باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

در باره ی برابری و نابرابری (۳)

بخش سوم و پایانی

لودویگ فن میزس

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

کیش انسان معمولی

آموزه ی برابری ذاتی و زیست شناختی تمامی انسان ها در قرن نوزدهم موجب پدید آمدن عرفان شبه دینی « مردم » گردید که در نهایت تبدیل به اصول اعتقادی برتری و تفوق « انسان معمولی » شد. مطابق با این آموزه تمامی انسان ها برابر به دنیا می آیند، اما اعضای طبقه ی بالای جامعه توسط وسوسه های قدرت و با زیاده روی های خود در زندگی مجللی که برای خود فراهم آورده اند به تباهی و فساد کشیده می شوند. علت تمامی بدبختی ها و مصیبت هایی که باعث به ستوه آمدن انسان ها می شود خلافکاری های این اقلیت فاسد است. همین که این فتنه انگیزان کلکشان کنده شود، نجابت و بزرگ منشی ذاتی انسان های عادی سررشته ی امور جامعه را به دست خواهد گرفت. زندگی در جهانی که در آن خوبی های بی پایان و خلاقیت های مردم در بالاترین حد خود باشد چقدر شادی بخش خواهد بود. سعادتی که هرگز کسی رویای آن را به خواب هم ندیده است، اکنون برای بشریت قابل دسترس می گردد.

 

برای سوسیالیست های انقلابی روسی این رازگونگی جایگزینی برای شیوه های پارسامنشانه ی کلیسای ارتدکس بود. مارکسیست ها در باره ی بولهوسی های آکنده از شور و شوق خطرناک ترین رقبای خود مضطرب بودند. اما توصیف خود مارکس از شرایط سعادتمند « دوره ی آخر جامعه کمونیستی » حتی از آن هم امیدارکننده تر بود. پس از قلع و قمع سوسیالیست های انقلابی، بلشویک ها خودشان کیش انسان معمولی را به عنوان لباس مبدلی برای استبداد بی حد و اندازه یک گروه کوچک از رهبران حزب انتخاب کردند.

تفاوت تعین کننده میان سوسیالیسم (کمونیسم، برنامه ریزی از بالا، سرمایه داری دولتی یا هر واژه ی هم معنای دیگر) و اقتصاد بازار آزاد (سرمایه داری، نظام سرمایه گذاری خصوصی، آزادی اقتصادی) این است: در اقتصاد بازار افراد در مقام مصرف کننده بالاترین جایگاه را دارند و آنها هستند که با خریدن یا نخریدن، آنچه را که باید تولید شود معین می کنند، در حالی که در اقتصاد سوسیالیستی این موارد را خود حکومت تعین    می کند. تحت نظام سرمایه داری « مشتری » انسانی است که برای دریافت حمایت و پشتیبانی از او تلاش می شود و پس از فروش کالا به او می گویند: « متشکریم، دوباره سری به ما بزنید ». اما تحت نظام سوسیالیستی « رفقا » آنچه را که « برادر بزرگ » از روی بنده نوازی به آنها می دهد دریافت می کنند و برای هرچه هم که دریافت کنند خود هستند که تشکر می کنند. در غرب سرمایه داری استاندارد سطح زندگی به شکل غیر قابل مقایسه ای از شرق کمونیستی بالاتر است. اما این نیز واقعیت دارد که تعداد روبه افزایشی از مردم در کشورهای سرمایه داری ـ و در میان آنها بیشتر به اصطلاح روشنفکران ـ در آرزوی رسیدن به نعمت های ادعایی نظارت دولتی هستند.

توضیح دادن این واقعیت به آنها که شرایط انسان معمولی چه از نظر توانایی او به عنوان تولید کننده و چه مصرف کننده تحت نظام سوسیالیستی چگونه است کار بی نتیجه ای خواهد بود. احساس پست تر بودن عقلانی عوام خود را روشن تر از هر جا در قصد آنها برای نابودی همان نظامی آشکار می سازد که خود در آن در بالاترین نقطه قرار دارند و سرآمدان و با استعدادترین انسان های آن نظام به آنها خدمت می کنند و همینطور آن را می توان در آرزوی آنها برای بازگشت به نظامی دید که در آن نخبگان آنها را زیر پای خود له می کنند.

نگذارید که خود را به حماقت بزنیم. این پیشرفت سوسیالیسم در کشورهای عقب مانده نیست ـ یعنی کشورهایی که هرگز ار مرحله ی بربریت ابتدایی و آن تمدن هایی که قرن ها پیش از این متوقف شده اند جلوتر نرفته اند ـ که پیشرفت و ترقی غرورآمیز آن کیش استبدادی را نشان می دهد. این در جهان غرب خود ما است که سوسیالیسم سریع ترین پیشرفت ها را دارد (1). هر طرحی برای محدود کردن آنچه « بخش خصوصی » سازمان اقتصادی خوانده می شود به عنوان عملی بسیار سودمند و به عنوان پیشرفت تلقی می گردد و اگر اصلاً کسی جرئب مخالفت را با آن به خود بدهد فقط با بزدلی و با کمرویی است و آن هم برای مدتی کوتاه. ما در حال جلوتر رفتن به سوی متحقق ساختن سوسیالیسم هستیم.

 

تاجران مترقی

لیبرال های کلاسیک در قرن های هژدهم و نوزدهم ارزیابی خوش بینانه ی خود از آینده ی بشر را بر این فرض قرار می دادند که اقلیت انسان های برجسته و شرافتمند همیشه قادر به راهنمایی اکثریت مردم زیر دست و آنهم به کمک تشویق به سوی صلح و شکوفایی اقتصادی هستند. آنها مطمئن بودند که سرآمدان همیشه در موقعیتی قرار دارند که توده ها را از افتادن به دنبال مردم فریبان و کسانی که با دروغ و فریب مردم را به دنبال خود می برند و اتخاذ تدابیری که به فاجعه ختم می شود باز می دارند. احتمالاً نمی توان جواب نهایی برای این پرسش یافت که آیا خطاهای این انسان های خوش بین، زیاده از حد بها دادن به نخبگان بود یا به توده ها و یا به هر دو.

به هر تقدیر این واقعیتی است که اکثریت قاطع معاصرین ما متعصبانه متعهد به انجام تدابیری شده اند که در نهایت هدفش برچیدن نظام اجتماعی است که در آن خلاق ترین شهروندان به طور ضمنی در حال خدمت به اکثریت مردم عادی در مقدورترین شیوه های ممکن هستند. توده های مردم ـ و از جمله کسانی که به آنها روشنفکر گفته می شود ـ با شور و حرارت تمام از نظامی حمایت می کنند که در آن دیگر از آن مشتری که دستورات را صادر می کرد نشانی نخواهد بود، بلکه آنها تبدیل به افراد تحت قیمومت مرجعی قدرقدرت می شوند. برای آنها هیچ اهمیتی ندارد که این نظام اقتصادی به انسان معمولی قالب شده است و آنهم تحت عنوان « به هر کس به اندازه ی نیازش » و پیامد طبیعی سیاسی و قانونی آن حکومت خودکامه ی مقامات خودخوانده تحت برچسب « دموکراسی خلقی » است.

در گذشته تبلیغ متعصبانه ی سوسیالیست ها و شریک جرمهایشان، کسانی که هرکدام با نوعی طرز تفکر طرفدار سیاست مداخله جویی بودند هنوز هم از طرف تعداد اندکی اقتصاددان، سران کشورها و تجارت پیشگانی مورد مخالفت قرار می گرفت. اما حتی این دفاع غالباً سست و نامناسب از اقتصاد بازارآزاد اکنون دیگر به انتهای خود رسیده است. سنگر های فخرفروشی و اشراف زادگی آمریکایی، دانشگاه هایی که خود را به شدت وقف همگام با مدر روز جلوتر رفتن کرده اند و بنیادها و موسسه های ثروتمند اکنون تبدیل به نهالستان های افراط گرایی سوسیالیستی شده اند. این میلیونر ها هستند و نه « پرولتاریا » که موثرترین تحریک کنندگان New Deal (2) بوده اند و خط و مشی های به اصطلاح مترقیانه ای که به دنبال آورد. همه می دانند که دیکتاتور روسی در اولین دیدار خود از ایالات متحده توسط بانکداران و روسای شرکت های بزرگ با صمیمیت بیشتری مورد استقبال قرار گرفت تا از طرف مردم معمولی.

فحوای استدلال های این قبیل تجارت پیشگان « مترقی » چیزی شبیه به این است: « من موقعیت ممتاز خود را در این رشته ی تجاری که هستم مدیون لیاقت و پشتکار خود می دانم. استعدادهای ذاتی ام و اشتیاقم در کسب دانشی که لازمه ی اداره ی یک شرکت بزرگ است و جدیت خودم مرا به این جایگاه بالا رسانده است. این امتیاز های فردی برای من می توانست در هر نظام اقتصادی دیگری هم موقیت های بسیار ممتازی مهیا کند. من به عنوان رئیس یک شاخه ی مهم تولیدی می توانستم در یک جمهوری سوسیالیستی نیز پست و مقام حسادت برانگیزی به دست آورم. اما حرفه ی روزانه ی من در رژیم سوسیالیستی کمتر خسته کننده و آزارنده می بود. من دیگر مجبور نبودم از این بترسم که رقبای من، مرا به توسط عرضه ی کالاهای بهتر یا ارزان تر در بازار از دور خارج کنند. من دیگر مجبور نبودم از آرزوهای بلهوسانه و غیرمنطقی مصرف کنندگان تبعیت کنم. من به عنوان کارشناس هرچه را که فکر می کردم باید به آنها داده شود می دادم. من شغل پردردسر و اعصاب خردکن یک تجارت پیشه را با حرفه ی مهم و راحت کارمندی دولت عوض می کردم. سبک کار و زندگی من بیشتر شباهت به رفتار اربابی یک نجیب زاده از دوره های گذشته داشت تا یک مدیر اجرایی از شرکتی مدرن. بگذارید فیلسوفان همچنان در فکر کاستی های حقیقی یا واهی سوسیالیسم باشند. من از دیدگاه شخصی خودم هیچ دلیلی نمی بینم که چرا باید با آن مخالف باشم. مدیران شرکت های خصوصی در تمامی بخش های جهان و مسئولین روسی که در آمریکا میهمان هستند کاملاً با دیدگاه های شخصی من موافق است ».  

البته خودفریبی این سرمایه داران و سرمایه گذاران همانقدر احمقانه است که خیالبافی دسته های گوناگون از سوسیالیست ها و کمونیست ها.

 

وظیفه ی نسل در حال ظهور

امروز به عنوان یک گرایش ایدئولوژیک انسان باید چشم انتظار آن باشد که طی چند دهه ی آینده و شاید حتی زودتر از سال بدشگون « 1984 » هر کشوری نظام سوسیالیستی را پذیرفته باشد. در آن وقت دیگر انسان معمولی از شغل ملالت بار سرپرستی کردن مسیر زندگی خود راحت می شود. مراجع هستند که بعد از این به او خواهند گفت چه کار را باید نجام دهد و کدام را نباید. آنها خوراک او را تامین می کنند و به او پوشاک لازم را می دهند و او تعلیم و تربیت مجانی از این رهبران دریافت می کند و توسط همان ها هم سرگرم می شود. اما قبل از هر چیز دیگر آنها او را از ضرورت استفاده از مغز خودش معاف می سازند. « هرکس مطابق با نیازهایش » دریافت می کند. اما حالا دیگر آنچه را او به عنوان یک فرد نیازمند آن است در واقع همین مراجع هستند که تعین می کنند. همانگونه که در دوره های پیین هم پیش آمده است، انسان های برتر دیگر به توده ها خدمت نمی کنند، بلکه بر آنها سلطه یافته و بر آنها حکومت می کنند.

هرچند که البته این پیامدی اجتناب ناپذیر نیست. این هدفی است که گرایش غالب در جهان معاصر ما به آن سوی می رود. لیکن گرایش ها می توانند تغییر مسیر دهند و تا به امروز هماوره تغییر هم کرده اند. جای گرایش به سوی سوسیالیسم را هم می تواند گرایش دیگری بگیرد. به تحقق رسیدن این تغییر وظیفه ی نسل در حال ظهور است.            

 

On Equality and Inequality by Ludwig von Mises.

Mises.org

 

 

1: البته منظور نویسنده این نیست که در جهان سرمایه داری غرب این سوسیالیست های چپگرا هستند که در حال پیشرفت و پیروزی اند. منظور وی کنایه ای است به گرایش های دولت رفاهی در میان اقتصادانان غربی که از نظر او آن نیز خود نوعی سوسیالیسم به حساب می آید. مترجم.

 

 2: منظور از این اصطلاح مجموعه ی برنامه هایی بود که فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا میان سال های 1933 و 1938 برای مبارزه با بحران بزرگ سال 1929 اتخاذ نمود.   

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.