باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

افسانه ی پیشوا (۴)

هیتلر چگونه حمایت مردم آلمان را به دست آورد؟

یان کرشاو

بخش چهارم و پایانی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

  

هنگامی که هیتلر در 1933 صدراعظم آلمان گردید، بسیاری از مردم این کشوربه

نظر تردید به او می نگریستند. لیکن تبلیغات « پیشوا » و موفقیت های

نظامی به زودی او را تبدیل به یک بت کردند و مجیز گویی از او به

فاجعه ی رایش سوم کمک بسیار نمود

 

 

 

ملاحظه کاری های خارج از موضوع

هنگامی که خشونت آشکار شب کریستال محبوبیتی در میان مردم و حتی در میان کادرهای نازی پیدا نکرد، هیتلر دقت به خرج داد تا خود را علناً از برنامه ای که خودش فرمان انجام آن را صادر کرده بود دور نگه دارد. لیکن علی رغم نارضایتی شدید با چنین روش هایی، اکنون یک احساس کلی بوجود آمده بود که یهودی ها دیگر در جامعه آلمان جایی ندارند و مرتبط دانستن یهودی ها با خطرات روزافزون بین المللی توسط هیتلر (احساس خطری که خود او برای ایجاد آن بسیار بیشتر از هر چیز دیگرزحمت کشیده بود) تصویر او را به عنوان مدافع سرسخت منافع ملی تقویت کرد ـ یا حد اقل آن تصویر را نزد مردم ضعیف تر نساخت. 

بسیاری از مردم آلمان از اخراج یهودی ها از آلمان و از مصادره دارایی های آنها منافع مادی بسیاری به دست آوردند. « نهضت تحریم » که بلافاصله پس از آن که هیتلر صدراعظم رایش گردید آغاز به کار کرد و یهودی ها را گروه گروه از زندگی اقتصادی و تجاری به نحوی کارآمد بیرون راند، و در نهایت در 1938 برنامه ی « آریایی کردن » خود را آغاز نمود که طی آن دارایی های یهودی ها چپاول گردید و آنهم به سود تعداد زیادی از آلمانی های غیر یهودی. در این مورد نیز البته بسیاری از مردم دلایلی برای آن که از هیتلر سپاسگزار باشند پیدا کردند. این که هزینه انسانی را یک اقلیت نامحبوب پرداخته بود البته برای آنها فقط یک ملاحظه کاری خارج از موضوع بود.

سیل به ظاهر بی پایان موفقیت هایی که هیتلر طی دوره ی صلح می توانست مدعی آنها باشد، دارای یک محصول فرعی تقویتی هم بود. پس از 1933 وابستگی های NSDAP  توانست که چنگال های خود را به تقریباً تمامی بخش های جامعه گسترش دهد. میلیون ها آلمانی هرکدام به طریقی توسط نهضت نازیسم سازماندهی شده بودند و در هرکدام از این وابستگی ها دشوار بود که به طور کامل از آغوش چسبناک کیش پیشوا فرار نمود. جمعیت های بزرگی از صاحب منصبان کوچک و جاه طلبان، موقعیت و پیشرفت خود را مدیون نظامی بودند که هیتلر آن را رهبری      می کرد. تاکید بر « رهبری » و « دستاوردها » باعث رقابت های سنگدلانه می شد و جاه طلبی هرکسی را تحت تاثیر قرار می داد و موقعیت های تا به حال ناشناخته ای ایجاد می کرد و فوران عظیمی از انرژی را در تلاش وسیع برای بهبود و ارتقاء بینش تجدید حیات ملی که در خود هیتلر تجلی یافته بود رها می ساخت. در معنای دقیق کلمه یا در معنایی استعاری، بسیاری از افراد در هر سطحی از رژیم در امتداد رهنمون هایی عمل می کردند که ورنر ویلیکنز وزیر کشاورزی در فوریه 1934 آن را این گونه بیان گرده بود: « هرکسی که فرصت و مجال آن را دارد می داند که پیشوا به دشواری می تواند از بالا هرچیزی را که او تصمیم به انجامش دارد خود فرمان دهد. برعکس، تاکنون هرکسی که مقامی در آلمان جدید داشته هنگامی به بهترین وجه کار خود را به انجام رسانده که در همکاری با هیتلر آن را تحقق بخشیده است ». این نکته کلیدی است در این مورد که رایش سوم چگونه عمل می کرد و نشانه ای از پیوند مهم میان پیشوا و جامعه است.  

 

مصدوم و منزوی

این پیوندها البته دارای استحکام همشکل نبود. در کنار افراد متعصب کسانی هم بودند که به دیده تردید به اوضاع می نگریستند. با این وجود نمی توانستند عقاید مخالف خود را بیان کنند. تداوم بخشیدن به شور و شوق برای هیتلر همچنان در سطحی بالا نیز مقدور نبود. فوران وجود و شادی  در لحظات پیروزی، مانند اعلام نظامی کردن مجدد منطقه راین لند در 1936، نقطه ی اوج ها بودند. و همین که مردم به زندگی روزمره و یکنواخت خود باز می گشتند آن وجد و شادی ها هم فرو می نشست.

با این وجود آن یکپارچگی عاطفی که بدون تردید محبوبیت روبه افزایش هیتلر طی سالیان اول دیکتاتوری ایجاد کرده بود دارای اهمیتی بی حد و اندازه بود. چه مداحی های هیتلر از ته قلب بود و یا ساختگی (که بدون تردید در بسیاری از موارد چنین بود) نتیجه نهایی هر دو یکی بود. میلیون ها فرد آلمانی که شاید در حالت دیگر دست به مخالفت می زدند، یا به رژیم و آموزه های نازیسم به دیده ی تردید می نگریستند و یا فقط نقشی بسیار فرعی در آن به عهده می گرفتند دیده می شد که علناً حمایت خود را نثار هیتلر می کردند. چنین حالتی برای پویایی حکومت نازی ها اهمیت سرنوشت سازی داشت.

در نزد توده ی مردم عادی رشد کیش پیشوا به این معنا بود که هیتلر توانسته بود خود را از عرصه های سیاسی که نزد مردم محبوبیتی نداشت جدا کند و ذخیره های زیادی از حمایت شخصی را با رضا و رغبت مورد بهره برداری قرار دهد. برای مثال تاثیر منفی « مناقشه با کلیسا » نه متوجه خود هیتلر که رهبران پائین تر حزب مانند گوبلز و روزنبرگ را نشانه رفته بود. هنگامی که در بهار 1936 روحیه عمومی رو به تزلزل گذاشت، نمایش دیدنی راین لند مستقیماً بر « دستاورد بزرگ » هیتلر متمرکز گردید و در خدمت برانگیختن مجدد حمایت از هیتلر قرار گرفت. هدف اصلی از « انتخابات » رایشستاگ در 9 مارچ 1936 نشان دادن اتحاد مردم در پشت هیتلر برای مصارف داخلی و خارجی بود. مخالفین در رژیم، و نه برای آخرین بار در رایش سوم، احساس می کردند که صدمه دیده و منزوی شده اند. و هیتلر حمایتی را که نیازمند آن بود تا بتواند به کمک آنها با سرعت بیشتری به سوی هدف های توسعه طلبانه خود پیش رود به دست آورده بود. در یک دریافت هوشمندانه در یک گزارش از SOPADE  می خوانیم: « پیشوا می گذارد که مردم خودشان خط و مشی هایی که او خواهان آنها است را از او تقاضا کنند ».   

 

به زیر کشیدن او غیر ممکن بود

تحسین های همگانی که هیتلر در چنین موقعیت هایی موفق گردید تا از عموم مردم به نفع خود به دست آورد جایگاه خود او را در برابر گروه بندی های متفاوت در درون کادر سرآمدان توانمند رژیم به شدت مستحکم تر ساخت. در میان نخبگان کوته فکر تر رهبران نازی، محبوبیت عظیم هیتلر از هر جهت او را در دیدگاه هایی از او که به شدت متعصبانه بودند و همینطور در هدایت سیاسی کشور چالش ناپذیر ساخته بود، حتی هنگامی که در 9- 1938 بعضی از رهبران نازی از جمله گورینگ در باره مخاطرات درگیر شدن در یک جنگ با قدرت های غربی به شدت نگران بودند.

مهمتر از آن این که محبوبیت هیتلر در برابر آن گروه بندی ها در میان نخبگان قدرتمند ملی ـ محافظه کار و در راس بقیه در رهبری ارتش و بخش هایی از وزارت خارجه، مکانی که در آن بیم و هراس از مصیبت های بعدی یک جنگ مطرح بود و اولین نشانه های در حال تکوین مخالفت با مسیر خطرناک سیاست خارجی او در همین جا مشاهده می شد وی را مصون از هرگونه تعرضی نگاه داشت. هنگامی که قدرت های غربی به نفع او بازی کرده و یک پیروزی بزرگ بدون خونریزی را تقدیم او کردند، دیگر در اواخر سپتامبر 1938 برای محافل اپوزیسیون کاملاً آشکار شده بود که هرگونه تلاشی برای به زیر کشیدن او از قدرت غیر ممکن است (وضعیتی که به زمین گیر کردن مقاومت محتاطانه در سرتاسر اولین دوره ی پیروزمندانه جنگ کمک نمود).

با این حال به دست آوردن دل مردم توسط هیتلر دارای این پیامد حیاتی برای او بود تا مرجعیت و سلطه او را در برابر هرگونه محدودیت و تنگ نظری ممکن در میان بخش های دیگر رژیم بیشتر کند. چنین موقعیتی به تضمین این وضعیت منتهی گردید که آن تعلقات ایدئولوژیک که هیتلر به شکل وسواس گونه ای از دوره ی آغاز پیشرفت سیاسی خود آنها را همچنان مورد تاکید قرار    می داد، در اواخر دهه ی 1930 نه صرفاً به عنوان رویاهای آرمان گرایانه ی دور دست و بعید بلکه به عنوان اهداف سیاسی که قابل حصول هستند خود را نشان دهند ـ مانند « حذف کامل یهودی ها » و دنبال کردن جستجوی « فضای زیستی » . پروسه ای در تمامی سطوح رژیم و از طریق آمادگی برای « کار کردن در جهت هیتلر » ترتیب داده شده بود. اما این در ذات خود انعکاسی از سلطه ای بود که هیتلر با سرعتی پر شتاب آن را پس از رسیدن به قدرت مستقر ساخته و سپس تثبیت کرده بود، آنچه در مراحل بحرانی و سرنوشت ساز توسط تحسین عمومی تقویت شده و در نهایت به آنجا انجامید که محبوبیت خود هیتلر مستحکم تر گردد.

و بالاخره باید به تاثیر کیش وسعت یافته ی پیشوا بر خود هیتلر پرداخت. بعضی از نزدیکان هیتلر بعدها عنوان کردند که پس از 6 – 1935 تغییراتی را در شخصیت او کشف کرده بودند. آن گونه که می گفتند او در مقایسه با گذشته در برابر انتقادهای کوچکی که از اوضاع و احوال می شد تحقیرآمیزانه تر برخورد می کرد و نسبت به خطاناپذیری خودش مطمئن تر از پیش شده بود. سخنرانی هایش به آهستگی لحن مسیحیایی آشکارتری پیدا می کردند. او خودش را بیش از پیش به عنوان کسی که سرنوشت او را انتخاب کرده می نگریست ـ گرایشی که از مدت ها قبل در شخصیت او شکل گرفته بود اما اکنون وی شدیداً در آن مبالغه می کرد. او متعاقب کودتای موفقیت آمیز راین لند در یکی از سخنرانی هایی « انتخاباتی » اش چنین گفت: « من راهی را ادامه      می دهم که سرنوشت برایم معین کرده است و آن را با اطمینان غریزی یک خواب گرد به انجام می رسانم ». این در واقع چیزی بیش از یک لفاظی تبلیغاتی بود. هیتلر حقیقتاً به آن اعتقاد عمیقی داشت. او به نحو روزافزونی احساس می کرد که مصون از هرگونه خطا است.

در حدود دهه 1930 ویژگی مبتنی بر خودشیفتگی در شخصیت خود او، تملق گویی و چاپلوسی هایی که او را احاطه کرده بود و مداحی بی حد و اندازه توده ها که بی وقفه او را بر می انگیخت باهم ترکیب شده و این عقیده را بیش از اندازه بزرگ کردند که سرنوشت آلمان در دستان خود هیتلر قرار داد و او به تنهایی می تواند کشورش را به طرف پیروزی نهایی در مناقشه ی بزرگی که نزدیک تر می شد رهبری و هدایت کند. او به ژنرال هایش در شب قبل از جنگ چنین گفت:   « پیروزی در جنگ اساساً به من بستگی دارد، به وجود من، به مهارت های سیاسی من ». او به عنوان بخشی از استدلال هایش تاکید کرد که: « این واقعیت که هیچ کس دیگری هرگز اعتمادی را که تمامی مردم آلمان به من دارند به دست نیاورده است و در آینده هرگز کسی نخواهد آمد که از من مرجعیت و اقتدار بیشتری داشته باشد، باعث شده است که وجود من یک عامل ارزشی بسیار بزرگ باشد . . . هیچ کس نمی داند که من تا کی زنده هستم. بنابراین بهتر است که همین حالا دست به کار شویم ».

در حدود آگوست 1939 تمامی بخش های رژیم و توده هایی که سرمست « موفقیت های » هیتلر بودند با تایید خود دیگر تضمین کرده بودند که سرنوشت آنها به تصمیمات هیتلر محکم گره خورده است و همین وضعیت تا 1945 ادامه یافت. در سال های پس از جنگ، هنگامی که پیروزی های به ظاهر باشکوه جای خود را به مصیبت های فزاینده و بی امان دادند و در حالی که شکست پشت شکست به طور اجتناب ناپذیر پایه های فره مند رهبری او را می فرسود و در شرایطی که روشن شده بود او آلمان را به سوی یک ورطه واقعی می برد، پیوند های سرنوشت ساز با هیتلر که از مدت ها قبل و در رابطه با « سالهای خوب » دهه 1930 همچنان حفظ شده بود به طور یقین نشان دادند که راهی برای بازگشت وجود ندارد. مردم آلمان که پیروزی های هیتلر را مورد حمایت و تایید قرار داده بودند، اکنون دیگر محکوم به تحمل فاجعه ای بودند که او آنها را به سوی آن هدایت کرده بود.

 

http://www.spiegel.de/international/germany/0,1518,531909,00.html

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.