باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

چگونه غرب خود را تا سرحد نابودی فریب داد

ریچارد هرتسینگر

برگردان علی محمد طباطبایی 

 

 

ریچارد هرتسینگر عهدنامه مونیخ از سال 1938 را به عنوان نشانه ی  

مصیبت باری  از کناری گیری دموکراسی های غربی می بیند.  

ضربه ی روحی  آن تا همین امروز ادامه یافته است.

 

قرارداد مونیخ که هفتاد سال از عمر آن می گذرد امروز به نمادی از کناری گیری خفت بار دموکراسی های غربی و استعاره ای از تسلیم عجولانه ی جهان آزاد در برابر بدخواهی نفع طلبانه قدرتی تمامیت خواه تلقی می گردد. در شب 29 به 30 سپتامبر 1938 رؤسای دولت های بریتانیای کبیر و فرانسه با جدایی سرزمین سودت ـ که اکثریت جمعیت آن را آلمانی زبانها تشکیل می دادند ـ از چکسلواکی و اشغال آن توسط ارتش آلمان طی مدت 10 روز بعدی موافقت کردند. نمایندگان دولت چکسلواکی به طور کاملاً بی نتیجه ای در هتلی در مونیخ منتظر بودند که آنها را به مذاکراتی که توسط بنیتو موسولینی اداره می شد و یک طرف آن نویل چمبرلن و ادوارد دالیر و طرف دیگر آدولف هیتلر قرار داشت فراخوانند.     

تن در دادن به درخواست های تهدیدآمیز هیتلر پایین ترین سطح سیاست « مماشات » در برابر آلمان ناسیونال سوسیالیستی بود، کوتاه آمدنی که بیشتر توسط دولت بریتانیا به انجام رسید. آنچه تقریباً از این حالت دست شستن وقیحانه از کشور چکسلواکی شرم آورتر بود وجدان آسوده ای بود که به کمک آن به انجام می رسید. چمبرلن پس از بازگشت از کنفرانس مونیخ توسط جمعیتی که با فریاد و شادی به استقبال او آمده بودند همچون یک منجی مورد تجلیل قرار گرفت، یعنی به عنوان کسی که تصور می رفت در آخرین لحظات از به راه افتادن یک جنگ دیگر جلوگیری کرده است. وی در همان شب انعقاد قرار داد از هیتلر درخواست کرده بود که تکه کاغذ بی ارزشی را امضا کند، آنچه او به هنگام ورود خود به انگلستان با ژستی پیروزمندانه بالا نگاه داشته بود تا همگان بتوانند این شاهکار او را تماشا کنند. مطابق با این قولنامه غیر رسمی قرار بر این بود که بعد از این آلمان و انگلستان هرگز در برابر هم درگیر یک جنگ جدید نشوند.  

 

نادانی و خودفریبی

مسئله مهم این که چمبرلین برخلاف بسیاری از شخصیت های دیگر درقشربالای اجتماعی و سیاسی بریتانیا به هیچ وجه تمایلی به نازی ها نداشت. خط و مشی های او که مورد حمایت صلح طلبان چپ نیز قرار داشت دارای لحن و روحیه ای متداول در دموکراسی های غربی بود که حکایت از نوعی نادانی و خودفریبی داشت. از آنجا که آنها کشورهای خود را 20 سال پس از پیامدهای فاجعه بار جنگ اول برای یک رویارویی نظامی با آلمان چه از جهت نظامی و چه روانی آماده و مجهز نمی دیدند، طرفداران سیاست مماشات در غرب باورهایی که خود به آنها دل بسته و مایل بودند درست از آب درآید را به عنوان واقعیت توصیف می کردند. مثلاً این که قول آدولف هیتلر مبنی بر آن که سرزمین سودت « آخرین درخواست منطقه ای آلمان در اروپا » است کاملاً صراحت دارد. یا این که انگیزه های هیتلر صرفاً آرزوی مشروع آلمانی ها برای حق تعین سرنوشت و احترام به خود در صحنه جهانی است که توسط قرارداد ورسای زیر پا له شده بود. به کمک چنین لاپوشانی هایی انگلستان و فرانسه الحاق اتریش را به آلمان در 1938 برخود هموار کردند. 

درهمان حالی که چمبرلین در لندن درگیر جشن وشادمانی برای پیروزی خود بود، هیتلر برخلاف انتظار به هیچ وجه از معاهده مونیخ خشنود نبود. دلیل این نارضایتی هیتلر این بود که او در اصل درنظر داشت تا تمامی چکسلواکی را به کمک ارتش پرقدرت آلمان در هم کوبیده و به اشغال خود درآورد. این در واقع همان پیش درآمد تصرفات برنامه ریزی شده ی هیتلر بود تا به کمک لشگرکشی های درهم کوبنده « فضای زیستی » لازم را در شرق آلمان به دست آورد. بنابراین بحرانی که به این ترتیب به کمک طرفدار هیتلر در سودت یعنی هنلین (Henlein) به آن دامن زده شد و طی آن تنش های قومی میان آلمانی زبان ها و بقیه مردم چکسلواکی در آن منطقه برپا گردید فقط بهانه ای برای نقشه های بعدی هیتلر بود. « پیشوا » در باره ی چمبرلین گفته بود که « مردک لذت نقل مکان به پراگ را بر من حرام کرد ». هیتلر از پیش تصور نمی کرد که چمبرلن تا این اندازه حاضر باشد که طی گفتگوهای مونیخ در برابر او کرنش کند.     

 

انفعال غرب

سیاست مماشات بعدها می بایست به عنوان یکی از مصیبت بارترین برآوردهای اشتباه در تاریخ از آب درآمد. تنها شش ماه پس از پیمان مونیخ هیتلر آنچه را که پیشتر به آن نرسیده بود جبران کرد و باقیمانده کشور چک را به اشغال خود درآورد. در این میان لهستان و مجارستان نیز در سایه عملیات آلمان نازی هرکدام سهم خود را از آن کشور بیرون آورده و به خود محلق کردند. اسلوواکی با عنایت آلمان به یک جمهوری مستقل تبدیل گردید [البته به طور موقت]. تضمینی که بریتانیای کبیر و فرانسه پس از معاهده مونیخ برای بقای چکسلواکی داده بودند اکنون روشن شد که فقط حمایت لفظی بیشتر نبوده است. به دنبال انفعال قدرت های غربی اتحاد شوروی که در 1938 برای دفاع از چکسلواکی آماده بود ـ اما غرب به آن بی اعتنایی کرده بود ـ طی پیمانی که میان استالین و هیتلر در 1939 منعقد گردید در طرف مهاجم قرار گرفت. به این ترتیب اکنون دیگر در برابر مسیر جنگ چپاولگرانه و ویرانگر هیتلر هیچگونه مانعی وجود نداشت.  

معاهده ی مونیخ به یک ضربه روحی و به نوعی اسطوره ی بنیان گذاری منفی اتحاد غرب پس از 1945 تبدیل گردید. این قاعده کلی که هرگز نباید برای بار دیگر یک « مونیخ » جدید روی دهد موضع غرب و در درجه اول ایالات متحده را در مناقشه با اتحاد شوروی کمونیستی تعین می کرد. البته اروپای شرقی در آغاز جنگ سرد در اختیار قدرت تمامیت خواه نوظهور گذارده شد و تا امروز همچنان مقایسه با « مونیخ » و توسط تحلیل گران سیاسی غربی هرآنگاه که غرب در برابر یک رژیم متجاوز به طور اشتباه یا از روی عمد خط مشی مماشات طلبانه ای اختیار می کند مورد استفاده قرار می گیرد. اخیراً این چهره مخالف روسیه گاری کاسپاروف بود که رفتار مسکو در گرجستان را با آلمان نازی در بحران سودت مقایسه کرد ـ درواقع نمونه ای از کارایی محدود و نابجا بودن مقایسه های تاریخی. با تمامی شباهت در روشی که در آن روسیه ترتیب جدایی اوستیای جنوبی و آبخازی را داد، پوتین را هرگز نمی توان با هیتلر قابل قیاس دانست، یعنی با فردی که در پی به راه انداختن یک جنگ جهانی بود.      

 

پیمان نامه ای که تهدید به فاجعه را در خود داشت

با این وجود پیمان نامه مونیخ نشانه ی مصیبت باری است برای آن که چگونه دموکراسی های غربی از روی ترس و سستی می توانند مستعد پذیرش آرزوهای محال و فاجعه بار شوند. در همین روزگار ما نیز بسیاری در غرب هستند که تهدیدهایی را که نمی خواهند خود را در برابر آنها قرار دهند به شکل دیگری جلوه می دهند تا به خیال خود از آنها خلاصی یابند. نمونه خوبی برای آن رژیم ایران است که تهدید های دائمی به نابودی اسرائیل و دیگر « کفار » توسط آن اغلب به عنوان لفاظی صرف تلقی گردیده و به این ترتیب بی خطر جلوه داده شده و یا صرفاً به عنوان « خطای مترجمین » نادیده گرفته می شود. البته ایران امروز را نیز نمی توانیم با قدرت نظامی عظیمی که آلمان در 1938 بود مقایسه کنیم. نقل خاطره های تاریخی می تواند زمینه آموزنده ای برای تحلیل واقع گرایانه از چالش های تازه ای که با آنها مواجه می شویم باشد، هرچند جای خود آن تحلیل ها را هرگز نمیگیرد.  

http://debatte.welt.de

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.