باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

گوگن در تاهیتی

برگردان علی محمد طباطبایی 

 

  

     میل شدید و رنج آور برای هرچیز بیگانه و ناشناخته و آرزوی یافتن سرزمین هایی که هنوز هم در همان وضع و حال نخستین و طبیعی خود باقی مانده اند گوگن را وادار نمود که در سال 1891 با کشتی به تاهیتی عزیمت کند. وی اکنون به سن 43 سالگی رسیده بود.   

   گوگن در 8 ژوئن همان سال وارد بندر پاپته (Papeete) شد و مدت کوتاهی پس از آن در چهل کیلومتری این بندر و در شبه جزیره ای باریک و بلند با خاکی سرخ که مملو از درختان مانگو،  درخت نان (Brotbaum) و نارگیل بود و ماتائه (Mataiea) نامیده می شد مسکن گزید. در این هنگام گوگن تماماً در میان بومیان شبه جزیره بود و با آنها زندگی می کرد و همچون مائوری ها لباس می پوشید، و در واقع با آنها یکی شده بود و سعی می کرد تا آنجا که مقدور است هرچه عمیق تر به رمز و رازهای زندگی این مردم  پی برد. پس از چندی که به این نحو زیسته بود و با خرسندی می نویسد: « تمدن به مرور از من بیرون میرود و من آغاز کرده ام به این که در اندیشیدن کاملاً صاف و ساده باشم . . . ».  

     فروش تقریباً سی تابلوی نقاشی در هتل دورو (Drouot) این امکان را برای او فراهم آورده بود که خاک فرانسه را ترک کند. اما این پول به قدری کم بود که بزودی تمام شد. به قول و قرار های گذارده شده عمل نشد و به این ترتیب بی نوایی و فقر گوگن را منتظر خود نگذارد. تهی دستی و گرسنگی از راه رسیدند. او که در اثر محرومیت های بسیار به شدت ضعیف شده بود، برای اولین بار در سال 1892 خون استفراغ کرد. اما به هر زحمتی هم که بود سعی به تحمل داشت: « من شهامت و امید دارم زیرا مجبور به داشتنشان می باشم ، وگرنه تابحال خود را نابود کرده بودم ».

     با این وجود طولی نکشید که احساس نمود وقت بازگشت به فرانسه رسیده است تا بعضی کارهای شخصی خود را سر و سامان دهد. به این ترتیب در جولای 1893 با کشتی به مقصد مارسی حرکت کرد. در شرایطی که فقط چهار فرانک پول در جیبش مانده بود به مارسی رسید و به این ترتیب اولین اقامت او در تاهیتی پس از مدت دو سال پایان یافت. 

     با وجود تمامی دشواری های روحی و جسمی و تنگناهای مالی، در آن مدت کوتاه چه کارهای بسیاری که انجام نداده بود. به عنوان « بربر » هر روز که میگذشت بیش از پیش به روح و روان مائوری ها نزدیک می شد و این تغییر و تحول درونی از یک تابلو به تابلوی دیگر در مقیاسی کاملاً فزاینده متبلور می گردید. البته در این نقاشی ها اثری از زیبایی دل پسند که خوش آیند عموم باشد و یا نماهای اسراسرآمیز و بی ارزش دیده نمی شد. آنچه او آفریده بود مرحله ای ضروری در بازگشت به سرچشمه ها بودند، بازگشت به یک باغ محفوظ مانده ی عدن. نقاشی های او با دور شدن از مبانی مسیحیت و مذهب رسمی همواره بیشتر بر ژرفای خود می افزودند و به نوعی جاذبه ی رازگونه دست می یافتند.

      سرزمینی که او برای نقاشی به تسخیر در آورد نوظهور بود و درک و برداشت او از هنر برای معاصرینش بسیار غریب. این ادعا را تابلو هایی که گوگن در آن دوره کشیده به خوبی ثابت میکند، تابلو هایی مانند « زنان تاهـیتی در ساحل »، « روح مـرده نگهبانی میدهد »، « اوتایی تنها »، « استراحت روزگاهی » و بعضی دیگـر. در همــان زمــان نوشــت: « و حالا زمین و بویش را می شناسم. و زنان تاهیتی که در تابلو های من چنان موجودات اسرارآمیزی هستند فقط مائوری هستند نه زنان شرقی اهل Batignolles، یکسال تمام وقت لازم بود تا بتوانم این حقیقت را دریابم » .

     اما تجربیات تاهیتی نمی توانست در همانجا متوقف بماند. برای گوگن این اولین توقف در اقیانوسیه در مجموع فقط آغازی بیش نبود و طولی نکشید که در فرانسه بار دیگر درد غربت برای بازگشت به پاسیفیک به سراغ او آمد. پس از فروش مجدد تابلو هایش در هتل دورو دوباره در سال 1895 آماده سفر گردید و اینبار جدایی او از اروپا برای همیشه بود، گویی قرار شده بود که دیگر موطن خود را هرگز نبیند.

     در این زمان هرگز کسی نمی توانست تصوری از آن شوربختی هایی داشته باشد که طی سال های بعدی برای او روی می داد. از 1895 تا زمان مرگش در 1903 زندگی گوگن را می توان به عذاب عیسی بر روی صلیب تشبیه نمود. در شرایطی که در شدیدترین نیازهای مالی گرفتار بود، این سو و آن سو پرسه میزد، بیمار بود، می لنگید  و زمانی که به پایان نیرویش رسیده بود تازه با مسئولین اداری درگیر شد. هرگز برای لحظه ای آرامش و صلح و صفای روحی نداشت. نامه های باقی مانده از او تنها یادگارهای نا امیدی هایش هستند: « امروز روی زمین دراز کشیده ام، تا نیمه فرسوده شده، در نبردی بی ترحم که خود را درگیرش ساخته ام، خود را به زانو درآورده ام و از هرگونه افتخاری دست برداشته ام. من یک هیچ هستم، یا حد اکثر یک فنا شده. »

     گوگن در 1896 ماجرای اندوه بار آن روزهای زندگی خود را در تابلویی از چهره اش به نام « در نزدیکی گولگاتا » بیان کرده است. در 1898 بالاخره وضعیت مایوس کننده ای که گرفتارش شده بود وی را وادار نمود تا تصمیم به خودکشی بگیرد. کلبه اش را ترک کرده، به کوهی رفت و سم آرسنیک خورد. اما مقدار سم بیش از حد زیاد بود و حالت استفراغ در او ایجاد گردید و به این ترتیب اثر سم خنثی شد. 

     اما با وجود تمامی این رنج و عذاب ها همواره به کشیدن نقاشی ادامه می داد. او جهان پدیده های دیدنی را پشت سر گذارده و به نیروی خلاقه اش بیشترین حد آزادی را اعطاء نمود. واقعیت برای او صرفاً در حکم زیر بنایی بود تا بتواند بر روی آن به تخیلات ثمربخش خود از درختان و شاخ و برگ های سرخ، رستنی های زرد رنگ و آبی سرخ فام، چمن زار هایی چون یاقوت بنفش بال و پر دهد. در این ایام روش کار او در نقاشی ساده ترمیشد و به چنان درجه ای از خلوص رسید که می توانست خود را در سازگاری پر صلابت و روشن از ساختار خطوط طراحی و در رنگ های اعجاب آمیزی که در میان آن خطوط محصور شده بودند بیان کند. هر کدام از آثار این دوره ی او در فضایی شاعرانه و افسون شده غوطه ور هستند. حالت روحانی انسان های درون تابلو که اغلب در اندام های جسیم و پرحجم نقاشی شده اند و آنچه هنرمند در حالت ها و نگاه های آنها ابدی ساخته است، همه و همه چنین بنظر ما می آورند که اندام هایشان بیشتر در زمان تا در مکان از حرکت باز مانده اند.

 

 

« اینجا در کلبه ام و در سکوتی عمیق، برای خود رویایی از هماهنگی های شدید بوهای خوش طبیعت می سازم که مرا مست می کنند. این همان مزه گوارایی است که جایش را ترسی ناشناخته اشغال کرده است، ترسی مقدس که احساس می کنم در آنچه به دنیای جدید ما تعلق ندارد وجود دارد. این رایحه ی کهنه ی محبت و دوستی است که من آن را در زمان حال استنشاق می کنم. پیکره هایی طبیعی با صلابتی برای همیشه تثبیت شده، چیزی که به گونه ای در ضرب آهنگ ژست هایشان باستانی، متعالی و روحانی به نظر می آیند. سطح متلاطم رازهای کاوش ناپذیر در چشمانی که مشغول دیدن رویا هستند ». این رازگونگی اولین چیزی است که ما از این نقاشی های دوره تاهیتی احساس می کنیم. او علاقه ی زیادی به اسطوره های تولد و تبار شناسی خدایان کهن مائوری ها داشت. گوگن سرگرم مطالعه ی تحقیقاتِ مورنهاوت (Moerenhaut) در باره اسطوره های مـائوری هـا شده بود و چندین بار بعضی اسطوره های آنها و یا در حقیقت آنــچه هنوز هم از آنها باقی مانده بود را در تابلوهایی پیاده کرد و در این تلاش آنچه برای او اهمیت اصلی را داشت نه بازنمایی دقیق عبارات آنها بلکه روحی بود که درون آن عقاید زندگی میکرد. او حتی سعی نمود تا خود را به روح آن رازها نزدیک کند: اسرار جهان و اسرار وجود آدمی. «  از کجا می آئیم؟ ما که هستیم؟ به کجا میرویم؟ » این عنوان یک ترکیب بندی بزرگ او بود (در ابعاد 5/4 در 7/1 متر) و آیا اندازه های این تابلو به اندازه کافی گویای حال درونی او  نیستند؟

    اما تاهیتی برای او فقط یک جزیره ی راز و رمزها نبود. برای او همزمان جزیره ی   Noa-Noa هم بود، یعنی جزیره ای عطر آگین، جزیره سعادتمندان. انسان هایش هر لحظه از زندگی خود را غنیمت می شمردند، بدون آنکه غصه فردا را بخورند، آزاد و رها از هر قید و بند، در بیگناهی عصری  متفاوت. گوگن اجازه نمی داد که رنجش هایش بر او غلبه کنند، از آنها پیشی می جست و فراتر میرفت و پیوسته اشعار اقیانوسی این مکان را از نو سر می داد. چه کسی میتواند باور کند نقاش تابلویی به نام  « سینه هائی با گل سرخ » که گوگن به سال 1899 نقاشی کرده بود، انسانی است در هم شکسته و با اعصابی فرسوده؟ این تابلو در نوع خود شاهکاری است از توازن، از سرخوشی ملایم و وزین. جایی که رنگ های گرم و سرد گفت و شنودی با نهایت دلنوازی و ظرافت طبع را به انجام می رسانند.

     در این هنگام سختی های زندگی از هفته ای به هفته ی دیگر برای گوگن بیشتر و شدیدتر می شد. او که اکنون تحلیل رفته و در اثر بیماری به شدت ضعیف شده بود چنان حساس و زودرنج شده بود که با همه چیز و همه کس درگیر میشد و مشکل پیدا می کرد. حتی از تاهیتی نیز منزجر شده بود. وی به این نتیجه رسیده بود که تاهیتی « بیش از اندازه متمدن شده است. » رویای او اکنون نفوذ هرچه عمیق تر به درون بربریت بود و می خواست به جزیره مارکسس  (Marquesas) برود، مکانی متروک در اقیانوس آرام و خارج از مسیر عبور و مرور کشتی ها، و جایی که گفته می شد هنوز هم انسان های آدم خوار زندگی میکنند.

     گوگن در سپتامبر سال 1901 به آنجا رفت و در هیوا ـ اوا (Hiva-Oa) یا همان دومینیک (Dominique) اقامت کرد. این مسافرت برای تغییر روحیه او بسیار مفید واقع شد. این ناحیه با توجه با صحنه های تاثیرگذار از فعالیت های آتش فشانی و بخصوص طبیعت سرشار از سبزی اش در مقایسه با تاهیتی غیر متمدن تر بنظر میرسید. به این ترتیب این مناظر برای گوگن حکم یک آخرین تجدید قوا را پیدا کردند یا به عبارتی یک آخرین هجوم به ژرفای حقیقت اشیاء.

     گوگن ابتدا در دهکده ی کوچک آتوانا (Atouana) از آرامشی که اکنون نصیبش شده و شدیداً نیازمند آن بود لذت می برد. قریحه ی الهام او دوباره بال و پر گشودند: « در اینجا همه چیز خودبخود در نوعی احساس شاعرانه حل شده است و کافی است که انسان به هنگام نقاشی خود را به دست رویاهایش بسپارد تا از احساس شاعرانه برخوردار  گردد. » او با استفاده از رنگ فراوان تابلو هایی می کشید، همچون تابلوی مشهور از موزه ی لور بنام « و طلای اندام هایشان » یا تابلوی دیگری بنام « سوارکاری در ساحل » که در موزه ی فولکوانگ در اِسن آلمان قرار دارد.

     گوگن اکنون چنان خود را بطور کامل با زندگی مائوری ها یکپارچه کرده و حقیقتاً به یکی از آنها تبدیل شده بود که برایشان در حکم تابود درآمده بود. برای گوگن آنجا به معنای آخرین توقفگاه در زیارتی به درون خود بود: « آنچه را که کلمات می توانستند بیان کنند ما تا به آخر مصرف کردیم و بنابراین خاموش می مانیم. من گل ها را نظاره می کنم که چون ما بی حرکت ایستاده اند. پرندگان بزرگ را می شنوم که در فضای بالای سر ما آویزان اند، و آن حقیقت بزرگ را درک میکنم. » بعضی از آخرین آثارش مانند « فریاد » و یا شاید بیشتر از آن « افسانه شگفت نگیز » یا  Contes barbares به این علت ما را مسحور میکنند که بر فراز ورطه های رویا بوجود آمده اند.

       و حالا با تاسف آخرین روزهای زندگی او فرا رسیده بودند. برای بار دیگر
با مامورین دولتی درگیرشد و زندگی اش بیش از همیشه تلخکام و به شدت از توان افتاده بود و بیماری او نیز همچنان شدیدتر می شد. در صبح یکی از روزهای سال 1903 متوجه شدند که گوگن در کلبه اش به خواب ابدی فرو رفته است.

     بر روی سه پایه نقاشی تابلویی نیمه کاره قرار داشت، تصویری که می بایست در آن سرزمین همیشه بهار اثری غافلگیر کننده و تکان دهنده داشته باشد: « دهکده ای برتانی در برف ». بدون تردید این نقاشی تحت تاثیر فشار های درد غربت ناگهانی از دوری سرزمین برتاینی (Bertagne) بوجود آمده بود، یعنی همان جایی که برای اولین بار الهام هنری برای نقاشی در او بیدار شد بود.

     تیوکا (Tioka) دوست عزیزش، کسی که گوگن او را در دهکده آتوانا پیدا کرده بود و زمانی یک آدم خوار، این جملات را در آن روز در آن کلبه با لکنت زبان و پی در پی تکرار میکرد: « گوگن مرده است، دیگر انسانی وجود ندارد ».

    

 

منبع مورد استفاده :

Gauguin , Tahiti  ; Henri Perruchot , C.Bertelsman Verlag                           

               

  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
بهنام چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ق.ظ

عشق است تاهیتی و جزایر اقیانوس آرام . خوش بحال این نقاش که عمری در این جزایر رویایی صرف کرد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.