(این جورج بوش بلاگردان)
آندره گلوکسمن
برگردان علیمحمد طباطبایی
حمله به مرکز تجارت جهانی هرگز پایانی ندارد. هراس و وحشت ١١ سپتامبر هنوز هم قلبها و ذهنهای مردم را در تسخیر خود نگه داشته است. درصد روبه افزایشی از مردم آمریکا (٧٩ درصد در مقایسه با ٧٢ درصد در سال گذشته) و اروپا (٦٦ درصد در مقابل ٥٨ درصد در ٢٠٠٥) تروریسم بینالمللی را به عنوان « تهدیدی قابل ملاحظه » تلقی میکنند (مطابق با بررسیهایی که توسط بنیاد آلمانی مارشال و انجمن ایتالیایی سن پائولو انجام شده است). با پایان یافتن جنگ سرد تصور بر این بود که جهان به سوی صلحی جهانی و همواره دائمی سیر میکند. اما در ٢٠٠١ جهان از ریلهای خود خارج شده و دچار هرج و مرج گردید و امروز دیگر سخن خام و کودکانهی «پایان تاریخ» یا وضعیتی که در آن هیچ گونه تهدید اصلی در جهان وجود ندارد مطرح نیست.
یک چنین دگرگونی بنیادین در باورهای عمومی، سیاستمداران را در شک و تردید نگاه داشته است. همان بررسی قبلی نشان میدهد که اروپاییها به نحو رو به افزایشی نسبت به ایالات متحده دچار بدگمانی و سوئ ظن شده اند، رویکردی که معنای آن البته این نیست که تمامی قارهی قدیمی در همان یک ایدئولوژی صلح طلبانه سهیم است. در مورد قضیهی ایران ٥٤ درصد از آمریکاییها و ٥٣ درصد از مردم فرانسه طرفدار دخالت نظامی در صورتی که گفتگوهای دیپلوماتیک نتواند مانع این کشور شود هستند. در حال حاضر زندگی روزمره در اروپا نیز دچار یک چنین دوگانگی فاحش شده است. علی رغم نگرانیهای عمومی، اقتصاد پس از یک وقفهی کوتاه دوباره به حرکت افتاده،آنهم به نحوی که گویی هیچ اتفاق بدی نیفتاده است. حتی آسیب پذیر ترین صنایع ـ رفت و آمد هوایی و توریسم جهانی ـ نرخهای رشد غرور آمیزی نشان میدهند. ترس همواره همراه دائمی در مسافرتها است، اما وحشت نه. باوجودی که بعضی مردم در زندگی خصوصی و خانوادگی اعتراف میکنند که خطر در حال افزایش است، اما در عین حال امیدواراند که بدون صدمه کار خود را به پایان برند.
احساس نگرانی همه چیز را فرا گرفته است. در رسانهها، مراسم یادبود پنجمین سالگرد حملههای نیویورک و واشنگتن بیشتر به نوعی جلسهی جن گیری شباهت دارد که در آن جورج بوش به عنوان نمونهی تمام و کمال یک بلاگردان ظاهر میشود. هنگامی که حملهها و تهدیدها افزایش مییابند، هم اوست که باید مورد سرزنش قرار گیرد. هنگامی که تروریستها اینجا و در آن سوی دنیا مشغول به جنایتهای غیراخلاقی خود میشوند، این را نیز باید به حساب او گذاشت. وقتی در عراق یک جنگ عقیدتی طغیان میکند، هنگامی که در مراکش، الجزایر، افغانستان و اندونزی مسلمانها یکدیگر را قصابی میکنند، هنگامی که ایران سلاحهای هستهای میسازد، هیچ کس خود آنها را مسئول این اعمال نمیداند، چرا که بوش و باز هم بوش است که مسئولیت همهی آنها را به عهده دارد. این همان خود او بود که جنگ لبنان را مورد حمایت قرار داد، یعنی کسی که مناقشهی اسرائیلی فلسطینی را به راه انداخت و هنگامی که پوتین قفقاز را به آتش کشید، یا گاز را به عنوان تهدیدی بر علیه مردم گرجستان یا اوکراینیها به کار برد، باز هم تصور عمومی بر این است که کرملین فقط به « تحریکات » واشنگتن است که واکنش نشان میدهد. آیا مطلب را گرفتید؟ سه هزار شهید ١١ سپتامبر قربانی « تکبر و خود بینی » آمریکایی شدهاند. پنج سال پس از آن رویداد قربانی خودش به جلاد تبدیل شده است.
در گذشته رسم بر این بود که به بدن عروسکها سوزن فرو میکردند تا بدیمنی دفع شود و ارواح خبیث نابود. امروزه ما به ارباب فرضی جهان گریز میزنیم و او را به سوء استفاده از قدرتهای مافوقی که در اختیار دارد متهم میکنیم. او علت تمامی بدبختیهای ما است. اگر او ناپدید شود، هماهنگی جهانی دوباره برقرار میشود. رفتار شگفت انگیز ما از دو جهت به سود ما تمام میشود: در حالی که انگشتان ما به علتهای هرج و مرج اشاره میکند، لبخند فرشته گونهای که بر لبان ما است میخواهد متقاعدمان کند که همین که یکبار قدرت شیطانی زمین گیر شود، همه چیز ـ کبوتر و مار، شیر و بره ـ در کنار هم در صلح و صفا زندگی خواهند کرد. پنج سال پیش، افکار عمومی مجذوب مغز متفکر بزرگترین حملهی تروریستی در تاریخ جهان شده بود، هرچند که امروز در ١١ سپتامبر ٢٠٠٦ تمامی چشمها به بوش نفرت انگیز و آمریکای دیوانه دوخته شده است. اما از آنجا که عاملین سفاک آن قتل عام از یادها رفته بودند، آنها از فرط استیصال مجبور شدند که دوباره خود را به کمک نوارهای ویدئویی که توجهات را به حضور آنها جلب میکرد مطرح کنند. آنها ادعای کپی رایت آن نوارها را نمودند که از آنها ربوده شده بود. اما بی نتیجه بود: تمامی ارواح شریف به این نتیجه رسیدند که واشنگتن بود که با طرحهای سیاهش آنها را بی خبر نگه داشته بود.
اما خارج از شوخی، حال هر خطایی هم که از بوش سر زده باشد و هر کاری پنهانی که به حساب او گذارده شود، این بوش نبود که توسعهی همه جایی تروریسمی را باعث گردید که البته پیش از او هم وجود داشت. همان تروریسمی که در هر حال هر که هم پس از بوش به قدرت رسد همچنان ادامه خواهد یافت. جنگ سرد با سقوط امپراتوری شوروی متوقف گشت، اما آنها جنگجویان خود را در همه جا باقی گذاردند. آنها خود را آزاد کرده و حکومت کار، قمه و کلاشنیکف را به چهار گوشهی جهان گسترش دادند. البته تصور نکنیم که این شیوهی حکومت حق انحصاری اسلام گرایان است. در حالی که گروهی با نام اسلام گرایان مسلح (GIA) در الجزایر به تعقیب روشنفکران و زنان پرداخته و کشاورزان را گروه گروه قصابی میکردند، در اروپا تروریسم از نوع پاکسازی قومی اش (میلوسوویچ) در حال رویارویی با شیوههای دموکراسی بود (واسلاو هاول). هنگامی که قتل عام میلیونی توتسیها همچون بیماری واگیر دار به کنگو سرایت نمود، قمه کشهای لیبریایی و سیرآلئونی سرحال آمدند و بسیاری از مردم غیر نظامی را قتل عام کردند. جنگها و قتل عامهای صدام حسین، اعدامهای دسته جمعی در ایران، جنایتهایی که در تیمور به وقوع پیوست، شقاوتهای ببرهای تامیل، خرابههای گروزنی و قبرهای دسته جمعی دارفور به حد کافی نشان میدهند که چگونه به پایان رسیدن تخاصم بلوکهای قدرت دموکراسیها را آزاد ساخت، اما همچنین تمایلات شدید برای قتل عام و قوم کشی همراه با دعای خیر انواع و اقسام ایدئولوژیهای دینی، ملیت گرا و نژادپرست.
چه به عنوان سرباز ثابت و حرفهای و چه نیروی موقتی، چه در لباس غیر نظامی یا لباس فرم، حتی تی شرت، کفتان (پیراهن عربی) یا لباس اروپایی، در هر حال سلحشوران بنیادگرای دورهی پس از جنگ سرد در تلاش جور کردن امکاناتی برای خود هستند، و آنهم به کمک آتش و آهن تا به خانه، منافع، زن، درجات نظامی و اداری یا قدرت مطلق برسند. برای آنها آنچه اصلاً اهمیتی ندارد همان رنگ پرچم است، البته به شرط آن که برای آنها این امکان فراهم شود که بتوانند آزادانه آدم بکشند. در بعضی از ماهها تعداد مسلمانانی که توسط تروریستهای عراقی به قتل رسیدند از تعداد کل سربازان آمریکایی که از ابتدای حمله به بغداد تا به امروز کشته شدهاند بیشتر بود: البته در اینجا بحث بر سر یک ویتنام جدید نیست، بلکه بیشتر یک « شیکاگوی » جدید است، یعنی روایتی قومی ـ دینی از مافیا و جنگ گروههای گانگستری که در آن با تصفیههای قومی آنها مدعی قلمرو برای خود میشوند. سقوط کمونیسم برای میلسوویچ این امکان را فراهم کرد که مرتکب جنایتهایش علیه بشریت شود و پوتین چچن را در هم کوبد. اما دلیلی وجود ندارد که چون فعلاً چنین است از سقوط رژیمهای تمامیت خواه اروپایی که میلیونها انسان را قربانی کردند تاسف بخوریم. سقوط صدام کسی که از جهت کشتن هموطنهای خود یک میلیونر باید به حساب آید اجازه داد که شبه نظامیان سفاک دینی نشو و نما یابند. و این البته میتواند دلیلی برای دادن دست یاری به ائتلاف آمریکاییهایی که در مخمصه گیر افتاده اند باشد که خروج شتاب زده و پیش از موقع آنها را هیچ فرد عاقلی صحیح نمیداند.
اما همین که یک بار خود را از شر توهمات یک آمریکای قدر قدرت و یک بوش شیطان صفت خلاص کنیم، چه باید بیندیشیم؟ ما باید به اصل واقعیت باز گردیم و جهان را به همان شکلی که هست بنگریم: شکننده و آشفته، در سکونت انسانهایی که در یک لحظهی سرنوشت ساز از تغییرات گیر افتادهاند. آنها دیگر نمیتوانند از هنجارهای هزاره تبعیت کنند، هنجارهایی که مورد احترام و توجه اجداد آنها و آنهم با چشمان بسته بود. خشونت جهان معاصر اکنون دیگر به آخرین مرحله از زدودن و به دست فراموشی سپردن ویژگیهای سنتی آنها رسیده است. اما آنها نمیتوانند همچون ما به یک حکومت قانون پایبند بماند، یعنی آنچه در کشورهای آنها اصلاً وجود ندارد (یا به قول آدمهای خوش خیال فعلاً چنین است).
در این لحظهی حساس تغییرات، تروریستها ـ از هر نوعش ـ اعلام میکنند که « ما پیروز خواهیم شد زیرا شما عاشق زندگی هستید در حالی که ما از مرگ هراسی نداریم ». فروریزی برجهای دوقلو این هماوردجویی آنها را به خوبی به تصویر کشید. اما چه کسی از این مبارزه پیروز بیرون خواهد آمد؟ آن مبارزین پوچ انگار (نیهیلیست) که با حملههای انتهاری به قتل عام مردم میپردازد یا اکثریت شریف انسانها ـ چه آنها که در محلههای فقیر نشین زندگی میکنند و چه همسایههای ثروتمندشان ـ آرزومند یک زندگی مدنی آرام هستند؟ من بیم آن دارم که پذیرش یا رد قانون بمبهای انسانی پرسش سرنوشت ساز کودکان قرن ٢١ است: پرسشی از آزادی و بقاء.
تاریخ انتشار اولیه: 5 . 10 . 2006
Whipping Boy Bush by Andre Gluksmann