باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

آیا طبیعت واقعاً بی‌رحم نیست؟

نگاهی انتقادی به یک مقاله از روزنامه‌ی شرق در باره‌ی زلزله بم

علی محمد طباطبایی

شنبه ٦ دی ۱۳۸۲ 

        «هرگز برای احمق ساختن ما مردم چنین ذکاوتی به کار نرفته بود»

                                                  ولتر در پاسخ به یکی از مقاله‌های روسو


روزنامه‌ی شرق در شماره‌ی شنبه 6 دی 82 و در سرمقاله‌ای با قلم آقای رامین رادنیا به مناسبت فاجعه‌ی زلزله‌ی بم و با عنوان فیلسوفانه‌ی «طبیعت بی رحم نیست» می‌نویسد: «طبیعت بی رحم نیست این انسان است که با بی توجهی به قانون طبیعت موجبات خسران خویش را در جریان وقوع بلایای طبیعی سبب می‌شود. طبیعت قوانین خود را دارد و این انسان است که باید با شناخت کامل از واقعیت‌های حاکم بر طبیعت، نحوه‌ی زندگی خویش را تنظیم و بسامان نماید. حرکات زمین نیز از جمله‌ی این واقعیت‌هاست. منشأ بسیاری از نعمت‌هایی که طبیعت در اختیار بشر قرار داده است به حرکات زمین باز می‌گردد». سپس نویسنده‌ی محترم پس از اشاره‌ی کوتاهی به رشته کوه‌های زاگرس و البرز و دشت‌های حاصل خیزی که در میانه‌ی آنها قرار گرفته‌اند به یاد ما می‌آورد که «اگر قرار بود زمین حرکت نمی‌کرد یا آن که باران و برف نمی‌بارید از تمامی این نعمت‌ها محروم می‌ماندیم».

این سرمقاله که ممکن است بسیاری را بیشتر به یاد انشاهای کلیشه‌ای که در مدرسه می‌نوشتیم بیندازد، یعنی انشاهایی که بدون احساس و صرفاً برای انجام دادن تکلیف مدرسه یا گرفتن یک نمره‌ی خوب یا احیاناً جلب توجه معلم زورکی نوشته می‌شدند، اما من را به یاد نزاع میان ولتر و روسو بر سر زلزله‌ای که لیسبون را در سال 1755 تکان داد می‌اندازد که در اثر آن حادثه‌ی دلخراش گفته می‌شود بیش از 60 هزار انسان جان خود را از دست دادند و شدت فاجعه به حدی بود که فلاسفه هرکدام به طریقی مجبور به پاسخ گویی شدند: خداوند چرا شر را بوجود آورده است؟ ولتر که ظاهراً جواب روشنی نداشته گفته می‌شود که شعری می‌نویسد و در حکمت خداوندی شک می‌کند. اما این پاسخ روسو را که پیشتر از این از ولتر جریحه دار شده بود خوش نمی‌آید و موقعیت را مناسب تشخیص داده و به خاطر این اهانت به ذات باری تعالی به تقبیح او می‌پردازد. اما بالاخره پاسخ خود روسو چیست؟ وی ساختمان‌های بلند لیسبون را مسئول می‌داند و می‌گوید که اگر مردم همچون اجداد خود همواره در جنگل‌ها زندگی می‌کردند هرگز چنین فجایعی روی نمی‌داد. پس در حقیقت شری در کار نیست. منبع شر خود انسان‌ها هستند نه خداوند. اکنون نویسنده‌ی محترم شرق نیز نه طبیعت را بلکه ما مردم یا بهتر گفته شود مردم ستم دیده‌ی بم را مسئول می‌داند که چرا پیشتر از این دست به کار نشده و خانه‌های خود از خشت و گل را خراب نکرده و از مردم کالیفرنیا درس عبرت نگرفتند که همین یک هفته پیش از زلزله‌ای با همین شدت با کمترین خسارت‌های ممکن عبور کردند.

اما اگر روسو می‌خواست که پاسخی به افکار دینی خود و دیگران داده باشد و خداوند را تبرئه کند نویسنده‌ی شرق در پی تبرئه‌ی چه کسی است؟ طبیعت؟ یا شاید هم خداوند که به عقیده‌ی ما مسلمان‌ها خود خالق طبیعت است؟ تبرئه کردن طبیعت اصولاً تلاش بی‌حاصلی است. نگاه کوتاهی به هر گوشه از طبیعت به روشنی نشان می‌دهد که همه در حال تله گذاردن و شکار دیگری هستند. به استثنای گیاهان که غذای خود را به کمک انرژی خورشید از ماده‌ی بی‌جان درست می‌کنند موجودات دیگر از خوردن دیگری ناگزیر هستند. این قانون طبیعت است. بعید است که انسان رئوفی بعضی از فیلم‌های زندگی حیوانات را که همین صحنه‌های خوردن و خورده شدن را نمایش می‌دهد ببیند و با خود نیندیشد که «طبیعت به راستی بی رحم است». شاید حتی گستاخی کرده و این فکر ملحدانه به ذهنش خطور کند که «چرا خداوند جهان و طبیعت را به شکل بهتر و زیباتری نیافرید که از چنین صحنه‌های به غایت دلخراش در آن اثری نباشد؟». می‌گویند لایبنیتس به این سوال این گونه پاسخ داده است که البته خداوند می‌توانست جهانی بیافریند که در آن از بدی نشانی نباشد اما این جهان به خوبی همین جهان فعلی نمی‌بود که بهترین جهان ممکنی است که ممکن بود وجود داشته باشد.

اما با صرف نظر از بحث خداوند و مسئله‌ی شر که جایش اینحا نیست بالاخره طبیعت بی رحم هست یا نیست؟ بنده کوچکترین شکی ندارم که اگر با دیدی صرفاً طبیعی و بیرون آمده از احساس یا همان دل و بدون گذراندن آن از توری منطق به فاجعه‌ای مانند آنچه روز گذشته در بم روی داد نگاه کنیم طبیعت خیلی هم زیاد بی رحم است. اما مشکل اینجاست که اصولاً بی رحم بودن یا رحیم بودن از جمله صفات انسانی است که نه می‌توان آن را به اجزاء طبیعت بخشید و نه به خود طبیعت در کل. در نگاهی منطقی با این سوال مواجه می‌شویم که طبیعت اصلاً چیست یا کیست و چگونه می‌توان از آن متوقع بود؟ پس در چنین نگرشی چنین پرسشی نیز نمی‌تواند در باره‌ی طبیعت مطرح باشد. زیرا در هر حال پرسش بی حاصلی است. من که نمی‌توانم یقه‌ی طبیعت را بگیرم و از آن بازخواست کنم و او هم از خودش دفاع. همانگونه که در طبیعت منهای انسان زیبایی و لطافت و شادی و مهربانی وجود ندارد صفات بد و منفی هم وجود ندارد. این صفت‌ها با ما انسان‌ها وارد طبیعت می‌شود. و البته در مورد بی رحم بودن و نبودن هم به همین گونه است. اما چون طبیعت را نمی‌توان محکوم کرد دلیل نمی‌شود که پس انسان‌ها را به خاطر فجایع زلزله محکوم کنیم. منطق آقای نویسنده‌ی شرق اصولاً منطق بسیار معیوبی است. گویا یک طرف باید اینجا مسئول شناخته شود. البته سرمقاله نویس شرق نمی‌گوید که طبیعت را نمی‌توان مسئول دانست یا نمی‌توان محکوم کرد. منطق او این است که اگر زمین حرکت نکند از نعمت‌هایش هم چیزی به ما نمی‌رسد. به دیگر سخن زلزله لازمه‌ی طبیعت است. موقعی که انسان از طبیعت بهره‌ای می‌گیرد این بهره را طبیعت به ما ارزانی داشته اما وقتی هم بلایی مانند زلزله نازل می‌شود اینجا انسان‌ها مقصر هستند که خود را با قوانین طبیعت همراه نمی‌کنند. لازم به یادآوری نیست که در منطق مقاله نویس محترم طبیعت تا چه خصلت انسانی به خود گرفته و تبدیل به یک ابر انسان شده است. ابرانسانی که هر چیز می‌دهد در هر حال باید قدرش را دانست. اگر آن چیز به سود ما بود که دیگر توجیه نمی‌خواهد اما اگر یکوقت مثل زلزله‌ی بم یا سیل گلستان از آب در آمد باید توجیهش کرد و کسی بهتر از آقای رامین رادنیا (نویسنده‌ی مقاله‌ی مورد نظر) شاید نتوانسته این زلزله را به سود طبیعت توجیه کند.

اما همان گونه که در بالا اشاره کردم اصولاً نیازی به توجیه و دفاع از طبیعت نیست زیرا در کل طبیعتی در کار نیست. ما اسم بعضی چیز‌ها را طبیعت گذاشته‌ایم و هرگز هم معلوم نیست که این طبیعت چیست بخصوص که بالاخره خود ما هم بخشی از طبیعت محسوب می‌شویم و کل جهان هم گویا همان طبیعت است و معلوم نیست که اصلاً غیر از طبیعت چه چیزی در جهان وجود دارد؟ به طور کل می‌توان گفت که اگر قرار باشد که هر چیز که در جهان وجود دارد طبیعت باشد مثل این است که بگوئیم طبیعتی وجود ندارد زیرا همه چیز طبیعت است و غیر از طبیعت چیزی نیست. و این هم جمله‌ی معنا داری از آب در نمی‌آید. اگر همه چیز خشک باشد دیگر خشکی چه معنا می‌دهد. خشکی وقتی معنا دارد که تری هم امکان وجود داشته باشد. پس وقتی انسان نیز بخشی از طبیعت باشد دیگر به چه حقی به طبیعت که خودش هم بخشی از آن است ایراد بگیرد؟

اما در باره‌ی توجه نکردن به قوانین طبیعت و همگام نشدن با آنها چه باید گفت زیرا بالاخره می‌توان با بلایای طبیعی به طریقی مبارزه کرد و اگر خانه‌های بم نیز ضد زلزله ساخته شده بودند میزان فاجعه هرگز تا این حد بالا نمی‌بود. اما بالاخره تمامی موجودات زنده پیوسته در همین طریق سیر کرده و همگی به حکم آنچه غریزه‌ی حیات نامیده می‌شود از مرگ و نابودی فرار می‌کنند. تاریخ صنعت و اختراعات بشری را می‌توان تاریخ فرار انسان از نابودی به دست دشمنان طبیعی نیز نامید. هیچ انسان سالمی از نابودی خوشش نمی‌آید و مردم مظلوم بم هم اگر می‌دانستند که در سحرگاه 5 دی 82 قرار است که چنین زلزله‌ی مهیبی همه چیز را در بم با خاک یکسان کند یقیناً هرکدام راه علاجی می‌اندیشیدند.

اما به عقیده‌ی این حقیر در این ساعاتی که همه‌ی ایرانیان در ماتم چنین فاجعه باورنکردنی به سوگ نشسته‌اند به هیچ وجه فرصت مناسبی برای نشستن و مقصر پیدا کردن نیست. به طور سنتی در ایران اگر مقصری در کار است حکومت است و این هم که حرف تازه‌ای نیست. اکنون باید به هر طریق که می‌توان به بازماندگان این حادثه‌ی بسیار تاسف انگیز یاری نمود.

والسلام

نظرات 1 + ارسال نظر
سیمین کوثری یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:29 ب.ظ http://khalijfars-jadehfarhangha.blogsky.com/

دوست عزیز اندیشمند

خوشحال میشوم ضمن مطالعه آخرین کتابم دیدگاه خود را مرقوم فرمایید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.