باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

چگونه مالکیت خصوصی نخستین مهاجرین آمریکا را نجات داد

تام بتهل

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

هنگامی که نخستین مهاجرین در 1620 وارد آمریکا شدند آنها سیستمی از مالکیت اشتراکی را ایجاد کردند، اما طی سه سال بعدی آنها آن سیستم را برچیدند و به جایش مالکیت خصوصی را قرار دادند.

تام بتهل در اینجا آن ماجرا را برای ما شرح می دهد

 

ما سه شکل مختلف از مالکیت را می شناسیم: مالکیت دولتی، مالکیت اشتراکی یا عمومی و مالکیت خصوصی. در میان اعضای یک خانواده بسیاری از اشیاء یا اجناس عملاً در حالت مالکیت جمعی قرار دارد. اما همین که تعداد آنها از تعداد یک خانواده ی معمول فراتر رود ـ آنچه در قبیله ها و جوامع اولیه بسیار متداول است ـ معضلات جدی و حل نشدنی سربرمی آورند. هزینه ی نظارت بر اعضایی که همگی حق دارند از محصولات آن جمع استفاده کنند از جهت شرکت آنها در کارها و وظایف عمومی بسیار سنگین می شود. این همان معضل سواری مجانی گرفتن است و در واقع مهمترین علت نهادی است برای آن که چرا قبیله ها و جوامع اولیه نمی توانند از سطح حداقل معیشت فراتر روند (به استثنای شرایطی ویژه ای مانند زندگی در صومعه ها).

مالکیت دولتی به شکلی که در اتحاد شوروی وجود داشت، معضلات خودش را دارد. به همین خاطر است که مالکیت خصوصی تنها توافق نهادی است که امکان مولد بودن، صلح آمیز بودن، آزادی و عدالت را فراهم می آورد. معضل سواری مجانی گرفتن به روشنی در 1620 هنگامی که کشتی می فلاور به جهان نو وارد گشت در مهاجرنشین پلیموت (Plymouth)  به اثبات رسید. بر خلاف تمایلات مهاجرین شکل اولیه ی مالکیت آنها مالکیت عمومی بود.

مهاجرین که در 1609 از انگلستان به مقصد هلند جلای وطن کردند در طلب عمل کردن به دین خود مطابق با تمایلات و آرزوهای خود بودند، و هلند در آن زمان تنها کشور اروپایی بود که در آن آزادی مالکیت کاملاً امکان پذیر بود. آنها دریافتند که زندگی در هلند از بسیاری جهت ها رضایت آمیز است. اما جنگ با اسپانیا یک تهدید دائمی بود و مهاجرین مایل نبودند که کودکان آنها به عنوان هلندی بار بیایند. آنها به همان گونه که ویلیام بردفورد (William Bradford) بعد ها در سرگذشت نامه ی خود « از کشتزارهای پلیموت » نوشت شدیداً مشتاق آغاز جدیدی در آن « سرزمین پهناور و خالی از سکنه ی آمریکا » بودند. آنها می توانستند در آنجا مشتاقانه در انتظار تبلیغ و پیشرفت « مرام ملکوت مسیح » باشند. 

ویلیام بردفورد هنگامی که وارد جهان نو شد مردی 30 ساله بود و به سمت دومین والی پلیموت منصوب گشت. اولین والی در واقع چند هفته پس از رسیدن کشتی می فلاور در گذشته بود. او توانست که به مهمترین شخصیت در سال های اول مهاجرنشین تبدیل شود. وی در سرگذشت نامه ی خود مشکلات اصلی در خصوص نسبت های مالکیت در پلیموت را یاداشت نمود و همچنین مسیری را که این نسبت ها دچار تغیرات شدند. گزارش او تنها روایت از این موضوعات است.

 

دشواری در رسیدن به توافق ها

مهاجرین از وقایع ناگوار پیشین در جیمزتاون مطلع بودند، اما افراد ماجراجوتر در میان آنها در هر حال مایل بودند که تمامی مخاطرات عبور از اقیانوس اطلس را بپذیرند. هرچند که در ابتدا آنها دو فرستاده را از شهر لیدن در هلند برای درخواست اجازه برای یافتن کشتزارها به لندن گسیل داشتند. یکی از آنها جان کارور و دیگری رابرت کوشمان بود. با درخواست آنها موافقت شد، اما یافتن سرمایه گذار خود معضلی بود. بالاخره کارور و کوشمان یک سندیکای سرمایه گذاری پیدا کردند که در راس آن یک آهن فروش لندنی به نام توماس وستون قرار داشت. وستون و پنجاه و اندی سرمایه گذارش مخاطره ی بزرگی را با در اختیار گذاشتن مبلغی معادل صدهاهزار دلار پول امروز در اختیار آنها می پذیرفتند. ضایعه ی بزرگ در جیمز تاون بیشتر « سرمایه گذاری های مخاطره آمیز » در لندن را به وحشت انداخته بود. کسانی که در لیدن منتظر اخبار بودند از این جهت نگرانی داشتند که نکند عوامل آنها در لندن در اشتیاق زیاد جهت یافتن سرمایه گذار با شرایط نامطلوب موافقت کنند. به کارور و کوشمان تذکر داده شد که « از حدود وظایف ماموریت خود تخطی نکنند ». به آنها بخصوص فرمان داده شده بود که « خود و ما را در هرگونه شرایط نامعقول که در اثر آنها تجار بتوانند نیمی از خانه و زمین ها را به عنوان سود تصاحب کنند گرفتار » نکنند.

هرچند که در نهایت کارور و کوشمان شرایطی را پذیرفتند که تصریح می کرد در پایان سال هفتم همه چیز به نسبت مساوی میان سرمایه گذاران و مهاجرین قسمت می شد. بعضی تاریخ نگاران بر این ادعا هستند که آن کسانی که توسط کشتی می فلاور به آمریکا وارد شدند توسط سرمایه داران استثمار شدند. از یک جهت این ادعا درست است. اما باید در نظر داشت که سفر آنها در هر حال داوطلبانه بود.

مهاجرین بر این امید بودند که خانه هایی که می ساختند از تقسیم ثروت در انتهای سال هفتم مستثنی باشد. علاوه بر آن آنها می خواستند که در هر هفته دو روز کاری را به کار بر روی قطعات زمین « مخصوص » اختصاص دهند (مشابه آنچه بعد ها کشاورزان اشتراکی در قطعات زمین های شخصی خود در اتحاد شوروی انجام می دادند). اما سرمایه گذاران از دادن چنین اجازه ای سر باز زدند. آنها یقیناً نگران بودند که چنانچه مهاجرین اولیه ـ سه هزار مایل دور تر از آنها و جایی که امکان نظارت بر آنها ممکن نبود ـ مالک خانه ها و قطعات زمین مخصوص خود باشند سرمایه گذاران در جمع آوری مطالبات خود با دشواری روبرو شوند. آنها چگونه می توانستند مطمئن باشند که مهاجرنشین های دورافتاده چنانچه به آنها اجازه داده می شد که خود به مالکین خصوصی تبدیل شوند روزهای کاری خود را به کار برای شرکت اختصاص می دادند؟ با یک چنین تمهیداتی مهاجرین اهل خرد و استدلال بالاترین تلاش و بیشترین زحمات خود را برای باغچه ها و خانه های شخصی خود کنار می گذاشتند و به هنگام کار برای خود کمپانی تلاش زیادی به خرج نمی دادند. چنین ثروت خصوصی به هنگام تصفیه حساب سهام داران معاف می شد. سرمایه داران فقط با پافشاری بر آن که تمامی ثروت انباشته شده « ثروت عمومی » بود یا می بایست در صندوق شرکت جمع شود می توانستند مطمئن باشند که مهاجرین برای منافع همه و از جمله خودشان کار خواهند کرد. 

کسانی که در لیدن منتظر بودند با این تمهیدات مخالفت کردند. اگر از مهاجرین محل های شخصی برای سکونت دریغ می شد، آنها دیگر امیدی برای « ساختن خانه های خوب و مناسب » نمی داشتند. از این رو رابرت کوشمان در رگبار دوطرفه میان سرمایه گذاران لندنی که در جستجوی سود بودند و برادران لیدنی نگران خود گیرافتاده بود، یعنی کسانی که او را متهم می کردند به « گذاردن شروطی که برای دزدها و برده ها مناسب تر بودند تا برای انسان های شرافتمند ». 

کوشمان با مدعای ماهرانه برای مالکیت عمومی چنین پاسخ داد: « قصد ما ساختن خانه هایی برای زمان حاضر است تا اگر لازم شد با اندوه کمتری آنها را به آتش کشیده و به سهولت و سبکبال از آنجا فرار کنیم. غنای ما نباید در زرق و برق بلکه در قدرت ما باشد. اگر خداوند برای ما ثروتی ارزانی دارد باید آنها را برای فراهم آوردن انسان ها، کشتی ها و مهمات بیشتر به کار گیریم ». 

در تصور او مالکیت جمعی در میان مهاجرین اولیه (البته به غلط) به جامعه ی دینی آنها بال و پر می داد.  

کوشمان پس از آن که با سرمایه گذارانی که به نظر می رسید بر عقیده ی خود پابرجا هستند گفتگوهای بی نتیجه ی بسیاری انجام داده بود بالاخره تصمیم گرفت که معامله را منعقد کند. او سعی نمود برادران دینی خود را متقاعد سازد که در باره ی تمهیدات مالکیت نگرانی به خود راه ندهند. اما کسانی که در لیدن مانده بودند مجاب نشده و حاضر به پذیرش شرایط نبودند، اما کار چندانی هم از آنها ساخته نبود زیرا بسیاری از آنها دار و ندار خود در هلند را فروخته بودند و دیگر قدرت چانه زدن نداشتند.

اهمیت دادن به این نکات در اینجا از این جهت ارزش دارد که گاهی گفته می شود مهاجرین اولیه در ماساچوست در همچشمی با مسیحیان نخستین مهاجرنشینی بنیاد نهادند که در آن مالکیت عمومی حاکم بود. اما چنین داستانی به هیچ وجه صحت ندارد. واقعیت این است که عامل آنها یعنی کوشمان استدلال هایی را که برای خوشایند مسیحی ها ترتیب داده شده بود به کار گرفت. به ویژه برای هشدار دادن آنها در برابر خطرات رسیدن به ثروت و رفاه و برای توجیه این که چرا او با شرایط نامطلوب سرمایه گذاران موافقت کرده بود. تردیدی نیست که او احساس می کرد انجام یک معامله بهتر از فسخ آن بود. اما سرمایه گذاران خودشان هنگامی که بر مالکیت جمعی پای می فشردند بی هیچ تردیدی سود خود را در نظر داشتند. در نهایت از آنجا که مهاجرین تقریباً انتخاب دیگری نداشتند با آن شرایط موافقت کردند.

شاید مهاجرین « استثمار » شده باشند، اما منشا بزرگتر دشواری های آنها آب و هوا و محیط طبیعی خشن قاره ی آمریکای شمالی بود. با توجه به گرایش عمومی کاملاً اشتباهی که ثروت ایالات متحده را محصول « منابع طبیعی فراوان » دانسته و کسانی که با کشتی می فلاور وارد آمریکا شدند را با این تصور که از نوعی حق انحصاری برخوردار بودند مرتبط می داند باید به این موضوع تاکید بسیار شود. 

 

تجربه ی اشتراکی

می فلاور در نوامبر 1620 با 101 سرنشین بر عرشه وارد Cape Cod شد. در همان چند ماه اول نیمی از آن اولین مسافرین مردند، احتمالاً از بیماری اسکوربوت، سینه پهلو یا سوء تغذیه. درک دشواری هایی که اولین مهاجرین در آمریکا تجربه کردند، حتی در نیوانگلاند، جایی که سرخ پوستان بومی نسبتاً برخورد دوستانه تری داشتند برای ما امروزه بسیار دشوار است.

در حدود بهار سال 1623 جمعیت پلیموت قاعدتاً نمی توانست بیشتر از 150 نفر باشد، با این حال این مهاجرنشین به دشواری قادر بود که غذای مورد نیاز خود را تهیه کند و محموله ی مختصری نیز برای سرمایه گذاران در انگلستان مراجعت داده شده بود. یک بار حتی چنین پیش آمد که تازه واردین دریافتند که دیگر نانی برای خوردن باقی نمانده است، فقط ماهی، تکه ای خرچنگ و آب برای خوردن مانده بود. بردفورد در آن قطعه ی کلیدی در باره ی مالکیت می نویسد: « به این ترتیب آنها به فکر افتادند که چگونه می توانند تا آنجا که در توان دارند غلات تولید کنند، و از آنچه تا آن لحظه به دست آوردن بودند محصول بهتری بگیرند و دیگر نیازی نباشد که بازهم در فلاکت و به سختی روزگار بگذرانند ».

در اثر تلاش برای ایجاد آنچه بردفورد آن را « روال و شرایط مشترک » می نامد ـ یعنی اداره ی اشتراکی زمین که توسط سرمایه گذاران مطالبه شده بود ـ بردفورد گزارش می کند که جمعیت مهاجرین تمایلی به کار کردن نداشتند، گرفتار تشویش و نارضایتی و فقدان احترام متقابل به یکدیگر شده بودند، و احساس مداوم بیگاری و بی عدالتی آنها را رنج می داد. و همه ی این ها در میان « انسان های متقی و معقول » در حال روی دادن بود. به طور خلاصه آن تجربه یک ناکامی واقعی بود که سلامتی مهاجرنشین را به خطر انداخته بود. 

جورج لانگدون (George Langdon) تاریخ نگار، بر این نظر است که وضعیت نخستین در پلیموت « کمونیسم » نبود، بلکه « شکل حادی بود از سرمایه داری غارتگر که در آن تمامی ثمره های کار مهاجرین با کشتی به اروپا ارسال می شد ». در این مورد ساموئل الیوت موریسون (Samuel Eliot Morison)  اشاره می کند که: « این کمونیسم نبود . . . بلکه رقیتی شدیداً موهن و طاقت فرسا از سرمایه داری انگلیسی بود که تا حدی تعدیل شده بود ». هرچند در این خصوص باید توجه شود که چنین گفته هایی با مشاجره ها و اختلاف عقیده هایی که بردفورد گزارش کرده است همخوانی ندارد. در واقع در میان خود مهاجرین بود که منازعه سربرآورد و نه میان مهاجرین و سرمایه گذاران لندنی. موریسون و لانگدون دو مسئله ی جداگانه را با هم یکی کرده اند. از یک طرف این صحت دارد که مهاجرین احساس می کردند که توسط سرمایه گذاران مورد « بهره کشی » قرار گرفته اند، زیرا آنها احتمال می دادند که دست آخر به سرمایه گذاران سهم بیش از اندازه ای از ثروتی که آنها در تلاش تولید آن بودند واگذار شود. این درست به مانند آن بود که مهاجرین احساس می کردند از جانب سرمایه گذاران مالیات سنگینی به آنها تحمیل شده است ـ در واقع با نرخ تقریباً 50 درصدی.

 اما در آنجا مسئله ی دیگری هم جدا از بار « مالیاتی » وجود داشت. گزارش بردفورد آشکار می سازد که مالکیت جمعی روحیه ی جمعیت مهاجرین را به مراتب بیشتر از مسئله ی مالیات ها تضعیف می کرد. احساس کلی آنها این گونه نبود که مهاجرین برای سرمایه گذارانی که باعث آن اندازه فلاکت و تنگدستی شده بودند جان می کنند بلکه آنها دارند خود را برای مهاجرین دیگر به زحمت می اندازند. مالکیت جمعی باعث اختلاف های ویرانگری در میان خود مهاجرین شده بود که از اختلافاتی که مهاجرین با سرمایه گذاران لندنی داشتندآبسیار وخیم تر بود. انسان های سخت کوش پلیموت مجبور بودند که جور انسان های از زیرکار در روی پلیموت را بکشند. در تقسیم آذوقه و لباس به افراد قوی همانقدر می رسید که به افراد ضعیف. انسان های سالخورده این که باید برابر جوان تر ها کار کنند را توهین آمیز می دانستند.        

این مسئله از آن حکایت دارد که در پلیموت میان 1621 تا 1622 شکلی از کمونیسم به اجرا در آمده بود. یقیناً در ابتدا تصور می شد که این برابری وظیفه ها تنها راه عادلانه برای حل این مسئله است که چه کسی چه کاری را باید در جامعه ای انجام دهد که در آن ماکلیت خصوصی وجود نداشت: اگر در پایان سال هفتم به هرکس سهم برابری از دارایی ها برسد، پس هر کدام از آنها در طول آن هفت سال قاعدتاً می بایست کار برابری هم انجام بدهند. معضلی که به طور ناگزیر رخ داد مشکل بسیار عظیم نظارت بر تقسیم کار بود: باکسانی که سهم کار خود را به درستی انجام نمی دهند چه باید کرد؟

در واقع مهاجرین با معضل سواری مجانی گرفتن مواجه شده بودند. تحت شرایطی که مالکیت جمعی حاکم است شخص ممکن است به طور منطقی چنین تصور کند که هر تلاش اضافی که او انجام دهد صرفاً جایگزین فقدان جدیت و سخت کوشی دیگران خواهد شد. و این « دیگران » نیز ممکن است که افراد قوی بنیه باشند اما در عین حال راغب به آن که با گذاشتن کمتری از سهم واقعی خود (در آن کار جمعی) حداکثر استفاده را از مالکیت جمعی ببرند. همانگونه که خواهیم دید حل این مسئله بدون تقسیم دارایی به واحد های فردی یا به واحدهایی در حد یک خانواده دشوار خواهد بود و این هم البته همان مسیری است که ویلیام بردفورد هوشیارانه طی کرد.

 

مالکیت در پلیموت خصوصی می شود

سرانجام پس از مباحثه های طولانی والی پلیموت (با صلاحدید ریش سفیدان آنها) موافقت نمود که هرکس غلات خودش را خودش عمل آورد و برای انجام این کار فقط به خودش متکی باشد. اما در بقیه ی موارد همچمون گذشته به طور اشتراکی عمل شود. به این ترتیب به هر خانواده ای مطابق با تعداد اعضای آن، قطعه ی زمین اختصاص داده شد.

این گونه شد که زمینی که آنها بر روی آن کار می کردند به مالکیت شخصی تبدیل شد و برای آنها این تغییر بسیار موفقیت آمیز بود. مهاجرین بلافاصله مسئول اقدامات خود شدند و مسئول آنچه خانواده ی نزدیک آنها انجام می داد. اما برای اقدامات کل جامعه ی مهاجرین مسئولیتی به عهده ی هر خانواده ی منفرد نبود. بردفورد نیز در تاریخچه ی خود این گونه اظهار نظر می کند که در آنچا چیزی بیشتر از صرفاً زمین زراعتی خصوصی شده بود.

نظام اجتماعی آنها خاصیت خود نظارتی پیدا کرده بود. مسئول هر خانواده با آگاهی از این واقعیت که  ثمره ی کار و زحمات شخصی او به خانواده و بستگان نزدیک خودش باز می گردد برای کار بیشتر و جدی تر دلگرم می شد. او می دانست که تلاش های اضافی او می تواند به افراد بخصوصی که به او وابسته هستند کمک کند. به طور خلاصه تقسیم مالکیت تناسبی یا « نسبتی » میان عمل و نتیجه ی آن عمل بر قرار کرده بود. بدون چنین رابطه ای عمل انسان فاقد خردگرایی است که پیامد آن نیز به طور طبیعی این می شود که حاصل کارش شدیداً کاهش می یابد.

ویلیام بردفورد در 1657 درگذشت، در حالی که هر ساله به عنوان والی پلیموت انتخاب شده بود. در میان کتاب های باقی مانده از او، مطابق با صورت ریز دارایی هایش کتابی هم از جین بودین Jean Bodin وجود داشت با عنوان « شش کتاب در باره ی مصلحت عمومی » ، اثری که به نقد « جمهوری » آرمانگرایانه ی افلاطون می پرداخت.. در قلمروی آرمانگرایانه ی افلاطون، مالکیت شخصی میبایست برچیده شود یا محدود گردد و اکثر ساکنین جمهوری او در واقع به برده تقلیل می یافتند، کسانی که توسط پاسداران بلند نظر و پرهیزگار نظارت می شدند. بودین بر این عقیده بود که مالکیت اشتراکی « مادر نزاع و اختلاف » است و این که مصلحت عمومی که بر آن مبتنی باشد دوامی نخواهد داشت، زیرا « جایی که چیزی شخصی نیست، عمومی هم نمی تواند باشد ». بردفورد به هنگام بازاندیشی به گذشته ی خود احساس می کرد که تجربه ی واقعی که او در زندگی خودش در ساختن یک جامعه ی جدید در پلیموت از سر گذرانده است قضاوت بودین را کاملاً تایید می کند. مالکیت در پلیموت دو سال بعد از آن نیز همچنان به خصوصی شدن ادامه داد. خانه ها و سپس گاوها هرکدام به خانواده های جداگانه اختصاص یافتند و اقدامات لازم نیز برای به ارث گذرادن دارایی ها انجام گرفت. آن مهاجرنشین رونق یافت. مهاجرنشین پلیموت به درون کشورهای مشترک المنافع ماساچوست جذب شد و در سال های روبه ترقی اش که در آینده ی نزدیک قرار داشت دیگر کسی از  « روال و شرایط مشترک » چیزی نشنید.

 

تاریخ انتشار اولیه سه شنبه 15 آذر 1384

 

این مقاله خلاصه ای است از کتابی از تام بتهل با عنوان « باشکوه ترین پیروزی: مالکیت و ترقی در تاریخ بشر ».

 

1: How Private Property Saved the Pilgrims by Tom Bethell.

Hoover Digest 1999 No.1.   

     

نظرات 2 + ارسال نظر
امید شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ب.ظ http://omid13.zet.ir

سلام عزیزم
[لبخند][لبخند]
بیا دنبالم کارت دارم
اینا رو ببین جا پاهای منه.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
جای پاهامم مثل خودم قشنگه نه
.
.
........(_\.........
.../_)...) \....
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo...
.پس بیا...دیگه چیزی نمونده

.
.

.../_)...) \...
../ (....(__)...
.(__)...oooO..
Oooo....
خوب حالا چشاتو ببند تا بگم
1...
.

2...
.

3...
یه پروانه کوچیک تنها با بالهای خوشگلش منتظر تو هستش زود باش بیایه نفر منتظره که تو بیای پیشش زود باش بیا منتظرش نذار
راستی اگه دوست داشتی لینکش کنی فقط و فقط طبق دستوری که اونجا گفتم عمل کن بیا زود باش
www.omid13.zet.ir

مصطفی شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:39 ب.ظ http://mvafadar.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبا و جالبی دارید.
آیا شما تمایل دارید که با هم به عنوان دوستان وبلاگی همکاری داشته باشیم، من لینک وبلاگ شما را در قسمت پیوندهای وبلاگم قرار دادم لطفا شما هم لینک وبلاگم را در قسمت پیوندها قرار دهید.
با امید به تداوم این دوستی
موفق و کامیاب باشید.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.