریشانی خشونت آمیز در صلح و تاثیرات مخرب آن بر اخلاق، فرهنگ و سعادت مادی است.

دولتی که توسط مردم انتخاب شده است و به عبارت دیگر از نمایندگان منتخب تشکیل گردیده تغییرات صلح آمیز و توافق و هماهنگی عقاید عمومی و اصولی را که مطابق با آنها مسائل داخلی کشور باید به مورد اجرا گذارده شود مقدور می گرداند. حکومت اکثریت برای کسانی است که به آزادی به عنوان یک اصل متافیزیکی باور ندارند، یعنی آن چه از تحریف غیر قابل دفاع واقعیت های زیست شناختی سرچشمه گرفته است، بلکه آن را به عنوان تنها شیوه ای تلقی می کنند که برای ایمن سازی تحول و پیشرفت صلح آمیز و بدون وقفه ی تلاش های متمدنانه بشریت ضروری است.

 

 

On Equality and Inequality by Ludwig von Mises.

Mises.org

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.